غزل شیرین/ کوروش کمالی سروستانی


تاریخ : یکشنبه، 19 خرداد، 1392


شیراز، شهری رویایی در خاطر شاعران و نویسندگان و سیاحان است. به شیراز که پا می‌نهی، شکوه زیبایی را پدیدار می‌یابی، گویی زیبایی کسوت فاخری است که بر قامت پرشکوه این شهر تنیده‌اند. نسیم روح‌بخش بهارانش، طلوع درخشان طلایه‌دار آسمان تابستانی‌اش، ترنم سحرانگیز بارش پاییزش و آسمان نقره‌فام زمستانی‌اش تسلای خاطر می‌آفریند. اما اردیبهشت شیراز حکایتی دیگر است..

نسیم مشک‌بیز و عطر طرب‌انگیز اطلسی‌‌ها و بهار نارنج درختانش مسرت روح را دوچندان می‌کند. گویی فراش باد صبا همه‌جا فرش زمردین گسترده و صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمده است و نیک‌بخت شیرازیان را در زیر بال همای بلند پرواز شاد و آرام ساخته است. این شهر در دل خویش و در درازنای تاریخ خود بزرگ‌مردانی از عرفان و اندیشه و هنر و ادب آفریده است که هر یک به تنهایی برای نامبردار کردن شهری کفایت می‌کنند و از آن جمله‌اند سعدی و حافظ شیرازی. سعدی بنیان ادب فارسی را به گاه هفتمین قرن هجری غنا می‌بخشد و در نثر و نظم سرآمد می‌شود. روح عاشق او خستگی نمی‌شناسد و در اوج، ادب فارسی را منزلتی انسانی و جهانی می‌بخشد. اما این همه داستان نیست.

روزگار خردی را به یاد می‌آورم که در لندرور پدر از سروستان به شیراز می‌آمدیم. شب‌هنگام روبه‌روی آرامگاه سعدی به سعی پدر بستنی معروف سعدی را در میان نان‌های گرد خوش‌طعم و ترد، مزه‌مزه می‌کردیم و در بوستان و گلستان آرامگاه قدم می‌زدیم، می‌دویدیم و می‌خندیدیم با برادران. و مادر با چادر نماز گلدار سفیدش کاسه‌های‌ آش کارده را از دستفروش‌های سعدی که زیر چراغ زنبوری‌ها جمع بودند می‌گرفت و در حیاط آرامگاه می‌نشست و غزل می‌خواند و فاتحه. و تو زندگی را که از سعدی آموخته بودی در سعدیه و محله‌ای به همین نام در جریان می‌دیدی. پررنگ و پرشور.

آن روزها، مرکز شهر شیراز تا آرامگاه سعدی فاصله‌ای بیش از امروز داشت و مسیر تو باغ بود و راغ و درخت. در اردیبهشت باید از باغ دلگشا که نارنجستانی مصفا بود و هست می‌گذشتی و مست از بوی بهار نارنج‌ها به اطلسی‌‌ها و نسترن‌های آرامگاه می‌رسیدی و گنبد فیروزه‌ای شیخ را با ابهت و جلال و جمال می‌دیدی. و طعم شعر و غزل را با بستنی می‌آمیختی و ماهی‌های حوض سعدی را می‌نگریستی و در آب جاری‌اش اندوه می‌شستی و شبانگاه با خاطره‌ای خوش می‌خفتی و شیخ را به خواب می‌دیدی که باز هم حکایت می‌خواند و غزل.

و تو می‌غلتیدی و خواب بستنی سعدی می‌دیدی؛چه غزل شیرینی.

....................................

این یادداشت در شماره 123 روزنامه بهار به چاپ رسیده است








منبع این مقاله : دانشنامه فارس
http://www.fars-encyclopedia.com

آدرس این مطلب :

Fars Encyclopedia ©