•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

عرض‌ خود مي‌بري‌ و زحمت‌ ما مي‌داري‌

اكبر نحوي‌


در پاسخ‌ به‌ بيانات‌ آقاي‌ پورپيرار اين‌ چند كلمه‌ قلمي‌ گرديد:
1. به‌ كار داشتن‌ علامت‌ تعجب‌ در نوشته‌هاي‌ شما از آن‌ روي‌ بود تا حضرتعالي‌ در امر نگارش‌ و به‌كارگيري‌ واژه‌ها دقت‌ بيشتري‌ مبذول‌ فرماييد.
2. در مورد افتادن‌ حرف‌ «ي‌» از يكي‌ از عبارات‌ شما، حق‌ با جنابعالي‌ است‌ اما اين‌ خرده‌گيري‌ افتضاح‌ رابيشتر مي‌كند. پس‌ لطفاً دربارة‌ عبارت‌ «مصر و مصري‌ ديده‌» اندكي‌ توضيح‌ دهيد. عين‌ عبارت‌ شما چنين‌است‌: «گمان‌ نمي‌كنم‌ هيچ‌ مصر و مصري‌ ديده‌اي‌ تا به‌ امروز چنين‌ حيواني‌ در آن‌ كناره‌ ديده‌» (چاپ‌ دوم‌، ص‌172، س‌ 13).
3. نوشته‌اند كه‌ بنده‌ معني‌ كلمة‌ سواد را نمي‌دانسته‌ام‌ و مراد ايشان‌ از سواد، «شبح‌ و سياهي‌» بوده‌ است‌.روشنگري‌ آقاي‌ پورپيرار ماية‌ بسي‌ سپاس‌ و امتنان‌ بنده‌ شد. پس‌ عبارت‌ ايشان‌ به‌ زبان‌ ساده‌ چنين‌ مي‌شود:سعدي‌ سالياني‌ را به‌ خودسازي‌ مي‌پردازد بي‌آن‌ كه‌ از خود سياهي‌ و شبحي‌ را آشكار كند. عين‌ گفتار آقاي‌پورپيرار از اين‌ قرار است‌: «باري‌ شيخ‌ صالح‌ پيشين‌ از آن‌ پس‌ سالياني‌ را به‌ خودسازي‌ بي‌آن‌ كه‌ سوادي‌ ازخود ظاهر كند، مي‌گذراند»، (ص‌ 254).
4. نوشته‌اند كه‌ نقد بنده‌ نتيجة‌ «عقل‌ جمعي‌» بوده‌ است‌. روشن‌ است‌ كه‌ نقد كتاب‌ ايشان‌ نيازي‌ به‌ «عقل‌جمعي‌» ندارد و چنان‌ كه‌ در بحث‌ جامع‌ بعلبك‌ نشان‌ داده‌ام‌، كذب‌ افادات‌ ايشان‌ را دانش‌آموزان‌ دبيرستاني‌ نيزدرك‌ مي‌كنند. با اين‌ حال‌ اين‌ ادعا نوعي‌ «برون‌افكني‌» است‌، يعني‌ خصلت‌ها و كردار خود را ناخودآگاه‌ به‌ديگري‌ نسبت‌ دادن‌. از قراين‌ و امارات‌ متعدد چنين‌ برمي‌آيد كه‌ ايشان‌ در نگارش‌ كتاب‌شان‌ دست‌ تنها نبوده‌اندو بعضي‌ سخنان‌ بي‌اساس‌ را، مثلاً آن‌چه‌ را كه‌ دربارة‌ علاءالدين‌ خلجي‌ و فتح‌ سومنات‌ و بهاءالدين‌ زهيرنوشته‌اند و منبع‌ خود را ذكر نمي‌كنند، رندي‌ شير پاك‌ خورده‌ كه‌ به‌ اشتهاي‌ وصف‌ناپذير ايشان‌ به‌ كشف‌ وكرامات‌ آگاه‌ بوده‌، به‌ خوردشان‌ داده‌ و ايشان‌ را به‌ غيب‌گويي‌ واداشته‌ است‌.
5. در خصوص‌ شدالازار و جنيد شيرازي‌ نظرشان‌ را به‌ اين‌ عبارات‌ جلب‌ مي‌كنم‌: «در شيعه‌ بودن‌ابوالقاسم‌ جنيد شيرازي‌ و پسرش‌ عيسي‌بن‌ جنيد نيز جاي‌ ترديد نيست‌. شيخ‌ آقا بزرگ‌ تهراني‌ در چند مجلداز الذريعه‌ (!) آثار اين‌ پدر و پسر را در رديف‌ تأليفات‌ شيعه‌ (!!) فهرست‌ كرده‌ است‌.» (ص‌ 269).
از اين‌ عبارات‌ مششع‌ پر پيداست‌ كه‌ ايشان‌ با الذريعه‌ و هدف‌ از تأليف‌ آن‌ آشنا نيستند و به‌ صرف‌ معرفي‌شدن‌ شدالازار و ترجمة‌ آن‌ در الذريعه‌ توهم‌ كرده‌اند كه‌ جنيد و پسرش‌ شيعه‌ بوده‌اند. بنده‌ كجا نوشته‌ام‌ كه‌صلاحيت‌ آقا بزرگ‌ تهراني‌ از سعيد نفيسي‌ كمتر بوده‌ است‌؟ نوشته‌ام‌ كه‌ معرفي‌ شدن‌ شدالازار در كتاب‌مرحوم‌ آقا بزرگ‌، دال‌ بر شيعه‌ بودن‌ جنيد نيست‌ و مرحوم‌ سعيد نفيسي‌ در مقدمة‌ ديوان‌ جنيد دربارة‌ مذهب‌وي‌ بحث‌ كرده‌ است‌.
6. دربارة‌ بعلبك‌ كافي‌ بود كه‌ آقاي‌ پورپيرار فقط‌ نظر خود را دربارة‌ جامع‌ بعلبك‌ كه‌ در گفتار بنده‌ معرفي‌شده‌، ابراز مي‌كردند.
7. دربارة‌ بغداد و تاريخ‌ تصوف‌ توصيه‌ مي‌كنم‌ كه‌ نوشته‌ بنده‌ را با دقت‌ مطالعه‌ بفرمايند. اظهار نظرايشان‌ دربارة‌ كتاب‌هاي‌ ابونعيم‌ اصفهاني‌ و ابونصر سراج‌ نشانة‌ بي‌خبري‌ ايشان‌ از اهميت‌ اين‌ دو كتاب‌ درتاريخ‌ تصوف‌ ايران‌ و اسلام‌ است‌. نمي‌دانم‌ آقاي‌ پورپيرار چرا به‌ خود اجازه‌ داده‌اند كه‌ دربارة‌ وضع‌ مدارس‌نظاميه‌ به‌ كتاب‌ آقاي‌ دكتر كسايي‌ استناد كنند كه‌ حدوداً هزار سال‌ بعد از تأسيس‌ نظاميه‌ نوشته‌ شده‌ است‌؟حقيقت‌ امر اين‌ است‌ كه‌ ايشان‌ به‌ مبادي‌ تحقيق‌ هم‌ آشنايي‌ ندارند. توضيحاتي‌ نيز كه‌ دربارة‌ سخن‌ حسن‌بصري‌ داده‌اند، دلالت‌ بر آن‌ دارد كه‌ اهميت‌ سخن‌ وي‌ را درك‌ نكردند. لازم‌ است‌ كه‌ به‌ اهل‌ فن‌ مراجعه‌ كنند.
8. دربارة‌ فتح‌ سومنات‌ بهتر بود كه‌ به‌ دروغ‌هاي‌ شاخداري‌ مي‌پرداختند كه‌ براي‌ تاريخ‌ فتح‌ سومنات‌سرهم‌ كرده‌اند و اين‌ كه‌ سرانجام‌ سومنات‌ در كجاي‌ جهان‌ قرار داشته‌؟ در مورد مرزبندي‌ دنيا در اعتقادات‌مسلمانان‌ نيز سخن‌ بنده‌ را تحريف‌ كرده‌اند. بنده‌ نگفته‌ام‌ كه‌ عطار «اشتباه‌» كرده‌ است‌.
9. دربارة‌ ابن‌ جوزي‌ و دست‌ گلي‌ كه‌ به‌ آب‌ داده‌اند، لازم‌ است‌ يك‌ بار ديگر لاي‌ كتاب‌ خود را باز كنند و بادقت‌ مطالب‌ صفحات‌ 113 تا 124 را با شجرنامة‌ مندرج‌ در مقالة‌ بنده‌ مقابله‌ كنند تا بفهمند كه‌ هر گردي‌ گردونيست‌ و هر ابن‌ جوزيي‌، ابن‌ جوزي‌ مذكور در گلستان‌ نيست‌. ايشان‌ براي‌ رفع‌ و رجوع‌ اشتباه‌ بچگانة‌ خود،پاي‌ مرحوم‌ استاد محيط‌ طباطبايي‌ را به‌ ميان‌ كشيده‌اند. واضح‌ است‌ كه‌ اين‌ اباطيل‌ كسي‌ را فريب‌ نمي‌دهد.اظهارات‌ مرحومان‌ علامة‌ قزويني‌ و عباس‌ اقبال‌ در نهايت‌ اعتبار است‌ و كمترين‌ خدشه‌اي‌ بر آن‌ وارد نيست‌ واما توضيحات‌ بنده‌ دربارة‌ خطيب‌ تبريزي‌. مراد آن‌ بود كه‌ به‌ شما حالي‌ شود كه‌ اولاً «مقررات‌ خشك‌ مدرسة‌نظاميه‌» زاييدة‌ تخيلات‌ شماست‌. ثانياً اين‌ مقررات‌ بر فرض‌ صحت‌ آن‌ نمي‌تواند مبناي‌ درستي‌ براي‌ يك‌ تحقيق‌علمي‌ باشد زيرا توجيهاتي‌ كه‌ بر پاية‌ «مقررات‌ خشك‌» يك‌ مدرسه‌ استوار شده‌ باشد، بلافاصله‌ با ارايه‌ مدركي‌كه‌ نشان‌ مي‌دهد در همان‌ مدرسه‌ مقررات‌ خشك‌ حاكم‌ نبوده‌، فرو مي‌ريزد و نقش‌ بر آب‌ مي‌شود. مقررات‌خشك‌ امري‌ كاملاً نسبي‌ است‌. ممكن‌ است‌ مقرراتي‌ از نظر بنده‌ خشك‌ باشد و از نظر ديگري‌ ناخشك‌! پاية‌تحقيق‌ علمي‌ نبايد بر شالودة‌ لغزان‌ نهاده‌ شود. هم‌چنين‌ نوشته‌اند كه‌ 4 صفر 656 برابر با بهمن‌ ماه‌ مي‌شود.ايشان‌ دقيقاً تعيين‌ نفرموده‌اند كه‌ با چه‌ روزي‌ از بهمن‌ ماه‌. چنان‌ كه‌ نوشته‌ام‌ آن‌ تاريخ‌ برابر است‌ با 4 اسفندماه‌ سال‌ 179 جلالي‌.
10. ظاهراً افادات‌ آقاي‌ پورپيرار دربارة‌ روابط‌ سعدي‌ با جويني‌ها و اين‌ كه‌ چرا بنده‌ از ايشان‌ پرسيده‌ام‌ كه‌چرا اشعار سعدي‌ را به‌ طور كامل‌ نقل‌ نكرده‌ايد؛ نيازي‌ به‌ پاسخ‌ ندارد. هر خردمندي‌ كه‌ به‌ آن‌ مبحث‌ توجه‌ كند،متوجه‌ نيرنگ‌هاي‌ از سر بي‌مايگي‌ ايشان‌ مي‌شود. بايد از ايشان‌ پرسيد شما كه‌ چندين‌ صفحه‌ از تقريرات‌علامة‌ قزويني‌ را دربارة‌ مجدالملك‌ يزدي‌ و چندين‌ صفحه‌ از سفرنامة‌ ابن‌ جبير را دربارة‌ ابن‌ جوزي‌، در كتاب‌خود نقل‌ كرده‌ايد چرا از نقل‌ يك‌ غزل‌ ده‌ دوازده‌ بيتي‌ سعدي‌ طفره‌ رفته‌ و چهار بيت‌ آن‌ را حذف‌ كرده‌ايد؟ علت‌آن‌ روشن‌ است‌. زيرا همين‌ چهار بيت‌ زير آب‌ چهل‌ صفحه‌ از به‌ اصطلاح‌ تحقيقات‌ ايشان‌ را مي‌زده‌ است‌.
در خصوص‌ بركة‌ كلاسه‌ آقاي‌ پورپيرار بر حسب‌ اتفاق با يك‌ «سلامت‌ درك‌» كاملاً راست‌ و درست‌ناخودآگاه‌ قلم‌ بطلان‌ بر تمامي‌ مطالب‌ مندرج‌ در پريشان‌ نامة‌ خود كشيده‌ و مي‌نويسد: «البته‌ ابن‌ جبير نيز آن‌حوض‌ را كلاسه‌ ناميده‌ است‌» پس‌ نتيجه‌ مي‌گيريم‌ كه‌ سعدي‌ دعاوي‌ خود را از اين‌ سفرنامه‌ استخراج‌ نكرده‌والّا وي‌ نيز مي‌بايست‌ مثل‌ ابن‌ جبير و آقاي‌ پورپيرار چنين‌ خطاي‌ مضحكي‌ را مرتكب‌ مي‌شد.
11. در مبحث‌ مراوادت‌ سعدي‌ با سهروردي‌، بنده‌ نخواسته‌ام‌ اصالت‌ يا عدم‌ اصالت‌ اين‌ داستان‌ را روشن‌كنم‌. مراد از پرداختن‌ به‌ آن‌ روشن‌ ساختن‌ تناقض‌گويي‌هاي‌ شما بود. اين‌ كه‌ چرا در جايي‌ بيست‌، سي‌ صفحه‌دربارة‌ امانت‌داري‌ و درستكاري‌ كاتبان‌ قلم‌ فرسايي‌ كرده‌ايد و در جاي‌ ديگر آنان‌ را جاعل‌ و ناامين‌ خوانده‌ايد.
12. اما مباحثي‌ كه‌ ادعا مي‌شود بنده‌ به‌ آنها نپرداخته‌ام‌ يعني‌ «دوران‌شناسي‌ آثار سعدي‌»، «سعدي‌ و زبان‌عربي‌» و «مهم‌تر از همه‌ طرح‌ تقدم‌ گلستان‌ بر بوستان‌» كه‌ به‌ زعم‌ دانشمند ما سبب‌ مي‌شده‌ كه‌ «دست‌ انجمن‌سعدي‌داران‌ شيراز را به‌ تمامي‌ رو و وادارشان‌ مي‌كرد كه‌ به‌ جاي‌ افسانه‌بافي‌ دربارة‌ شيخ‌ بزرگ‌ ما به‌ حقيقت‌حال‌ او توجه‌ كنند»!!
اكنون‌ ببينيم‌ كشفياتي‌ كه‌ دست‌ انجمن‌ سعدي‌داران‌ را رو مي‌كرده‌ است‌ چيست‌. «دوران‌شناسي‌ سعدي‌» باآن‌ الفاظ‌ دهان‌ پُر كُنش‌ اراجيفي‌ است‌ از اين‌ دست‌: چرا اشعار سعدي‌ در المعجم‌ شمس‌ قيس‌ (كه‌ حدود 630تأليف‌ شده‌) نيامده‌ است‌؟ چرا اشعار سعدي‌ در جُنگ‌ نزهة‌ المجالس‌ (كه‌ به‌ تصريح‌ استاد رياحي‌ در حدود 650گردآوري‌ شده‌) نيامده‌؟ چرا اشعار سعدي‌ در تاريخ‌ جهان‌گشاي‌ جويني‌ (كه‌ حدود 658 تأليف‌ شده‌) نيامده‌است‌؟... سرانجام‌ نتيجه‌ مي‌گيرند كه‌ سعدي‌ پيش‌ از نگارش‌ گلستان‌ و بوستان‌ شعر جدي‌ نمي‌گفته‌ بلكه‌ «هزل‌بافي‌» مي‌كرده‌ اما ناگهان‌ يك‌ شبه‌ توبه‌ مي‌كند و به‌ جِد روي‌ مي‌آورد: «گمانة‌ من‌، چنان‌ كه‌ آورده‌ام‌، بر اين‌ است‌كه‌ شيخ‌ پيش‌ از آن‌ شب‌ تعهد (؟) و توبه‌ جز به‌ شنگول‌سرايي‌ و هزل‌بافي‌ طبع‌ نيازموده‌ است‌».
بعضي‌ از اين‌ نكات‌ مكشوفه‌ را آقاي‌ پورپيرار از مقدمة‌ برخي‌ از كتاب‌هاي‌ سابق‌الذكر كه‌ مصححان‌ آنهابه‌ درج‌ نشدن‌ اشعار سعدي‌ در آن‌ كتب‌ تصريح‌ كرده‌اند، اقتباس‌ كرده‌ و بقيه‌ را نيز از يكي‌ از مقالات‌ مرحوم‌عباس‌ اقبال‌ كه‌ حدود 60 سال‌ پيش‌ نوشته‌ شده‌. بنابراين‌ نيامدن‌ اشعار سعدي‌ در اين‌ كتاب‌ها نكتة‌ جديدي‌نيست‌. اما نتيجه‌گيري‌ آقاي‌ پورپيرار جالب‌ توجه‌ و نتيجة‌ برداشتي‌ عوامانه‌ از «تحول‌ روحي‌» است‌ كه‌ بعضي‌از صوفيان‌ ساده‌دل‌ دربارة‌ بزرگان‌ از تصوف‌ سرهم‌ كرده‌اند و محقق‌ ما هم‌ خواسته‌اند تا با تعميم‌ آن‌ به‌زندگي‌ سعدي‌ حرفي‌ زده‌ باشند. ايشان‌ چيزكي‌ دربارة‌ تحول‌ روحي‌ شنيده‌اند، اما اگر اندكي‌ دربارة‌ اين‌ قصه‌هاتأمل‌ مي‌كردند و چند كتاب‌ تحقيقي‌ دربارة‌ همان‌ صوفيان‌ متحول‌ شده‌ مطالعه‌ مي‌كردند متوجه‌ مي‌شدند كه‌اين‌ داستان‌ها اساسي‌ نداشته‌ و با عقل‌ و منطق‌ هم‌ سازگار نيست‌. تحول‌ روحي‌ ناشي‌ از يك‌ دورة‌ طولاني‌ ازكشمكش‌ دروني‌ است‌ و ممكن‌ نيست‌ كه‌ در «يك‌ شب‌» اتفاق بيافتد. به‌ آقاي‌ پورپيرار توصيه‌ مي‌شود تا درعوض‌ پناه‌ بردن‌ به‌ اين‌ تخيلات‌ كودكانه‌ كتاب‌هاي‌ چون‌ المنقذ من‌ الضلال‌ و فرار از مدرسه‌ را مطالعه‌ بفرمايندتا دريابند كه‌ في‌المثل‌ غزالي‌ براي‌ انتقال‌ از شريعت‌ به‌ طريقت‌، كه‌ فاصله‌اي‌ نه‌ چندان‌ طولاني‌ست‌، چه‌ مراحلي‌را پشت‌ سر گذاشته‌ و قياس‌ كنند با كسي‌ كه‌ بخواهد از «شنگول‌سرايي‌» به‌ حكمت‌ و اخلاق برسد. پرواضح‌است‌ كه‌ چنين‌ كسي‌ در نهايت‌ سوزني‌ سمرقندي‌ از آب‌ در مي‌آيد نه‌ سعدي‌.
نيامدن‌ اشعار سعدي‌ در اين‌ كتاب‌ها از قضا مؤيد همان‌ اظهاراتي‌ است‌ كه‌ محققان‌ دربارة‌ اين‌ قسمت‌ ازعمر سعدي‌ ابراز كرده‌ و متذكر شده‌اند كه‌ سعدي‌ در حدود سال‌هاي‌ 620 تا 650 در ايران‌ به‌ سر نمي‌برده‌ است‌و پس‌ از تدوين‌ بوستان‌ و گلستان‌ و طيبات‌ در سال‌هاي‌ 655 و 656 و 658 است‌ كه‌ به‌ آن‌ شهرت‌ شگفت‌انگيزمي‌رسد. در اين‌ خصوص‌ رجوع‌ شود به‌ مقالة‌ «ذكر جميل‌ سعدي‌» مندرج‌ در كتاب‌ نقد حال‌ تأليف‌ شادروان‌استاد مينوي‌ و كتاب‌ حديث‌ خوش‌ سعدي‌ نوشتة‌ مرحوم‌ دكتر زرين‌كوب‌ ص‌ 15 به‌ بعد.
اما دربارة‌ عربي‌داني‌ يا عربي‌ نداني‌ سعدي‌ بنده‌ در گفتارم‌ نوشته‌ام‌: «در اين‌ بررسي‌ به‌ اين‌ موضوع‌ كه‌ ازعهدة‌ ما خارج‌ است‌، نپرداخته‌ايم‌» بنده‌ داوري‌ دربارة‌ ميزان‌ دانش‌ عربي‌ سعدي‌ را به‌ دانشمنداني‌ چون‌ آقاي‌پورپيرار واگذار كرده‌ام‌ كه‌ ميزان‌ وقوف‌ ايشان‌ به‌ زبان‌ عربي‌ نزد خوانندگان‌ معلوم‌ است‌. ايشان‌ بر اين‌ توهم‌مضحكند كه‌ اگر سعدي‌ به‌ كشورهاي‌ عربي‌ رفته‌ و مدتي‌ را در آن‌ جا به‌ سر برده‌ بايست‌ زبان‌ عربي‌ را در حدعالي‌ مي‌دانست‌ و اشعار عربي‌اش‌ با اشعار متنبي‌ و بحتري‌ پهلو مي‌زد! پس‌ تكليف‌ صدها شاعر متوسط‌ ودون‌ِ متوسط‌ ادب‌ عربي‌ كه‌ زبان‌ مادري‌شان‌ نيز عربي‌ بوده‌ چه‌ مي‌شود؟
دربارة‌ تاريخ‌ نگارش‌ بوستان‌ و گلستان‌ دانشمند ما هيچ‌ مدرك‌ و يا دليل‌ عقلي‌ براي‌ ادعاي‌ مضحك‌ خودارايه‌ نكرده‌اند. سعدي‌ خود مي‌گويد كه‌ بوستان‌ را در 655 و گلستان‌ را در 656 نوشته‌ است‌ و ما هيچ‌ قرينه‌اي‌كه‌ دال‌ بر نادرست‌ بودن‌ اين‌ سخن‌ باشد، در دست‌ نداريم‌.
اكنون‌ بنده‌ نفهميدم‌ كه‌ مهملات‌ سه‌ گانه‌ چه‌ چيزي‌ را از زندگي‌ سعدي‌ رو مي‌كرده‌ است‌؟ نپرداختن‌ به‌ اين‌مهملات‌ جهت‌ پرهيز از اتلاف‌ وقت‌ و كاغذ بوده‌ است‌.
13. دربارة‌ ظهير و زهير فرموده‌اند كه‌ غلط‌ چاپي‌ بوده‌ است‌. شگفتا! چگونه‌ ممكن‌ است‌ كه‌ زهير دو بار به‌غلط‌ ظهير چاپ‌ شود آن‌ هم‌ در دو چاپخانه‌. يك‌ بار چاپخانه‌ مجلة‌ ايران‌ فردا و يك‌ بار در چاپخانة‌ آقاي‌پورپيرار؟! نه‌ كاكو! همان‌ رند شير پاك‌ خورده‌، شفاهاً اين‌ مطالب‌ را به‌ عرض‌ رسانيده‌ است‌! با اين‌ حال‌ بنده‌مي‌پذيرم‌ كه‌ غلط‌ چاپي‌ بوده‌، بحث‌ اصلي‌ بر سر املاي‌ كلمه‌ نبود. منظور من‌ آن‌ بود كه‌ ديوان‌ زهير كتاب‌درسي‌ سعدي‌ بوده‌ است‌ يا خير؟ لطفاً به‌ اين‌ پرسش‌ پاسخ‌ دهيد.




© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1389/1/15 (1634 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری