تساهل و تحرك دو صفت بارز سعدي احمد سميعي
زنده نگاه داشتن آثار بزرگان تنها به اين نيست كه دربارة آنها بحث نظري عالمانه (آكادميك) بشود. زندهنگاه داشتن اين آثار بيشتر به آن است كه در پرتو مفاهيم تازهاي كه در جهان نو برآمده به محتواي آنها معنايتازهتر و زندهتر ببخشيم. در پژوهشگاه علوم انساني (گروه علوم اجتماعي) طي سال گذشته طرح جالبي اجراشد و آن بررسي مفهوم توسعه در آثار سعدي بود. در اين طرح، شاخصهاي متعدد توسعه در آثار سعدي وموضعگيري شيخ شيراز در قبال آنها به روش علمي به بررسي درآمد. نتيجه بسيار جالب بود، اميد است بانشر آن صفحات تازهاي در باب تحقيق در انديشهها و آراء سعدي گشوده شود. به انگيزهاي شايد عنوانسخنراني خود را «تساهل و تحرك دو صفت بارز سعدي» اختيار كردم.
در اين باب، علم اجمالي داشتم و پرداختن به اين موضوع باعث شد كه يك بار ديگر گلستان را مرور وبوستان را از آغاز تا انجام بيت به بيت بخوانم و شواهدي براي اين دو صفت ممتاز شاعر شيراز استخراج كنم.
سعدي براي بيان مفهوم تساهل، تعابير گوناگون به كار برده است. تعبيرهايي چون تحمل:
سر پر غرور از تحمل تهي
|
حرامش بود تاج شاهنشهي
|
تحمل كند هركه را عقل هست
|
نه عقلي كه خشمش كند زير دست
|
و مدارا:
همي تا برآيد به تدبير كار
|
مُداراي دشمن به از كارزار
|
و سهلي كه با تساهل هم ريشه است:
تو با خلق سهلي كن اي نيكبخت
|
كه فردا نگيرد خدا با تو سخت
|
***
گرش سخت گفتي سخن گوي سهل
|
كه بيرون كن از سر جواني و جهل
|
خيال و غرورش بر آن داشتي
|
كه درويش را زنده نگذاشتي
|
در بيتي تحمل و سهلي را مترادف ميآورد:
چو پرخاش بيني تحمل بيار
|
كه سهلي ببندد درِ كارزار
|
هم چنين تعبير نرمي در مقابل سختي:
به نرمي ز دشمن توان كرد دوست
|
چو با دوست سختي كني دشمن اوست
|
در حكايات گلستان، شواهد متعددي بر گرايش مسلم سعدي به تساهل است. شيخ در اين حكايات هموارهاز مجازات به خصوص كيفر سخت گنهكار پرهيز دارد:
چو خشم آيدت بر گناه كسي
|
تأمل كنش در عقوبت بسي
|
صواب است پيش از كُشش بند كرد
|
كه نتوان سركُشته پيوند كرد
|
سعدي ماجرا را عموماً با عفو و بخشايش به پايان ميبرد و گاهي با لطيفهاي و بذلهاي غايله را ختمميكند. در همان حكايت اول گلستان، اسيري به ملك دشنام ميدهد و ملك از اين جهت كه با زبان او آشنانيست يا اسير از او دور است پي نميبرد كه چه گفته است. از وزيران خود ميپرسد. دو وزير به دو روايتپاسخ ميدهند: وزير اول به قصد آن كه اسير در امان بماند و وزير دوم به اين قصد كه او كشته شود. اظهارنظر پادشاه جالب است كه ميگويد: «آن دروغ وي پسنديدهتر مرا زاين راست كه تو گفتي كه روي آن درمصلحتي بود و بناي اين بر خبثي».
نتايجي كه سعدي از حكايات متعدد ميگيرد همه به گرايش او به عفو و رحمت دلالت دارد؛ محض نمونه درحكايتي از باب اول:
«بر رعيت ضعيف رحمت كن تا از دشمن قوي زحمت نبيني».
در حكايت هفده از همين باب:
«خداي راست مسلم بزرگواري و حكم كه جرم بيند و نان برقرار ميدارد، تو را تحمل امثال ما ببايد كرد كههيچكس نزند بر درخت بيبر سنگ».
سعدي خشونت و ستيز را كار جاهلان ميداند:
دو عاقل را نباشد كين و پيكار
|
نه دانايي ستيزد با سبكبار
|
اگر نادان به وحشت سخت گويد
|
خردمندش به نرمي دل بجويد
|
دو صاحبدل نگه دارند مويي
|
هميدون سركشي و آزرمجويي
|
وگر بر هر دو جانب جاهلانند
|
اگر زنجير باشد بگسلانند
|
يكي را زشت خويي داد دشنام
|
تحمل كرد و گفت اي نيك فرجام
|
تبرزانم كه خواهي گفتن آني
|
كه دانم عيب من چون من نداني
|
سنت جاهلان است كه چون به دليل از خصم فرو مانند سلسله خصومت بجنبانند.
حتي تحمل در برابر پرخاشگران و نيكي با بدان را توصيه ميكند:
چو پرخاش بيني تحمل بيار
|
كه سهلي ببندد درِ كارزار
|
به شيرين زباني و لطف و خوشي
|
تواني كه پيلي به مويي كَشي
|
***
با بدانديش هم نكويي كن
|
دهن سگ به لقمه دوخته به
|
ليكن اين نكويي تا آن جاست كه انديشه به عمل نيانجاميده است و در همين نقطه است كه راه او از راهتعليم مسيح جدا ميشود، اما در مجازات، رعايت اعتدال را شرط ميداند و اين همان است كه امروز به «مقابلهقانوني حتي با بيقانوني» تعبير شده است.
هارونالرشيد به پسر خود كه از سرهنگ زادهاي دشنام شنيد چنين توصيه ميكند:
«اي پسر، كرم آن است كه عفو كني وگر نتواني تو نيز دشنام مادر ده نه چندان كه از دشنام درگذرد».
در تساهل سعدي تكلف نيست. تساهل او بررسته است نه بربسته، و اين ناشي از بينش اوست. سعديواقع بين است. در حكايت كنيزك چيني كه ملك بر او خشم گرفت و به دست سياهي داد كه لب زبَرينش از پرهبيني درگذشته بود و زيرينش به گريبان فرو هشته و سياه مهرش بجنبيد و مُهرش برداشت، در قبال خشمملك به سياه، طبيعت و غريزه غالب انساني را يادآور ميشود و ميگويد:
ملحد گرسنه در خانة خالي بر خوان
|
عقل باور نكند كز رمضان انديشد
|
او مقتضاي مقام و به اصطلاح امروزي شرايط و احوالي را كه جُرم در آن واقع شده از نظر دور نميدارد وميگويد:
قاضي ار با ما نشيند برفشاند دست را
|
محتسب گر مي خورد معذور دارد مست را
|
ضعف انساني را ميشناسد و آن را سزاوار بخشايش ميبيند. قاضي همدان كه ملك در حالي به سروقتش ميرسد كه شمع را ديد ايستاده و شاهد نشسته و ميريخته و قدح شكسته و قاضي در خواب مستيبيخبر از ملك مستي، وقتي از هر جانب راه گريز را بسته ميبيند ميگويد: «اين گناه نه تنها من كردهام كهديگري را بيانداز تا من عبرت گيرم» كه ملك را خنده ميگيرد و از خطايش در ميگذرد.
رسيديم به صفت تحّرك. تحّرك البته با تساهل مانعةالجمع نيست؛ ولي ميان اين دو چه نسبتي هست؟ درعرف متساهل را بي تحرك ميپندارند ولي از قضا تساهل سعدي تا حد زيادي، نتيجة تحرك اوست، نتيجةسفر او در اقصاي عالم، جهان ديدگي، حشر با اقوام و طوايف گوناگون، آشنايي با انواع آداب و رسوم وخُلقيات و مذاهب، اين تحرك هم در شعر سعدي بازتاب يافته است هم در نثر او. در مقالة «سعدي در غزل» نشردانش شواهد آن را به شرح آوردهام و در اين جا چند شاهدي را، به تكرار ميآورم. تحرك در شعر سعدي باشعرهاي هنري و فنون متعدد به بيان در ميآيد با كاربرد فعلي در وجوه و زمانها و شخصهاي گوناگون بهسبب مايه اعجاب:
تو را بينم و خواهم كه خاك پاي تو باشم
|
مرا بيني و چون باد بگذري كه نديدم
|
نهچنين حساب كردم چو تو دوستميگرفتم
|
كه ثنا و حمد گويم و جفا و ناز باشد
|
كه با چرخش كلام قرين است.
ندانمت كه اجازت نوشت و فتوا داد؟
|
كه خون خلق بريزي مكن كه كس نكند
|
كه پيچ و تاب سخن در مصرع دوم آن هيجانانگيز است.
چه گنه كردم و ديدي كه تعلّق ببريديبنده بيجرم و جفايي نه صواب استمرانشكه در آن سخن، مستانه ميخرامد
گفتم ببينمش مگرم درد اشتياق ساكن شود، بديدم و مشتاقتر شدم
كه شاعر مظروف يك قطعه را در بيتي گنجانيده است.
با شخصيت بخشيدن به معاني:
صبر قفا خورد و به راهي گريخت
|
عقل بلا ديد و به كنجي نشست
|
و هم با لحن خودماني:
گفتم لب تو را كه دل من تو بردهايگفتا
|
كدامدل؟ چو نشاني؟ كي؟ كجا؟ كه برد؟
|
و گاهي با لحن محاوره به سخن دادن به مدد آهنگ و مكث و حذف حرف شرط:
لبت بديدم و لعلم بيوفتاد از چشم
|
سخن بگفتي و قيمت برفت لوءلوء را
|
كه در آن صفت ايهام نيز خوش به كار رفته، لعلم بيوفتاد از چشم:
1. لعل در نظرش بي قدر شد 2. اشك از چشمش روان شد. به مناسبت «لعل» با «لب» و «لوءلوء» با «دندان»اشاره رفته است.
به خسته بر گذري صحتش فراز آيد
|
به مرده در نگري زندگي ز سر گيرد
|
كه در آن نيز صفت ايهام ميتوان سراغ گرفت. صحتش فراز آيد:
1. صحت = تندرستي 2. صحت = خود معشوق.
ز سوداي آن پوشم و اين خورم
|
نپرداختم تا غم دين خورم
|
كه تعبير «آن پوشم و اين خورم» را به جاي «پوشاك و خوراك» به كار برده و سخن را پوياتر و زندهترساخته است.
و سرانجام با ايجاز حذف كه راه را كوتاه ميسازد و آهنگ سخن را شتاب ميبخشد:
مرا كه گفت دل از يار مهربان بردار
|
به اعتماد صبوري كه شوق نگذارد
|
(با حذف «بيهوده گفت»).
دو كس بر حديثي گمارند گوش
|
از اين تا بدان ز اهرمن تا سروش
|
(با حذف «راه است»).
باري سعدي در گلستان نيز به ايجاز گرايش دارد؛ ولي در بوستان شواهد اطناب كم نيست. بارها بهپارههايي برميخوريم كه نوعي انديشهورزي و ور رفتن با يك معني و فكر، به اصطلاح فرهنگيهاSpeculation است، اما اين انديشه ورزي با انديشه ورزيهاي مولوي فرق دارد كه بيشتر در معني است وبيشتر شباهت دارد به انديشهورزيهاي خاقاني كه جنبة بياني و لفظي دارد. نظير قطعهاي كه خاقاني در آنمضمون «برتري خلف بر سلف» را با تعبيرات گوناگون بيان ميكند:
اول بوحنيفه شب در گذشت شافعي آ خر شب از مادر بزاد
گفتيم تساهل سعدي بيشتر زادة تحرك اوست. بدين سان صفت تحرك فرع است و تساهل اصل.
اما اين تساهل در شيوة بياني سعدي چه اثري نهاده است. هر گاه شيوة بيا ن سعدي را با حافظ بسنجيم،چه بسا به نتيجة جالبي برسيم. سعدي، بر خلاف حافظ طنزپرداز نيست، لطيفه آفرين و بذله گوست. هدفطنز دهن كجي به نهادهاي جامعه است. طنز ملازم بدبيني است و بذله و لطيفه ملازم خوش بيني. در چشمسعدي آن چه ناقص و معيوب است، طبيعي است نه آن چه كامل و بي عيب است.
كامل و بي عيب خداست. كمال و بي عيبي در قاموس ما نسبي است. كمال و نزهت خداست كه مطلق است.ما همه گنه كار و نادان و ظالميم. ظلوم جهول به چه حقي ظلم و جهل را آماج طنز سازد وانگهي:
از خدا دان خلاف دشمن و دوست
|
كاين دل هر دو در تصرف اوست
|
گر چه تير از كمان همي گذرد
|
از كماندار بيند اهل خرد
|
سعدي از ته دل بر آن است كه اگر هم نهادهاي موجود زير و رو شود، آن چه بر جاي آنها نشيند معلومنيست خوشتر باشد. سعدي بيشتر ميداند چه ميخواهد، بر خلاف حافظ كه بيشتر ميداند چه نميخواهد.
سعدي، به خلاف حافظ، در اخلاقيات مصلح است نه فيلسوف. در زندگي به خير اجتماعي، كه جامعةاسلامي مصداق آن است، توجه دارد نه به خير مطلق. جامعة اسلامي را در اساس ميپذيرد. اگر اين جامعهنارساييها و كاستيهايي دارد با پند و موعظه بايد در رفع آنها كوشيد. دگرگون سازي نهادها اصلاً به مغزشراه نمييابد. در صدد شكافتن سقف فلك و در انداختن طرحي نو نيست. متساهل و همرنگ جامعة رسمي است.به نظر او اگر عيبي و نقصي هست در افراد و مراجع قدرت است نه در نهادها. به ديدة او، اگر سخني هست درخليفه و قاضي و فقيه است. تازه، قصور و حتي فساد اينان نيز بخشودني است. تا آفتاب از مشرق بر ميدمد درِ توبه باز است.
اما اين شهروند همرنگي جوي جامعة اسلامي دل دارد و از مشاهدة فساد و ستم و جهل متأثر ميگردد وشايد براي سنگيني همين درد پنهان باشد كه به شعر پناه ميبرد و از مشغلة روز به اين خلوت خوش ميخزد،اما در اين مأمن ديگر حاضر نيست از آن چه زندگي واقعي او را ميسازد، ياد كند.
در اين جا از عشق، فراق، هجران، شوق، جفاي دلبر، لطف و زيبايي معشوق، ذوق ديدار، خار مغيلان راهوصل، همدردي، ناله، شكوه، غم و شادي، حسرت، پايداري، غيرت و شيريني وصال حكايت و شكايت است.
جهان ديگري است، ولي اين جهان ديگر، همة زندگي شاعر نيست. گاهي در اين خلوت، دردِ پنهان خود راچون پاره ابري در آسمان شفاف، رو ميكند:
شبها من و شمع ميگدازيم
|
اين است كه سوز من نهان است
|
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/15 (1691 مشاهده) [ بازگشت ] |