•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

سعدي در خندق طرابلس

محسن جعفري مذهب / عضو هيأت علمي كتابخانه ملي ايران


شيخ مصلح‌الدين سعدي شيرازي در باب دوم (در اخلاق درويشان) كتاب گلستان حكايتي آورده است:
«از صحبت ياران دمشقم ملالتي پديد آمده بود. سر در بيابان قدس نهادم و با حيوانات انس گرفتم تا وقتي كه اسير فرنگ شدم. در خندق طرابلس با جهودانم به كار گِل بداشتند. يكي از رؤساي حلب كه سابقه‌اي ميان ما بود گذر كرد و بشناخت و گفت: اي فلان اين چه حالت است؟‌ گفتم چه گويم:
همي گريختم از مردمان به كوه و به دشت
كه از خداي نبودم به آدمي پرداخت
قياس كن كه چه حالم بود در اين حالت
كه در طويله نامردمم ببايد ساخت
پاي در زنجير پيش دوستان
بِهْ كه با بيگانگان در بوستان
بر حالت من رحمت آورد و به ده دينار از قيدم خلاص كرد و با خود به حلب برد و دختري كه داشت به نكاح من درآورد، به كابين صد دينار. مدتي برآمد. بدخوي ستيزه‌روي نافرمان بود. زبان درازي كردن گرفت و عيش مرا منغص داشتن.
زنِ بد در سراي مرد نيكو
هم در اين عالم است دوزخ او
زينهار از قرين بد زنهار
وَ قِنا رَبُنا عذابَ النّار
باري زبان به تَعَنّت دراز كرده همي گفت: تو آن نيستي كه پدر من تو را از فرنگ باز خريد؟ گفتم: بلي من آنم كه به ده دينار از قيد فرنگم باز خريد و به صد دينار به دست تو گرفتار كرد.
شنيدم گوسپندي را بزرگي
رهانيد از دهان و دست گرگي
شبانگه كارد در حلقش بماليد
روان گوسپند از وي بناليد
كه از چنگال گرگم در ربودي
چو ديدم عاقبت خود گرگ بودي».[1]
داستان اسارت سعدي در چنگ فرنگيان (صليبي) و كار گِل در خندق طرابلس لبنان، همچون بسياري از داستان‌هاي او در بوستان و گلستان، صبغه‌اي مجازي و اندرزي دارد و واقعيت آنها دير زماني است كه مورد ترديد بوده و نادرستي برخي از آنها به اثبات نيز رسيده است. در اين نوشته سعي دارم واقعيت‌هايي را درباره اين داستان وانمايم.
طرابلس (Tripoli) از بنادر مهم لبنان شمالي بود كه در سده چهارم و پنجم هجري در دست فاطميان بوده و خاندان بنوعمّار از وزيران و فرماندهان فاطميان آن را در دست داشتند. در سال 463 هجري و پس از قتل ابوالقاسم علي ملقب به جمال‌الدوله در مصر، برادرش ابوطالب عبدالله ملقب به امين‌الدوله حاكم طرابلس اعلان استقلال كرد. پس از او برادرزادگانش جلال‌الملك، فخرالملك، فخرالدوله و پسرش شمس‌الملك حكومت طرابلس را در دست داشتند.[2]
ورود صليبيان به سرزمين‌هاي مقدس، سرداران گوناگون اروپايي را به بخش‌هاي مختلف آن فرستاد تا هر يك با فتح سرزميني، حكومت خود را تشكيل دهد. لبنان سهم ريموند كنت تولوز شد. ريموند بخش شمالي لبنان كنوني را فتح و كنت‌نشين صليبي طرابلس را در شهر تأسيس كرد، اما نتوانست دژ طرابلس را كه حصاري مستحكم داشت، به دست آورد. دژ طرابلس 10 سال (از 1099 تا 1109م / 493 تا 502ق) در برابر صليبيان مقاومت كرده و در ذي‌حجه 503 هجري به دست صليبان افتاد.[3] در واقع بنوعمار براي حفظ خود بين فشارهاي فاطميان از دريا و سلجوقيان از شام، تصميم به همكاري با فرانك‌ها گرفت. از ريموند دعوت شد تا به طرابلس رود. ثروت فراوان طرابلس، ريموند را تحريك كرد تا با تهديد به تصرف مستعمرات طرابلس از آنان پولي بگيرد. آنان دژ عرقه[4] را در 14 فوريه 1099م / 20 ربيع‌الاول 492ق و بندر طرطوس را در 17 فوريه / 23 ربيع‌الاول گرفت و به سوي طرابلس رفت. امير طرابلس كوشيد تا با آزادي 300 مسيحي، خود را نجات دهد. علاوه بر آن، او 15 رأس اسب اصيل با 15 هزار بوزانت و آذوقه و عليق براي صليبيان داد و شهر را نجات داد. راهنمايان طرابلسي قواي فرانك را از شهر‌هاي بترون و جبيل گذراند و به مرز فلسطين رسانيدند.[5]در جنگ و جدال بين دقاق سلجوقي و صليبيان نيز بنوعمار در طرف صليبيان بوده و حركات دقاق را به صليبيان مي‌رساندند.[6]
نيم سده پيش از حضور فرنگيان در طرابلس، ناصرخسرو گزارشي بسيار دقيق درباره طرابلس مي‌نويسد:
«چون از آن‌جا بگذشتيم، به صحرايي رسيديم كه همه نرگس بود شكفته، چنان‌كه تمامت آن صحرا سپيد مي‌نمود از بسياري نرگس‌ها. از آن‌جا برفتيم به شهري رسيديم كه آن را عِرقَه مي‌گفتند. چون از عِرقَه دو فرسنگ بگذشتيم به لبِ دريا رسيديم و بر ساحل دريا، روي از سوي جنوب، چون پنج فرسنگ برفتيم به شهر طرابلس رسيديم و از حلب تا طرابلس چهل فرسنگ بود، بدين راه كه ما رفتيم. روز شنبه پنجم شعبان آن‌جا رسيديم. حوالي شهر همه كشاورزي و بساتين و اَشجار بود و نيشكر بسيار بود و درختان نارنج و ترنج و موز و ليمو و خرما و شيره نيشكر در آن وقت مي‌گرفتند. شهر طرابلس را چنان ساخته‌اند كه سه جانب او با آب درياست كه چون آب دريا موج زند مبلغي بر باروي شهر بر رود و يك جانب كه با خشك دارد كنده‌اي عظيم كرده‌اند و درِ آهنين محكم بر آن نهاده‌اند. جانب شرقي بارو از سنگ تراشيده است و كنگره‌ها و مقاتلات هم‌چنين و عراده‌ها بر سر ديوار نهاده، خوفِ ايشان از طرف روم باشد كه به كشتي‌ها قصد آن‌جا كنند و مساحت شهر هزار اَرَش است در هزار اَرَش، تيمه چهار پنج طبقه و شش نيز هم هست و كوچه‌ها و بازارها نيكو و پاكيزه كه گويي هر يكي قصري است آراسته و هر طعام و ميوه و مأكول كه در عجم ديده بودم همه آن‌جا موجود بود، بل به صد درجه بيشتر و در ميان شهر مسجدي آدينه عظيم پاكيزه و نيكو آراسته و حصين و در ساحتِ مسجد قُبه‌اي بزرگ ساخته و در زير قبه حوضي از رُخام و در ميانش فوّاره‌اي برنجين و در بازار مَشرعه‌اي ساخته است كه به پنج نايژه آب بسيار بيرون مي‌‌آيد كه مردم برمي‌گيرند و فاضل بر زمين مي‌گذرد و به دريا درمي‌رود و گفتند كه بيست هزار مرد در اين شهر است و سواد و روُستاق‌هاي بسيار دارد و آن‌جا كاغذ نيكو سازند مثل كاغذ سمرقندي، بل بهتر و اين شهر تعلق به سلطان مصر داشت و گفتند به سبب آن‌كه وقتي لشكري از كافر روم آمده بود و اين مسلمانان با آن لشكر جنگ كردند و آن لشكر را قهر كردند، سلطان مصر خراج از آن شهر برداشت و هميشه لشكري از آنِ سلطان آن‌جا نشسته باشد و سالاري بر سر آن لشكر تا شهر را از دشمن نگاهدارند و باجگاهي است آن‌جا كه كشتي‌هايي كه از اطراف روم و فرنگ و آندلس و مغرب بيايد عُشر به سلطان دهند و ارزاق لشكر از آن باشد و سلطان را آن‌جا كشتي‌ها باشد كه به روم و صقليه و مغرب روند و تجارت كنند و مردم اين شهر همه شيعه باشند و شيعه به هر بلاد مساجد نيكو ساخته‌اند، در آن‌جا خانه‌ها ساخته بر مثال رباط‌ها، اما كسي در آن‌جا مقام نمي‌كند و آن را مشهد خوانند و از بيرون شهر طرابلس هيچ خانه نيست، مگر مشهدي دو سه، چنان كه ذكر رفت.
پس از اين شهر برفتم هم‌چنان بر طرف دريا، روي سوي جنوب، به يك فرسنگي حصاري ديدم كه آن را قَلَمون مي‌گفتند، چشمه‌اي آب در اندرون آن بود. از آن‌جا برفتم به شهر طرابرزن و از طرابلس تا آن‌جا پنج فرسنگ بود و از آن‌جا به شهر جبيل رسيديم و آن شهري است مثلث چنان‌كه يك گوشه آن به دريا است و گرد وي ديواري كشيده بسيار بلند و حصين و همه گرد شهر، درختان خرما و ديگر درخت‌هاي گرمسير است. كودكي را ديدم گل سرخ و يكي سپيد تازه در دست داشت و آن روز پنجم اسفندارمذ ماه قديم بود، سال بر چهارصد و پانزده از تاريخ عجم».[7]
در اوج حضور فرنگيان نيز ابن جبير كه در سال 580 در شهرهاي ساحلي صليبيان مسافرت مي‌كرد گزارش‌هاي جالبي از شهرهاي عكّا و صور و رفتار صليبيان با اسيران مسلمان دارد. درباره‌ اسيران مسلمان مي‌نويسد:
«يكي از فجايع دردناكي كه وارد شونده به شهرهاي آنان (و بلاد متصرفي فرنگيان) با آن مواجه مي‌شود و مناظر ناگواري كه مي‌بيند، وجود اسيران مسلمان است كه ايشان را به زنجيرها بسته و به كارهاي دشوار گماشته‌اند و با آنان چون بردگان رفتار مي‌كنند و نيز زنان اسير مسلمان كه بر پاهايشان خلخال آهنين بسته‌اند و دل با ديدن ايشان (و آن حال پريشان) از درد مي‌شكافد و اين دلسوزي و غم‌اندوزي آنان را كمترين سود و بهروزي نرساند».[8]
همو درباره آزاد كردن اسيران مسلمان آگاهي‌هاي جالبي دارد:
«از مراتب لطف و احسان خداي تعالي بر اسيران اهل مغرب در اين شهرهاي فرنگي شام، اين است كه هر يك از دولتمندان مسلمان در اين صفحات شام و ديگر نقاط (شرقي اسلام)، بخشي از مال خود را به آزاد كردن اسيران مغربي اختصاص مي‌دهد و بدان وصيت مي‌كند، به ويژه بدان سبب كه مغربيان از ديار خود دورند و رهايي را، پس از خداي عزوّجل، جز اين وسيله‌اي ندارند و همان ابن السبيل بيچاره يا غريبان گسيخته و آواره از وطن خويشند (كه شريعت در حق آنان سفارش اكيد كرده است). پس شاهان مسلمان اهل اين صفحات و خاتونان و دولتمندان و توانگران، اموال خود را صرف اين راه مي‌كنند. هنگامي كه نورالدين، رحمة‌الله دچار بيماريي شد، نذر كرد دوازده هزار دينار صرف بازخريد اسيران مغربي كند و چون از آن بيماري شفا يافت آن مبلغ را فرستاد. در زمره آزاد شدگان، چند تن اسير غير مغربي، از خويشان كارگزاران او روانه كردند. فرمود آنان را باز فرستند و به جاي ايشان، به همان تعداد اسيران مغربي را آزاد كنند و گفت: اينان را اهل و خويشان و همسايگانشان باز توانند خريد و آزاد خواهند كرد، اما مغربيان غريباني هستند كه خويش و خانداني ندارند. پس به احسان لطيف خداي تعالي بر اين گروه مغربي بنگر.
هم‌چنين، خداوند در دمشق دو تن از بازرگانان بسيار دولتمند را كه در بزرگي و بزرگواري و توانگري بر ديگران سرورند و در نعمت و ثروت غوطه‌ور و از مكنت بهره‌ور، بدين مهم بر گماشته و بر دلشان برات كرده (و آنان را به باز خريد اسيران وا داشته) است».[9]
با آن كه متأسفانه ابن جبير درباره‌ طرابلس و وضعيت اسيران آن ننوشت، اما از آن‌جا كه صور و عكّا هم جزى كنت نشين طرابلس بودند، مي‌توان به وضعيت اسيران طرابلس هم پي برد.
به نظر مي‌رسد ياقوت حموي ارزش چنداني در ذكر و شرح طرابلس نمي‌بيند كه درباره‌ طرابلس لبنان چند سطر نوشت و درباره طرابلس غرب (در كشور كنوني ليبي) دو صفحه و جالب آن‌كه شايد در همان سالي كه ابن جبير از وضع و حال اسيران مسلمان در دست فرنگيان خبر داد (580ق)، ياقوت حموي، برده و برده‌زاده رومي، از سوي عسكر ابن ابي نصر تاجر حموي خريداري شده[10] و اربابش چنان‌كه رسم بود براي دوري از نحوست او، نام مبارك ياقوت را براي او برگزيد. بي‌سوادي ارباب سبب شد تا او را به مكتب بفرستد تا بتواند حساب‌هاي بازرگان حموي را به حساب آورد. نيك نفسي ارباب، نه تنها او را از بردگي رهاند، بلكه او را شريك خود ساخت و از اين راه به سرمايه‌اي دست يافت كه بتواند عمر خود را در راه كسب علم و گردآوري كتاب بگذراند. ياقوت با ثروت ارباب سابقش به سرزمين‌هاي اسلامي سفر كرده، گنجينه‌هايي مانند معجم البلدان و معجم الادبا از خود به جاي گذاشت.[11]
طرابلس از بزرگ‌ترين شهرهاي مسلمانان بود. از تجمل و ثروت اهلش خبرهاي زيادي داريم. كالاهاي اروپايي در آن رواج داشت و حتي زماني 100 درهم نقره را به ديناري مي‌خريدند.[12] اهميت طرابلس در باروي مستحكم آن بود. در سال 455 هجري زلزله بزرگي شام را لرزاند و باروي طرابلس خراب شد.[13]به گزارش بنيامين تودلايي گروهي از يهوديان هم در ميان قربانيان بودند.[14]
طرابلس حدود 180 سال در دست صليبيان ماند و حتي صلاح‌الدين ايوبي نيز نتوانست آن را فتح كند. بالاخره اين آخرين دژ صليبيان در سال 688 هجري / 1289 ميلادي به دست سلطان الملك المنصور مملوكي در 26 آپريل 1289م / 688 هجري فتح شد و طرابلس دوباره به دست مسلمانان افتاد.[15] صليبان جنوايي و ونيزي ساكن دژ به قبرس گريختند.[16]
بنيامين تودلايي كه بين سال‌هاي 561 تا 569 هجري يعني اوج جنگ‌هاي صليبي در شرق مسافرت مي‌كرد، جمعيت يهوديان سرزمين‌هاي حاشيه مديترانه را بسيار كم مي‌داند. مثلاً در انطاكيه 10 يهودي كه مشغول به ساخت آبگينه (زجاج) بودند، در لاذقيه 200 يهودي، در جبله يادي از يهوديان نمي‌كند، ولي ذكر مي‌كند كه در زلزله اخير (كه بايد در سال 552 هجري باشد) خلقي كثير از يهود و غيريهود هلاك شدند. در جبيل 150 يهودي كه حدود 100 نفر در شهر زندگي مي‌كنند، در بيروت حدود 50 يهودي، در صيدا حدود 20 يهودي و در صور حدود 400 يهودي زندگي مي‌‌كردند.[17] يهوديان مشاغل شناخته شده‌اي چون دباغي، رنگرزي و صرافي را در تصرف خود داشتند.[18]
در زمان تسلط صليبيان در شام و فلسطين، يهوديان ساكن سرزمين‌هاي اسلامي بيشتر از يهوديان ساكن سرزمين‌هاي صليبي بود. علت هم، همكاري مسلمانان و يهوديان عليه صليبيان بود. به بيان ديگر صليبيان از مسلمانان و يهوديان به يك اندازه متنفر بودند و شايد از يهوديان بيشتر. گادفري بولوني هنگام حركت به سوي جنگ صليبي سوگند ياد كرد كه نخست انتقام خون عيسي مسيح را از يهوديان بگيرد. مردم چند شهر يهودي در آلمان قتل عام شدند.[19] اين خبرها به فلسطين هم رسيده بود. در خلال فتوحات صليبيان، يهوديان با قواي فاطمي و مردم مسلمان شهري همكاري مي‌كردند. بخش يهودي شهر بيت‌المقدس در بخش شمال شرقي شهر (بين دروازه دمشق و وادي يهوشافاط) بود.[20] با نزديك شدن صليبيان به بيت‌المقدس افتخار الدوله امير فاطمي، مسيحيان را از شهر بيرون كرد، امّا يهوديان را نگه‌داشت.[21] پس از تصرف شهر، يهوديان شهر دسته‌جمعي به كنيسه جامع شهر پناه بردند، اما صليبيان همه را به گناه ياري مسلمانان بي‌هيچ گونه شفقتي با بناي كنيسه يك جا آتش زدند.[22] يهوديان اجازه ورود به بيت‌المقدس را نداشتند.[23] به روايت يهودا الحريزي كه در سال 1218 ميلادي / 615 هجري از بيت‌المقدس ديدار مي‌كرد، صلاح‌الدين ايوبي پس از فتح شهر اعلان كرد كه يهوديان همه جا يابند و در شهر اقامت كنند. صلاح‌الدين ميزان ماليات اهل ذمه را به نيم كاهش داد تا بازرگانان يهودي در مناطق آزاد شده اقامت نمايند.[24] در سال 1100م نام يهوديان را در دفاع از حيفا مي‌بينيم. مردم حيفا پس از تصرف شهر به دست تانكرد قتل عام شدند. فراريان خود را به عكا و يا قيصريه مي‌رساندند،[25] اما در طرابلس، جامعه يهودي در شهر ماند.[26]
همان‌گونه كه ابن‌جبير شرح داده است، مسلمانان و يهوديان اسير در چنگ صليبيان مي‌توانستند با پرداخت سَر بَها خود را رهانده، به سرزمين‌هاي اسلامي برسانند. به هر حال سعدي نيز با لطف آن توانگر حلبي آزاد شد.
ترديد نيست كه سعدي تصور روشني از فرنگيان و اسيران مسلمان در سواحل مديترانه دارد. درست است كه صلاح‌الدين ايوبي سرزمين‌هاي اسلامي را آزاد كرد، اما طرابلس هم‌چنان در دست صليبيان بود. سعدي در چند جاي ديگر هم به قيد و بند فرنگيان اشارت دارد، همچون:
در ديده به جاي سرمه سوزن ديدن
برق آمده و آتش زده خرمن ديدن
در قيد فرنگ غُل به گردن ديدن
بِهْ ‌زآن‌كه‌به جاي دوست دشمن ديدن[27] 
 
 
***
چو ترك دلبر من، شاهدي به شنگي نيست
چون‌ زلف‌ پرشكنش ‌حلقه‌ فرنگي ‌نيست[28] 
از حضور خود در شام هم مي‌گويد: «در جامع بعلبك وقتي كلمه‌اي چند گفتم به طريق وعظ...»[29] «خواننده مغربي در صف بزازان حلب مي‌گفت...»[30] 
اشاره‌اي مبهم هم به اسارت خود دارد:
چون مي‌گذري به خاك شيراز
گو من به فلان زمين اسيرم[31]
اما به نظر مي‌آيد كه داستان اسارت در چنگ صليبيان را بايد مجازي و نمادين پنداشت تا آن‌كه واقعي انگاشت. سعدي سه سرنوشت تلخ و زجرآلود:
اسارت به دست فرنگيان
گِل كشي در خندق (براي لاروبي)
و كاركردن همراه يهوديان
را با زجر زندگي با زن بد برابر، بلكه به مراتب از آن بهتر شمرده است. نسبت يك به ده مبلغ فديه (10 دينار) به مَهريه (100 دينار) نيز اين ترديد را تشديد مي‌كند كه اين مبالغ تنها براي نشان دادن ميزان سختي حرف همسر كج رفتار سعدي است.
پي‌نوشت:

[1]. كليات سعدي (تصحيح فروغي): تهران،‌ ميلاد، چاپ پنجم، 1383، ص 90ـ91.
[2]. درباره خاندان بنوعمّار بنگريد به: تاريخ طرابلس السياسي و الحضاري عبر العصور، دكتور عمر عبدالسلام تدمري، ج 1، بيروت: 1404ﻫ / 1984م.
[3]. ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 10، ص 475.
[4]. در متن ترجمه شده به صورت «ارقه».
[5]. استيون رنسيمان: تاريخ جنگ‌هاي صليبي، ترجمه منوچهر كاشف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1351، ج 1، ص 361.
[6]. همان، ج 1، ص 425.
[7]. سفرنامه ناصرخسرو، تصحيح رنولد نيكلسون، ص 18 و 19.
[8]. سفرنامه ابن جبير، ترجمه پرويز اتابكي، مشهد، 1370، ص 374.
[9]. همان، ص 374ـ375.
[10]. ياقوت حموي، شايد بين سال‌هاي 574 تا 575 هجري در روم به دنيا آمد و در سن 6 يا 7 سالگي، در بغداد از سوي عسكر ابن ابي نصر تاجر حموي خريداري شد. بنگريد به: محسن جعفري مذهب، معجم الادبا، جهان كتاب، ش 189 دي 1383.
[11]. همان‌جا.
[12]. ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 10، ص 413.
[13]. همان، ص 30.
[14]. رحلة ابن يونه، ترجمه عزرا حداد، ط. 2، با مقدمه عباس العزاوي، بيروت، 1996، ص 88. اين سفرنامه چند سال پيش به صورت نامناسبي ترجمه و منتشر شد كه نگارنده نقدي بر آن ترجمه نوشت: سفرنامه رابي بنيامين تودلايي، ترجمه‌ مهوش ناطق، ويراسته ناصر پورپيرار، تهران، كارنگ، 1380، محسن جعفري مذهب: «گزارشي كهن از يهوديان شرق: سفرنامه بنيامين تودلايي، كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، ش 77ـ78، اسفند 82ـ فروردين 83.
. 15. The Oxford Illustrated History of The Crusades, Oxford, 1997, p 396
[16]. ولفگانگ مولر ـ وينر: القلاع ايام الحروب الصليبيه، ترجمه محمد وليد الجلاد، مراجعه سعيد طيّان، دمشق، دارالفكر، 1982، ص 48.
[17]. رحلة ابن يونة، ص 86ـ92.
[18]. مقدسي، احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم.
[19]. تاريخ جنگ‌هاي صليبي، ص 177ـ188.
[20]. همان، ص 193.
[21]. همان، ج 1، ص 367.
[22]. همان، ج 1، ص 377.
[23]. همان، ص 198.
[24]. همان، ص 197.
[25]. همان، ج 1، ص 415.
 26. Encyclopedia Judaica, V 15, 1397
[27]كليات سعدي، ص 817، رباعيات.
[28]. همان، ص 490، غزليات.
[29]. همان، ص 79.
[30]. همان، ص 101، باب سوم گلستان.
[31]. همان، 638، غزليات.




© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1387/2/21 (2240 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری