•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

خراسان‌ در خيال‌ سعدي‌

محمدجعفر ياحقي‌


               شيخ‌ اجل‌ و شاعر بلند نام‌ خطّه‌ فارس‌، سعدي‌ شيرازي‌، در مرحله‌اي‌ از تاريخ‌ ادبيّات‌ ايران‌ ايستاده‌ است‌كه‌ پشت‌ سر او، پس‌ از گذار از صافي‌ خردورزان‌ و غيرت‌ مندان‌ و دانشوران‌ نامداري‌ همچون‌ رودكي‌،فردوسي‌، سنايي‌، عطار و... در شعر فارسي‌ مرحله‌ تازه‌اي‌ از فرزانگي‌، خدابيني‌، برتر انديشي‌ و بالا نگري‌آغاز شده‌ و ميدان‌ جديدي‌ از توفيق‌ و خلّاقيت‌ به‌ روي‌ ذوق مندان‌ و بينش‌وران‌ گشوده‌ است‌. تو گويي‌ فتنه‌جهان‌ سوز مغول‌ به‌ لحاظ‌ تاريخي‌ نقطه‌ پاياني‌ بوده‌ است‌ بر آن‌ مرحله‌ از شعر و انديشه‌ ايراني‌ كه‌ از آن‌ پس‌بايستي‌ راه‌ ديگري‌ در پيش‌ مي‌گرفت‌.
            مقارن‌ فتنه‌ تاتار، شاعران‌، اديبان‌ و انديشه‌ وران‌ِ آواره‌ از خراسان‌ به‌ داخل‌ ايران‌ به‌ راه‌ افتادند و اندكي‌ بعدعمده‌ آنان‌ در سرزمين‌ آرام‌ وجزيره‌ ثبات‌ فارس‌ قافله‌ سالار خويش‌ را با كوله‌باري‌ از تجربه‌ و جهانگردي‌ وجهان‌شناسي‌ باز يافتند. از اين‌ پس‌ شعر فارسي‌ به‌ ميان‌ داري‌ شيخ‌ فرزانه‌ شيراز همه‌ جلوه‌ها و زمينه‌هاي‌ادب‌ خراسان‌ را شفّاف‌تر و نوآيين‌تر، به‌ سمت‌ و سويي‌ تازه‌ رهنمون‌ شد و سبب‌ گرديد كه‌ غزل‌ نرم‌تر، قصيده‌جهت‌ دارتر، مثنوي‌ اجتماعي‌تر، عرفان‌ عملي‌تر و بالاخره‌ نثر فارسي‌ زرّين‌تر و جانانه‌تر به‌ حيات‌ خود ادامه‌دهد، زيرا كه‌ پادشاه‌ سخن‌ بر اقليم‌ خويش‌ فرمان‌ روايي‌ يافته‌ و سخن‌ ملكي‌ شده‌ بود سعدي‌ را مسلّم‌. اين‌فرمان‌رواي‌ ملك‌ سخن‌ به‌ عبارتي‌ ميراث‌ دار ادبيّاتي‌ بود كه‌ پيش‌ از او در سرزمين‌ پهناور خراسان‌ باليده‌ و ازفراز و فرود كوه‌ و كتل‌ و بيابان‌هاي‌ برهوت‌ گذشته‌ و در كوره‌ انديشه‌هاي‌ صحرايي‌ و فلسفه‌هاي‌ خسرواني‌ ومشّايي‌ و معتزلي‌ و مناقشات‌ ديني‌ و مفاوضات‌ كلامي‌ گوناگون‌ آب‌ ديده‌ و آزموده‌ شده‌ بود. تركيب‌ فخيم‌ آب‌داده‌ و هندسه‌ مسطّحه‌ و انديشه‌ زميني‌ ادبيّات‌ خراسان‌ در پنجه‌ هنر آفرين‌ و جادوگر سعدي‌ با ميناكاري‌ وفضا سازي‌ و خُرد انديشي‌ به‌ رنگ‌ و بويي‌ تازه‌ در سينه‌ آسمان‌ فرهنگ‌ ايران‌ رها شده‌ است‌. بنابراين‌ ادبيّات‌فارسي‌ بعد از سعدي‌ رويكرد ديگري‌ از شعر و ادب‌ ايراني‌ را در پيش‌ گرفته‌ كه‌ تجربيّات‌ و ارمغان‌هايي‌ ازمركز و غرب‌ دنياي‌ اسلام‌ آن‌ را سرشار و اعتقادي‌ و آسماني‌ كرده‌ است‌.
            جهان‌ ديدگي‌ و تجربه‌ اندوزي‌ و برون‌ نگري‌، شعر سعدي‌ را در حدّ بالايي‌ اجتماعي‌ و كاربردي‌ و همگاني‌كرده‌ است‌. توفيقي‌ تا اين‌ پايه‌ در ادبيّات‌ خراسان‌ هيچ‌ كس‌ را رفيق‌ نگشته‌ است‌؛ و ذلك‌ فضل‌ الله يؤتيه‌ من‌ يشاء.منتها تجربيّات‌ سعدي‌ نه‌ بيشتر كه‌ كلاً از غرب‌ دنياي‌ اسلام‌ است‌ و تقريباً مي‌توان‌ ادّعا كرد كه‌ از مركز ايران‌ وبه‌ ويژه‌ از خراسان‌ تجربه‌ چنداني‌ به‌ طور مستقيم‌ عايد او نشده‌ است‌.
            اگر از دعوي‌ داستان‌هايي‌ از گلستان‌ كه‌ به‌ حضور شاعر در «جامع‌ كاشغر» و «بلخ‌ باميان‌» اشاره‌ دارند،بگذريم‌ و آن‌ را در زمره‌ مصالح‌ حكايت‌هاي‌ وي‌ بپنداريم‌ ـ كه‌ چاره‌اي‌ جز اين‌ نيست‌ ـ در بقيه‌ آثار او چيزي‌ كه‌وي‌ مدّعي‌ ديدار از سرزميني‌ در مشرق ايران‌ بوده‌ باشد، ديده‌ نمي‌شود.
            جغرافياي‌ كليّات‌ سعدي‌ البتّه‌ جغرافيايي‌ واقعي‌ نيست‌ و نمي‌توان‌ پذيرفت‌ كه‌ همه‌ سرزمين‌هايي‌ را كه‌ درداستان‌ها و اشعارش‌ ادعا كرده‌ با چشم‌ خويش‌ ديده‌ است‌؛ با اين‌ حال‌ آموزه‌هايي‌ كه‌ سعدي‌ از بين‌ النهرين‌ وشام‌ و حجاز برگرفته‌ و در دنياي‌ رنگارنگ‌ حكايت‌هاي‌ گلستان‌ و بوستان‌ جاودانه‌ كرده‌ است‌، اگر يكسره‌واقعي‌ انگاشته‌ نشود، دست‌ كم‌ نمودي‌ از واقعيّت‌ مي‌تواند داشته‌ باشد. نمودي‌ كه‌ به‌ يك‌ تجربه‌ مستقيم‌ نيزنزديك‌ مي‌نمايد.
            در روزگار سعدي‌ و پيش‌ از آن‌، سفر به‌ عنوان‌ يك‌ ضرورت‌ در زندگي‌ كساني‌ مطرح‌ است‌ كه‌ بر آن‌بوده‌اند به‌ كسب‌ معرفتي‌ يا جلب‌ منفعتي‌ بپردازند و در هر صورت‌ جابه‌جايي‌ و هجرت‌ فكري‌ پختگي‌ و كمال‌آدمي‌ را ضمانت‌ مي‌كرده‌ است‌.
            شهرهاي‌ پر آوازه‌، كانون‌هاي‌ فرهنگ‌ و سوداگري‌ و مراكز پر جنب‌ و جوش‌، جابه‌جايي‌ وتوشه‌ اندوزي‌ رابراي‌ همگان‌، با هر ديد و انگيزه‌اي‌، دلپذير مي‌كرده‌ است‌. با سودا گران‌ و سيّاحان‌ ما را كاري‌ نيست‌؛ هر چنددانشوران‌ نيز سودا گران‌ علم‌ و معرفت‌ بودند كه‌ از شهري‌ به‌ شهري‌ و از مركزي‌ به‌ مركزي‌ مي‌رفتند و انبان‌انديشه‌ و چه‌ بسا كه‌ بسان‌ غزّالي‌ توبره‌ معرفت‌ خويش‌ را انباشته‌تر مي‌كردند و اگر از دزدان‌ دانش‌ و انديشه‌سر به‌ سلامت‌ مي‌بردند در بازگشت‌ به‌ زادْبوم‌، خرمن‌ به‌ دست‌ آمده‌ را پهن‌ مي‌گسترانيدند و موجبات‌برخورداري‌ همگان‌ را فراهم‌ مي‌آوردند. براي‌ آگاهي‌ از ديدگاه‌ روزگار سعدي‌ نسبت‌ به‌ سفر و منافع‌ آن‌ بايدداستان‌ مشت‌ زن‌ جوان‌ را در گلستان‌ از نظر بگذرانيم‌، تا آن‌ جا كه‌:
            «پسر گفت‌: اي‌ پدر فوايد سفر بسيار است‌ از نزهت‌ خاطر و جرّ منافع‌ و ديدن‌ عجايب‌ و شنيدن‌ غرايب‌ وتفرّج‌ بلدان‌ و مجاورت‌ خُلّان‌ و تحصيل‌ جاه‌ و ادب‌ و مزيد مال‌ و مكنت‌ و معرفت‌ ياران‌ و تجربت‌ روزگاران‌،چنان‌ كه‌ سالكان‌ طريقت‌ گفته‌اند:
تا به‌ دكّان‌ و خانه‌ در گروي
‌هرگز اي‌ خام‌ آدمي‌ نشوي‌
برو اندر جهان‌ تفرّج‌ كن‌
پيش‌ از آن‌ روز كز جهان‌ بروي‌»
گلستان‌ ص‌ 120
            براي‌ سعدي‌ صاحب‌ اين‌ انديشه‌ها، حتي‌ پيش‌ از آن‌ كه‌ به‌ اين‌ فلسفه‌ برسد، دو انگيزه‌ مهم‌ در ميان‌ بوده‌ كه‌مي‌توانسته‌ است‌ او را به‌ سفرهاي‌ دور و دراز سي‌ و پنج‌ ساله‌ وادار كند: اول‌ فريضه‌ حج‌، كه‌ در روزگار وي‌همگان‌ براي‌ حصولش‌ مي‌كوشيدند و آن‌ را مرحله‌ كمال‌ دين‌ و انديشه‌ مي‌دانستند و دوم‌ كعبه‌ بغداد كه‌ مقصدهمه‌ سفرها و سر منزل‌ همه‌ جاده‌ها از اقصاي‌ ممالك‌ اسلامي‌ بوده‌ است‌. شهري‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ چيزي‌ كم‌ ازپانصد سال‌ مركز دنياي‌ اسلام‌ و به‌ عبارتي‌ مركز دنياي‌ متمدن‌ آن‌ روزگار به‌ حساب‌ مي‌آمد. بگذريم‌ كه‌ بغدادمي‌توانست‌ به‌ اعتبار جانشيني‌ مداين‌ و استمرار گذشته‌ تاريخي‌ ايران‌ در ضمير فرهنگي‌ هر ايراني‌ مقام‌ ومنزلت‌ ديگري‌ نيز داشته‌ باشد. از همه‌ اين‌ها گذشته‌، سفر و جابه‌ جايي‌ در ممالك‌ اسلامي‌ و در دامن‌ فرهنگ‌پوياي‌ ايران‌ براي‌ رهروان‌ طريقت‌ نوعي‌ رياضت‌ و براي‌ دانشوران‌ گونه‌اي‌ كمال‌ جويي‌ بود و به‌ ضرورت‌ِ بي‌ثباتي‌هاي‌ سياسي‌ دايمي‌ نوعي‌ چاره‌انديشي‌ براي‌ تداوم‌ و تعاطي‌ انديشه‌ها نيز به‌ شمار مي‌رفت‌.
            بخش‌ عمده‌ سفرهاي‌ سعدي‌، اگر در اساس‌ سفرهاي‌ او مثل‌ بعضي‌ شك‌ نكنيم‌،1 چنان‌ كه‌ پيداست‌ به‌ همين‌دو انگيزه‌ اصلي‌ به‌ سوي‌ غرب‌ و در نتيجه‌ در مسير حجاز و بغداد عملي‌ شده‌ است‌، اما از دو يا به‌ عبارت‌ بهترسه‌ سفر ديگر به‌ طرف‌ شرق در مجموعه‌ كليّات‌ او ياد شده‌ كه‌ از آن‌ ميان‌ يكي‌، يعني‌ سفر سومنات‌، بسيارمورد بحث‌ و ترديد است‌2 و عملاً به‌ طور مستقيم‌ به‌ بحث‌ امروز ما هم‌ ارتباط‌ پيدا نمي‌كند. دو سفر ديگر يعني‌كاشغر و بلخ‌ كه‌ هر دو در گلستان‌ و طي‌ّ دو حكايت‌ مجزّا بدان‌ اشاره‌ شده‌، با فرض‌ وقوع‌، به‌ شرق و در مسيرخراسان‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. در سفر به‌ كاشغر، چنان‌ كه‌ در حكايت‌: «سالي‌ محمد خوارزم‌ شاه‌ رحمه‌الله‌ عليه‌با ختا براي‌ مصلحتي‌ صلح‌ اختيار كرد. به‌ جامع‌ كاشغر در آمدم‌ پسري‌ ديدم‌ نحوي‌...» (باب‌ پنجم‌ گلستان‌ «درعشق‌ و جواني‌»)، به‌ واقعه‌اي‌ مشخص‌ اشاره‌ دارد كه‌ تاريخ‌ و زمان‌ آن‌ بر ما معلوم‌ است‌. صلح‌ موصوف‌ درسال‌ 606 هجري‌ اتفاق افتاده‌ كه‌ بنا بر اصح‌ّ روايات‌ همان‌ سال‌ ولادت‌ سعدي‌ است‌ زيرا سعدي‌ در گلستان‌ ازپنجاه‌ سالگي‌ خود مي‌گويد خواه‌ دقيقاً عدد پنجاه‌ منظور باشد خواه‌ با رقم‌ تقريبي‌:
اي‌ كه‌ پنجاه‌ رفت‌ و در خوابي
‌مگر اين‌ پنج‌ روزه‌ دريابي‌
و در پايان‌ گلستان‌:
در اين‌ مدت‌ كه‌ ما را وقت‌ خوش‌ بود
ز هجرت‌ ششصد و پنجاه‌ و شش‌ بود
            دليل‌ ديگر بر عدم‌ وقوع‌ چنين‌ سفري‌ و در نتيجه‌ خيالي‌ بودن‌ اين‌ حكايت‌، آن‌ است‌ كه‌ سعدي‌ تقريباً از هيچ‌يك‌ از شهرها و مرحله‌هاي‌ بغداد به‌ كاشغر در كل‌ّ آثار خود سخني‌ به‌ ميان‌ نياورده‌ است‌. كاشغر شهري‌ است‌در حد چين‌، در آن‌ سوي‌ خراسان‌ و ماوراءالنهر. مسير سفر به‌ كاشغر از داخل‌ فلات‌ ايران‌ بنا بر مدارك‌جغرافيايي‌ قديم‌ حدوداً مي‌تواند چنين‌ باشد؛ اگر از بغداد سفر آغاز شود، از شهرهاي‌ معتبر كرمان‌ شاه‌،همدان‌، ري‌، نيشابور، طوس‌ و مرو مي‌گذرد، سپس‌ از طريق‌ صحراي‌ قره‌ قوم‌ به‌ بخارا و سمرقند و سغديان‌باستان‌ مي‌رسد، آن‌ گاه‌ به‌ سمت‌ راست‌ مي‌پيچد و از مسير شاش‌ و فرغانه‌ در كنار بيابان‌ چين‌ به‌ كاشغرمي‌رسد. چنين‌ مسيري‌ با اين‌ همه‌ پديده‌هاي‌ تاريخي‌ و شهر و آبادي‌ و تمدن‌ و همهمه‌ فرهنگي‌، بعيد است‌ كه‌در آثار سعدي‌ ـ با آن‌ همه‌ دقت‌ و علاقه‌ به‌ ماجراها و خاطره‌ها كه‌ از غرب‌ دنياي‌ اسلام‌ در مجموعه‌ نوشته‌هاي‌او مي‌بينيم‌ ـ هيچ‌ گونه‌ انعكاسي‌ نداشته‌ باشد؛ به‌ ويژه‌ كه‌ اين‌ سفر اگر در همان‌ سال‌ صلح‌ خوارزم‌ شاه‌ باشدپيش‌ از حمله‌ مغول‌ و در اوج‌ شكوفايي‌ شهرها و مراكز بزرگ‌ فرهنگي‌ نيشابور، طوس‌، مرو، بخارا، سمرقندو... بوده‌ است‌.
            اگر فرض‌ را بر اين‌ بگذاريم‌ كه‌ اين‌ سفر بعد از حمله‌ مغول‌ و در سال‌هاي‌ آرامش‌ پس‌ از طوفان‌ آن‌ شهرهاصورت‌ گرفته‌ است‌، به‌ يقين‌ نبايد آثار خرابي‌ مغول‌ چنان‌ محو شده‌ باشد كه‌ هيچ‌ گونه‌ بازتابي‌ در آثار پررنگ‌ و بو و گوناگون‌ سعدي‌ بر جاي‌ نگذارد.
            كساني‌ كه‌ اين‌ سفر را واقعي‌ پنداشته‌ و در انتساب‌ آن‌ به‌ سعدي‌ شكي‌ روا نداشته‌اند، كوشيده‌اند تاريخ‌ولادت‌ سعدي‌ را تا حدود 580 و 585 عقب‌ ببرند3 كه‌ در اين‌ صورت‌ باز هم‌ بعيد به‌ نظر مي‌رسد كه‌ يك‌ جوان‌26 يا 30 ساله‌ به‌ چنان‌ شهرتي‌ در شعر و شاعري‌ رسيده‌ باشد كه‌ شعرش‌ از بغداد تا كاشغر (هزاران‌ فرسنگ‌آن‌ سوتر) در زبان‌ خاص‌ و عام‌ باشد و همگان‌ شعر عربي‌ و فارسي‌ او را ورد زبان‌ داشته‌ باشند. سال‌ها پيش‌شادروان‌ مجتبي‌ مينويي‌ در اين‌ كه‌ «ذكر جميل‌ سعدي‌» كه‌ به‌ دعوي‌ خودش‌ «در افواه‌ عوام‌ افتاده‌...» ترديدكرده‌ است‌ و به‌ درستي‌ نشان‌ داده‌ است‌ كه‌ به‌ ندرت‌ كس‌ يا كساني‌ در زمان‌ حيات‌ سعدي‌ از وي‌ نام‌ برده‌اند، چه‌رسد به‌ اين‌ كه‌ «صيت‌ سخنش‌ در بسيط‌ زمين‌ پيچيده‌» و در اين‌ مورد به‌ كاشغر نيز رسيده‌ باشد.4
            سفر دوم‌، يعني‌ سفر بلخ‌ از حكايات‌ «سالي‌ از بلخ‌ِ باميانم‌ سفر بود و راه‌ از حراميان‌ پر خطر...» در باب‌هفتم‌ گلستان‌ «در تأثير تربيت‌» آمده‌ است‌. ظاهراً در مورد اين‌ سفر كمتر از دو سفر ديگر سعدي‌ به‌ مشرق زمين‌ ترديد شده‌ است‌ زيرا كه‌ اين‌ سفر بعد از استيلاي‌ مغول‌ انجام‌ يافته‌ است‌. لشكريان‌ چنگيز در سال‌ 618بلخ‌ را با خاك‌ يكسان‌ كردند. پيش‌ از آن‌ بلخ‌ به‌ خرمي‌ و زيبايي‌ و حاصل‌خيزي‌ و ايضاً امنيت‌ و آرامش‌ شهره‌آفاق بود. اصطخري‌ جغرافي‌ دان‌ مشهورِ قرن‌ چهارم‌ هجري‌ در وصف‌ زيبايي‌ و آباداني‌ بلخ‌ آورده‌ است‌: «برهمه‌ دروازه‌هاي‌ بلخ‌ باغ‌ها و بوستان‌هاست‌ و ديوار شهر از گل‌ است‌ و خندق ندارد»5 كه‌ از امنيت‌ و سرخوشي‌تاريخي‌ آن‌ حكايت‌ مي‌كند. باميان‌ يا بامي‌ را هم‌ علاوه‌ بر آن‌ كه‌ نام‌ شهري‌ در نزديكي‌ بلخ‌ بوده‌ به‌ معني‌«روشن‌، درخشان‌، خرم‌» و لقب‌ شهر بلخ‌ نيز دانسته‌اند.
            هانري‌ ماسه‌ با اطمينان‌ زمان‌ سفر سعدي‌ را با دوران‌ حكومت‌ جغتاي‌ پسر چنگيزخان‌ بر خراسان‌ بزرگ‌و از آن‌ جمله‌ بلخ‌ مقارن‌ مي‌داند؛6 حال‌ آن‌ كه‌ سعدي‌ در اين‌ روزگار بنا بر مشهور در بغداد و شام‌ به‌ سرمي‌برده‌، بنابراين‌ اگر مي‌خواست‌ از آن‌ شهر به‌ بلخ‌ برود بايد يا به‌ شيراز باز مي‌گشت‌ و از راه‌ كرمان‌ وسيستان‌ و خراسان‌ به‌ بلخ‌ مي‌رسيد يا از مسير خراسان‌ شمالي‌ راه‌ آن‌ شهر را در پيش‌ مي‌گرفت‌. راه‌ اول‌ بنابر كتب‌ جغرافي‌ قديم‌ از شيراز به‌ داراب‌ گرد مي‌رفت‌ و از آن‌ جا به‌ كرمان‌، سپس‌ با انحنايي‌ به‌ نرماشيرمي‌پيچيد و پس‌ از دور زدن‌ كوير به‌ سمت‌ شمال‌ تا هرات‌ ادامه‌ مي‌يافت‌، آنگاه‌ با عبور از كوه‌هاي‌ منطقه‌ به‌ بلخ‌مي‌رسيد.
            راه‌ دوم‌ بايد از مسير اصفهان‌ انتخاب‌ مي‌شد و با عبور از ري‌ و نيشابور به‌ جاده‌ بزرگ‌ خراسان‌ مي‌رسيدو تا مرو پيش‌ مي‌رفت‌. جاده‌ از كنار مرورود به‌ سمت‌ جنوب‌ شرقي‌ فرو مي‌آمد، سپس‌ به‌ سوي‌ بالا به‌ جانب‌بلخ‌ ادامه‌ مي‌يافت‌، يا اين‌ كه‌ تا بخارا پيش‌ مي‌رفت‌ و از آن‌ جا به‌ سمت‌ جنوب‌ غرب‌ مي‌پيچيد و به‌ بلخ‌ مي‌رسيد.
            اوضاع‌ اين‌ مسير در آن‌ سال‌ها به‌ گونه‌اي‌ نبود كه‌ آدمي‌ كنجكاو و تيزبين‌ مثل‌ سعدي‌ از آن‌ بگذرد و هيچ‌كدام‌ از خاطرات‌ تلخ‌ و نادلپذير چند سال‌ پيشترِ آن‌ شهرها در انديشه‌ و قلم‌ وي‌ كوچك‌ترين‌ اثر بر جاي‌ نگذارد.گذشته‌ از آن‌، حضور بقيه‌السيف‌ سپاه‌ تاتار در اين‌ مسيرها و يا حكّام‌ محلي‌ كه‌ از جانب‌ خود در اين‌ شهرهاگماشته‌ بودند، مي‌توانست‌ ناامني‌ جاده‌ها را به‌ حدي‌ افزايش‌ دهد كه‌ نه‌ تنها امكان‌ چنين‌ سفري‌ بي‌ دغدغه‌ براي‌امثال‌ سعدي‌ موجود نباشد، بلكه‌ اين‌ سرزمين‌ در نظر او به‌ گونه‌اي‌ حالت‌ تابو پيدا كند، كه‌ حتي‌ بر زبان‌ آوردن‌آن‌ به‌ آساني‌ صورت‌ نپذيرد.
اگر سفر هند و داستان‌ معروف‌:
بتي‌ ديدم‌ از عاج‌ در سومنات
‌مرصّع‌ چو در جاهليت‌ منات‌
            واقعاً انجام‌ شده‌ بود و اصلاً در اين‌ سفر هيچ‌گونه‌ شبهه‌اي‌ در ميان‌ نبود، مي‌توانست‌ يقيناً با سفر بلخ‌ اوپيوند داشته‌ باشد؛ به‌ سخن‌ ديگر براي‌ كسي‌ كه‌ به‌ سومنات‌ رفته‌ باشد سفر به‌ بلخ‌ باميان‌ بسيار محتمل‌الوقوع‌ مي‌نمايد، اما چنان‌ كه‌ گفتيم‌ ترديد در مورد سفر سومنات‌ به‌ حدي‌ زياد است‌ كه‌ تقريباً بايد وقوع‌ آن‌ رابه‌ كلي‌ منتفي‌ بدانيم‌ و در آن‌ صورت‌ به‌ دلايلي‌ كه‌ گفتيم‌ مي‌توان‌ سفر به‌ بلخ‌ را هم‌ يك‌ سفر خيالي‌ و همانندسفرهاي‌ مقامه‌ نويسان‌ براي‌ القاي‌ يك‌ نتيجه‌ ثانوي‌ قلمداد كرد.
            سعدي‌ در دو مورد ديگر نيز از بلخ‌ ياد مي‌كند كه‌ ابداً حاكي‌ از آن‌ نيست‌ كه‌ اين‌ شهر را ديده‌ باشد. يكي‌ درداستان‌ ابراهيم‌ ادهم‌ به‌ صورت‌ نقل‌ قول‌ با اين‌ عبارت‌ كه‌: «گفتند اين‌ سراي‌ پادشاه‌ بلخ‌ است‌...» (كليات‌، ص‌907) و ديگر در حكايتي‌ از گلستان‌ به‌ صورت‌ صفت‌ نسبي‌ در بيت‌ زير:
زاهدي‌ در سماع‌ رندان‌ بود
زان‌ ميان‌ گفت‌ شاهدي‌ بلخي‌
            براي‌ آن‌ كه‌ عدم‌ سفر سعدي‌ به‌ خراسان‌ را بيشتر به‌ دلايل‌ قطعي‌ مستند كنيم‌، نام‌هاي‌ جغرافيايي‌خراسان‌ را در كليات‌ سعدي‌ از نظر مي‌گذرانيم‌. بر اساس‌ كليات‌ سعدي‌ از روي‌ چاپ‌ فروغي‌ به‌ اهتمام‌بهاءالدين‌ خرمشاهي‌ و بر طبق‌ فهرست‌هايي‌ كه‌ ايشان‌ از آن‌ استخراج‌ كرده‌اند، اين‌ نام‌هاي‌ جغرافيايي‌ مربوط‌به‌ حوزه‌ فرهنگي‌ خراسان‌ اعم‌ از شهر يا منطقه‌ در كليات‌ به‌ كار رفته‌ است‌:
سمرقند، در بوستان‌:
يكي‌ شاهدي‌ در سمرقند داشت
‌كه‌ گفتي‌ به‌ جاي‌ سمر، قند داشت‌
بوستان‌ 283
            كلمه‌ سمرقند در اين‌ بيت‌ بيشتر براي‌ يك‌ بازي‌ لفظي‌ به‌ كار رفته‌ است‌ كه‌ امري‌ بسيار بديهي‌ و طبيعي‌ وغيرجغرافيايي‌ است‌ نه‌ نام‌ يك‌ شهر پرآوازه‌ با آن‌ همه‌ خاطره‌ فرهنگي‌ و دانش‌ و ارزش‌. بار ديگر كه‌ ازسمرقند ياد شده‌، در اين‌ بيت‌ است‌:
مردكي‌ غرق بود در جيحون‌
در سمرقند بود پندارم‌
(ص‌ 832)
            كه‌ هرچند هويت‌ جغرافيايي‌ آن‌ آشكارتر است‌، اما در انديشه‌ شاعرانه‌ سعدي‌ به‌ عنوان‌ شهري‌ كه‌ ديده‌حضور ملموس‌ و برجسته‌اي‌ پيدا نكرده‌ است‌.
            به‌ نام‌ غزنين‌، يك‌ بار در بوستان‌ در طليعه‌ يك‌ داستان‌ اشاره‌ شده‌ است‌:
يكي‌ خرده‌ بر شاه‌ غزنين‌ گرفت‌
كه‌ حسني‌ ندارد اياز اي‌ شگفت‌
            كه‌ آن‌ هم‌ به‌ دليل‌ ديگري‌ است‌ و براي‌ طرح‌ مطلبي‌ ديگر و از ذهنيت‌ جغرافيايي‌ شاعر نسبت‌ به‌ اين‌ شهرحكايت‌ نمي‌كند.
            غور، به‌ عنوان‌ ناحيه‌اي‌ از خراسان‌ بزرگ‌ دوبار مطرح‌ شده‌ است‌، يكي‌ در اين‌ بيت‌ بوستان‌:
شنيدم‌ كه‌ از پادشاهان‌ غور
يكي‌ پادشه‌ خر گرفتي‌ به‌ زور
(بوستان‌ ص‌ 239)
و ديگر در آن‌ تمثيل‌ معروف‌ گلستان‌ آن‌ هم‌ بنا بر چاپ‌هاي‌ قديمي‌:
آن‌ شنيدستي‌ كه‌ در اقصاي‌ غور
بار سالاري‌ بيافتاد از ستور...
وگرنه‌ ضبط‌ همين‌ بيت‌ در چاپ‌ يوسفي‌ (117) چنين‌ است‌:
آن‌ شنيدستي‌ كه‌ روزي‌ تاجري
‌در بياباني‌ بيافتاد از ستور
            فارياب‌، به‌ عنوان‌ شهري‌ در آن‌ سوي‌ ورارود، هرچند مي‌تواند به‌ خراسان‌ به‌طور مستقيم‌ مربوط‌ نباشد،در داستاني‌ به‌ كار رفته‌ اما با كم‌ رنگ‌ترين‌ حضور جغرافيايي‌ خود:
قضا را من‌ و پيري‌ از فارياب
‌رسيديم‌ در خاك‌ مغرب‌ به‌ آب‌
(ص‌ 289)
            تركستان‌ در پندار جغرافيايي‌ سعدي‌، سرزميني‌ مبهم‌ و احتمالاً در آن‌ سوي‌ خراسان‌ يا بخشي‌ ازخراسان‌ است‌ و نماينده‌ جاي‌ دور و بي‌ حدّ و نشان‌. در حكايت‌ بازرگان‌ ماليخوليايي‌ جزيره‌ كيش‌: «همه‌ شب‌نيارميد از سخن‌هاي‌ پريشان‌ گفتن‌ كه‌ فلان‌ انبازم‌ به‌ تركستان‌ است‌ و فلان‌ بضاعت‌ به‌ هندوستان‌...»(ص‌ 109)
و از آن‌ واضح‌تر و روشن‌تر بيت‌ معروف‌:
ترسم‌ نرسي‌ به‌ كعبه‌ اي‌ اعرابي
‌كاين‌ ره‌ كه‌ تو مي‌روي‌ به‌ تركستان‌ است‌
(ص‌ 901)
            يك‌ بار هم‌ از همين‌ ذهنيت‌ درباره‌ گلستان‌، تركيبي‌ غزلي‌ ساخته‌ است‌ در اين‌ بيت‌:
غريبي‌ سخت‌ محبوب‌ اوفتاده‌ است
‌به‌ تركستان‌ رويش‌ خال‌ هندو
(ص‌ 589)
            بديهي‌ است‌ كه‌ ذكر خوارزم‌ در همان‌ داستان‌ صلح‌ محمد خوارزم‌ شاه‌ نيز به‌ طور جانبي‌ به‌ عنوان‌ يك‌نقطه‌ جغرافيايي‌ از خراسان‌ بزرگ‌ بر قلم‌ سعدي‌ گذشته‌ است‌؛ چنان‌ كه‌ نام‌ ختا، هر دو كنايه‌ از شاهان‌ دومنطقه‌ و به‌ عنوان‌ مجاز به‌ كار رفته‌ است‌:
            «گفتم‌ اي‌ پسر، خوارزم‌ و ختا صلح‌ كردند و زيد و عمرو را همچنان‌ خصومت‌ باقي‌ است‌». (139)
            يك‌ بار هم‌ نام‌ جغرافيايي‌ «ختا» در بيتي‌ از مواعظ‌ بر قلم‌ او گذاشته‌ است‌:
هر كه‌ را خوف‌ و طمع‌ در كار نيست
‌از ختا باكش‌ نباشد وز تتار
(ص‌ 725)
            كه‌ به‌ قرينه‌ «تتار» بايد گفت‌ منظور «اهالي‌ ختا» است‌ يعني‌ تركان‌ كه‌ مثل‌ «تاتار» در نظر سعدي‌ جرّار وسفّاك‌ و خوف‌انگيز تصور شده‌اند.
            خوف‌ از تركان‌ را كه‌ عموماً از خراسان‌ مي‌آيند و سرزمين‌هاي‌ ديگر از آن‌ جمله‌ پارس‌ را به‌ يغما مي‌برنددر بيتي‌ از غزليات‌ نيز موجد خيالي‌ شاعرانه‌ شده‌ است‌:
آن‌ كيست‌ كاندر رفتنش‌ صبر از دل‌ مامي‌برد؟
ترك‌ از خراسان ‌آمده‌ است‌ از پارس‌ يغما مي‌برد
(ص‌ 475)
            در يك‌ خيال‌ شاعرانه‌ ديگر، خراسان‌ در فاصله‌اي‌ دور و در برهوت‌ خشكي‌ و بي‌ آبي‌ تصور شده‌ ومضموني‌ بديع‌ و غزلي‌ پديد آورده‌ است‌:
قاصد رود از پارس‌ به‌ كشتي‌ به‌ خراسان
‌گر چشم‌ من‌ اندر عقبش‌ سيل‌ براند
(ص‌ 489)
            مضموني‌ شبيه‌ اين‌ در غزلي‌ ديگر وي‌ را به‌ كار آمده‌ است‌ در مقام‌ ستايش‌ از خويش‌ و شهرت‌ شعرآبدارش‌ كه‌ در همه‌ جا روان‌ است‌:
سعدي‌ به‌ پاك‌ بازي‌ و رندي‌ مثل‌ نشد
تنها در اين‌ مدينه‌، كه‌ در هر مدينه‌اي‌
شعرش‌ چو آب‌ در همه‌ عالم‌ چنان‌ شده‌
كز پارس‌ مي‌رود به‌ خراسان‌ سفينه‌اي‌
(ص‌ 595)
            مجموعه‌ اين‌ يادها از خراسان‌، با آن‌ همه‌ عظمت‌ و نام‌آوري‌ كه‌ در روزگار سعدي‌ داشته‌ است‌، به‌ اضافه‌موردي‌ در حكايت‌ گلستان‌ كه‌ «يكي‌ از ملوك‌ خراسان‌ محمود سبكتگين‌ را به‌ خواب‌ چنان‌ ديد كه‌...» (ص‌ 38) به‌هيچ‌ وجه‌ نشان‌ نمي‌دهد كه‌ سعدي‌ خراسان‌ را ديده‌ باشد يا حتي‌ نام‌ آن‌ براي‌ وي‌ آرماني‌، آرزويي‌ و فرهنگ‌ واعتباري‌ را تداعي‌ كند، چنان‌ كه‌ مثلاً پيش‌ از او براي‌ خاقاني‌ و سنايي‌ كرده‌ است‌.
            اين‌ غفلت‌ يا تغافل‌ تاريخي‌، كه‌ عمدتاً ناشي‌ از خطراتي‌ مي‌توانسته‌ باشد كه‌ تمام‌ سرزمين‌هاي‌ ايران‌ را ازمسير خراسان‌ تهديد مي‌كرده‌، اگر تماماً به‌ پاي‌ خوف‌ انديشي‌ و مصلحت‌ گرايي‌ سعدي‌ نگذاريم‌، دست‌ كم‌نشان‌ مي‌دهد كه‌ در جهان‌بيني‌ آفاقي‌ وي‌ معرفت‌ حضوري‌ بر معرفت‌ فرهنگي‌ و تاريخي‌ غلبه‌ دارد؛ به‌ ديگرسخن‌ دنياي‌ مشهودات‌ و ديده‌ها و شنيده‌ها چنان‌ بر انديشه‌ و خودآگاه‌ سعدي‌ چيرگي‌ يافته‌ كه‌ جايي‌ براي‌تأمّلات‌ ذهني‌ و يافته‌هاي‌ حصولي‌ وي‌ باقي‌ نگذاشته‌ است‌.
            نام‌ جغرافيايي‌ و مهم‌ ديگري‌ كه‌ در كليّات‌ سعدي‌، از حوزه‌ خراسان‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد و درباره‌ آن‌خيال‌ها و مضمون‌هايي‌ نه‌ چندان‌ بديع‌ و حاكي‌ از تجربه‌ عيني‌ آفريده‌ است‌، نام‌ رودخانه‌ پرآوازه‌ و آشناي‌جيحون‌ است‌. جيحون‌ يا آمودريا از پامير سرچشمه‌ مي‌گيرد و پس‌ از عبور از مرز خراسان‌ قديم‌ وماوراءالنهر، خوارزم‌ و خيوه‌ را آبياري‌ مي‌كند و به‌ درياچه‌ آرال‌ (يا به‌ قول‌ قدما ديلم‌) مي‌ريزد؛ بنابراين‌مسافري‌ كه‌ از خراسان‌ به‌ ماوراءالنهر و تركستان‌ مي‌رود ناگزير است‌ از اين‌ رودخانه‌ بگذرد و دست‌ كم‌خاطره‌هاي‌ تاريخي‌ و حضور پر بركت‌ و پر مسئله‌ اين‌ پديده‌ بزرگ‌ جغرافيايي‌ را لمس‌ كند. جيحون‌ با اين‌ همه‌اهميت‌ و اعتبار كه‌ در تاريخ‌ و جغرافياي‌ خراسان‌ پيدا كرده‌ است‌ در نظر شاعرانه‌ سعدي‌ فقط‌ مظهر پر آبي‌ وعظمت‌ است‌ و هيچ‌ جلوه‌ و جلال‌ ديگري‌ را برايش‌ تداعي‌ نمي‌كند. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ اين‌ تصوير كليشه‌اي‌ وتكراري‌ هم‌ از حوزه‌ تباني‌هاي‌ ادبي‌ و اتفاقي‌ كه‌ پيشنيان‌ بر اين‌ امر داشته‌اند به‌ خيال‌ سعدي‌ راه‌ يافته‌ است‌.
            از شش‌ مورد تصوير جيحون‌ كه‌ بي‌استثنا در ديوان‌ سعدي‌ تنها به‌ عنوان‌ مظهر پر آبي‌ به‌ كار گرفته‌ شده‌است‌، يك‌ مورد به‌ بوستان‌، يك‌ مورد به‌ مواعظ‌، يك‌ مورد به‌ رباعيات‌ و سه‌ مورد باقي‌ مانده‌ به‌ غزليات‌ مربوط‌مي‌شود، به‌ اين‌ شرح‌:
بوستان‌ ـ مواعظ‌ ـ رباعيات‌:
بدار اي‌ فرومايه‌ زاين‌ خشت‌ دست
‌كه‌ جيحون‌ نشايد به‌ يك‌ خشت‌ بست‌
(384)
آب‌ كز سر گذشت‌ در جيحون
‌چه‌ بَدَستي‌، چه‌ نيزه‌اي‌ چه‌ هزار
(828)
بس‌ آب‌ كه‌ مي‌رود به‌ جيحون‌ و فرات
‌در باديه‌ تشنگان‌ به‌ جان‌ در طلبش‌
(558)
و بالاخره‌ سه‌ مورد هم‌ در غزليات‌:
كنار سعدي‌ از آن‌ روز كز تو دور افتاد
از آب‌ ديده‌ تو گويي‌ كنار جيحون‌ است‌
(443)
بيار اي‌ لعبت‌ ساقي‌ نگويم‌ چند پيمانه
‌كه‌ گر جيحون‌ بپيمايي‌ نخواهي‌ يافت‌سيرابم‌
(545)
نه‌ چنان‌ معتقدم‌ كِم‌ْ نظري‌ سير كند
يا چنان‌ تشنه‌ كه‌ جيحون‌ بنشاند آزم‌
(558)
            بعد از جغرافيا نوبت‌ به‌ نام‌هاي‌ تاريخي‌ مي‌رسد. در ديوان‌ سعدي‌ نام‌هاي‌ تاريخي‌ مربوط‌ به‌ حوزه‌فرهنگي‌ خراسان‌ كلاً از همان‌ روال‌ نام‌هاي‌ جغرافيايي‌ پيروي‌ و در واقع‌ همان‌ دعوي‌ پيشين‌ ما را ثابت‌ مي‌كندكه‌ سعدي‌ ذهنيت‌ تاريخي‌ ويژه‌اي‌ از خراسان‌ و مقاطع‌ تاريخ‌ ساز آن‌ ندارد و بر سر هم‌ از معرفت‌ عمومي‌جامعه‌ نسبت‌ به‌ اين‌ موضوع‌ تبعيت‌ مي‌كند. نام‌ها اندك‌ شمار و مضمون‌ها اغلب‌ متعارف‌ و اتفاقي‌ است‌. دربوستان‌ در مورد دو سلطان‌ محلي‌ كم‌ اسم‌ و رسم‌ «تكش‌» و «قزل‌ ارسلان‌» هر كدام‌ حكايتي‌ معمولي‌ آمده‌است‌:
تكش‌ با غلامان‌ يكي‌ راز گفت
‌كه‌ اين‌ را نبايد به‌ كس‌ باز گفت‌
(343)
و
قزل‌ ارسلان‌ قلعه‌اي‌ سخت‌ داشت
‌كه‌ گردن‌ به‌ الوند بر مي‌فراشت‌
(237)
            كه‌ به‌ جاي‌ آنان‌ مي‌توانست‌ نام‌ امير يا فرمان‌ روايي‌ باشد متعلق‌ به‌ هر ناحيه‌ ديگر ايران‌ غير از خراسان‌؛وانگهي‌ تعلق‌ اميران‌ بيگانه‌ و ترك‌ از بدِ روزگار در دوره‌اي‌ بر برخي‌ از نواحي‌ خراسان‌ فرمان‌ روايي‌ داشته‌اند،هرگز نمي‌تواند معرف‌ چهره‌ تاريخي‌ خراسان‌ باشد.
            بخصوص‌ وقتي‌ مي‌بينيم‌ در جاي‌ ديگري‌ از بوستان‌ همين‌ «قزل‌ ارسلان‌» عامل‌ ملامتي‌ مي‌شود براي‌تنبيه‌ و هشداري‌ به‌ گزافه‌گويان‌ و تعريض‌ به‌ يك‌ شاعر سرشناس‌ خراساني‌ كه‌ عبارت‌ باشد از ظهير فاريابي‌با مضمون‌ معروفي‌ كه‌ گزافه‌ گويي‌ را به‌ اوج‌ خود رسانيده‌ است‌:
نُه‌ كرسي‌ فلك‌ نهد انديشه‌ زير پاي
‌تا بوسه‌ بر ركاب‌ قزل‌ ارسلان‌ دهد
            تعريض‌ سعدي‌ البته‌ از حالت‌ جزيي‌ و موردي‌، چنان‌ كه‌ زيبنده‌ منش‌ و اخلاق اوست‌، به‌ يك‌ نصيحت‌ كلي‌بدل‌ شده‌ است‌:
چه‌ حاجت‌ كه‌ نه‌ كرسي‌ آسمان‌
نهي‌ زير پاي‌ قزل‌ ارسلان‌
(379)
            از حكايتي‌ كه‌ در ارتباط‌ با محمد خوارزم‌ شاه‌ در گلستان‌ آمده‌ به‌ مناسبتي‌ ديگر قبلاً ياد كرده‌ايم‌ كه‌«سالي‌ محمد خوارزم‌ شاه‌ رحمه‌الله‌ عليه‌ با ختا براي‌ مصلحتي‌ صلح‌ اختيار كرد» (ص‌ 139). در بوستان‌ هم‌حكايتي‌ ديگر در ارتباط‌ با عنوان‌ كلّي‌ «خوارزم‌ شاه‌» آمده‌ كه‌ از ديدگاه‌ تاريخي‌ خاصي‌ حكايت‌ نمي‌كند و گويابراي‌ خود شاعر هم‌ فرق نمي‌كرده‌ كه‌ محمد خوارزم‌ شاه‌ منظور باشد يا خوارزم‌ شاهي‌ ديگر:
يكي‌ پرطمع‌ پيش‌ خوارزم‌ شاه‌
شنيدم‌ كه‌ شد بامدادي‌ پگاه‌
(ص‌ 334)
            براي‌ آن‌ كه‌ حكايت‌، تمثيلي‌، اخلاقي‌ و كلي‌ است‌ كه‌ به‌ هيچ‌ امر تاريخي‌ خاصي‌ اشاره‌ ندارد.
            مهم‌ترين‌ پادشاه‌ و امير منتسب‌ به‌ سرزمين‌ خراسان‌ كه‌ نام‌ و ياد او تقريباً آگاهانه‌ در ديوان‌ سعدي‌ (اعم‌ّاز حكايت‌ها و غزل‌ها) آمده‌ است‌، محمود غزنوي‌ است‌. جلوه‌هاي‌ نام‌ محمود در شعر سعدي‌ به‌ نسبت‌، متنوّع‌ وگونه‌گون‌ است‌. سه‌ مورد حكايت‌ تمثيلي‌ در گلستان‌، يك‌ حكايت‌ در بوستان‌ آن‌ هم‌ در ارتباط‌ با حسن‌ اياز،همان‌ كه‌ در غزليات‌ هم‌ چندين‌ مضمون‌ ديگر پديد آورده‌ است‌ و بالاخره‌ يك‌ مورد ياد كردي‌ زاهد منشانه‌ دررسائل‌ نثر منسوب‌ به‌ شيخ‌ اجل‌ كه‌ اگر در انتسابش‌ به‌ وي‌ ترديد نباشد بايد گفت‌ با مجموعه‌ تصويرهايي‌ كه‌از او به‌ ذهن‌ وي‌ آمده‌ همخواني‌ ندارد (ص‌ 872).
            اوّلين‌ حكايت‌ گلستان‌ در اين‌ مورد تمثيل‌ فناي‌ وجود خاكي‌ آدمي‌ است‌ پس‌ از مرگ‌ كه‌ اين‌ جا قرعه‌ فال‌ به‌نام‌ محمود آمده‌ است‌ و باز به‌ روال‌ كلّي‌، هر كس‌ ديگري‌ مي‌توانست‌ به‌ جاي‌ او قرار گيرد: «يكي‌ از ملوك‌خراسان‌ محمود سبكتگين‌ را به‌ خواب‌ چنان‌ ديد...» (ص‌ 38).
            در حكايت‌ دوم‌ بيشتر از آن‌ كه‌ محمود محور حكايت‌ باشد رازداري‌ حسن‌ ميمندي‌ در كانون‌ توجّه‌ قرارمي‌گيرد كه‌:
            «تني‌ چند از بندگان‌ محمود گفتند حسن‌ ميمندي‌ را كه‌: سلطان‌ امروز تو را چه‌ گفت‌؟...» (ص‌ 124) كه‌ البتّه‌حسن‌ ميمندي‌ هم‌ شخصيت‌ ديگري‌ از خراسان‌ است‌ به‌ مراتب‌ اصيل‌تر و ملّي‌تر از محمود كه‌ خصايل‌ بلند اودر اين‌ حكايت‌ تلويحاً مورد ستايش‌ و تمجيد قرار گرفته‌ است‌ و كمال‌ و نكته‌ داني‌ و فراستش‌ در اين‌ حكايت‌ديگر:
            «حسن‌ ميمندي‌ را گفتند: سلطان‌ محمود چندين‌ بنده‌ صاحب‌ جمال‌ دارد كه‌ هر يكي‌ بديع‌ جهاني‌اند، چگونه‌افتاده‌ است‌ كه‌ با هيچ‌ يك‌ از ايشان‌ ميل‌ و محبّتي‌ ندارد چنان‌ كه‌ با اياز، كه‌ حسني‌ زيادتي‌ ندارد؟» و جواب‌فشرده‌ و بخردانه‌ خواجه‌ حسن‌ كه‌: «هر چه‌ به‌ دل‌ فرو آيد در ديده‌ نكو نمايد» (ص‌ 128).
            بار ديگري‌ كه‌ نام‌ محمود در حكايتي‌ از بوستان‌ آمده‌ است‌ به‌ وجه‌ يا بي‌وجه‌ در واقع‌ به‌ يك‌ مضمون‌ غزلي‌اشاره‌ دارد:
يكي‌ خرده‌ بر شاه‌ غزنين‌ گرفت
‌كه‌ حسني‌ ندارد اياز اي‌ شگفت‌
و سرانجام‌ اين‌ كه‌:
به‌ محمود گفت‌ اين‌ حكايت‌ كسي
‌بپيچيد از انديشه‌ بر خود بسي‌
به‌ عشق‌ من‌ اين‌ خواجه‌ بر خوي‌ اوست
‌نه‌ بر قدّ و بالاي‌ نيكوي‌ اوست‌
(ص‌ 288)
            مضمون‌هاي‌ ديگري‌ كه‌ در غزليات‌ سعدي‌ انعكاس‌ ارتباط‌ محمود و اياز را نشان‌ مي‌دهد با آنچه‌ در اين‌حكايت‌ آمده‌ قدري‌ متناقض‌ مي‌نمايد و روي‌ هم‌ رفته‌ مي‌نمايد كه‌ سعدي‌ بيشتر از آن‌ كه‌ بخواهد از خصلت‌ وصفت‌ محمود توصيفي‌ به‌ دست‌ دهد به‌ دنبال‌ مضمون‌ است‌ و بيان‌ تصويري‌ شعري‌ و ادبي‌:7
هر چه‌ بيني‌ ز دوستان‌ كرم‌ است
‌گر اهانت‌ كنند و گر اعزاز
دست‌ مجنون‌ و دامن‌ ليلي‌
روي‌ محمود و خاك‌ پاي‌ اياز
(ص‌ 525)
دوست‌ به‌ دنيا و آخرت‌ نتوان‌ داد
صحبت‌ يوسف‌ به‌ از دراهم‌ معدود
وه‌ كه‌ ازو جور و تنديم‌ چه‌ خوش‌ آيد
چون‌ حركات‌ اياز بر دل‌ محمود
(ص‌ 718)
            از ميان‌ شخصيت‌هاي‌ عرفاني‌ خراسان‌ نام‌ ابراهيم‌ ادهم‌ به‌ صورتي‌ بسيار معمولي‌ در حكايتي‌ آمده‌ است‌:
            «روزي‌ ابراهيم‌ ادهم‌، نوّرالله قبره‌، بر در سراي‌ خود نشسته‌ بود و غلامان‌ صف‌ زده‌. ناگاه‌ درويشي‌ درآمد...» (ص‌ 907) و نام‌ امام‌ محمد غزّالي‌ با آن‌ همه‌ شهرت‌ و نام‌ آوري‌ در عرصه‌ دين‌ و عرفان‌ هم‌ يك‌ بار درحكايتي‌ از گلستان‌ ديده‌ مي‌شود:
            «امام‌ مرشد محمد غزّالي‌ را رحمه‌الله عليه‌ پرسيدند: چگونه‌ رسيدي‌ بدين‌ منزلت‌ در علوم‌؟...» (ص‌ 187)حال‌ آن‌ كه‌ به‌ لحاظ‌ مشرب‌ ديني‌، سنخيت‌ و همانندي‌ ميان‌ افكار سعدي‌ و غزّالي‌ موجود است‌، هم‌ به‌ اين‌ دليل‌ وهم‌ به‌ علّت‌ نام‌ آوري‌ او در عرصه‌ فرهنگ‌ اسلامي‌ مي‌توانسته‌ است‌ بيشتر از اين‌ مورد نظر سعدي‌ قرار گيرد.
            از ميان‌ شاعران‌ غزل‌ سراي‌ پيش‌ از سعدي‌، انوري‌ و ظهير تأثيري‌ خاص‌ بر غزل‌ وي‌ بر جاي‌ گذاشته‌اند.نام‌ ظهير به‌ تلويح‌ و نام‌ انوري‌ يك‌ بار به‌ تصريح‌ در گلستان‌ سعدي‌ ذكر شده‌ است‌ در حكايت‌:
            «شيّادي‌ گيسوان‌ بافت‌ يعني‌ علوي‌ است‌... يكي‌ از ندماي‌ حضرت‌ پادشاه‌ كه‌ در آن‌ سال‌ از سفر دريا آمده‌بود گفت‌: من‌ او را... و شعرش‌ را به‌ ديوان‌ انوري‌ دريافتند» (ص‌ 64).
            باز نمودن‌ تأثير شاعران‌ خراسان‌ در ديوان‌ سعدي‌ از حوصله‌ اين‌ مختصر بيرون‌ است‌، اگر بخواهيم‌ به‌تأثير انوري‌ بر سعدي‌ هم‌ اشاره‌ كنيم‌ يا دست‌ كم‌ اشعار هم‌ وزن‌ و هم‌ مضمون‌ آن‌ دو را كنار هم‌ قرار دهيم‌ به‌فضا و مجالي‌ فراخ‌تر از اين‌ نيازمنديم‌.8
            سعدي‌ از دعوي‌ داران‌ ادب‌ پارسي‌ است‌. او در اوج‌ اقتدار زبان‌ فارسي‌ اوج‌ توانايي‌ خويش‌ را نشان‌ داده‌ ودر يك‌ دعوي‌ بزرگ‌ يك‌ تنه‌ به‌ مصاف‌ همه‌ مدّعيان‌ و اكابر گردن‌ كشان‌ نظم‌ و نثر شتافته‌ است‌. بخش‌ عمده‌ وقريب‌ به‌ تمام‌ شخصيت‌هاي‌ صاحب‌ نام‌ در نظم‌ و نثر فارسي‌ پيش‌ از سعدي‌ از خراسان‌ برخاسته‌ بودند (به‌مكتب‌ آذربايجان‌ و مدّعيان‌ بزرگ‌ آن‌ خاقاني‌ و نظامي‌، كه‌ البتّه‌ در اين‌ مورد خاص‌ّ طرف‌ كارزار سعدي‌ هم‌نيستند، توجّه‌ دارم‌). او با اقتدار و انانيّت‌ تمام‌ بر آن‌ بوده‌ است‌ كه‌: «سخن‌ ملكي‌ است‌ سعدي‌ را مسلّم‌». بنابراين‌در يك‌ تحدّي‌ يك‌ جانبه‌ و غيابي‌ با طبع‌ آزمايي‌ و قدرت‌ نمايي‌ در همه‌ قالب‌هاي‌ شعري‌ پيش‌ از خود از قصيده‌ وغزل‌ و رباعي‌ گرفته‌ تا قطعه‌ و مثنوي‌ و ملمّع‌ و ترجيع‌بند و در قلمرو مفهوم‌ از وصف‌ و مدح‌ و حكمت‌ آموزي‌تا تغزّل‌ و هزل‌ و هجو و هر زمينه‌اي‌ كه‌ تا آن‌ روز مي‌توانسته‌ است‌ مدّعياني‌ در ادب‌ فارسي‌ داشته‌ باشد، كل‌ّجبهه‌ ادبي‌ خراسان‌ را به‌ مبارزه‌ طلبيده‌ و بعد هم‌ خطاب‌ به‌ معشوق خويش‌ زبان‌ به‌ قضاوت‌ گشوده‌ است‌ كه‌:
بر حديث‌ من‌ و حسن‌ تو نيافزايد كس
‌حد همين‌ است‌ سخنداني‌ و زيبايي‌ را
            و انصاف‌ را كه‌ با جهان‌ بيني‌ و زمان‌ نگري‌ خاصّي‌ كه‌ داشته‌ است‌ تا اين‌ جاي‌ كار نيك‌ از عهده‌ بر آمده‌ وابداً به‌ گزافه‌ گويي‌ نزديك‌ نشده‌ است‌، كما اين‌ كه‌ دعوي‌ ديگر او در گلستان‌ مبني‌ بر اين‌ كه‌ از سخن‌ ديگران‌استفاده‌ نكرده‌ است‌ و:
كهن‌ خرقه‌ خويش‌ پيراستن
‌به‌ از جامه‌ عاريت‌ خواستن‌
            همه‌ تا اين‌ جا مي‌تواند مصداق داشته‌ باشد. گلستان‌ هم‌ ادّعا نامه‌ ديگري‌ است‌ براي‌ تمام‌ آنها كه‌ در قلمرونويسندگي‌ دعوي‌ دار بوده‌اند، از ابوالفضل‌ بيهقي‌ و عروضي‌ سمرقندي‌ تا حميدالدّين‌ بلخي‌ و ابوالمعالي‌منشي‌.
            سعدي‌ در ادبيّات‌ خراسان‌ به‌ يك‌ استثناي‌ منقطع‌ و يك‌ جهان‌ پهلوان‌ بي‌ همال‌ برخورده‌ و به‌ مصلحت‌ كارنمي‌دانسته‌ كه‌ با او روبه‌رو شود و از كار و كنارش‌ بي‌ اعتنا بگذرد، بنابراين‌ با او از در آشتي‌ در آمده‌ و به‌ كارو كردار سترگش‌ سر فرو آورده‌ است‌. سعدي‌ گويي‌ از استناد روشن‌ به‌ سخن‌ شاعران‌ پيشين‌ عار داشته‌ وآنها را در حدّ كار خود نمي‌ديده‌ است‌. استثناي‌ منقطع‌ باز هم‌ فردوسي‌ است‌ با اين‌ بيان‌ فخيم‌ كه‌ از شدّت‌ تكريم‌دم‌ به‌ تواضع‌ مي‌زند:
چه‌ خوش‌ گفت‌ فرودسي‌ پاك‌ زاد
كه‌ رحمت‌ بر آن‌ تربت‌ پاك‌ باد
«ميازار موري‌ كه‌ دانه‌ كش‌ است
‌كه‌ جان‌ دارد و جان‌ شيرين‌ خوش‌ است‌»
            هم‌ نام‌ بلندِ فردوسي‌ و انديشه‌ بالا بلندش‌ براي‌ سعدي‌ احترام‌انگيز و سزاوار تكريم‌ است‌ و هم‌ كارسترگش‌ شاهنامه‌، كه‌ گويي‌ سعدي‌ را با آن‌ انسي‌ ويژه‌ و عنايتي‌ خاص‌ بوده‌ است‌. بنابراين‌ چند بار به‌ تصريح‌از شاهنامه‌ هم‌ در شعر سعدي‌ ياد شده‌ است‌، در مقام‌ موعظه‌:
اين‌ كه‌ در شهنامه‌ها آورده‌اند
رستم‌ و رويينه‌ تن‌ اسفنديار
تا بدانند اين‌ خداوندان‌ ملك
‌كز بسي‌ خلق‌ است‌ دنيا يادگار
(ص‌ 724)
            جاي‌ ديگر مثلاً در مدح‌:
ملكي‌بدين‌ مسافت‌ و حكمي‌ بر اين‌ نسق‌
ننوشته‌اند در همه‌ شهنامه‌ داستان‌
(ص‌ 735)
            و جاي‌ ديگر ايضاً در مدح‌ و نصيحت‌:
نوشيروان‌ كجا شد و دارا و يزدگرد
گردان‌ شاهنامه‌ و خانان‌ و قيصران‌
(ص‌ 833)
            گاهي‌ هم‌ از شاهنامه‌ با تعبير «حديث‌ پادشاهان‌ عجم‌» و «حكايت‌ نامه‌ ضحّاك‌ و جم‌» ياد كرده‌ و آن‌ راكتاب‌ عبرت‌ گرفتن‌ و پند پذيرفتن‌ دانسته‌ است‌:
حديث‌ پادشاهان‌ عجم‌ را
حكايت‌ نامه‌ ضحّاك‌ و جم‌ را
بخواند هوشمند نيك‌ فرجام‌
نشايد كرد ضايع‌ خيره‌ ايّام‌
مگر كز خوي‌ نيكان‌ پند گيرند
وز انجام‌ بدان‌ عبرت‌ پذيرند
(ص‌ 852)
            تأثير مليحي‌ از تعاليم‌ شاهنامه‌ تقريباً در انديشه‌ سعدي‌ بر جاي‌ مانده‌ است‌، چنان‌ كه‌ بوي‌ فرهنگ‌ جان‌پرور ايراني‌ و سايه‌ سخنان‌ حكيمانه‌ فردوسي‌ را در سرتاسر كليّات‌ سعدي‌ مي‌توان‌ جست‌ و راحت‌ و مطمئن‌در مجالي‌ جداگانه‌ به‌ مشابهات‌ دو انديشه‌ دست‌ پيدا كرد.9
            گذشته‌ از اين‌ گلستان‌ سعدي‌ از زمره‌ منابع‌ كهني‌ است‌ كه‌ در آن‌ به‌ تصريح‌ از سنّت‌ شاهنامه‌ خواني‌(نقّالي‌) ياد شده‌ است‌، با اين‌ عبارت‌ در حكايتي‌ از باب‌ اوّل‌ «در سيرت‌ پادشاهان‌»:
            «باري‌ به‌ مجلس‌ او در، كتاب‌ شاهنامه‌ همي‌ خواندند در زوال‌ مملكت‌ ضحّاك‌ و عهد فريدون‌...» (ص‌ 44)
            بارزترين‌ ميدان‌ تأثير فردوسي‌ بر سعدي‌ كتاب‌ بوستان‌ يا سعدي‌ نامه‌ است‌ كه‌ گويي‌ به‌ تلويح‌ نه‌ در مقام‌معارضه‌ كه‌ دست‌ كم‌ در مقام‌ نظيره‌ گويي‌ با شاهنامه‌ بوده‌ است‌، درست‌ در همان‌ وزن‌ البتّه‌ با مضمون‌ وموسيقي‌ جداگانه‌. گمان‌ من‌ بر اين‌ است‌ كه‌ سعدي‌ ـ بي‌ آن‌ كه‌ بر زبان‌ آورد ـ در خود ياراي‌ مقابله‌ با فردوسي‌نمي‌ديد. با اين‌ حال‌ خواسته‌ است‌ بگويد كه‌ از او چيزي‌ كم‌ ندارد، بنابراين‌ عملاً با تغيير لحن‌ و موسيقي‌ كلام‌ وهمچنين‌ تفاوت‌ مضمون‌ كتاب‌ در واقع‌ قلّه‌ رفيع‌ شاهنامه‌ را دور زده‌ و با زمان‌شناسي‌ و جهان‌ بيني‌ ويژه‌اي‌كه‌ داشته‌ خود را به‌ آن‌ سوي‌ اين‌ قلّه‌ كشانيده‌ است‌. بنابراين‌ خواسته‌ يا ناخواسته‌ در بوستان‌ و بعد هم‌ دربقيّه‌ آثار خود بسياري‌ از نامه‌ها و اشاره‌ها، تمثيل‌ها و حكايت‌ها، تعبيرات‌ و صور خيال‌، واژه‌ها و نام‌ افزارهاو... را از فضاي‌ شاهنامه‌ وام‌ گرفته‌ و در چارچوب‌ كار و موسيقي‌ آثار خويش‌ جا انداخته‌ است‌. از همه‌ اين‌هاگذشته‌ با اشاره‌ آشكاري‌ كه‌ سعدي‌ در بوستان‌ به‌ كار فردوسي‌ داشته‌ و از او همچون‌ يك‌ «تابو» با كلمه‌تلويحي‌ «ديگران‌» ياد كرده‌ است‌10، جاي‌ ترديدي‌ در اين‌ بهره‌گيري‌ باقي‌ نيست‌. اين‌ تأثير گذشته‌ ازمشابهت‌هايي‌ كه‌ ميان‌ بوستان‌ و شاهنامه‌ يافته‌اند11، در آن‌ حدّي‌ است‌ كه‌ به‌ رغم‌ خيالي‌ بودن‌ ديدار مستقيم‌سعدي‌ از خراسان‌، انديشه‌ و سليقه‌ ادبي‌ خراسان‌ به‌ طور مستقيم‌ و دست‌ اوّل‌ از طريق‌ نماينده‌ شاخص‌ِ ادب‌خراسان‌ ـ فردوسي‌ كبير ـ و كار سترگش‌ شاهنامه‌ شگرف‌ در تخيّل‌ و انديشه‌ سعدي‌ تأثيري‌ آشكار بر جاي‌گذاشته‌ است‌.
پي‌ نوشت‌:
1. رك‌: پورپيرار، ناصر مگر اين‌ پنج‌ روزه‌، بازخواني‌ مقدمه‌ گلستان‌، تهران‌، نشر كارنگ‌ 1377.
2. درباره‌ ترديدهاي‌ سفر سومنات‌ و آراء گوناگون‌ در مورد ساير سفرهاي‌ سعدي‌، رك‌: هانري‌ ماسه‌، تحقيق‌درباره‌ سعدي‌، ترجمه‌ دكتر غلامحسين‌ يوسفي‌ و دكتر محمد حسن‌ مهدوي‌ اردبيلي‌، توس‌، تهران‌ 1364، ص‌59 به‌ بعد. درباره‌ اين‌ سفر و ديگر سفرها اظهار نظر شده‌ است‌ كه‌ سعدي‌ متناسب‌ با مضموني‌ كه‌ در ذهن‌داشته‌ حكايت‌ و بستر مناسب‌ آن‌ را بر گزيده‌ است‌. رك‌: محمد موسي‌ هنداوي‌، سعدي‌ الشيرازي‌ شاعرالانسانيه‌، قاهره‌ 1951، ص‌ 257.
3. هانري‌ ماسه‌، همان‌ ص‌ 41 و پور پيرار، همان‌، ص‌ 1، برخي‌ از محققان‌ انتخاب‌ كاشغر را به‌ عنوان‌ مكاني‌مناسب‌ براي‌ وقوع‌ اين‌ قصّه‌، توجيه‌ نحوي‌ كرده‌اند. رك‌: هنداوي‌، همان‌ ص‌ 258.
4. مينوي‌، مجتبي‌، نقد حال‌، خوارزمي‌، تهران‌ 1351، ص‌ 333 به‌ بعد.
5. هانري‌ ماسه‌، همان‌، ص‌ 61.
6. گلستان‌ سعدي‌، تصحيح‌ و توضيح‌ دكتر غلامحسين‌ يوسفي‌، تهران‌، خوارزمي‌ 1368، ص‌ 491.
7. سال‌ها پيش‌ علي‌ دشتي‌ به‌ شمّه‌اي‌ از اين‌ مشابهت‌ها اشاره‌ كرده‌ است‌ و همين‌ براي‌ مدّعاي‌ سخن‌ ما كفايت‌مي‌كند. رك‌: در قلمرو سعدي‌، فصل‌ «سعدي‌ و انوري‌».
8. گوشه‌اي‌ از اين‌ كار در مقاله‌ سودمند و ممتّع‌ دكتر منصور رستگار با عنوان‌ «سعدي‌ و فردوسي‌» مندرج‌ درذكر جميل‌ سعدي‌، مجموعه‌ مقالات‌ و اشعار به‌ مناسبت‌ بزرگداشت‌ هشتصدمين‌ سالگرد تولد شيخ‌ اجل‌سعدي‌، وزارت‌ ارشاد اسلامي‌، تهران‌ 1364، 2/55 به‌ بعد، آمده‌ است‌.
9. اشاره‌ است‌ به‌ اين‌ ابيات‌ از بوستان‌ كه‌:
پراكنده‌ گويي‌ حديثم‌ شنيد
جز احسنت‌ گفتن‌ طريقي‌ نديد
هم‌ از خبث‌ نوعي‌ در او درج‌ كرد
كه‌ فرياد ناچار خيزد ز درد
كه‌ فكرش‌ بليغ‌ است‌ و رايش‌ بلند
در اين‌ شيوه‌ زهد و طامات‌ و پند
نه‌ در خشت‌ و كوپال‌ و گرز گران
‌كه‌ اين‌ شيوه‌ ختم‌ است‌ بر ديگران‌
(ص‌ 322)
در مورد اين‌ مناقشه‌ يك‌ جانبه‌ و تلويحي‌، رك‌: وحيديان‌ كاميار، تقي‌. فردوسي‌ و سعدي‌ در حماسه‌ سرايي‌كتاب‌ پاژ 1، مشهد، زمستان‌ 1369، ص‌ 44 به‌ بعد.
10. رك‌: رعدي‌ آذرخشي‌، غلامعلي‌، سخني‌ درباره‌ شاهنامه‌ و بوستان‌، آينده‌، تهران‌ 1361، ص‌ 459.




© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1389/1/15 (1825 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری