آنچه در پي ميآيد، متن مقاله «اين راه رفته...»
نوشته كوروش كماليسروستاني است كه در شماره 18
ماهنامه مهرنامه (دي ماه 1390) به چاپ رسيده است.
فروغي دلبستة زبان و ادب فارسي بود. ترجمههاي روان از كتابهاي مختلف به ويژه «سير حكمت در اروپا» و نيز تصحيح برخي از متون كلاسيك ادب فارسي از جمله كليات سعدي، گزيده شاهنامه فردوسي، منتخب حافظ و مجموعه رباعيات خيام، مخزنالاسرار نظامي و نيز تأسيس فرهنگستان ايران مؤيد اين مدعاست. غلامعلي رعدي آذرخشي در اين باره مينويسد: «فروغي فرهنگستان را به قصد جلوگيري از اقدامات خودسرانه و شتاب آلود چند تن از معتقدان متعصب فارسيِ سره كه در دستگاههاي دولتي نفوذ داشتند، ايجاد كرد». (اتحاد، 1378: 68).
سعيد نفيسي و علياصغر خان حكمت در خاطرات خود اين امر را تأييد كردهاند و فروغي نيز در نامة مفصلي كه با نام «پيام من به فرهنگستان» نوشت، به كساني كه به سبب ندانستن زبان عربي و يا دشمني با آن تيشه به ريشة زبان فارسي ميزنند، اندرز ميدهد (مصاحب، 1356: ج 2، 1887).
رعدي آذرخشي در همين رابطه خاطرهاي را نقل ميكند و مينويسد: «به ياد دارم كه در سال 1314 دو تن از اعضاي افراطي فرهنگستان در يكي از جلسات اصرار داشتند كه يك كلمة ثقيل و نامأنوس زبان اوستايي به عنوان معادل يك كلمة عربي رايج و ساده مستعمل در فارسي پذيرفته شود. مرحوم عبدالعظيم قريب با اين پيشنهاد مخالف بود و ميگفت: اولاً اين كلمة عربي هزار سال است كه در فار سي وارد و معمول شده و جزء دارايي زبان ماست، ثانياً زبان اوستايي مرده و متروك شده و كلمات آن با كلمات فارسي امروزي هماهنگي ندارد. دو عضو افراطي از اين بيان مرحوم قريب برآشفتند و غوغايي به راه انداختند و گفتند شما حق نداريد كه به زبان اوستايي كه زبان مقدس نياكان ماست، اهانت كنيد و آن را زباني مرده بخوانيد. در اين اثنا مرحوم فروغي كه رييس جلسه بود، بيآنكه يكي از دو طرف بحث را مستقيماً مورد حمايت يا ملامت قرار دهد، ناگهان رشتة سخن را به دست گرفت و با متانت تمام از فرد فرد حضار پرسيد: آيا پدر او مرحوم محمدحسين فروغي را ميشناختند يا نام او را شنيدهايد؟ يكايك اعضاي فرهنگستان جواب مثبت دادند و هر كدام شرحي دربارة فضايل محمدحسين فروغي بيان كردند. آنگاه مرحوم محمدعلي فروغي گفت: آقايان به شهادت همة شما پدر من مردي دانشمند و ارجمند بوده و من به فرزندي او مفتخرم. با اين وصف اگر همة شما به من بگوييد كه پدرت مرده است، من حق ندارم از شما برنجم، زيرا مسلّم است كه پدرم مرده است. زبان اوستايي هم درست است كه زبان مقدس نياكان ما بوده است، ولي چه ميتوان كرد، آن زبان هم مرده و متروك شده و انصاف نيست كه ما به كسي كه اين حقيقت واضح را اعلام ميكند، بتازيم و در وطنپرستي او ترديد روا داريم. اين بيان شيوا و اين استدلال سقراطيِ فروغي مانند آبي كه بر آتش ريخته شود، جلسه را به حال عادي درآورد و بحث در محيطي آرام و دور از هياهو ادامه يافت. (عاقلي، 1367: 293ـ294).
فروغي اين دغدغه را در سخنراني براي سومين دورة فارغالتحصيلي كالج آمريكايي نيز اينگونه بيان ميكند: «مثلاً جمعيتي به اين خيال افتاده و سعي ميكنند الفاظ عربي را از زبان ما بيرون كرده، فارسي صرف را رواج بدهند، غافل از اينكه اين كار ممكن نيست. مگر اينكه دايرة تعبير و بيان خودمان را تنگ و محدود كنيم. زيرا بسياري از معاني هست كه الفاظ فارسي نداشته يا اگر داشته، از ميان رفته و بسياري ديگر هست كه امروز فارسي آن از عربي غريبتر و وحشيتر است و استعمال آنها جز اينكه عبارت را غيرمفهوم ميكند و از فصاحت بيندازد ثمري ندارد». (افشار، همايونپور، 1389: 259).
سالهاي 1314 تا 1320 دوران طلايي زندگي فرهنگي و ادبي محمدعلي فروغي و سالهاي خانهنشيني و دوري او از دنياي سياست بود. سالهايي كه «فرهنگستان ايران» را بنياد گذاشت. واژههاي گوناگوني ساخته شد و آثار ماندگار فروغي منتشر شد. استاد حبيب يغمايي درباره اين دوران مينويسد: «من از سال 1312 تا هنگام وفات فروغي كه در ششم آذرماه 1321 اتفاق افتاد، همه روز صبحها و عصرها و گاهي تا پاسي از شب گذشته در خدمتش بودم... مصاحبتي كه به طور متوسط كمتر از ده دوازده ساعت نبود».
در همين ايام، براي يافتن نسخهاي تازه از كليات سعدي يا گلستان و بوستان عصاي خود را بر دوش مينهاد، ملايم راه ميسپرد و همراه با حبيب يغمايي در خانة بزرگاني چون دكتر لقمانالدوله و شاهزاده افسر، نسخهها را برانداز ميكرد و آنچه را ميپسنديد، به امانت ميبرد تا در كنار نسخههاي لردگرينوي انگليسي (كه در سال 720هـ. كتابت شده)، كتابخانه ملك، كتابخانة هند در لندن، كتابخانه پاريس، كتابخانه سلطنتي و نيز نسخ خطي بديعالزمان، صادق انصاري، مجدالدين انصاري، امير خيري و نسخههاي چاپي هند و اروپا و تبريز و تهران منبعي باشد براي تصحيح كليات سعدي.
اگرچه فروغي با آثار سعدي از كودكي و جواني آشنايي داشت، ولي شايد اهميّت و جايگاه او را در سال 1306 كه رييس هيأت نمايندگي ايران در جامعه ملل و چندي هم رييس دورهاي آن سازمان بود، بيشتر دريافت. در خاطرات او آمده است كه: «در مجمع اتفاق ملل، يكي از نمايندگان در كنار من نشسته بود و از من سؤال كرد نمايندة چه كشوري هستيد؟ هر چه سعي كردم ايران را، پرس را، به او بشناسانم، نتيجه نبخشيد. عاقبت خودش گفت شايد آن مملكتي كه سعدي از آنجاست، شاعري كه گفته بنيآدم اعضاي يكديگرند. او سعدي را ميشناخت، اما ايران را نميشناخت» (عاقلي، 1367: 308).
و پس از آن بود كه سخنراني افتتاحية جلسهاي را كه رياست آن را در جامعه ملل به عهده داشت، با همين بيت سعدي آغاز كرد.
فروغي اين نكته را در سخنرانييي كه در مهرماه 1308 در سفارت ايران در پاريس ايراد كرد نيز مورد تأكيد قرار داد و خاطرة ديگري را اينگونه نقل ميكند: «در همين سپتامبر گذشته كه در ژنو بودم، در يكي از ضيافتها كه غالباً براي آشنا شدن نمايندگان دُوّل با يكديگر واقع ميشود، يكي از همقطارهاي ايراني من در سر ميز كنار شخص ناشناسي قرار گرفته بود، در ضمن صحبت آن شخص اظهار داشت من يك قطعه شعر فارسي ميدانم كه حق اين است شعار جامعة ملل باشد، پس قطعه معروف را خواند كه:
بني آدم اعضاي يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند چو عضوي به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو كز محنت ديگران بيغمي نشايد كه نامت نهند آدمي
همقطار من متعجب شد كه اين كيست كه فارسي ميداند و شعر سعدي ميخواند. معلوم شد نمايندة دولت آلباني است و چون قبل از جنگ اخير، آلباني جزء دولت عثماني بود و عثمانيها غالباً با ادبيات فارسي آشنا بودند، او هم فارسي ميداند.
از نقل اين حكايات علاوه بر شاهد آوردن بر مقصود، اين منظور را هم دارم كه متذكر باشيد و شادي و تفاخر كنيد كه مملكت ما چه مردمان بزرگ پرورده و آنها چه آثار نفيس براي ما به ميراث گذاشتهاند كه به هر موضوع متوجه شويد، ميتوانيد از كلمات آنها استفاده و به آن استناد كنيد و موجبات سرافرازي و آبرومندي خود و ملّت خويش را فراهم آوريد به شرط آنكه قدر آن بزرگواران را بدانيد و به احوال و كلمات آنها معرفت پيدا كنيد». (افشار، همايونپور، 1389: 166).
علاوه بر اين به گفته مجتبي مينوي: «در سال 1315 به مناسبت گذشتن هفتصد سال از تاريخ تأليف گلستان، حكومت ايران و رجال علم و ادب بر آن شدند كليات سعدي را به صورتي شايسته طبع و نشر كنند. قرعة اين فال به نام مرحوم فروغي زده شد و از او بهتر كسي نميشد يافت. دوست ما حبيب يغمايي هم براي همكاري با آن مرحوم برگزيده شد و كليات سعدي را در مدت پنج سال (1316 تا 1320) از روي قديميترين نسخي كه در ايران و اروپا به دست آمده بود، تصحيح و در چهار مجلد منتشر كردند». (عاقلي، 1367: 304).
يغمايي در مورد چگونگي اين همكاري مينويسد: «با فراهم آمدن نسخهها شروع به كار كرديم. محل كارمان منزل فروغي بود. تابستانها در اتاقي كه طرف شمال واقع و نسبتاً سرد بود و ميزِ و صندلي داشت، مينشستيم، فروغي بر سرِ ميزِ مخصوصِ خود چند نسخه را ميگسترد و بنده بر روي ميز ديگر چند نسخة ديگر را. اوراق مخصوص چاپخانه كه نيمي از صفحه سفيد و براي يادداشتِ حواشي آماده بود، در دسترسم بود، آنگاه با تأمل تمام ابيات را ميخواندم و فروغي به دقت گوش ميداد و نظر خود را در مورد هر بيت اظهار ميفرمود و به اين روش، مقابله و تصحيح ادامه مييافت. زمستانها در اتاق جنوبي زير كرسي مينشستيم، فروغي در يك طرف كرسي به حال استراحت دراز ميكشيد، كتابها را بالاي سرش ميگشود و به قفا سر به بالين ميگذاشت كه مطالعه آسان باشد و من در طرف مقابل او زير كرسي به زانو مينشستم و كتابها را روي كرسي ميگشودم و ابيات را ميخواندم و موارد اختلاف نسخه را مينوشتم و به اين روش، روزها، ماهها و تابستانها و زمستانها و سالها از پي هم ميگذشت.... نخستين كتابي كه به تصحيح آن دست برده شد، گلستان سعدي بود كه به مناسبت هفتصدمين سال تصنيف آن كتاب، در سال 1355هـ.ق. / 1316ش، انتشار يافت و چنين مينمود كه اين كار تعطيل شود، اما شور و شوق فروغي اين رشته را نگسيخت. بعد از گلستان، بوستان و كليات سعدي؛ ... از پي هم نوبت يافتند... مقدار ابياتي كه در هر روز مقابله ميشد، متفاوت بود. روزها براي جستن يك لغت، ساعتها وقت صرف ميشد، از اين فرهنگ به آن فرهنگ و از اين كتاب بدان كتاب و رشتة تحقيق به كتابهاي اروپايي نيز ميپيوست. مرحوم فروغي در اشعار سعدي و فردوسي حساسيت عجيبي داشت و سخت متأثر ميشد، اگر غزلي يا قطعهاي او را جذب ميكرد، دستور ميفرمود مكرر بخوانم و او سراپا گوش بود، گاهي به تبسم نشاط و شادي خود را مينمود و گاهي چنان افسرده و مغموم ميشد كه اشك به چشم ميفشرد». (اتحاد، 1378: 62ـ63).
و همو ميافزايد: «با مرحوم فروغي، غزليات سعدي را تصحيح ميكرديم به اين غزل رسيديم:
بختِ آيينه ندارم كه در آن مينگري خاك بازار نيرزم كه بر آن ميگذري
چون به اين بيت رسيديم:
خفتگان را خبر از محنت بيداران نيست تا غمت پيش نيايد، غم مردم نخوري
پيرمرد چنان گريست كه بيهوش درافتاد». (آل داود، 1385: 233ـ234)
محمدعلي فروغي اگرچه دانش آموخته فرهنگ جديد بود و با انديشهها و ساختارهاي نوين آشنا و به زبانهاي عربي، فرانسه و انگليسي مسلط و ترجمه آثار فلسفه مدرن را در كارنامه داشت، اما برخلاف «بسياري از متفكران نسل اول تجددخواهي ايران كه گاه مقهور لعاب غربي تجدد بودند، اغلب بر اين گمان بودند كه تجدد را تنها بر ويرانة سنت ايراني بنا ميتوان كرد و سنت ستيزي را شرط لازم تجددخواهي ميدانستند و مانند مجلد تجدد در تبريز شعار ميدادند كه: نترسيد، نوشجات پيشينيان را با آب بيقدري و انتقادي بشويد» (ميلاني، 1378: 86ـ85) سنتهاي اصيل را ارج مينهاد و با آثار بزرگاني چون سعدي برخوردي در خور داشت. فروغي اگرچه با فردوسي، حافظ، خيام و نظامي آشنا بوده و گزيدهاي از آثار آنان را نيز تصحيح و منتشر كرد، اما علاقه و عشقش به سعدي به گونهاي ديگر بود. او نيز مانند بسياري از تجددخواهان اروپا از هوگو گرفته تا ديدرو با سعدي احساس نزديكي و هم كيشي ميكرد و از اين روست كه در مقدمة كليات سعدي در رابطه با مذهب سعدي مينويسد:
«سعدي متديّن و مذهبي بلكه متعصب است، اما تعصب و تديّن را هيچگاه دستآويز آزار مخالفان دين و مذهب خود نميسازد و جفاكاري با ايشان را روا نميداند. سراپا مهر و محبت است و خويش و بيگانه و دوست و دشمن را مورد رأفت و انصاف و مروت ميدارد. به راستي انسان دوست و انسانيت پرست است. حس همدردي او با ابناء نوع بينهايت است، جز به مردمآزار و ظالم، با همه كس مهربان است تا آنجا كه سزاي بدي را هم نيكي ميخواهد. رقّت قلب و دلسوزي او جانوران را نيز شامل است. با كمال تقيّدي كه به حفظ اصول و فروع دين و مذهب دارد، به زهد خشك و آراستگي صورت ظاهر، اهميت نميدهد، معني حقيقت را ميخواهد، صورت هر چه باشد».
و همو در تحليل و چگونگي برخورد سعدي با پادشاهان و حاكمان مينويسد:
«هيچ كس به اندازة سعدي پادشاهان و صاحبان اقتدار را به حسن سياست و دادگري و رعيتپروري دعوت نكرده و ضرورت اين امر را مانند او روشن و مبرهن نساخته است. از ساير نكات كشورداري نيز غفلت نورزيده و مردم ديگر را هم از هر صنف و طبقه، از امير و وزير و لشكري و كشوري و زبردست و زيردست و توانا و ناتوان، درويش و توانگر و زاهد و دينپرور و عارف و كاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرت دوست و دنياپرست، همه را به وظايف خودشان آگاه نموده و هيچ دقيقهاي از مصالح و مفاسد را فرو نگذاشته است.
از خصايص شگفتانگيز سعدي دليري و شهامتي است كه در حقيقتگويي به كار برده است. در دورة تركتازي مغول و جبّاران دست نشاندة ايشان كه از امارات و رياست جز كام و هوسراني تصوري نداشتند و هيچ چيز را مانع و رادع اجراي هواي نفس نميانگاشتند، با آن خشمآوران آتش سجاف كه با ايشان به قول مولانا جلالالدين: «حق نشايد گفت جز زير لحاف» شيخ سعدي، فقير گوشهنشين، حقايق را به نظم و نثر، بيپرده و آشكار، چنان فرياد كرده كه به در هيچ عصر و زمان كسي به اين صراحت سخن نگفته است و عجبتر اينكه در همان هنگام تنها به صاحبان اقتدار دنيا نپرداخته، بلكه از تشريح احوال زاهد و عابد ريايي و قاضي فاسد و صوفي دنيادار و پوچ بودن عبادت و رياضتي كه از روي صدق و صفا نبوده و نظر به خير خلق نداشته باشند، خودداري نكرده است و عجب بصيرتي به احوال مردم و طبايع و افكار ايشان و اوضاع جهان و جريان كار روزگار دارد و با چه زبردستي در اين امور نكتهسنجي و دقيقهيابي ميكند و چگونه در هر باب رأي صواب را مييابد، گويي شخص او مصداق همان هنرمند خردپيشه است كه به قول خود در اين روزگار دوبار عمر كرده و تجربه آموخته و اينك تجربه را به كار ميبرد».
و در تحليل ويژگيهاي زبان ساحر سعدي و تأثير و جايگاه آن در تاريخ زبان فارسي مينويسد:
«سعدي سلطان مسلّم ملك سخن و تسلطش در بيان از همه كس بيشتر است. كلام در دست او مانند موم است. هر معنايي را به عبارتي ادا ميكند كه از آن بهتر و زيباتر و موجزتر ممكن نيست. سخنش حشو و زوايد ندارد و سرمشق سخنگويي است. ايرانيان چون ذوق شعرشان سرشار بوده، شيوة سخن را در شعر به نهايت زيبايي رسانيده بودند. شيخ سعدي همان شيوه را نه تنها در نظم، بلكه در نثر به كار برده است، چنانكه نثرش مزة شعر و شعرش رواني نثر را دريافته است و چون پس از گلستان، نثر فارسي در قالب شايسته حقيقي ريخته شده بعدها هر شعري هم كه مانند شعر سعدي در نهايت سلامت و رواني باشد، در تركيب شبيه به نثر خواهد بود. يعني از بركت وجود سعدي زبان شعر و زبان نثر فارسي از دوگانگي بيرون آمده و يك زبان شده است.
گاهي شنيده ميشود كه اهل ذوق اِعجاب ميكنند كه سعدي هفتصد سال پيش به زبان امروزي ما سخن گفته است، ولي حق اين است كه سعدي هفتصد سال پيش به زبان امروزي ما سخن نگفته است، بلكه ما پس از هفتصد سال به زباني كه از سعدي آموختهايم، سخن ميگوييم، يعني سعدي شيوة نثر فارسي را چنان دلنشين ساخته كه زبان او زبان رايج فارسي شده است، و اي كاش ايرانيان قدر اين نعمت بدانند و در شيوة بيان دست از دامان شيخ برندارند كه بفرمودة خود او: «حد همين است سخنگويي و زيبايي را».
پس از هفتاد سال هنوز كليات تصحيح فروغي پر مراجعهترين و پرفروشترين نسخه كليات سعدي است و مطالعات سعديشناسي در دوران معاصر مديون كار سترگ اوست. اگرچه ضرورت تصحيح جمعي و انتقادي كليات براساس نسخههاي نويافته و شيوههاي علمي تازه بر هيچ يك پوشيده نيست. از سوي ديگر هيچ يك از آثار فروغي به اندازة تصحيح كليات سعدي او را در ميان اهل فرهنگ و ادب ايران زمين نامبردار نكرد. فروغي با كار خود در سال 1320 فروغي ديگر به آثار سعدي بخشيد؛ همانگونه كه ده سال پس از آن و در سال 1330 فرزندش مهندس محسن فروغي به ياري مهندس صادق، آرامگاه سعدي را با طراحي خويش آراستند.
منابع:
1. آل داود، سيدعلي (1385). ارجنامة حبيب يغمايي، تهران: ميراث مكتوب.
2. اتحاد، هوشنگ (1378). پژوهشگران معاصر ايران، تهران: فرهنگ معاصر.
3.افشار، ايرج و هرمز همايونپور (1389). سياست نامة ذكاءالملك، مقالهها، نامهها و سخنرانيهاي سياسي محمدعلي فروغي، تهران: كتاب روشن.
4. سعدي، مصلح بن عبدالله (1376). كليات سعدي، تهران: اميركبير.
5. عاقلي، باقر (1367). ذكاءالملك فروغي و شهريور 1320، تهران: انتشارات سخن و علمي.
6. ميلاني، عباس (1378). تجدد و تجددستيزي در ايران، تهران: آتيه.
|