رابطه زمامدار و مردم از ديدگاه سعدي اطهر تجلي اردكاني
افلاطون بر آن است كه: «جامعه پايدار نميماند، اگر همه افراد آن از قابليت سياسي بهرهمند نباشند».[i]
پس آگاهي سياسي در ميان عموم مردم، به پايداري و بقاي كشور منجر ميشود. اگر مردم قابليتهاي سياسي را دارا باشند، نسبت به وظايف زمامداران در قبال خويش نيز آگاهتر خواهند بود و انتظارات به جا و بايستهاي از حكّام خويش خواهند داشت. از سوي ديگر بر وظيفه خود در برابر حاكمان نيز اشراف مييابند و بدينگونه ميان مردم و زمامدار، تعاملي شايسته صورت ميگيرد.
البته از آنجا كه افلاطون نظام اشرافي را برترين نوع نظام حكومتي ميداند، خواست شاه را بر خواست مردم مقدّم ميدارد و پيروي از تمايلات مردم را بيوجه ميپندارد و ميگويد: «وظيفه سياستمدار اين نيست كه از تمايلات مردم پيروي كند و در ارضاي آنها بكوشد، بلكه اين است كه مردم را بهتر سازد».2 كه البته اين هدفي است بسيار ديرياب و دشوار.
خواجه نصيرالدين طوسي در اخلاق ناصري، ابوّت و محبّت پدرانه پادشاه را نسبت به رعيّت از خصايل مهم او ميشمارد و ميگويد: «بايد كه محبّت ملك رعيّت را محبّتي بود ابوي و محبّت رعيّت او را بنوي و محبّت رعيّت با يكديگر اخوي تا شرايط نظام ميان ايشان محفوظ ماند».3
ارسطو بر آن است پادشاهي كه خود فاسد و گمراه است، نميتواند مردم را هدايت كند و از آنان انتظار خير داشته باشد.4
از حكم انوشيروان مذكور در جاويدان خرد درباره وظايف متقابل شاه و مردم نسبت به يكديگر اين است: «سئل: ما الذّي يجب علي الملوك للرّعيّة؟ و ما الذّي يجب للرّعيّة علي الملوك؟ قال: للرّعية علي الملوك ان ينصفوهم و ينصفوا لهم و يؤمنوا بربهم و يحرسوا ثغورهم علي الرعيّة لملوك النّصيحة و الشكر. پرسيده شد: چه چيزي بر شاهان نسبت به مردم واجب است و رعايت چه نكاتي بر مردم در رفتار با شاهان لازم است؟ گفت: بر شاهان است كه با مردم به داد رفتار نمايند و حق آنان را بدهند. مال و ناموسشان را امن دارند و از مرزهايشان پاسباني كنند و بر مردم است كه خيرخواه و سپاسگزار شاهان باشند».5
ويژگي حاكم خوب از نظر افلاطون آن است كه: «هرگاه طالب نفع خود نباشد و در همه احوال نفع زيردستان را بخواهد و به همين جهت، هر خردمندي از اين دو شق كه يكي منتفع شدن از ديگران و ديگري زحمت منتفع ساختن ديگران باشد، شق دوم را ترجيح ميدهد».6
در جاي ديگر ميگويد: «هيچ حاكم در هيچ نوع حكومت نفع خود را جايز ندانسته و طالب نيست، بلكه جوياي نفع كساني است كه در ظلّ حكومت وي هستند و نفع و خير آنها را ميانديشد».7
سعدي نيز با افلاطون همداستان و معتقد است كه شاه بايد مصلحت بندگان و زيردستان را بر صلاح خويش ترجيح نهد. در حكايتي از گلستان آمده است كه: «پادشاهي به بيماري هايلي دچار شده بود و پزشكان زهره آدمي به چند صفت موصوف را براي درمان او تجويز ميكنند و دهقانزادهاي به اين صفت مييابند و پدر و مادرش را به مبلغي گزاف خشنود ميكنند. قاضي فتوا ميدهد كه «خون يكي از رعيت ريختن سلامت پادشه را روا باشد. جلاد قصد كرد. پسر سر سوي آسمان برآورد و تبسّم كرد». پادشاه علت تبسّم او را جويا ميشود و پسر ميگويد: «ناز فرزندان بر پدران و مادران باشد و دعوي پيش قاضي برند و داد از پادشه خواهند؛ اكنون پدر و مادر به علت حطام دنيا مرا به خون درسپردند و سلطان مصالح خويش اندر هلاك من همي بيند، به جز خداي عزّوجلّ پناهي نميبينم». اين سخن در سلطان اثر ميكند و ميگويد: «هلاك من اوليتر است از خون بيگناهي ريختن».8
نيكي با مردم موجب ارج و قدر شاه ميشود. سعدي اين معني را در اين حكايت ميآورد: «اسكندر رومي را پرسيدند: ديار مشرق و مغرب به چه گرفتي كه ملوك پيشين را خزاين و عمر و ملك و لشكر بيش از اين بوده است و ايشان را هيچ فتحي ميسّر نشده، گفتا: به عون خداي عزّوجلّ هر مملكتي را كه گرفتم رعيتش نيازردم و نام پادشاهان جز به نيكويي نبردم».9
در مواعظ ميگويد:
كوته نظران را نبود جز غم خويش
|
صاحبنظران را غم بيگانه و خويش
|
از ويژگيهاي شاه، رعايت عدل نسبت به همگان است. در رابطه با مردم، اين عدل بيشتر رخ مينمايد. اساساً به عدالت رفتار نمودن با مردم از وظايف شاهان است زيرا بنا به گفته شيخ: «... به حقيقت پادشاهان را اين دولت و حرمت، به وجود رعيّت است كه بيوجود رعيّت پادشاهي ممكن نيست، پس اگر نگهداشتِ درويشان نكند و حقوق ايشان را بر خود نشناسد، غايت بيمروّتي است».10
همين مفهوم را در جاي ديگر تكرار ميكند و تمثيلي زيبا در اين باب ميآورد: 11 «پادشاهان به رعيت پادشاهند، چون رعيت بيازارند دشمن ملك خويشند». «پادشاهان سرند و رعيت جسد؛ پس نادان سري باشد كه جسد خود را به دندان پاره كند».12
سعدي پادشاهان را به ناپايدار بودن مقام و قدرت دنيوي هشدار ميدهد و تنها داد را موجب فلاح و رستگاري زمامداران ميداند:
دادگر اندر دو جهان پادشاست
|
ورنه هم آنجا و هم اينجا گداست13
|
خشنود نگاه داشتن مردم، سبب بقاي حكومت زمامداران است. پس شاه بايد بر مردم شفقت ورزد تا ايشان نيز با جان و دل از سلطنت او حمايت كنند و بر رونق اقتصاد و عمران وطنشان بيفزايند: «پادشاهان كه مشفق درويشند، نگهبان ملك خويشند؛ به حكم آنكه عدل و احسان و انصاف خداوندان مملكت، موجب امن و استقامت رعيّت است و عمارت و زراعت بيش اتفّاق افتد».14 افلاطون معتقد است: «ممكن نيست سياستمدار، مردم تحت سياستش را به صلاح و نيكي رهنمون شود تا وقتي كه آنچه بر خود او واجب است، از حق صيانت و رعايت به انجام رساند. اگر چنين كند و مردمان به او اعتماد كنند طاعت او بر ايشان لازم ميآيد و اگر از طاعتش سرپيچي كنند، با سلطه آنان را به فرمانبري وادار ميسازد. وقتي او حق رعايت مردم را به انجام رساند، بر مردم هم واجب است كه از او فرمان برند و اگر وفا نكنند، سزاوار مجازات هستند و اگر وفا كنند بايد شاه وعدههايش را در مورد آنان به جاي آورد».15
در اخلاق ناصري آمده است: «واجب بود كه در حال رعيّت نظر كند و بر حفظ قوانين معدلت توفّر نمايد، چه قوام مملكت به معدلت بود و شرط اول در معدلت آن بود كه اصناف خلق را با يكديگر متكافي دارد، چه همچنان كه امزجه معتدل به تكافي چهار عنصر حاصل آيد، اجتماعات معتدل به تكافي چهار صنف صورت بندد: اول اهل قلم مانند ارباب علوم و معارف و فقها و قضات و كتّاب و حسّاب و مهندسان و منجّمان و اطبّا و شعرا كه قوام دين و دنيا به وجود ايشان بود و ايشان به مثابت آبند در طبايع و دوم اهل شمشير مانند مقاتله و مجاهدان و مطّوّعه16 و غازيان و اهل شعور و اهل بأس و شجاعت و اعوان ملك و حارسان دولت كه نظام عالم به توسّط ايشان بود و ايشان به منزلت آتشند در طبايع و سيم اهل معامله چون: تجّار كه بضاعات از افقي به افقي برند و چون محترفه و ارباب صناعات و حرفهها وجبات خراج كه معيشت نوع بيتعاون ايشان ممتنع بود و ايشان به جاي هوايند در طبايع و چهارم اهل مزارعه چون: برزگران و دهقانان و اهل حرث و فلاحت كه اقوات همه جماعت مرتّب دارند و بقاي اشخاص بيمديريت ايشان محال بود و ايشان به جاي خاكند در طبايع».17
خزانه مملكت در نظام فئوداليستي، با خراج رعيت تأمين ميشد. جز فراهم شدن اسباب رفاه پادشاه، اموال خزانه براي حفظ حكومت و مخارج جنگ و حقوق سپاهيان هزينه ميگرديد، پس اگر رعيت از پرداخت خراج تن ميزد، خزانه تهي ميماند.
خواجه رشيدالدين فضلالله همداني در مكاتبات خويش به انواع خزانهها اشاره ميكند و منبع خزانهها را مردم ميداند و ميگويد: «و بايد حكّام را سه خزينه باشد: اول خزينه مال، دوم خزينه سلاح و سيوم خزينه مأكولات و ملبوسات و اين خزاين را خزاين خرج گويند و خزينه دخل رعيت است كه اين خزاين مذكور از حسن سعي و كفايت ايشان پر شود و چون احوال ايشان خراب باشد، ملوك را هيچ كامي به حصول نپيوندد و چون در عاقبت امور نظر كني، اصل مملكتداري عدل است، چه پادشاهي حاصل نميشود، الّا به لشكر، به مال جمع توان كرد و مال از رعيت حاصل گردد و رعيت را به عدل نگاه توان داشت».18
سعدي اين مطلب را چنين بيان ميكند:
گر از خراج رعيت نباشدت باري
|
تو برگ حاشيت لشكر از كجا آري
|
پس آن كه مملكت از رنج بُرد او داري
|
روا مدار كه بر خويشتن بيازاري19
|
براي اجراي عدالت شاه بايد از حال مردم آگاه باشد. بدين منظور شيخ توصيه ميكند كه: «پادشاهان جايي نشينند كه اگر دادخواهي فغان سر داد با خبر باشند، كه حاجبان و سرهنگان نه هر وقتي مهمات رعيّت به سمع پادشاه رسانند».20
در مجازات مردم بايد به انصاف حكم كند زيرا: «ظلم صريح، از گناه خاصان تن زدن است و عاميان را گردن زدن».21
بخشش او بايد شامل و فراگير باشد:
خطاب حاكم عادل مثال باران است
|
چه در حديقه سلطان چه بر كنيسه عام
|
اگر رعايت خلق است، منصف همه باش
|
نه مال زيد حلال است و خون عمر حرام22
|
|
|
همه را ده چو مي دهي مرسوم
|
نه يكي راضي و دگر محروم
|
خير با همگنان ببايد كرد
|
تا نيفتد ميان ايشان گرد
|
كآنچه در كفّهاي بيفزايد
|
به دگر بيخلاف دربايد23
|
البته سعدي در مواقعي دستخوش احساسات شاعرانه و لطيف ميگردد و شاه را سفارش ميكند كه براي به دست آوردن دل مردم، خزانه را تهي كند كه اين سياست با توصيههاي ديگر او همخواني ندارد و كاملاً آشكار است كه حكومت را به ورشكستگي و تباهي سوق ميدهد:
عدل و انصاف و راستي بايد
|
ور خزينه تهي بود شايد
|
نكند هرگز اهل دانش و داد
|
دل مردم خراب و گنج آباد
|
پادشاهي كه يار درويش است
|
پاسبان ممالك خويش است24
|
در مورد برآوردن كام مردم و دستگيري و رفع ستم از ايشان، سعدي سخنان فراواني دارد كه در اين جا به بعضي از آنها اشاره ميشود. كلام سعدي خود آنچنان گوياست كه به توضيح و تفسير نيازي نيست.
اميد خلق برآور چنان كه بتواني
|
به حكم آن تو را هم اميد مغفرت است
|
كه گر ز پاي درآيي بداني اين معني
|
كه دستگيري درماندگان چه مصلحت است 25
|
«پيران ضعيف و بيوه زنان و يتيمان و محتاجان و غريبان را همه وقت امداد ميفرمايد كه گفتهاند كه هر كس كه دستگيري نكند، سروري را نشايد و نعمت بر او نپايد. پادشاهان، پدر يتيمانند بايد كه بهتر از آن غمخوارگي كند مر يتيم را كه پدرش، تا فرق باشد در ميان پدر درويش و پدر پادشاه. داد ستمديدگان بدهد تا ستمكاران خيره نگردند كه گفتهاند: سلطان كه رفع دزدان نكند، حقيقت خود كاروان ميزند».26
«كاروان زده و كشتي شكسته و مردم زيان رسيده را تفقّد حال به كمابيش بكند كه اعظم مهّمات است. مستأجر بستان و ضامن مستغلّات را كه دخل به مشروط وفا نكرده باشد، در استيفأ مضمون سخت نگيرد و به آخر معامله چيزي مسامحه كند و بار ديگر عملي از آن با منفعتتر ارزاني دارد تا منتفع گردد».27
«با غريم موسر و غارم معسر صبر كند و به قدر حال از وي به قسط بستاند و اگر هر دو طرف مفلسانند و خزينه بيتالمال معمور، شايد كه بفرمايد ادا كردن». 28
پادشاه عادل، از ازدحام مردم براي دادخواهي نبايد دلگير شود و واجب است كه زحمت فرمان بر آن را تحمّل نمايد:
خداوند فرمان و راي و شكوه
|
ز غوغاي مردم نگردد ستوه29
|
هيچ گاه در مردم به چشم استحقار ننگرد چه:
بزرگي نماند بر آن پايدار
|
كه مردم به چشمش نمايند خوار30
|
سعدي بر آن است كه مردم رنج ديده بهتر از سايرين خدمت ميكنند چون طعم بينوايي را چشيدهاند و از دچار شدن مجدد بدان ميهراسند، پس دل به كار ميسپارند: «مردم سختي ديده محنت كشيده را خدمت فرمايد كه به جان در راستي بكوشند از بيم بينوايي».31
در نظر سعدي بخشش، افضل همه فضايل است زيرا راحت خلق را در پي دارد:
گر كان فضايلي و گر دريايي
|
بيراحت خلق باد ميپيمايي
|
ور با همه عيبها كريم آسايي
|
عيبت هنر است و زشتيات زيبايي32
|
از نشانههاي بزرگي، ديده فرو بستن از دارايي مسكينان و بخشودن ضعيفان است: «شكر بزرگي آن است كه بر خردان ببخشايند و همّت عالي آن است كه دست به مال مسكينان نيالايند».33
بر يتيمان رحم آورد و: «مال مردگان بر يتيمان باز گذارد، كه دست همّت به مثل آن آلودن لايق قدر پادشاه نيست و مبارك نباشد».34
در عقوبت بدان و فاسقان و دزدان جدّ بليغ نمايد زيرا: «كام و مراد پادشاهان، حلال آنگاه باشد كه دفع بدان از رعيت بكنند؛ چنان كه شبان دفع گرگ از گوسفندان...
سر گرگ بايد هم اول بريد
|
نه چون گوسفندان مردم دريد».
|
البته توجه به اين نكته مهم است كه: «مالش رندان و فاسقان وقتي پسنديده آيد كه به نفس خويش از فجور بپرهيزد».35
شيخ بارها در آثار خويش به بازگشت نتيجه اعمال انسان بدو در اين جهان اشاره كرده است. در نصيحت شاهان هم، ايشان را از ظلم بر مردم و سوى استفاده از قدرت برحذر ميدارد، زيرا اگر در اين عالم نتيجه عمل خويش را نبينند، قطعاً در آخرت به عذاب حق گرفتار ميآيند؛ در حالي كه گاه خود از دشمني پنهاني كه در قلب مردم انگيخته و موجب نفرين ايشان شدهاند، آگاهي ندارند و تمام همّ خود را صرف دفع دشمنان آشكار خويش مينمايند. سعدي در اينباره تذكّر ميدهد كه:36 «چندان كه از زهر مكر و غدر و فدايي و شبيخون بر حذر است، از درون خستگان و دلشكستگان و دعاي مظلومان و ناله مجروحان برحذر باشد. سلطان غزنين گفتي من از نيزه مردان چنان نميترسم كه از دوك زنان يعني ازسوز سينه ايشان».37
در باب پرهيز از سوى استفاده از قدرت ميگويد:
نصيحت به جاي است اگر بشنوي
|
ضعيفان ميفكن به كتف قوي
|
كه فردا به داور بود خسروي
|
گدايي كه پيشت نيرزد جوي38
|
و به بهره گرفتن از قدرت در جهت كرم و نوازش خلق سفارش ميكند:
چو خود را قوي حال بيني و خوش
|
به شكرانه بار ضعيفان بكش
|
وگر پروراني درخت كرم
|
برِ نيكنامي خوري لاجرم 39
|
|
|
هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد
|
گو در ايام سلامت به جوانمردي كوش
|
بنده حلقه به گوش ار ننوازي برود
|
لطف كن لطفكهبيگانهشودحلقهبهگوش40
|
افلاطون در كتاب جمهور درباره ظلم ميگويد: «بديهي است كه ظلم در هر جا ظاهر شود، خواه در يك شهر، خواه در يك قبيله، خواه در يك سپاه، خواه در ميان جمعيتي ديگر، خاصيتش اين است كه ايجاد نفاق و اختلاف كرده، توانايي همكاري را از آن جمع سلب ميكند و بين افراد آن جمعيت و هم فيمابين آنان و مردم عادل خصومت توليد نمايد»41 و بر آن است كه: «آنچه مردم را وادار به ارتكاب به ظلم ميكند آهستگي نيست، بلكه بيخبري از عدالت است».42
پيامبر اكرم(ص) ظالمان را از دعاي مظلوم زنهار ميدهد و ميفرمايد: «قال رسولالله اتّقوا دعوة المظلوم فانّها تسري الي الظّالم باللّيل». پيامبر خدا گفت: «تقواي الهي پيشه كنيد و از دعاي ستمديده بپرهيزيد زيرا دعاي او به هنگام شب به سوي ستمكار راه ميپيمايد».43
علي(ع) نيز هنگام گسيل داشتن مالك اشتر به مصر بدو توصيه ميكند كه: «ايّاك و الظلم فانّ الظالم رهين هلاك فيالدنيا و الآخرة: از ستم بپرهيز كه ستمگر در دنيا و آخرت در گرو نابودي است».44
ابوالحسن عامري بر آن است: «زندگي براي ستمگر از مرگش بدتر است و مرگ براي او از حيات برتر. به گفته افلاطون، آمرزش ستمگر باعث ويراني نفس و بدن و خاندان او و بقيه مردم است».45
كلام فوق به سخن سعدي بسيار نزديك است آنجا كه ميگويد:
ظالمي را خفته ديدم نيم روز
|
گفتم: اين فتنه است، خوابش برده بِهْ
|
آن كه خوابش بهتر از بيداري است
|
اين چنين بد زندگاني مرده بِهْ46
|
شيخ درباره ظلم و تأثير ويرانگر آن بر ستمگر و ستمديدگان، ابيات و عبارات فراواني دارد كه در اينجا به پارهاي از آنها اشارت ميرود:
دوران ملك ظالم و فرمان قاطعش
|
چندان روان بود كه برآيد روان او
|
هرگز كسي كه خانه مردم خراب كرد
|
آباد بعد از آن نبود خاندان او47
|
|
|
نگر تا نبيني ز ظلم شهي
|
كه از ظلم او سينهها چاك بود
|
ازيرا كه ديديم كز بد بتر
|
بسي اندر اين عالم خاك بود
|
چو شد روز آمد شب تيره رنگ
|
چو جمشيد بگذشت ضحاك بود48
|
|
|
امير ما عسل از دست خلق مي نخورد
|
كه زهر در قدح انگبين تواند بود
|
عجب كه در عسل از زهر ميكند پرهيز
|
حذر نميكند از تيره آه زهرآلود
|
|
|
حاكم ظالم به سنان قلم
|
دزدي بيتير و كمان ميكند
|
گله ما را گله از گرگ نيست
|
اين همه بيداد شبان ميكند
|
آن كه زيان ميرسد از وي به خلق
|
فهم ندارد كه زيان ميكند
|
چون نكند رخنه به ديوار باغ
|
دزد، كه ناطور همان ميكند49
|
|
|
نفس ظالم مثال زنبور است
|
كه جهانش ز دست مينالند
|
صبر كن تا بيوفتد روزي
|
كه همه پاي بر سرش مالند50
|
|
|
آنستمديدهنديديكهبهخونخواره چه گفت:
|
ملكاجور مكن چون به جوار تو دريم
|
گله از دست ستمكار به سلطان گويند
|
چونستمكارتوباشيگلهپيش كه بريم
|
|
|
ظلم از دل و دست ملك نيرو ببرد
|
عادل ز زمانه نام نيكو ببرد
|
گر تقويت ملك بري ملك بري
|
ور تو نكني هر كه كند او ببرد 51
|
|
|
مبينكز ظلم جباري، كمآزاري ستم بيند
|
ستمگرنيز روزي كشته تيغ ستم گردد 52
|
|
|
ظالم بمرد و قاعده زشت از او بماند
|
عادل برفت و نام نكو يادگار كرد53
|
|
|
نكند جور پيشه سلطاني
|
كه نيايد ز گرگ چوپاني
|
پادشاهي كه طرح ظلم افكند
|
پاي ديوار ملك خويش بكند54
|
|
|
مكن خيره بر زيردستان ستم
|
كه دستي است بالاي دست تو هم55
|
|
|
مروّت نباشد بر افتاده زور
|
بَرَد مرغ دون دانه از پيش مور
|
كسان برخورند از جواني و بخت
|
كه بر زيردستان نگيرند سخت56
|
«پادشاهان و لشكريان از بهر محافظت رعيتند، تا دست تطاول قوي را از ضعيف كوتاه گردانند، چو دو دست قوي كوتاه نگردانند و خود دراز دستي روا دارند، مر اين پادشاه را فايده نباشد، لاجرم بقايي نكند».57
در حكايتي از گلستان از ظلم حاكمي ميگويد كه باعث ميشود مردم، سرزمينشان را ترك كنند و در نتيجه درآمد كم ميشود و خزانه تهي ميماند.58
هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد
|
گو در ايام سلامت به جوانمردي كوش
|
بنده حلقه به گوش ار ننوازي برود
|
لطفكن،لطف كه بيگانه شود حلقه به گوش59
|
سعدي پادشاه را به حفاظت اموال رعيت و خودداري از ظلم حتي اندك دعوت ميكند و براي نمونه عدالت انوشيروان را ضمن حكايتي بيان مينمايد. «آوردهاند كه نوشينروان عادل را در شكارگاهي صيد كباب كردند و نمك نبود و غلامي به روستا رفت تا نمك آرد، نوشينروان گفت: نمك به قيمت بستان تا رسمي نشود و ده خراب نگردد. گفتند: از اين قدر چه خلل آيد؟ گفت: بنياد ظلم در جهان اول اندكي بوده است، هر كه آمد بر او مزيدي كرده تا بدين غايت رسيده»:
اگر از باغ رعيت ملك خورد سيبي
|
برآورند غلامان او درخت از بيخ
|
به پنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد
|
زنند لشكريانش هزار مرغ به سيخ60
|
|
|
هر آن كس كه جور بزرگان نَبُرد
|
نسوزد دلش بر ضعيفان خرد
|
گر از ظالمان سختت آيد سخن
|
تو بر زيردستان درشتي مكن
|
نكو گفت بهرام شه با وزير
|
كه دشوار با زيردستان مگير61
|
همراهي با ظالم، به گفته پيامبر(ص) موجب خروج از دين است. اين سخن در السعادة و الاسعاد چنين بيان شده است: «قال رسولالله صلي الله عليه: من مشي مع ظالم و هو يعلم انّه ظالم، فقد خرج من الاسلام. رسول خدا كه درود حق بر او باد گفت: هر كه با ستمگر همراهي كند در حالي كه ميداند ستمگر است، هر آينه از اسلام خارج شده است».62
پادشاه بايد خدمت به مردم را وجهه همت خود قرار داده و اداي خدمت، جز در حالت هوشياري ممكن نيست. عيّاشي و خوشگذراني از ويژگيهاي اغلب پادشاهان بوده است. افراط در عيش و عشرت موجب غفلت از امور مملكت ميگردد. نتيجه اين غفلت، هم به زيان زمامدار است و هم مضّر به حال رعيت؛ چون دست ستمگران و زورگويان را بر جان و مال مردم گشاده ميدارد. سعدي، با توجه به اين حقيقت، زمامدار را چنين زنهار ميدهد: «پادشاهي كه به لهو و شراب، از مصالح مملكت، غافل نشيند و مهمّات امور مملكت به نويسندگان باز گذارد، ايشان هم به جذب منافع خويش از مهّمات رعيّت فارغ نشينند، بسي برنيايد كه ملك خراب گردد.63
در مواعظ نيز آورده است:
خداوند كشور خطا ميكند
|
شب و روز ضايع به خمر و خمار
|
جهانباني و تخت كيخسروي
|
مقامي بزرگ است كوچك مدار
|
كه گر پاي طفلي برآيد به سنگ
|
خداي از تو پرسد به روز شمار64
|
و سرانجام اينكه اگر حاكمي بقاي دولت خويش خواهد، بايد در تأمين مصالح خلق بكوشد و از استثمار مردم و بهرهكشي از آنان پرهيز نمايد:
نشان آخر عهد و زوال ملك وي است
|
كه در مصالح بيچارگان نظر نكند
|
به دست خويش مكن خانقاه خود ويران
|
كه دشمنان تو با تو از اين بتر نكند65
|
|
|
سطان بايد كه خير درويش
|
خواهد نه مراد خاطر خويش
|
تا او به مراد خود شتابد
|
درويش مراد خود بيابد66
|
از نشانههاي بزرگي، امتنان از كساني است كه شروط خدمت را به جاي آورند و در اداي آن به جان بكوشند. سعدي در اين باره ميگويد: «حق بزرگان به زيردستان، شروط خدمت به جاي آوردن است و كمال فضل خداوندگاران شكر خدمت بندگان گفتن و منّت نانهادن».67
رابطه مردم و زمامدار
سعدي همه جا، همچنان كه اشاره شد، مردم را به اطاعت از شاهان فرا ميخواند، اما در عين حال، بر عزّت نفس و بينيازي از شاهان نيز تأكيد ميكند. شيخ اين معني را در قالب حكايتي زيبا آورده است، بدين قرار كه: پادشاهي بر درويشي گذر ميكند و درويش بدو التفاتي نمينمايد و ملك خشمگين ميشود. شخصي به درويش اعتراض ميكند كه: «اي جوانمرد سلطان روي زمين بر تو گذر كرد، چرا خدمتي نكردي و شرط ادب به جاي نياوردي. گفت: سلطان را بگوي: توقع خدمت از كسي دارد كه توقع نعمت از تو دارد و ديگر بدان كه ملوك از بهر پاس رعيتند، نه رعيت از بهر طاعت ملوك.
پادشه پاسبان درويش است
|
گر چه رامش به فرّ دولت اوست
|
گوسپند از براي چوپان نيست
|
بلكه چوپان براي خدمت اوست»68
|
البته درافتادن با زورمندان و حاكمان شرط عقل نيست و سعدي همگان را از اين امر برحذر ميدارد و بر آن است كه: «هر كه با بزرگان ستيزد خون خود ريزد».
خويشتن را بزرگ پنداري
|
راست گفتند: يك، دو بيند لوچ
|
زود بيني شكسته پيشاني
|
تو كه بازي كني به سر با غوچ69
|
پنجه با شير زدن و مشت با شمشير، كار خردمندان نيست.
جنگ و زورآوري مكن با مست
|
پيش سرپنجه در بغل نه دست70
|
ضعيفي كه با قوي دلاوري كند، يار دشمن است در هلاك خويش:
سايه پرورده را چه طاقت آن
|
كه رود با مبارزان به قتال
|
سست بازو به جهل ميفكند
|
پنجه با مرد آهنين چنگال71
|
پينوشت:
1. دوره آثار افلاطون، ج 1، ص 89. / 2. همان، ص 357. / 3. اخلاق ناصري، ص 269. / 4. السعادﺓ و السعاد، ص 215. / 5. الحكمة الخالده (جاويدان خرد)، ص 56. / 6. جمهور، ص 71. / 7. همان، ص 62. / 8. كليات، گلستان، باب اول 58ـ57. / 9. همان، ص 69. / 10. كليات، نصيحةالملوك، ص 883. / 11. اين ابيات نيز ناظر به همين مفهوم است:
ضرورت است كه آحاد را سري باشد
|
وگرنه ملك نگيرد به هيچ روي نظام
|
به شرط آنكه بداند سرِ اكابر قوم
|
كه بيوجود رعيت سري است بياندام
|
12. كليات، نصيحة الملوك، ص 878. / 13. همان، ص 882. / 14. همان، ص 871. / 15. ر.ك به: السّعادﺓ و الاسعاد، ص 216. / 16. مطّوّعه: داوطلبان. / 17. اخلاق ناصري، ص 305ـ304. / 18. مكاتبات رشيدي، ص 119ـ118 نقل از تاريخ ايران، پژوهش دانشگاه كمبريج، ج 5، ص 113ـ112. / 19. كليات، مواعظ، ص 837. / 20. كليات، نصيحة الملوك، ص 884. / 21. همان، ص 880. / 22. كليات، مواعظ، ص 831. / 23. همان، ص 847. / 24. همان، ص 847. / 25. همان، ص 813. / 26. كليات، نصيحةالملوك، ص 875. / 27. همان، ص 877. / 28. همانجا. / 29. همان، ص 878. / 30. كليات، مواعظ، ص 858. / 31. كليات، نصيحةالملوك، ص 877. / 32. كليات مواعظ، ص 846. / 33. كليات، نصيحةالملوك، ص 884. / 34. همان، ص 883. / 35. همان، ص 876. / 36. نمونههاي ديگر: «حمله مردان و شمشير گران آن نكند كه ناله طفلان و دعاي پيرزنان».
«سوز دل مسكينان آسان نگيرد كه چراغي شهري را بسوزد».
كليات، نصيحة الملوك، ص 883
نبايدت كه پريشان شود قواعد ملك
|
نگاه دار دل مردم از پريشاني
|
چنان كه طايفهاي در پناه جاه تواند
|
تو در پناه دعا و نماز ايشاني
|
(كليات، مواعظ، ص 839 .)
«سلطان خردمند رعيت را نيازارد تا چون دشمن بروني زحمت دهد از دشمن اندروني ايمن باشد».
(كليات، نصيحة الملوك، ص 879. نيز رك به: گلستان، باب هشتم، ص 191.) / 37. كليات، نصيحة الملوك، ص 886. / 38. كليات، بوستان، چاپ اول، ص 232. / 39. همان، باب چهارم، ص 309. / 40. كليات، گلستان، باب اول، ص 43. / 41. جمهور، ص 80. / 42. دوره آثار افلاطون، ج 1، ص 361. / 43. السّعادة و الاسعاد، ص 246. / 44. همان. / 45. رك: همان، ص 241. / 46. كليات، گلستان، باب اول، ص 48. / 47. كليات، مواعظ، ص 835. / 48. همان، ص 825. / 49. همان، ص 822. / 50. همان، ص 822. / 51. همان، ص 842. / 52. همان، ص 711. / 53. همان، ص 712. / 54. كليات، گلستان، باب اول، ص 44. / 55. كليات، بوستان، باب چهارم، ص 320. / 56. همان، باب اول، ص 222. / 57. كليات، نصيحة الملوك، ص 882. / 58. كليات، گلستان، ص 44ـ43. / 59. همان، باب اول، ص 44. / 60. همان، ص 56ـ55. / 61. همان، باب چهارم، ص 317. / 62. السّعادة و الاسعاد، ص 244. / 63. كليات، نصيحة الملوك، ص 886. / 64. كليات، مواعظ، ص 828. / 65. همان، ص 823. / 66. همان، ص 852. / 67. كليات، نصيحة الملوك، ص 882. / 68. كليات، گلستان، باب اول، ص 62. / 69. همان، باب هشتم، ص 180ـ179. / 70. همان، ص 180. / 71. همان.
منابع:
1. قرآن كريم
2. طوسي، خواجه نصيرالدين، اخلاق ناصري، به تنقيح و تصحيح مجتبي مينوي، عليرضا حيدري، تهران انتشارات خوارزمي، چاپ اول، 1359.
3. بويل، ج. آ. تاريخ ايران، پژوهش دانشگاه كمبريج، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميركبير، چاپ چهارم، 1380.
4. ابن مشكويه رازي، شرفالدين عثماني بن محمد قزويني، ترجمه جاويدان خرد، به كوشش محمدتقي دانش پژوه، دانشگاه تهران، 1359.
5. افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحاني، تهران، شركت انتشارات علمي فرهنگي، 1368.
6. بدوي، عبدالرحمن، الحكمة الخالده (جاويدان خرد)، حققه و قدم له، دانشگاه تهران، 1358.
7. دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفي و رضا كاوياني، انتشارات خوارزمي، چاپ دوم.
8. العامري النيسابوري، ابن الحسن ابي ذر محمد بن يوسف، العسادة و الاسعاد في السّير الانسانية، به كتابت و مباشرت مجتبي مينوي، دانشگاه تهران، 1336.
9. سعدي، شيخ مصلحالدين، كليات سعدي، به اهتمام محمدعلي فروغي، اميركبير، تهران، چاپ هفتم، 1367.
10. دهخدا، علياكبر، لغتنامه دهخدا، نشر مؤسسه دهخدا.
11. ونسينگ، آرنت يان، المعجم الفهرس الالفاظ الحديث النبوي، نشر بريل، ليدن، 1969.
12. عبدالباقي، محمد عبدالفؤاد، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، دارالفكر، بيروت، 1994م.
13. انيس، ابراهيم، المعجم الوسيط، دكتر عبدالحليم منتصر، عطيه الصوالحي، محمد خلف احمد، مترجم محمد بندر ريكي، قم، انتشارات اسلامي، چاپ اول، 1384.
14.معلوف، لوئيس، المنجد في اللّغه، انتشارات دهاقاني، چاپ چهارم، 1374.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1387/2/21 (2375 مشاهده) [ بازگشت ] |