حافظ و سعدي، دو آفتاب در يك سرزمين منصور رستگارفسايي
كس درنيامده است بدين خوبي، از دري
|
ديگر نياورد چو تو فرزند مادري
|
خورشيد اگر تو روي نپوشي، فرو رود
|
گويد: دو آفتاب نباشد به كشوري
|
(سعدي)
ملكالكلام وافصح المتكلّمين، سعدي شيرازي (606 تا 690) كه او را بزرگترين سخن سراي ايران پس ازفردوسي دانستهاند و لسانالغيب، شمسالدين محمد حافظ شيرازي (727 ـ 792 هـ.ق.) كه او را براي ايرانيان،آن روي سكه فردوسي شناختهاند، دو شاعر بزرگ ايران و جهانند كه در شعر فارسي عصر خويش و همهدورانها، تأثيري هميشگي، پايدار و همه جانبه داشتهاند و لطف و ذوق ايراني و معناي شعر ناب فارسي ووسعت نفوذ شعر را در جامعه و پيوند شعر و زندگي را در سخن خورشيدي خود، جاودانه، به تماشاگذاشتهاند و بيآن كه بخواهيم فضل تقدم و راهگشايي دوران ساز سعدي را فراموش كنيم، در اين مقالهبرآنيم كه سعدي و حافظ را در هماننديها و تفاوتهاي دوراني، شيوههاي هنري و فكري آنان، بهتر بشناسيمو حضور اين دو آفتاب را در كشور سخن، به وصف بنشينيم.
سعدي نخستين شاعر بزرگ فارس است. پيش از او هيچ شاعر بزرگ ديگري را در اين خطه سراغ نداريم وميتوان او را بنيانگذار شعر جهان شمول فارسي، در فارس دانست كه سخن روشن و شيوة بيهمتايشاعري، همه دل آشنايي و فصاحت و بلاغت او، آن چنان در معاصران وي تأثير ميگذارد كه از ميان دستپروردگان سخن او، در فاصلهاي كمتر از يك قرن شخصيتي چون حافظ سر برميآورد و تا آستان قدسياستاد خويش سر بر ميكشد، آن چنان كه در آسمان سخن فارس، دو خورشيد درخشان جاودانه جلوهميكنند كه به قول سعدي:
خورشيد، اگر تو روي نپوشي فرو رود
|
گويد دو آفتاب نباشد به كشوري
|
و از آن پس، تأثير مشترك اين دو شاعر، نه تنها تمام قلمروهاي زبان و ادب فارسي را در تحت سيطرهخود قرار ميدهد، كه تربيت نسل شاعران را به ويژه در فارس بر عهده ميگيرد. تأثير شگفتانگيز اين دوشاعر به ويژه بر جريان فرهنگي و ادبي فارس به حدي سازنده و مثبت است كه سنت ادبي و شاعرانه ديرينخراسان و ماوراءالنهر و ري را تحتالشعاع خود قرار ميدهد و به شعر و ادب فارسي كه چهار قرن در سكوتو فراموشي به سر برده بود، آن چنان سر زندگي و پويايي و نفوذي را ارزاني ميدارد كه گويي فارس بيش ازهزار سال، پيش گامي و تجربه و خلاقيت را در عرصة شاعري ميهن ما بر عهده داشته است. بدين ترتيبسعدي، مربي تمام شاعران پارس و فارسي گويان پس از خود به شمار ميآيد و نهال شعر و سخن در اين ديارميكارد و ميپرورد كه با تربيت شاگرداني چون حافظ و پيروان وي به ثمر مينشيند و شگفتا كه نفوذ وحكمراني سعدي، تنها در قلمرو شعر نيز نيست، كار سعدي در گلستان بزرگترين حادثهاي است كه در تاريختحول نثر فارسي اتفاق ميافتد و سبب ميشود كه نثر بياعتبار و بياهميّت فارسي، به يمن لفظ و معناينوظهور و بديع سعدي، به مقامي شامخ كه حتي گاهي فراتر از شعر است، دست يابد. اهميت نوآفرينيهايسعدي در اين زمينه به حدي است كه نثر فارسي را از روايت حكايات حيوانات و تاريخ و نامههاي اداريشاهانه و درباري بيرون ميآورد و به آيينة التهابات زندگي و حيات زنده و شاداب انسان ايراني تبديل ميكندو آن را همدوش و همپاي شعر، به خانه مردم ميكشاند و به دوران غربت نثر پايان ميدهد و از آن پس گلستانسعدي در كنار شاهنامه مينشيند و اولين كتاب نثر فارسي شيرين و همه پسندي ميشود كه در مدرسهها ومكتبها تعليم داده ميشود و فكر و محتوا و شيوه بيان و سبك نويسندگي آن، معيار كمال نويسندگي وانديشهورزي انسان ايراني تلقي ميگردد. مكتب سعدي در نثرنويسي سبب ميشود كه تلقي جامعه از نثردگرگون شود و تا ديرزماني مقلدان گلستان، نثر فارسي را از حيث لفظ و محتوا در تجربههاي سازنده و خلاق، غني و خوش آهنگ و گوش نواز سازند و نظام آن را تا حد شعر منثور بالا برند. نثر سعدي، توازن وتعادل، انديشه و قالب سخن، موسيقي لفظ و غناي معنا را به اوج ميرساند و گلستان نقطه اوج نثر فارسي وبازيابي رونق و اعتبار آن ميگردد.
اهميت ديگر سعدي در قلمرو زبان و ادبيات فارسي، در آن است كه به كمك زبان سهل و ممتنع ونوانديشي و نوآوريهايي كه در لفظ اندك و معني بسيار دارد سبب ميشود كه گنجينهاي از جملات و عباراتحكيمانه و معرفتآموز، وارد قلمرو زبان و ضربالمثلها و نثر ايجازي فارسي شود، آن چنان كه اگر به كتبيچون امثال و حكم مرحوم دهخدا مراجعه كنيم، ميبينم كه بسياري از ضربالمثلها و امثال و حكم خوبفارسي بر آمده از گلستان يا بوستان يا غزلهاي سعدي است. به عنوان مثال فقط در صفحه 360 امثال و حكماين سه نمونه از سعدي آمده است:
ـ باري چو عسل نميدهي نيش مزن
ـ بازار چندان كه آگندهتر، تهي دست را دل پراگندهتر
زشت باشد و دبيقي و ديبابر عروسي كه هست زيبا
و بدينسان، ذهن چالاك و پرخلاقيت سعدي، صدها حكايت و هزاران جمله دلنشين را به گنجينه داستانيو زباني ما، افزوده است و اين توفيق را هيچيك از شاعران و نويسندگان به دست نياوردهاند، به علاوه قبل ازسعدي و پس از وي اگرچه حقستايان و انديشهورزان بسياري در شعر و نثر فارسي، دم از حقطلبي و هدايتفكري جامعه زدهاند و برخي نيز تا حدي موفق بودهاند، اما سعدي بيآن كه داعيهاي عرفاني يا اخلاقي يا حتيعقيدتي داشته باشد، كرامت انساني را جاودانه برميكشد، حقستايي ميكند و به قول خودش سخن ويهميشه حق ستايانه است:
نه هركس حق تواند گفت گستاخ
|
سخن ملكي است سعدي را مسلّم
|
طنز، هزل و حتي هجو سعدي، بيآن كه شخصي و فردي و تابع منافع خاص وي باشد، وقف همين انديشةحقستايانه و آزادي عمل فكري و كرامت خاص سعدي است و راهي كه او در مديحه سرايي نوآورانه خويشميگشايد، حتي پس از وي نيز، از ظرفيت توان و عمل همه شاعران تا قبل از دورة بيداري بسيار فراتر است:
به نوبتند ملوك اندراين سپنج سراي
|
كنون كه نوبت توست اي ملك به عدل گراي
|
چه مايه بر سر اين ملك سروران بودند
|
چو دور عمر به سر شد درآمدند از پاي
|
به عاقبت خبر آمد كه: مُرد ظالم و ماند
|
به سيم سوختگان، زرنگار كرده سراي
|
بُخور مجلسش از نالههاي دودآميز
|
عقيق زيورش از ديدههاي خون پالاي
|
نياز بايد و طاعت نه شوكت و ناموس
|
بلند بانگ چه سود و ميان تهي چو دراي
|
سعدي و حافظ هر دو شيرازي، مسلمان، شاعر، عارف پيشه يا دوستدار اهل عرفان و غزلسرا هستند وهر دو در روزگاري طوفاني و پرحادثه زندگي ميكنند با اين تفاوت كه يكي در قلب بحران گرفتار آمده است وديگري ابتلايات و نتايج وخيم بحران را با گوشت و پوست خويش حس كرده است. هر دو شاعر، نوآور،صاحب سبك و از جاودانان قلمرو شعر هستند و قرنها بر جان و دل دوستداران شعر و ادب فارسي حكمراندهاند و غزل در دست اين دو، شعر و زيباييهاي زندگي و احساس لطيف انساني را معني كرده است و سخنآنان، عمق و زبان و احساس و آرزومنديهاي مردم ايران را بيان داشته است. اين دو شاعر، در زندگي خود بهاوج شهرت و افتخار رسيدهاند آن چنان كه به قول سعدي:
هفت كشور نميكنند امروز
|
بيمقالات سعدي انجمني
|
***
|
منم امروز و تو انگشتنماي زن و مرد
|
من به شيرين سخنّي و تو به خوبي مشهور
|
و حافظ در وصف شهرت خويش ميسرايد:
شكرشكن شوند همه طوطيان هند
|
زاين قند پارسي كه به بنگاله ميرود
|
***
|
عراق و پارس گرفتي به شعر خود حافظ
|
بيا كه نوبت تبريز و وقت بغداد است
|
هر دو، شهر خويش شيراز را، عاشقانه دوست دارند و مبيّن روحيات، رفتار، عواطف و احساسات مردماين ديارند. سعدي كه فراق شيراز را سالها احساس كرده است، ستايش نامههايي شورانگيز از شيراز دارد وباز آمدن به شيراز را دست يافتن به آب حيات ميشناسد:
وه كه چون تشنه ديدار عزيزان ميبود
|
گوييا آب حياتش به جگر باز آمد
|
خاك شيراز هميشه گل خوشبوي دهد
|
لاجرم بلبل خوشگوي دگر باز آمد
|
پاي ديوانگياش برد و سرشوق آورد
|
منزلت بين كه به پا رفت و به سرباز آمد
|
ميلش از شام به شيراز به خسرو مانست
|
كه ز انديشه شيرين به شكر باز آمد...
|
و حافظ كه عمري شيرازگير و به قول خودش اهل سلامت و حضر بوده است، ميگويد:
نميدهند اجازت مرا به سير و سفر
|
نسيم باد مصلي و آب ركناباد
|
***
|
بده ساقي مي باقي كه در جنّت نخواهييافت
|
كنار آب ركنآباد و گلگشت مصلي را
|
حافظ شيراز را به دلانگيزترين شعري ميستايد:
خوشا شيراز و وضع بيمثالش
|
خداوندا نگهدار از زوالش
|
به شيراز آي و فيض روح قدسي
|
بجوي از مردم صاحب كمالش
|
كه نام قند مصري برد آنجا
|
كه شيرينان ندارند انفعالش
|
هر دو از دست تركان شيرازي در عذابند:
ز دست ترك خطايي كسي جفا چندان
|
نميبرد كه من از دست ترك شيرازي
|
(سعدي)
اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را
|
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
|
(حافظ)
هر دو، از فقر و تهي دستي خويش و وضع وقف در شيراز مينالند:
حديث وقف به جايي رسيد در شيراز
|
كه نيست جز سلسالبول را در او ادرار
|
فقيه گرسنه، تحصيل چون تواند كرد
|
مگر به روز گدايي كند به شب تكرار!!
|
(سعدي)
بيا كه خرقه من گرچه رهن ميكدههاست
|
ز مال وقف نبيني به نام من درمي
|
(سعدي)
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوا داد
|
كه مي حرام ولي به ز مال اوقاف است
|
(حافظ)
با آن كه هر دو، عربيدان و ملمّع سازند، ولي هيچيك لهجه شيرين شيرازي خود را از ياد نميبرد وهركدام را اشعاري به لهجه شيرازي است و هردو را مثلثاتي است كه فارسي گويي و عربيداني و لهجهشيرازي آنان را در يك جا گرد آورده است. هر دو شاعر، طبيعت، مردم و در و ديوار شهر خويش را دوستدارند و برخي از اشعار آنان در اين مورد، بهترين نمونه شهرآشوبهاي ايراني است، تا آنجا كه سعدي آبشهر خويش را درمان درد فراق ميشناسد:
غريبي كه رنج آردش دهر پيش
|
به دارو دهند آبش از شهر خويش
|
اين دو شاعر غنايي، غزل را دستماية بيان عاطفي و احساس و انديشه خويش ساختهاند و شگفتا كه غزلهردو اوج غزل سرايي و ادب غنايي ايران است و عشق و شور و مستي، درونمايه اصلي اين غزليات و رهآورد ذوق انگيز ذهن زيبايي ساز و موسيقيپرداز اين دو سخنگوي بهشتي خوست.
هر دو درگير مسايل عاطفي و اجتماعي عصر خويشند، اما سعدي مجال بيشتري دارد تا حوزه اجتماعياترا از شعرش جدا كند و به امثال اين امور در نثر خويش بپردازد، ولي حافظ كه فقط شاعر است و از نويسندگيسعدي بهرهور نيست، در شعر خويش اجتماعيات و مسايل فرهنگي و رفتاري جامعه عصر خويش را هم بهتصوير ميكشد و در نتيجه بر وسعت كاربردي شعر شورانگيز خود ميافزايد. هر دو شاعر به محبوبيتيخاص در جامعه دست مييابند كه اگر چه برآمده از شأن شاعري ايشان است، اما به هرحال مقامي ديگر بهآنان ميبخشد كه هميشه به موازات شاعري، سعدي را به معلم بزرگ انسان تبديل ميسازد و حافظ را بهلسان غيب متّصف ميكند، ولي اين اقبال عمومي به هنر دو شاعر و اعتبار اجتماعي و فرهنگي فراگير و ابديآنان، علاوه بر اين كه برآمده از شرايط تاريخي و اجتماعي عصر آنان است كه به واكنش سنجيده و بسيارمتناسب اين شاعران در برابر بحرانها و مسايل اجتماعي و سياسي و فرهنگي دوران زندگي آنان نيز مربوطميشود و اين دو را به وجدان بيدار و هوشيار عصر بحران و بيثباتي و دوران تزلزل ارزشها و اعتباراتانساني مبدل ميسازد و رسالت شاعرانه آنان را بسيار معتبر و محترم و با عزت جلوه ميدهد و توفيق آنانرا در نمايش بسيار موفق روحيات و رفتارها و منشها و فراز و نشيبهاي تاريخي انسان، به نيكي بازگوميكند.
شايد به دليل همين اشتراكات باشد كه وزن غزليات سعدي و حافظ و آهنگ دلپسند و موسيقي بيرونيشعر اين دو بسيار شبيه يكديگر است، در مقايسهاي كه از لحاظ موسيقي بيروني شعر سعدي و حافظ در 100غزل اول ديوان اين دو شاعر انجام گرفت، به اين نتيجه رسيديم كه 85% وزنهاي مورد توجه اين دو شاعر،بسيار نزديك به هم است و نكته جالب اين است كه تنها 15% اين اشعار را سعدي در وزنهايي سروده است كهحافظ را در آن غزلي نيست.
هر دو بيشترين غزل را بر وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن / فع لان / فعلن دارند، سعدي 18 غزل و حافظ26 غزل:
اگر تو غافلي از حال دوستان يارا
|
فراغت از تو ميسّر نميشود ما را
|
(سعدي)
صلاح كار كجا و من خراب كجا؟
|
ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!!
|
(حافظ)
دومين وزن مورد علاقه اين شاعران، فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات / فع لن / فع لان و فعلن است كه سعدي12 غزل و حافظ 24 غزل در اين وزن دارند:
پيش ما رسم شكستن نبود عهد وفا
|
راالله الله تو فراموش مكن صحبت ما را
|
(سعدي)
رونق عهد شباب است دگر بستان را
|
ميرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
|
(حافظ)
سومين وزن مشترك اين دو شاعر كه سعدي 10 غزل و حافظ 17 غزل در آن دارد، بر وزن مفعول فاعلاتمفاعيل فاعلن ميباشد.
مجنون عشق را دگر امروز حالت استكاسلام دين ليلي و باقي ضلالت است
(سعدي)
ساقي به نور باده بر افروز جام ما
|
مطرب بگو كه دور جهان شد به كام ما
|
(حافظ)
چهارمين وزن مشترك اين دو شاعر، بحر رمل مثمن محذوف يا مقصور است (فاعلاتن فاعلاتن، فاعلاتنفاعلات / فاعلن) كه سعدي 7 غزل و حافظ دو غزل در اين وزن دارند:
با جواني سرخوش است اين پير بي تدبير را
|
جهل باشد با جوانان پنجه كردن پير را
|
(سعدي)
اي فروغ ماه حسن از روي رخشان شما
|
آبروي خوبي از چاه زنخدان شما
|
(حافظ)
پنجمين وزن مشترك اين دو شاعر، مفعول مفاعيل مفاعيل مفاعيل (بحر هزح مثمّن اخرب مكفوفمقصور) است كه سعدي 5 غزل در اين وزن و حافظ 8 غزل در اين آهنگ دارد:
ديگر نشنيديم چنين فتنه كه برخاست
|
از خانه برون آمد و بازار بياراست
|
(سعدي)
آن ترك پريچهره كه دوش از بر ما رفت
|
آيا چه خطا ديد كه از راه خطا رفت؟
|
(حافظ)
جدول فوق نشان ميدهد كه هر وزني كه مورد علاقه سعدي است مورد توجه حافظ هم هست و حتيحافظ آنها را بيشتر به كار ميبرد. از لحاظ تعداد ابيات نيز در اين يك صد غزل ديده ميشود كه غزل سعدي از5 بيت تا 22 بيت دارد، در حالي كه غزليات حافظ از 5 تا 13 بيت دارد. بيشترين غزل سعدي 11 بيتي (24 غزل)،10 بيتي (21 غزل) و 9 بيتي است:
كه نشان داده ميشود حافظ توجهي به غزل 10 بيتي به بالا ندارد.
از لحاظ رديف و بيرديف بودن غزلها نيز اين تحقيق نشان ميدهد كه سعدي داراي 75 غزل مردّف استو حافظ 82 غزل رديفدار، ساخته است، اما آنچه در اين مورد مهم است آن است كه كلمات رديف در غزلياتسعدي بسيار سادهتر از كلمات رديف در غزل حافظ است. رديفهاي سعدي كلماتي چون را، ما، است، اوست،هست، آموخت، انداخت و... است اما رديفهاي غزل حافظ مشكلتر و طولانيتر است و كلماتي چون غريب، اينهمه نيست، غم مخور، ميفرستمت، انداخت، سوخت، چه حالت است، خوش است و ياد باد است كه مسلماًرديفهاي غزل سعدي بسيار روانتر و سادهترند در حالي كه رديف در غزل حافظ نموداري از هنرمندي وتوانمندي شاعر در آخر بندي شعر و قدرت او در تلفيق كلمات و معاني است.
نكته مهم ديگر در كيفيت بهرهگيري حافظ، از الگوهاي سعديوار است كه با بررسي 70 غزل حافظ كهمرحوم انجوي آنها را به لحاظ وزن، قافيه، رديف و معنا با غزل سعدي داراي هماننديهايي تشخيص دادهاند،بدين نتيجه ميرسيم كه 61 غزل حافظ در وزن، 53 غزل حافظ در قافيه و 42 غزل حافظ در رديف با غزلهايسعدي همخواني دارند و در اين ميان 27 غزل داراي ارتباط معنايي و مشابهتهاي كاملاً محسوس با غزلهايسعدي هستند كه در 11 مورد حافظ به تضمين يا نقل تمام يا بخشي از شعر سعدي پرداخته است.
اگر بخواهيم تفاوتهاي شعر و آثار شاعرانه اين دو بزرگوار را نيز مطرح كنيم بايد نخست از تفاوتهايساختاري بر اساس روحيات و جهانبيني و علايق فردي و اجتماعي اين دو سخن بگوييم.
سعدي مرد سفر و گشت و گذار است، روحيهاي برونگرا دارد، اهل مزاح و شوخي و طنز است، گاهي واعظو منبرنشين و مجلسگوست و زماني «آن چنان كه افتد وداني»، از عنفوان جواني و شادمانيهاي آن سخنميراند. گاهي از غزل، قصيده، مثنوي و زماني از نثر دلنشين آهنگين سود ميبرد، گاهي اهل جدّ است و زمانيبه شوخي و طنز ميپردازد و در هر نوع سخنوري در سادهگويي و سادهنويسي يگانه عصر خويش است، اماحافظ دلزده و مغموم، در خود فرو ميرود و يافتههايش را از جهان بيرون، دروني ميكند. كم گوي، كم جوشو كم سخن است و هر حادثهاي را با تحليلي ژرفنگرانه از سطح به عمق ميكشاند و صورت ملموس و صحنهبيروني حوادث و امور، يعني قشر بيروني و سطح عوامپسند حوادث او را ارضاء نميكند. او غزل را،اصليترين قالب پيامها و انديشههايش قرار ميدهد و اگر گهگاه به مثنوي سرايي ميپردازد، آن قدر كوتاه وفشرده سخن ميگويد كه تك بيتهاي غزلش را به خاطر ميآورد. او حافظ قرآن است. موسيقيدان وانديشهورز است و عرفان رندانه و خاص وي با سادهنگري خوش باوريهاي سادهلوحانه، سازگار نيست.ظاهر اشياء و امور سعدي را مفتون و مجذوب خود ميكند و حافظ به تلاطم باطني و چهرههاي نهفته در پسظاهر، علاقهمند است و به همين دليل ديرباور و مشكلپسند است. سعدي معتقد است كه:
نه بر حكم شرع، آب خوردن خطاست
|
و گر خون به فتوا بريزي رواست
|
اما حافظ به عمل زاهد و صوفي و مفتي و محتسب مينگرد و به اين نتيجه ميرسد كه:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
|
چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند
|
غزل سعدي، از عشق و مستي و شور و حالهاي عاشقانه برداشتي واقعنگرانه و ساده و روشن دارد وآيينة تمامنماي حالات عاشق و معشوق است و هيچ ابهام و پيچيدگي معنوي را برنميتابد. در حالي كه غزلحافظ در هالهاي از ابهام، ايهام و چند سويگي لفظي و مضمون جريان مييابد و حالتي منشوري و دروني داردكه تفسيرپذير و تأويلآميز است و به همين جهت درك دنياي زميني حافظ بسيار پيچيده و بغرنج ميشود وحتي معشوق حافظ در ميان عشق مادي، عرفان، تخيل چند جانبه، پيوسته چهرهاي متفاوت به خود ميگيرد.اگر معشوق سعدي آسماني باشد، در دست سعدي زميني ميشود و معشوق حافظ حتي اگر زميني باشد،آسماني جلوه ميكند. در آغاز غزل مشهور «زلف آشفته و خوي كرده و خندان لب و مست» معشوقي زميني راميبينيم اما به تدريج اين معشوق با اوجي عرفاني آسماني ميشود:
هرچه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم
|
خواه از خمر بهشت و اگر از بادة مست
|
عارفي را كه چنين باده شبگير دهند
|
كافر عشق بود گر نشود بادهپرست
|
به طور كلي، در يك خلاصهگويي برآمده از نمونهها و موارد بسيار، ميتوان روحيات متفاوت سعدي را باحافظ به شرح زير بيان كرد:
1. بينشهاي شخصي سعدي با حافظ متفاوت است. سعدي لايههاي بيروني و قشر ملموس وقايع و اموررا ميبيند و آن را ملاك داوريهاي خويش قرار ميدهد و حافظ لايههاي دروني و نهفته در سايه روشنهايآنها را.
2. سعدي بيآن كه عيبي بر او باشد، رسايي و روشني را ميپسندد و حافظ ابهام و غبارآلوديها رادوست دارد و تشديد ميكند تا فهم و جستجوي خوانندگان را به درك نهان آشفته جهان وادار سازد. حافظ بانفي ظاهربيني و سطحينگري ژرفاهاي جامعه را ميكاود و ميشكافد در حالي كه سعدي ظاهر امور را وسيلهشناخت حقيقت قرار ميدهد.
3. سعدي با ديدي خوش بينانه به زندگي مينگرد ولي حافظ سختگيرانه پرسشگري ميكند و ديرپسنداست.
4. شعر سعدي نماينده احساسي زلال و زباني شفاف و نوعي رمانتيسم زيباپسند و مجذوبانه است كهناخودآگاه شاعر را به بهترين صورتي منعكس ميكند ولي شعر حافظ با نمادگرايي خاص و ايهامها وپيچيدگيهاي هنرمندانهاش، به نوعي سمبوليسم هوشيارانه ميانجامد كه تأثيري ممتد و همه سويه را درخواننده ايجاد ميكند.
5. شعر، تنها وسيله تأثيرگذاري سعدي نيست، اما ابزار منحصر به فرد بيان ذهنيت حافظ است و به همينجهت سعدي با انعطافپذيري خاص خود ميتواند با زبانها و بيانهاي مختلف در دلها نفوذ كند و به هميندليل ميتوان شخصيت او را تجزيهپذير كرد و سعديِ غزليات را از سعديِ گلستان و بوستان و مدايح وهزليات از هم جدا ساخت، در حالي كه سخن حافظ تركيب مظاهر مختلف يك شخصيت جامع را بازگو ميكندكه مجموعاً ميتوان آن را در واژة «رند» خلاصه كرد.
6. غزل سعدي ضربآهنگ عشق است و غرق در احساس و عاطفههاست و از اين ديدگاه بسيارتأثيرگذارتر از شعر حافظ است، اما در غزل حافظ، ضربآهنگ زندگي روشنفكرانه و خردمندانة شاعرپرسش برانگيز و پرترديد است.
7. غزل سعدي اعترافي است و سعدي با صراحت و روشني و بيتوجه به پسند اين و آن، به افشايهيجانات دروني خويش ميپردازد و به همين جهت هيچ چيز را پنهان نميكند و همين امر منشاء قصهها وداستانها و حكايات گوناگون درباره سعدي ميشود در حالي كه شعر حافظ، اعتراضي است و حافظ باخويشتنداري رندانه، شعري آگاهانه و اعتراضي و موقر را عرضه ميدارد كه بر آن است تا عالمي ديگر بسازدو آدمياني ديگر خلق كند. او ميشكند تا بسازد اما سعدي ميسازد تا بشكنند.
8. سعدي در شعر و نثر خويش چهرة خيرخواه انسان و معلم دلسوز بشريت را دارد كه ميكوشد هيچنكتهاي را در جهت سعادت انسان ناگفته نگذارد و طبعاً قهرمانان شعر سعدي ميتوانند همگان باشند، درحالي كه حافظ تصوير پرداز نكتههاي خاص و شخصيتهاي ويژة زندگي است و به همين دليل حافظ نيزچون فردوسي، چهرههاي مشخص خوب يا بد را مطرح ميكند، قهرماناني كه ميخواهند رندانه چرخ را كهبرخلاف ميل آنان ميگردد، بر هم زنند.
9. شعر سعدي بر آن است تا بذر يقين را در دلها بكارد، در حالي كه شعر حافظ ترديد آفرين و سؤالبرانگيز است. روح ما، در برابر شعر سعدي، تسليم و در برابر منطق استوار شيخ، اهل تمكين است در حالي كهحافظ ما را به ناباوري، انديشيدن، جستجو و درك ضرورت تغيير، وادار ميكند.
10. سعدي راه رستگاري را در زندگي از طريق تجربههاي مختلف و طرح يافتههاي آموزنده ميپيمايد، اماحافظ هر حادثهاي را مستقل و غيرقابل انطباق با موارد تمثيلي ميشناسد و به همين دليل خواننده شعر خودرا بر سر دو راهي انتخاب قرار ميدهد.
11. شعر سعدي در ارتباط عمودي سخن به كليت ميرسد، اما شعر حافظ در پيوند افقي هر بيت به كمالدست مييابد و در كل ديوان او شكل ميگيرد. به همين دليل هر غزل سعدي نمودار يك تجربه كلي ازديدگاههاي مختلف است اما هر غزل حافظ حاصل مجموعهاي از تجربههاي متفاوت از زندگي است كه برآمدهاز ابيات افقي شعر حافظ، ولي مجموعهاي از تفكرات سازمان يافته حافظ در كل ديوان اوست.
12. غزليات سعدي را ميتوان به غزليات فراقي و وصالي تقسيم كرد و فراقيات سعدي سوزناكتر وپرتأثيرتر از وصاليات اوست در حالي كه غزل حافظ را ميتوان به سه نوع غزليات رندانه و قلندري، عاشقانهو عرفاني تقسيم كرد كه تنها غزليات عاشقانه وي با شيوه و روشهاي غزلسرايي سعدي شباهت دارد.
13. هانري ماسه سخن سعدي را واجد دو صفت عمده ميداند: نخست اين كه سعدي اهل اعتدال وميانهروي است و ديگر آن كه مدارا و مماشات و تسامح را ميپسندند و اين از جمله لوازم طبع خندان و لحنپرعطوفت اوست در حالي كه اگر صفت اول در سعدي به لحاظ لفظي درست باشد، كلام حافظ در تسامح ومدارا و مماشات، اوج روح سلامت طلبي و آشتيجويي ايراني است.
14. در شعر و غزل حافظ اراده معطوف به آزادي در همه جا ديده ميشود اما در سعدي، اراده معطوف بهقدرت و بازتاب نوعي اصطكاك يا ارتباط يا تأثيرپذيري از قدرت، محور قرار ميگيرد كه گاهي معشوق نيز بهصورت قدرتي لطيف!! عرض وجود ميكند.
15. مرحوم محمدعلي فروغي در مقايسهاي اجمالي بين سعدي و حافظ ميگويد:
«... بعضي قراين و علايم دلالت دارد كه خواجه حافظ مدرّس بوده و مجلس درس و مكتب داشته است و دراشعارش هم افادات علمي و حكمتي بيشتر ديده ميشود و از آثار شيخ چنين برميآيد كه بيشتر جنبه زهد وقدس و موعظه و ارشاد داشته است اما... در هر صورت هيچيك از اين دو، از جهت علم و فضل منظور نظرنيستند و منظور فصاحت و بلاغت و لطف سخن آنهاست»1. آثار شيخ سعدي از حيث كميت و تنوع بسي بيشاز خواجه است. شيخ گذشته از شعر در نثر هم در درجه اول است و كتاب گلستان داغ دل هر گوينده است اما ازخواجه نثري باقي نمانده است. در شعر هم كه نظر كنيم، خواجه فقط غزل سروده است و قصايد و مثنوياتشكمّاً و كيفاً، چندان اهميتي ندارد، اما شيخ بوستانش از شاهكارهاي بينظير دنياست. قصايدش از نفيسترينآثار ادبي است و همين كه مقلّد كسي نشده مزيّت اوست. (به اين جهت كه از نظر سبك به شيوه عنصري وانوري و امثال آنهاست).
غزلهاي شيخ، در فصاحت و سلامت و رواني و شيريني چنان است كه هيچ گويندهاي به پاية او نميرسدو تعداد آن هم بيش از غزلهاي خواجه است بنابراين اگر اين ملاحظات را در نظر بگيريم مقام شيخ سعديبالاتر ميشود، خاصه كه زماناً هم بر خواجه مقدم است و البته حافظ از او اقتباس و استفاده بسياري كرده واين كه سعدي بزرگترين استاد سخن است كه كلام در دست او مانند موم بوده كه به هر شكل ميخواسته درميآورده است و به علاوه كسي نه در موعظه به گردش ميرسد و نه در بيان احوال عشق و در زبان فارسيهيچكس عشق را مانند شيخ درك نكرده و به بيان نياروده است، اما در كلام حافظ هم مزايايي است كه منحصربه خود اوست. وسعت ذهنش، بلندي نظرش، شرح صدرش، علو همتش، بزرگي روحش، مضامين و معانيبلندش، حكمت و عرفان دلپسندش، تسلي بخشياش، اميدوار سازياش، لطافت و عذوبت بيانش، حسنمناسبتي كه در الفاظ و معاني رعايت ميكرد، زبردستي كه در صنعت بيتكلف به خرج ميدهد و به فرمودهشيخ سعدي: محامد تو چه گويم كه ماوراي صفاتي ...2».
سعدي بيشتر از مخاطبه لذت ميبرد و معشوق را وصف ميكند و حضور و حال و ظاهر او را به تصويرميكشد.
16. شعر سعدي البته به حركت محيط سيال زندگي وي مرتبط است و نيز زادة سفرها و محيطهاي ناثابتو زمانهاي ممتدي است كه سعدي در تأملهاي خويش در طي راههاي طولاني داشته است و بازتاب طبع سفرپسند او و زندگي وي در حركت و محيطهاي بيگانه و ناآشناست، در حالي كه توقف طولاني و درازمدت حافظدر شيراز، براي او زمان و مكاني بالنسّبه ثابت را فراهم ميآورد كه تفكرات و خصلتهاي هوشمندانه وخردورزانة عميق وي را تقويت كند و كارهاي وي را از خصلتهاي انديشمندانه برخوردار سازد. بنابراينشعر غنايي سعدي شعر حركت و پويايي، تنوع و پيوستگي است در حالي كه غناي شعر حافظ از تعمق و نقبزدن به جهان درون در محيطي ثابت سرچشمه ميگيرد و به كشف درونمايههاي كمتر ديده شده يا موردغفلت قرار گرفته منتهي ميشود و كلام حافظ را از بيان هنرمندانه و صبورانه برخوردار ميسازد.
پينوشت:
1. مقالات فروغي، ذكاءالملك، ص 252.
2. همان، ص 253 و 254.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/15 (1756 مشاهده) [ بازگشت ] |