سعدي غزلسرايي حكايتپرداز عبدالعلي دستغيب
زندگاني سعدي و بسياري ديگر از شاعران و نويسندگان ما در مه غليظي از ابهام پوشانده شده است و درواقع ما آگاهيهاي دقيقي درباره رويدادهاي زندگاني فردوسي، سعدي يا حافظ نداريم. آنچه اين شاعراندرباره خويش گفتهاند نيز بر ابهام مطالب افزوده است، در مثل سعدي در بوستان سخن از سفر خود به هند وسومنات و شكستن بتخانه عظيم اين شهر ميكند و تذكرهنويسان نيز به مدد تخيل خود شاخ و برگهايفراواني بر آن افزوده و عمل سعدي را خوب يا بد شمردهاند، اما مطالعه حكايت نشان ميدهد كه اين قصه «ازجمله حكايتهايي به نظر ميآيد كه او در مقام تمثيل و براي بيان نكتههاي اخلاقي ساخته و پرداخته باشد، نهاز باب آوردن واقعيتهاي تاريخي و استناد به اين گونه سخنان جز آن كه مايه سرگرداني و گمراهيپژوهشگران در تعيين تاريخ زندگاني سعدي باشد، نتيجهاي ديگر ندارد».1
كتابي درباره سعدي نوشته شده است كه قصد نويسنده آن در ظاهر اين بوده كه برخي از ابهامهايزندگاني و سفرها و ايام صباوت و پيري و تحصيل غزلسراي شيراز را روشن كند و مطالبي را كهتذكرهنويسان و پژوهشگران ادبي در اين زمينه نوشتهاند به محك نقد بزند. تلاش نويسنده كتاب تا آن جا كهبه موضوع اصلي پژوهش خود وفادار ميماند، محققانه است، ولي او در برخي جاها از مرز پژوهش اصليمنحرف ميشود و به قضاوت ارزشي ميپردازد. در اين زمينه وي به همان خطاهايي مبتلا ميشود كهپژوهشگران ديگر دچار شدهاند، بدين معنا كه از چارچوب قضاوت ادبي فراتر ميرود و به قضاوت اخلاقي وايدئولوژيك ميپردازد و به سخن ساده اجر خود را ضايع ميكند.
چكيده سخن نويسنده كتاب مگر اين پنج روزه... (سعدي آخرالزمان) از ناصر پورپيرار، تهران، 1376 ايناست: «مسئول اغتشاش پردامنة ]زندگينامة سعدي[ خود اوست كه در آثارش خود را در كنار شخصيتهاييقرار داده كه بيش از يك قرن از هم دور بودهاند و سرزمينهايي را پيموده كه شش هزار كيلومتر فاصله بينآنهاست و شيفتگان وي ناگزير براي اثبات صحت ادعاي سعدي شگردهاي متفاوتي به كار بردهاند كه يكي همتغيير دادن سال تولد سعدي است. آن كه ميخواهد او را قادر سازد تا با عبدالقادر گيلاني به حج رود، تكليفشبا عمر شيخ جداي آن كسي است كه اين ديدار را قبول ندارد. آن كسي كه او را بر سر درس ابوالفرج بن جوزيبزرگ و صاحب المنتظم مينشاند، سن سعدي را سي سال بلندتر از آن ديگري آرزو ميكند كه به نوه ابوالفرجبزرگ، محتسب بغداد قناعت ميكند». (مگر اين پنج روزه، ص 15)
اختلاف نظر پژوهندگان بر سر تاريخ زاده شدن و درگذشت سعدي و ايام تحصيل و سفرهاي او مجالي بهدست نويسنده مگر اين پنج روزه داده است تا همه سفرهاي سعدي و آموختهها و برخي از وقايعي كه درگلستان و بوستان و قصايد وي آمده، انكار كند و به اين باور برسد كه سعدي از شيراز خارج نشده و هر آنچه را كه گفته است، زادة پندار اوست و اين خيالپردازيها را نيز به منظور خاصي بر صفحه كاغذ ريخته استتا «از فصاحت خود پردهاي بسازد بر فضاحت ايامي كه پيش از شيخ شدن تلف كرده بود». (همان، ص 13)
بخش نخست سخنان نويسنده درباره مغشوش بودن آگاهيهاي «تاريخي» درباره زندگاني شاعر شيرازدرست است و ديگران نيز در اين زمينه سخناني گفته و مطالبي نوشتهاند و مينويسند، اما جزء دوم بيان او ـكه نيت باطني وي را آشكار ميسازد ـ نه درست است نه منصفانه و نه پژوهشگرانه و حاكي از آن است كهداوري كننده اسير همان خرافهها و باورهايي است كه فروغي و دكتر صفا و عبدالعظيم قريب دچارش بودهاند.دكتر صفا، در مثل نوشته است:
«سعدي گويندهاي است كه زبان فصيح و بيان معجزهآساي خود را تنها وقف مدح يا بيان احساساتعاشقانه و امثال اين مطالب نكرد، بلكه بيشتر آن را به خدمت ابناء نوع گماشت و در راه سعادت آدميزادگان وموعظه آنان و به خصوص راهنمايي گمراهان به راه راست به كار برد2» (تاريخ ادبيات، ص 61).
و نويسنده مگر اين پنج روزه به سوي ديگر افراط ميرود و از ايام جواني سعدي و «فضاحت» آن دمميزند.
اين داوري كه مواعظ سعدي برتر از حكايات و غزلهاي اوست و مراد شاعر «رهايي گمراهان» بوده،اعتباري ندارد. هنر سعدي در غزلسرايي و حكايتپردازي است، نه در موعظه گفتن كه كار واعظ است، نهشاعر. به اين دليل كه اگر فقط قصايد و مواعظ شاعر ماباقي مانده بود و سخنان دلنشين و طيبتآميز وغزلهاي شورانگيز وي از دست رفته بود، بدون ترديد هيچكس آثار او را نميخواند. داوري كننده، هنر اصليسعدي را ناديده گرفته و شاعر را بر مسند «واعظ» نشانده تا آن چيزهايي را كه بوي اعتراض و انتقاد اجتماعيميدهد و شوري در دل ميافكند و نيروي خيال را در كار ميآورد و به قِسمي شخصيت فرد را از تقيّد درچارچوب تفكر رسمي رهايي ميبخشد، از پيكره آثار شاعر بزدايد. البته در جاي جاي آثار شاعر ما، مواعظ ونصايحي خودنمايي ميكند و نيز اشعار مستقلي در اين زمينه سروده است، اما اين مواعظ و نصايح برخلافتصور دكتر صفا، نقطههاي ضعف هنر شاعري (پوئتيك) اوست و نيروي تخيل در آنها ديده نميشود يابسيار كم است. سعدي در حوزة غزل شاعر است و شاعر استاد است و مواعظ و نصايح او ربطي به شعرندارد و همانطور كه خود نيز گفته است نصيحت به گوش عاشق فرو نميرود:
بيدل گمان مبر كه نصيحت كند قبول
|
من گوش استماع ندارم لمن يقول
|
تا عقل داشتم نگرفتم طريق عشق
|
جايي دلم برفت كه حيران شود عقول
|
(كليات، 539)
يا:
من از كجا و نصيحت كنان بيهده گوي؟
|
حكيم را نرسد كدخدايي بهلول
|
(همان، 540)
و نيز آن كسي كه از «فضاحت» ايام جواني سعدي سخن ميراند، بايد روشن كند كه مرادش از آوردن اينواژه دربارة آن غزلسراي بزرگ چه بوده است؟ لابد ميگويد عشق و عاشقي و شاهد بازي و مقارنات اينهاسبب فضاحت است. ميتوان در پاسخ گفت: «آن كس كه گناه نكرده سنگ بياندازد» (انجيل)، تا ببينيم چند تنسنگ بر كف باقي ميمانند؟ در برابر ما شاعري قرار دارد كه خود را استاد عشق و عاشقي و سالارغزلپردازي ميداند و به هنر خود مينازد:
كه سعدي راه و رسم عشقبازي
|
چنان داند كه در بغداد تازي
|
دلارامي كه داري دل در او بند
|
دگر چشم از همه عالم فرو بند
|
اگر مجنون ليلي زنده گشتي
|
حديث عشق از اين دفتر نبشتي
|
(كليات، 146)
آن وقت يكي ميآيد و منكر هنر اصلي شاعر ميشود و ديگري آن را «رسوايي» مينامد. اتفاقاً هيچ يك ازاين داوري كنندگان، سخني نو نياوردهاند و خامي و تعصب هم اختراع امروزيان نيست و پيشينة دراز دارد. درسراسر اعصار تاريك سرشت را خوار و دلبستگيهاي بشري را نكوهيده ميشمردند. انسان ميبايستيسختي و رنج ميكشيد و دست از جهان ميشست و دور عشق و عاشقي را خط ميكشيد. به گفته نيچهپيشداوري رايج اين بود كه هر چيزي كه مطلقاً خوب است متضادي دارد كه مطلقاً بد است. باوري از اين دستحاوي اين نكته نيز بود كه آميختگي «خوب» و هر گونه آميزش آن با «بد»، آن را تباه و آلوده ميكند. اينپيشداوري در نسبت با كاربرد واژگان نيك و بد، واجد همبستگي متافيزيكياش با اين نظر است كه در طبيعت،رديفي از متضادها وجود دارد، به اين متضادها گاهي در مقام «حوزههاي متضاد بودن» اشاره ميكردند ونمونههايي از آنها چنين است: حقيقت و مجاز، بي نظر و سود شخصي، شيء في نفسه و جهان نمودها،صورت و ماده، كلي و جزيي، روان و تن، انديشه و جسم و... به طور عمده فيلسوفان (و جوامع) به ارزشي مثبتميچسبيدند و در سر لوحه اين ارزشها متضاد و رديفهاي ارزشي مثبت، «نيك» قرار داشت و در سوي ديگرارزش منفي كه «بد» ناميده ميشد و به اين نتيجه ميرسيد كه هيچ چيز نميتواند از متضادش پديد آيد. حقيقتدر مثل هرگز نميتوانست از مجاز و روان از تن پديد آيد.
نيچه ميگويد: تكامل هنر نتيجه كنش مداوم دو جانبه بين دو عنصر ستيزندة زندگاني خلاق بشري، يعنيدو عنصر آپولوني (نظم، خرد، آرامش) و ديونيسوسي (بي نظمي، شورانگيزي، سرمستي و ديوانگي) است. هرهنرمندي بر آن است كه اين حالات را در واسطهاي هنري نمايش دهد. در مثل شاعراني كه سازندگان تراژدييوناني بودند، آن عناصر را در هنر خود به هم آميختند.
البته مراد ما در اين جا تصديق كامل گفتههاي نيچه نيست، اما قضاوت درباره هنر نيز بدون كمك گرفتناز نظريههاي نيچه ـ كه آزمونهاي روان كاوي آنها را پذيرفته است ـ ناممكن است. درون شاعر را طوفاني بههم ميريزد و آن گاه كه شاعر از عمق درياي شوريدگي به در ميآيد، با ارادهاي نيرومند آشفتگي را به نظم وسرمستي را به صورت شعر و شكل بنديهاي هنري در ميآورد. در اين ساحت هنجارهاي مصلحت انديشانهراه ندارند و اگر شاعري خود و هنر خود را از عنصر سرمستي محروم كند، به صورت ناظم درميآيد. كسيكه طالب مواعظ و جوياي دوري از مضامين اشعار عاشقانه سعدي است، بهتر است اخلاق ناصري را بخواندنه شعر سعدي و حافظ را؛ به گفته حافظ:
گر چه بد نامي است نزد عاقلان
|
ما نميخواهيم ننگ و نام را
|
يكي از هنرهاي سعدي آن است كه انسانها را همان طور كه هستند، ميبيند و ميشناسد و در شرايطمتفاوت به روي صحنه ميآورد و از آن جا كه تجربههاي بسيار اندوخته و نسبيت اخلاق را باور دارد،لغزشهاي انساني را نشان ميدهد و هدف وي آن است كه جمودها و جزميتها را نرم كند و راه را براي مدارايبشري هموار سازد. او خود در بيان معايب و لغزشهاي خويش خلوصي شگرف نشان ميدهد و در بند طعنهو شماتت ديگران نيست، زيرا كه پذيرفته است انسان جايزالخطاست، همه حمّال عيب خويشند و بهتر آن استكه طعنه بر عيب ديگران نزنند.
البته در اين زمينه ميتوان به قضاوت منطقي و اخلاقي نشست و در رد يا قبول سخن شاعر شيراز بهاستدلال پرداخت، اما شرط عمدة آن، اين است كه قضاوت كننده از «مسند عاليجاهي» بر اين واقعيتها نظرنكند و خود را تافته جدا بافته و سراسر حسن نشمارد. از اين گذشته سعدي درباره ايام صباوت خود و حتيمراحل بعدي زندگاني خويش هيچ پرده پوشي ندارد و برخي از آن مسايل ـ از جمله عشق و عاشقيهاي خودرا ـ نه عيب بلكه حسن ميشمارد:
نام سعدي همه جا رفت به شاهد بازيواين نه عيب است كه در ملت ما تحسيناستحال معلوم نيست كه چرا دكتر صفا باور دارد كه سعدي بيشتر اشعار خود را وقف وصف هنجارهاياخلاقي كرده است و نويسنده مگر اين پنج روزه ايام عشق ورزيهاي شاعر شيراز را از جمله فضاحتها بهشمار آورده است؟ اين قِسم داوريها منحصراً معلول نشناختن شعر نيست، بلكه حاكي از اغراض ويژه نيزهست كه در آثار بزرگان هنر ميگردند و بسيار ميگردند تا مزايايي يا عيوبي براي هنرمند بيابند كه وي بيخبر از آنهاست. اگر جز اين بود، ديگر آن شخص، هنرمند نبود، گرچه ميتوانست واعظ يا ناصح يا عالم اخلاق و چيزهايي از اين قبيل باشد، اما هنرمند بيتوجه به اين حرفها ميسرايد:
بر من كه صبوحي زدهام خرقه حرام است
|
اي مجلسيان راه خرابات كدام است؟
|
با محتسب شهر بگوييد كه زنهار در مجلس ما سنگ مينداز كه جام است
دردا كه بپختيم در اين سوز نهاني
|
وآنراكهخبر از آتش ما نيست كه خام است
|
(كليات، 440)
كساني كه درباره هنر قضاوت اخلاقي ميكنند (آن هم اخلاق بنياد شده بر هنجارهاي موروثي و محلي)سخني كهنه را تكرار ميكنند. افلاطون قرنها پيش و تولستوي در قرني پيش، هومر و هزيود را از «شهرزيباي» خود تبعيد كردند و حكم به سوختن آثار بتهوون و واگنر و شكسپير دادند، اما آن آثاري كه ايشاننميپسنديدند و نكوهيده ميشمردند، روز به روز جلا و رونق بيشتري يافته است و مساعي افلاطون وتولستوي ـ كه خود فيلسوف و هنرمند بزرگ بودند ـ سخت بي حاصل افتاد. جمع هنر و هنجارهاي مرسوم وقواعد اخلاقي به صورتي كه افلاطون و تولستوي ميگفتند، ممكن نيست، زيرا حضور يكي به منزلة غيابديگري است. هر گاه كسي كه با باور متكي به قواعد، به سراغ هنر برود آن هنر همچون گلي است كه در دستZibel (از شخصيتهاي درام فاوست گوته) خشكيد. باور و هنجار اخلاقي و تفكر بايد به صورت انديشهخلاقانه شاعر و نويسنده درآيد و تبديل به احساس و عاطفه شود تا در روح خواننده و شنونده تأثير گذارد.جز در اين صورت هنر هنرمند سخت تباه ميگردد. وقتي كه مساعي بزرگاني مانند افلاطون در وابسته كردنهنر، بدين گونه به جايي نرسيد، روشن است كه وضع و پايگاه كساني مانند نويسنده مگر اين پنج روزه چهخواهد بود.
پس بهتر آن است كه واقع بين باشيم و به جاي اين كه بر كرسي فضل و ادب جلوس كنيم، محتوياتدانستگي خود را پالوده سازيم و «چشمها را بشوييم» تا «از باغ هنر نسيمي به دماغ ما بخورد و آن را تازهسازد».
نويسنده كتاب مگر اين پنج روزه به اتكاء مطالب تذكرهنويسان و تاريخهاي ادبي و آراء سعيد نفيسي،محمد قزويني، دكتر صفا، بديع الزمان فروزانفر، آنه ماريا شيمل، ريپكا و ديگران در بيشتر صفحههاي كتابخود به وصف مغشوش بودن زندگينامه سعدي و شرح سفرهاي او ميپردازد و در پايان بحث ميگويد كهشاعر ما از شيراز بيرون نرفته و مناظر و رويدادهايي را كه وصف ميكند، نديده و فقط از شنيدههاي خودسخن گفته است. اتفاقاً براهين اين داوري را در دو كتاب بوستان و گلستان خود شاعر ميتوان يافت كهبسياري از گزارههاي خود را با واژه «شنيدم» آغاز كرده است. اينك چند مصراع از كتاب بوستان را به عنواننمونه ميآوريم:
ـ شنيدم كه داراي فرخ تبار (222)
ـ شنيدم كه بگريست سلطان روم (225)
ـ شنيدم كه در مرزي از باختر (230)
ـ شنيدم كه در مصر ميري جليل (236)
ـ شنيدم كه از پادشاهان غور (239)
ـ شنيدم كه از نيكمردي فقير (244)
و از اين نمونه در هر دو كتاب ياد شده فراوان است.
يان ريپكا مينويسد: «متأسفانه هيچ گونه آگاهي از معاصران سعدي در دست نيست و در نخستينمرحله فقط سنجش متن نوشتههاي خود سعدي ـ كه عنوان آنها بسيار تحريف شده ـ امكانپذير است...تصوير واقعي او را نميتوان با واقعيت محدود تراجم احوال موجود وي ترسيم كرد. حتي بر گفتههاي خودسعدي نيز اعتباري نيست و اين گفتهها را نميتوان لفظ به لفظ پذيرفت و اين مسئلة بازسازي زندگينامه او رااز لابهلاي داستانهاي خودش كه براي سرگرمي يا تعليم روايت كرده است، مشكل ميسازد».3
بعضي از پژوهشگران باور دارند كه آن چه شاعر گفته، درست است و حكايات او منحصراً تمثيلي نيست،بلكه واقعيت دارد و از احوال زندگاني او خبر ميدهد:
«چند بار به مكه رفته و مصر و ديار مغرب را ديده است. با روي كار آمدن ابوبكر سعد بن زنگي ششميناتابك فارس و آسايش خطه فارس، از راه شام و آسياي كوچك و بيلقان به شيراز بر ميگردد... محتمل استسفري به بلخ و باميان و مولتان و گجرات و سومنات كرده باشد... وقايع اين سفرها ساخته طبع خلاق اونيست، چنان چه بعضي پنداشتهاند، زيرا پذيرفتن چنين عقيدهاي با مقام تقدس و امانت اين مرد بزرگوار بههيچ وجه مناسب نيست».4
اما ديگري باور دارد كه «خود سعدي نيز در گمراه ساختن مردم درباره خود كوشيده، زيرا براي پروراندننكات حكمي و اخلاقي كه در خاطر گرفته، حكاياتي ساخته و وقايعي نقل كرده و شخص خود را در آن وقايعدخيل نموده و از اين حكايات فقط تمثيل در نظر داشته است».5
موضوع ديگر موضوع سن سعدي است. بعضي گفتهاند كه وي يك صد و بيست سال زندگاني كرده استو بعضي ديگر ميگويند در زمانِ درگذشت، هشتاد و پنج ساله بوده. «سعدي به تقريب در حدود سال 606هجري به دنيا آمده و در سال 690 درگذشته و اين تاريخ بر حسب منابع نزديك به دوران سعدي اعتباربيشتري دارد. خانواده او «عالمان دين» بودند و او از كودكي از پرورش پدر بهره برد. پدرش ملازم اتابك سعدبن زنگي بود و به علوم شرعي اشتغال داشت و چون در كودكي يتيم شد، به ظاهر در سايه پرورش نيايمادري خود قرار گرفت و مقدمات علوم و دانشهاي ادبي را در شيراز آموخت و سپس براي اتمام آموزش بهبغداد رفت. اين سفر به احتمال در حدود 620 يا 621 هـ.ق.روي داد زيرا خود اشارت دارد به زمان خارج شدنخود از فارس در زماني كه جهان چون موي زنگي در هم اوفتاده بود:
برون رفتم از تنگ تركان چو ديدم
|
جهان در هم افتاده چون موي زنگي
|
و اين زماني بود كه سلطان غياث الدين پير شاه پسر محمد خوارزمشاه به شيراز حمله كرده و اتابك سعدبن زنگي به قلعه استخر پناه برده بود... سعدي در مدرسه نظاميه بغداد به تحصيل پرداخت و شاگرد جمالالدين ابوالفرج عبدالرحمن ملقب به محتسب نواده ابوالفرج بن جوزي نويسنده كتاب المنتظم ]در 597 مرده[...شد و نيز به خدمت شهاب الدين ابوحفص عمر بن محمد سهروردي (632 مرده) رسيد و از او در طريقت كسبفيض كرد. سپس سفرهاي طولاني خود را در حجاز، شام و لبنان و روم آغاز كرد و در حدود 655 به شيرازبازگشت و در شمار نزديكان سعد بن ابي بكر سعد بن زنگي درآمد اما نه به عنوان شاعر دربار. او هم چنين بهتبريز رفت و با شمسالدين صاحب ديوان جويني و برادر وي علاءالدين ديدار كرد. گلستان را در سال 656 بهسعدبنابوبكر تقديم كرد. اين اتابك در جواني در 658 در گذشته و فقط دوازده روز عنوان اتابكي داشته است.كليات او را به احتمال در سال 718 يعني بيست و هفت سال پس از درگذشت سعدي از روي نسخه دستنوشت خود سعدي گرد آوردهاند و سپس علي بن احمد بيستون كليات شاعر را گرد آورد و مرتب ساخت (در726 و بار ديگر در سال 734 كه تاريخ تنظيم نهايي كليات است). شاعر ما در زندگاني خود بسيار مشهور شد(مانند خاقاني، و ظهير فاريابي) ولي شهرت او از اقران وي افزونتر بود، زيرا هيچ يك از آنان در ميان فارسيشناسان كشورهاي متفاوت از آسياي كوچك گرفته تا هندوستان در عهد و زمان خود به مرتبه سعدينرسيدهاند»6.
اين زندگينامه ـ كه به اختصار آورديم ـ پذيرفتة بيشتر پژوهشگران ما بوده و هست و اينك نويسندهكتاب مگر اين پنج روزه آن را به محك نقد ميزند و ميگويد سعدي در نوجواني در شاعري شهرت قابلينداشت و اگر داشت، در مراجع معتبري مانند المعجم شمس قيس رازي، تاريخ جهانگشاي جويني يا جامعالتواريخ رشيد الدين فضلالله ميآمد و اين كه ميگويند سعدي به سبب آشفتگي فارس و شيراز در زمان هجوممغول از فارس بيرون رفته، صحت ندارد، زيرا در آن زمان فارس در امنيت استثنايي به سر ميبرد، گلستان وبوستان در 656 و 655 تأليف شده و ما اگر قول مدعيان عمر صد و بيست ساله شاعر را بپذيريم، او بايد درزمان تأليف بوستان 85 ساله بوده باشد و اين سن مناسبي براي آغاز حيات فرهنگي نيست.
پذيرفتن تاريخ 606 يا 610 براي تولد شاعر نيز دشوار است. سازندگان اين زندگينامه جديد، او را فقط يكبار آن نيز در حوالي همان سال اغتشاش شيراز (620 هـ.ق.) كه او نوجواني 12 ساله است، راهي بغداد ميكنند تادر نظاميه، مستنصريه درس بخواند و در اين زندگينامه محلي براي دو سفر سي ساله سعدي باقي نميماند.
آگاهيهاي ما درباره سعدي از تذكرهها آمده و اين نيز از گلستان و بوستان اخذ شده، اما اظهارات شاعربه نظر ريپكا روي هم رفته جدي و در خور اعتماد نيست. در مثل قبول سال 580 به عنوان تاريخ تولد شاعر،دشواريهاي فراوان به بار ميآورد. اين فرضيه ناشي از اشتباه شناسايي يكي از معلمان سعدي است و اينموضوع با داستان مشهور گلستان درباره رسيدن او به كاشغر كه خود گفته: «در سالي كه سلطان محمدخوارزمشاه با ختا (قره ختايي) صلح كرد يعني سال 606 پيوستگي دارد. در واقع داستان مباحثه شاعر باسپردن مدرسه كاشغر... را بايد رد كرد زيرا در هنگام معاهدة صلح ياد شده ـ كه نكته اصلي داستان است ـ اوهنوز به دنيا نيامده بود».7
هزليات سعدي نيز موضوع نقد نويسنده كتاب مگر اين پنج روزه قرار گرفته. فروغي هزليات و خبيثات رادر چاپ خود نياورده. هزليات سه مجلس به نثر است و مشتمل بر مطالبي ناپسند و ركيك كه حكايتهايي بهنام المضاحك به آن افزوده شده. نمونهاي از آن (المضاحك) در نسخههاي قديم نيست، اما در نسخه پاريس كهدر 767 هـ.ق. كتابت شده آمده. خبيثات، حكايتها و قطعههايي است منظوم كه هر چند زنندگي دارد، ولي ظاهراًبه قلم خود شاعر است و در نسخههاي قديم نيز وجود دارد و به هر حال فروغي چاپ آنها را شايسته ندانستهاست. (كليات، 644 و 655)
همين جا اين را بايد گفت كه كار فروغي در خودداري از چاپ كتابهاي ياد شده از خود حكايات وقطعههاي «زننده» شاعر، زنندهتر و خيانت در امانت است. او ميپذيرد كه هزليات و خبيثات در نسخههاي قديمآمده و به احتمال زياد به قلم خود شاعر است، پس دليل كنار گذاشتن آنها چه بوده است؟ آيا دلش به حالشاعر سوخته يا خواسته است جانب اخلاق را بگيرد و در اين صورت ميبايست خود را از كار «شاق» تصحيحو چاپ كليات شاعر ما معاف دارد و كتاب اخلاق بنويسد.
افزون بر اين اگر كسي بخواهد از ديدگاه رسمهاي اخلاقي، آثار هنري را نقد كند، نخست بايد پارسايي وصلاح كار خود را پيشاپيش به اثبات رسانده باشد و متأسفانه پيشينة اخلاقي و سياسي خود فروغي بهواژگان امروزيان زير پرسش قرار گرفته است. ما در اين جا از كردار سياسي او حرف نميزنيم اما از اشاره بهنوشتههاي او خودداري نميتوانيم كرد. كتاب سير حكمت در اروپا او ترجمه آزاد و در واقع سرقتي ادبي استدر حالي كه او خود را نويسندة آن شناسانده است.
ما نميگوييم آثار سعدي را نميتوان نقد كرد، كه البته ميتوان، ولي بايد محيط زندگاني و زمان نگارششاعر و نويسنده و آثارش را در نظر گرفت. در مثل، سعدي شاه را چوپان و مردم را رعيت ناميده. امروز نظامسلطنتي در بيشتر جاهاي جهان از عرصه سياست بيرون رفته ولي در زمان سعدي و حافظ چنين نبوده است.پس نميتوان سعدي را شماتت كرد كه چرا به شاه خطاب ميكند و از او «وظيفه» ميطلبد. هر چند كمترشاعري مانند او به شاه مقتدر زمان خود اين گونه عتاب و خطاب كرده و او را به رعايت دادگري ملزم ساختهاست. هزليات و مطايبات سعدي نيز جاي خود را دارد و قدرت مطايبه گويي و انتقادي او را ميرساند و اگرحكم به انتقاد از آن داده شود بايد در چارچوب ساختار ادبي باشد.
ناقد سعدي، گويي نميداند كه اگر قرار بر بد شمردن اين قبيل آثار باشد، بايد بخشهايي از مثنوي مولويو كليات عبيد زاكاني، ايلياد و اوديسه هومر، ميهماني افلاطون، سفرنامه گاليور سوليفت، رمانهايداستايفسكي و تولستوي و مرگ در ونيز توماس مان و سرخ و سياه استاندال را حذف كرد يا به كلي دورانداخت، اما سعدي از پيش، از وجود اين قبيل «پارسايان» به خوبي خبر داشته و براي تنبه ايشان حكاياتي ازاين دست پرداخته است:
«يكي بر سر راه خفته بود و زمام اختيار از دست رفته. عابدي بر وي گذر كرد و در آن حالت مستقبح اونظر كرد. جوان از خواب مستي سر بر آورد و گفت: اذا مروا باللغو مروا كراماً.
اگر من ناجوانمردم به كردار
|
تو بر من چو جوانمردان گذر كن
|
(كليات، 93)
آن عابد كه پيشينة نيكويي داشت قرارداد نفت نبسته بود و مملكت را به اجانب نفروخته بود، فقط نظريشماتتآميز بر جوان حكايت ميافكند و چنان سخني ميشنود، اما اگر اينان بر آن جوان طعنه ميزدند و باتكيه بر آن پارسايي كه نداشتند، جوان را مينكوهيدند، يا به صورتي ديگر اساساً منكر وجودش ميشدند، چهميشنيدند!؟
ريپكا پذيرفته است كه هزليات سعدي مجموعهاي از اشعار يكنواخت و بدون هنري است كه سعدي ازروي مصلحت سروده و خود نيز در مقدمهاش از كار پوزش طلبيده است و نيز ميگويد خبيثات شامل مطالبخلاف ادب و نزاكتي است در زمينه شاهد بازي و گويا شاعر تنها به منظور پاسخگويي به درخواستهايدوستداران عالي مقامش آنها را سروده باشد و هم چنين بعيد نيست كه اين اشعار همه جعلي باشند.
نويسندة مگر اين پنج روزه از ريپكا و صفا و ديگران فراتر ميرود و نخست سخن آنه مارياشيمل را ردميكند. شيمل گفته است: «اين نوع شعر در ايران آن عهد كاملاً رايج بوده حتي مولوي نيز با اقتباس برخي ازتمثيلهاي سنايي و ابداع حكايتهاي جديد گاه به گاه راوي داستانهاي ركيك و زنندهاي ميشود»8.
«اتفاقاً مجالس هزل و خبيثات سعدي فاقد ظرافت، طهارت و گزندگي نظاير آن است كه در مثل در آثار عبيدو حتي سوزني سمرقندي شاهديم... و به رغم نظر دكتر خزائلي، شاعر در بخش هزليات و... نه فقط با انحرافجنسي و ناشايسته كاري رندان و قلندران به مبارزه برنخاسته، بل خود به ناشايستهترين صورت و بااشارهاي ناخوشايند به پيامبر باستاني ايران (زرتشت) ناشايسته كاريها را توصيه كرده: زر به امرد كسدهد به گزاف...». (مگر اين پنج روزه، 40).
سپس ميگويد كه هزليات و خبيثات مربوط به دوره شباب سعدي است و اين آثار به راستي سبك و بيمقدار و در مواردي حتي مهوع است. در حالي كه سعدي بوستان و گلستاني چنان فهيم و بليغ و غزلياتي چنانلطيف در بلوغ فكري و پس از ندامت از اعمال عهد شباب فراهم آورده پس ساحت شيخ در سنين پختگي از بيانمطالب خفيف هزليات به اين داوري دور بوده است. (همان، ص 41).
اين داوري سنجيده نيست و تير انتقادي كه نويسنده به سوي صفا و خزائلي پرتاب ميكند به سويخودش بر ميگردد، زيرا گلستان و بوستان و غزليات ـ كه گفتهاند محصول دوره شيخي و پارسايي شاعراست ـ از هزليات سعدي خالي نمانده است و خوب بود كه نقاد باب پنجم گلستان را ميخواند و در غزلياتشاعر خوب مينگريست تا ناقض خود را دريابد. آيا او كه ادعاي سعديشناسي دارد، اين غزلهاي شاعر رانديده است؟
اي لعبت خندان لب لعلت كه مزيده است؟
|
وي باغ لطافت به رويت كه گزيده است؟
|
زيباتر از اين صيد همه عمر نكرده است
|
شيرينتر از اين خربزه هرگز نبريده است
|
در دجله كه مرغابي از انديشه نرفتي
|
كشتي رود اكنون كه تتر جسر بريده است
|
(كليات، 435)
در اينجا جاي اين پرسش باقي است كه چرا فروغي «پارسا» و اين «ناقد» خودش ذوق دير رسيدة ما، بابپنجم گلستان و غزليات ياد شده و امثال آن را مميزي نكرده، يا آنها را بهانه قرار نداده و به شاعر سركوفتنزدهاند؟
سپس ناقد به سراغ عربي داني سعدي ميرود و خلاصه كلام او اين است كه عربي داني سعدي تعريفينداشته و از گفته دكتر محفوظ شاهد ميآورد كه «مرثيه در خرابي بغداد» ضعيف است و با استناد به گواهيبعضي ديگر ميگويد سعدي غور و تسلطي بر زبان عربي نداشته است.
پروفسور احسان عباس با اشاره به نقص و نارسايي برخي جملههاي عربي سعدي گفته است كه «چيرهدستي او بر زبان فارسي راه را براي قدرت وي در عربيپردازي گرفته است و پارهاي از گريز گاهها را در برابروي بسته يا راه را براي او تنگ كرده است، زيرا سعدي پيش از به قالب ريختن انديشهها آن را به روش فارسيو ترتيبي كه با عواطف و توانايي او سازشي بيشتر داشته به تخيل آورده و سپس ميكوشيده است كه آنها رادر اسلوب عربي بريزد»9.
نويسنده مگر اين پنج روزه از اين داوريها و نارسايي اشعار عربي شاعر و «تجاوزات نحوي» وي نتيجهميگيرد كه او عربي نميدانسته و به بغداد نرفته و در بلاد عرب نبوده است. در حالي كه آن مقدمه اين نتيجه راثابت نميكند، زيرا احتمال تصحيف و تحريف دست نوشتههاي سعدي را نيز ناديده نبايد گرفت. پروفسوراحسان عباس اين موضوع را تأكيد ميكند و ميگويد:
«من به تقريب يقين دارم كه سعدي گفته است: فان حجاج العين شبه اهلة (حجاج، استخوان مدوري است كهگرد چشم قرار دارد و موهاي ابرو بر آن ميرويد)، گويا يكي از ناسخان معني كلمه را نفهميده است... و كلمه«جباه» را جايگزين آن كرده است... اما قضيه ديگري نيز در ميان است. به گمان من سعدي صيغههاي فارسيرا به كار ميبرد گو اين كه معمول نباشد. از جمله در جملة «و ما هنالك مثن حق اثنائه» ميبينيم كه مصدر«اثني» را بر حسب قياس به كار ميبرد گر چه در اين مورد اسم مصدر «ثناء» مألوف است و نيز بيان او ازموضوع صيغههاي فارسي تجاوز ميكند و ميكوشد تركيب و تعبير عربي را رام سازد و آن را براي مفاهيميكه در دل نشسته و در فارسي به آساني ادا ميشود، موافق و ملايم سازد... در نتيجه اين كوشش، تركيب جملهپيچيده ميشود و مقصود را جز از راه تاويل نميرساند... و نيز آن چه پيچيدگي موضوع را باز هم زيادترميكند، پرداختن شاعر است به مقداري صنعت داخلي به ويژه تكيه بر مطابقه و مقابله در تصوير سازي ودستيازي وي در پديد آوردن مفاهيم به قصد ابتكار:
أكاد أطير في الجو اشتياقاً
|
اذا ما اهتز بانات القدود
|
هنگامي كه سرو اندام زيبايان در اهتزاز ميآيد، نزديك است از اشتياق پر بگشايم.
مفهومي زيبا در بيت ميبينيد كه تعبير آن به نثر چنين است: چون سرو اندام به خرام درآمد، بسي نماندهبود كه به گونة پرندهاي در آيم تا بر آن بنشينم. مفهومي بدين صورت تازه است و به مشاركت دانستگي وخيال در تصويرسازي ميپردازد، اما با اين همه، تعبير، استقلال بخش و متبلور نيست. به اين ترتيب مقدارزيادي از چيره دستي سعدي در شعر عربي مبتني است بر اين بازي دانستگي و تخيلي».10
نويسندة مگر اين پنج روزه با استناد به گفته دكتر حسين علي محفوظ آورده است كه به جز دو يا سهشعر و چند بيت پراكنده، ديگر اشعار عربي سعدي سست و «پايين»(؟)، از جهت لفظ عيبناك و از لحاظ بافتزبان ناپسنديده است.11
ديديم كه نظر پروفسور احسان عباس و دكتر مويد شيرازي، از كارشناسان ادب عرب طور ديگري است وهنرنمايي سعدي را در ادب و زبان عربي تأييد ميكنند. حتي اگر اثبات شود كه شعرهاي عربي شاعر ماضعيف است، دليل اين نميشود كه وي در بلاد عرب به سر نبرده باشد و در نتيجه مدعاي نويسنده مگر اينپنج روزه اثبات نميشود.
ديگر مطالب كتاب ناقد دربارة روابط سعدي با جوينيها، اتابكان، ابن جوزي و سهروردي (ميگويدسعدي شاگرد اين دو نفر نبوده است) و مقايسه سفرنامه ابن جبير و كتابهاي جغرافيا مانند مسالك و ممالكاصطخري با محتويات گلستان و بوستان ـ گر چه برخي نكتههاي مبهم اشعار و رويدادهاي زندگي شاعر راروشن ميكند ـ در بيشتر موارد قياس مع الفارِق است، چرا كه سعدي نخواسته است كتاب تاريخي وجغرافيايي بنويسد. او قصه نوشته است و بر حسب تخيل خود در جزييات مناظر و مراياي تصرف كرده.گيرم كه شام، روم، مصر و بغداد را نديده باشد، در اهميت او همين بس كه از آن مناطق ـ به گفته ناقد ما، نديده ـقصههاي شورانگيز پرداخته است پس تيرهاي انتقاد او به آماج نميرسد و اگر در رد و انكار گفتههاي تذكرهنويسان محق باشد، در نقد سخن سعدي به بيراهه رفته است و هنر شاعر از چهار چوبهاي تحقيقي او فراتراست:
هنر به چشم عداوت بزرگتر عيب استگل است سعدي و در چشم دشمنان خواراستپي نوشت:
1. تاريخ ادبيات در ايران، ج 3 بخش نخست، تهران، 1353، ص 592.
2. همان، ص 610.
3. ادبيات ايران در زمان سلجوقيان و مغول، ص 101؛ تاريخ ادبيات ايران، ص 372.
4. خزائلي، محمد، شرح گلستان، ص 57.
5. فروغي، كليات سعدي، ص 4.
6. صفا، ذبيحالله، تاريخ ادبيات، ص 589 و بعد.
7. جان بويل، راهنماي كتاب، ج 18، ص 785 و بعد.
8. ادبستان، شماره 1، «سعدي استاد شعر عاشقانه»، ص 48.
9. مؤيد شيرازي، جعفر، شعرهاي عربي سعدي، شيراز، 1372، ص 14.
10. همان صص 15 و 16.
11. گوهر، شماره 2، «مقام سعدي در شعر تازي»، دكتر مؤيد شيرازي، سال 1353.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/15 (1651 مشاهده) [ بازگشت ] |