ميان ماندن و رفتن بحثي در يك بُنمايه در غزل سعدي دكتر سعيد حميديان / دانشگاه علامه طباطبايي
«ميان ماندن و رفتن» را از شعري از زنده ياد احمد شاملو گرفتهام (هر چند او ميانهاي با سعدي نداشت و چه به ناروا وي را «ناظم» ميخواند، نه شاعر). البته اين عنوان را ميتوان به تمامي، مصاديق ترديد و دودلي يا فروماندگي ميان دو چيز يا دو شقّ تسرّي داد و اطلاق كرد. همچنين «بنمايه» به عنوان معادل موتيف (Motif) مصطلح شده كه عبارت از عنصري بنيادين و تكرار شونده در تصاوير و توصيفات در هر اثر ادبي از جمله شعر است.
و امّا مقصود از اين مقال:
غزل سعدي، به رغم آنچه ناآشنايان با عوالم شعر او به نوعي «تكرار» در مضامين، تعبير يا منتسب ميكنند، به قدري از حيث احتوا بر زوايا و لطايف و ظرايف عشق و دلدادگي، اعم از پيدا و پنهان و شناخته و ناشناخته، غني است كه من نظيري براي آن در غزل پارسي مطلقاً نمييابم (كما اينكه در كتاب سعدي در غزل عملاً در توضيح و تبيين ويژگيهاي محتوايي و شكلي غزل) و البته در حدّ توان زبان قاصر خويش، كوشيدم. باري، در ميان آن همه زير و بمها و زواياي گونهگون و نكتههاي باريكِ عشق و احوال و عواطف عاشق، گاه به او (شاعر) حالتي دست ميدهد كه نميداند (يا ميداند و نميتواند) كه كدام راه يا وضعيت را برگزيند و بيرون شدي ترديد يا وسواس و وسوسه، يا فروماندگي خويش نمييابد، اگر چه گاهي هم راهي كه مطابق معيارها و هنجارهاي عقل و عافيت و صلاح و سلامت است، اساساً مطلوب طبع پرشور و خطرپذير وي نيست. در نتيجه راهي نه به پيش ميبيند و نه به پس، نه گزيري از معشوق يا از موقعيتِ حادث شده دارد و نه گريزي، يا به بياني ديگر در هر يك از دو يا چند شق انتخابْ، مشكلي حل ناشدني يا آفتي مسلّم مييابد. البته در اين باره بايد توجّه داشت كه عاشق در اصل و نفسِ انتخابْ، ناگزير است و پيداست كه در قبال مسئله بياعتنا و خونسرد نيست و نميتواند آن را به هيچ شكلي پشت گوش بيندازد و به يك سو نهد و يا راهي آسوده و بيگزند براي خود برگزيند، همچنان كه قهرمان تراژدي نيز نميتواند. همين وضعيت ناگزير است كه به اين ترديد، مخمصه و درماندگي در گزينش يكي بر ديگري بُعد تراژيك ميبخشد. اين بُعد اساساً همان چيزي است كه محور و مبناي يك نوع ادبي خاصّ و مهم، يعني تراژدي است، زيرا تراژدي اگر چه در عرف عام به معناي غمانگيز و حزنآور به كار ميرود، ولي مفهوم ويژه و اصطلاحي آن، اثري است كه فاجعه تكوين يابنده در آن بر اثر مخمصه (dilema) و بنبست حل ناشونده يا به ديگر سخن، گزينشي ناگزير ميان دو يا چند شقّ كه همگي تقريباً به يك نسبت شرّ يا نامطلوب است، پديد ميآيد و در هر حالْ همان فروماندگي و تنش و تقلّاي دروني، در اختيار و انتخاب يك شقْ وجود دارد. ژرفاي تراژدي يا داستان تراژيك و نيز علاقه خواننده يا بيننده به آن، با وجود اندوه يا ترسي كه در سرشت چنين اثري هست، درست به دليل همين تنش و ترديد يا فروماندگي قهرمان در گزينش يك شق يا موقعيت از ميان موقعيتهاي سهمناك حيات انساني است. با ذكر اين مقدّماتِ كمابيش دانسته يا بديهي، ميخواهم بگويم لذّت يا عمقي كه خواننده همان دست از ابيات غزل سعدي، يا دست كم اين نگارنده، درك ميكند، به دليل همين ترديد يا فروماندگي در اختيار راه گريز از ميان راههايي است كه رهايي و مفرّي در هيچ يك از آنها وجود ندارد يا به عبارت ديگر، پناه بردن از امري لاينحل به امر لاينحلّ ديگر.
آري، حال عاشق هم در يك چنين وضعيتي، حالتي تراژيك و مخمصه گونه است. در تراژدي هم اگر مخمصه رفع شود يا قهرمان راهي جدا از آن را انتخاب كند، نوع ادبي تراژدي به نوعي ديگر يعني ملودرام يا ماجراهاي خوشعاقبت بدل ميشود و در عرصه شعر نيز سخني بارد و بيمزه پديد ميآيد.
اين بنمايه در غزل سعدي از جهتي نقطه مقابل مواردي است كه شاعر عاشق هيچ گونه ترديد يا دودلي در انتخاب خويش ندارد و اساساً تنش و تقلّا يا مخمصهاي در آنها نيست، مثل گزينش ميان دوست و دشمن، عاشق صادق و مدّعي، ميان معشوق و تمامي عالم (يا به گفته خود او: هر كه جهان و هر چه جهان)، يا ميان محبوب آسماني و زميني، يا ميان راحت خود و رنج عشق، ميان خاكساري و پذيرش حكم معشوق و غرور و بينيازي ورزيدن در قبال او و امثال اينها كه پيداست همواره محبوب و اراده او بر تمامي عالم و نعمات و لذّات آن رجحان مسلّم و بيگفتوگو دارد، خاصه كه محبوبي آسماني و سرشته از لطافت محض باشد. اين را هم بگويم كه من در اينجا با سنجش بين دو چيز يا دو سو به طور كلّي كاري ندارم، زيرا آشنايان غزل سعدي ميدانند كه موضوع مقايسه يا تضاد و طباق ميان دو چيز، دو كس يا دو شق، بيشتر ابيات غزل وي را در برميگيرد كه به شكل آشكار يا معهود آن «طباق» گفته ميشود، اگر چه آن سنجشي كه مراد من است، بسيار فراگيرتر و عامّتر از صِرف صنعت ياد شده است و در بسياري موارد، اين سنجش به گونهاي مختفي يا نامحسوس در بدو نظر صورت ميگيرد و قضا را گاه ارزش شعري و هنري اينها از آن طباق و تضادّ مرسوم و بعضاً هم كليشهاي بيشتر است.
سخن از ترديد يا دودلي يا فروماندگي شاعر ميان دو يا چند چيز يا چند شقِ متضاد گفتيم. حال نكتهاي ديگر و نيازمند توضيح، اينكه: رابطه اين طرفين تضاد با شطح (پارادوكس) چيست؟ ميدانيم كه در هر شطحيّه معمولاً دو سوي ظاهراً يا منطقاً ناسازگار با يكديگر وجود دارد كه از جهتي خاص با همديگر جمع آمده است و هيچ يك از اين دو سو، هيچ گونه تقدّم يا تأخّري بر يكديگر به لحاظ زماني، مكاني، علّي و غيره ندارد. البته در مورد اغلب شطحها (يا شَطَحات) ميتوان گفت كه گوينده آن بالمآل يكي از دو سو را بر ديگري رجحان مينهد يا به عبارت ديگر، تفكّر يا باور يا به هر حال موضع و ديدگاه او با يكي از دو سو يا دو مفهومِ تشكيل دهنده شطحيّه سازگارتر است. گو اينكه همين امر را در خصوص آن حالت فروماندگي و بلاتكليفي شاعر در قبال دو وضعيت متضاد نيز ميتوان با هر توجيهي صادق دانست، اگرچه او معمولاً قضيّه را به گونهاي مطرح ميكند، يا جلوه ميدهد كه عجالتاً ميان آن دو طرف قضيه سرگشته و كاملاً بلاتكليف است و راه بيرون شدي از مخمصه سراغ ندارد و گريزي نميبيند از اين كه در اين ميانه بسوزد و بسازد. كوتاه سخن اينكه تعدادي از ابياتي كه به عنوان شاهد حالت ياد شده به دست خواهيم داد، ميتواند مصداقي از شطح يا پارادوكس عارفانه نيز باشد، اگرچه مقصود ما بيشتر همان مفهوم عامِ دو شقّ مخالف و متضاد و سرگشتگي و درماندگي شاعر ميان اين دو است و اگر هم در اين ابياتْ مصاديقي از شطح عرفاني باشد، امري طبيعي است زيرا شطح به عنوان مفهومي بنيادين در نگرش عرفاني و موجود در سرشت عرفان، خواه در سرودههاي عارفاني چون عطّار و مولانا و خواه در سخنان شاعران متأثر از تصوّف و عرفان همچون سعدي (و حافظ) بسيار است.
اكنون به نمونههايي كه از غزليات سعدي برگرفتهام و لحن و بيان مؤثّر هر كدام بنگريم1 ضمناً گمان نميكنم فروماندگي شاعر ميان دو امر، دو راه و دو عاطفه متضاد يا ناسازگار، نيازي به توضيح داشته باشد.
بيايمت كه ببينم، كدام زَهره و يارا؟
|
روم كه بيتو نشينم، كدام صبرو جلادت؟
|
(غزل 33)
تونه مرد عشق بودي، خود از اين حساب سعدي
|
كه نه قوّت گريز است و نه طاقت گزندت
|
(غزل 34)
غيرتم هست و اقتدارم نيست
|
كه بپوشم ز چشم اغيارت
|
(غزل 36)
نه منظوري كه با او ميتوان گفت
|
نه خصمي كز كمندش ميتوان رَست
|
نه آزاد از سرش برميتوان خاست
|
نه با او ميتوان آسوده بنشست
|
(غزل 42)
گر صبر دل از تو هست و گر نيست
|
هم صبر، كه چاره دگر نيست
|
(غزل 116)
روز وصلم قرار ديدن نيست
|
شب هجرانم آرميدن نيست
|
(غزل 124)
من از دست تو در عالَم نهم روي
|
وليكن چون تو در عالَم نباشد
|
(غزل 203)
(اگرچه در اين بيت، رجحان محبوب بر همه عالميان هست، ليكن به لحاظ حالت بنبست ناگشودني ذكر شد).
بوالعجب واقعهاي باشد و مشكل دردي
|
كه نه پوشيده توان داشت، نه گفتن يارند
|
(غزل 229)
درد من بر من از طبيب من است
|
از كه جويم دوا و درمانش؟
|
(غزل 331)
گفتم: از ورطه عشقت به صبوري به درآيم
|
باز ميبينم و دريا نه پديد است كرانش
|
(غزل 332)
نه دستِ با تو درآويختن، نه پاي گريز
|
نه احتمال فراق و نه اختيار وصول
|
(غزل 350)
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
|
نه پاي رفتن از اين ناحيت، نه جاي مُقام
|
(غزل 362)
سر از بيچارگي گفتم نهم شوريده در عالَم
|
دگر ره پاي ميبندد وفاي عهد اصحابم
|
(غزل 364)
پاي ميپيچم و چون پايْ دلم ميپيچد
|
بار ميبندم و از بار، فروبستهترم
|
(غزل 383)
نه بخت و دولت آنم كه با تو بنشينم
|
نه صبر و طاقت آنم كه از تو در گذرم
|
(غزل 385)
نه روي رفتنم از خاك آستانه دوست
|
نه احتمال نشستن، نه پاي رفتارم
|
(غزل 387)
نه دسترسي به يار دارم
|
نه طاقت انتظار دارم
|
(غزل 390)
نه فراغت نشستن، نه شكيب رخت بستن
|
نه مقام ايستادن، نه گريزگاه دارم
|
(غزل 391)
نه قوّتي كه توانم كناره جُستن از او
|
نه قدرتي كه به شوخياش در كنار كشم
|
نه دست صبر كه در آستين عقل بَرم
|
نه پاي عقل كه در دامن قرار كشم
|
(غزل 404)
آن عجب نيست كه سرگشته بود طالب دوست
|
عجب اين است كه من واصل و سرگردانم
|
(غزل 413)
(كه از مصاديق شطح نيز هست).
واين طُرفه كه ره نميبرم به پيشت
|
وز پيش تو ره به در نميدانم
|
(غزل 415)
سخنها دارم از دست تو در دل
|
وليكن در حضورت بيزبانم
|
(غزل 419)
ما با توايم و با تو نهايم، اينْت بلعجب
|
در حلقهايم با تو و چون حلقه بر دريم
|
(غزل 437)
(كه اين نيز شطح ميتواند بود).
نه ره گريز دارم، نه طريق آشنايي
|
چه غم اوفتادهاي را كه تواند احتيالي؟
|
(غزل 593)
نه گزير است مرا با تو، نه امكان گريز
|
چاره صبراست كه هم دردي و هم درماني
|
(غزل 614)
دل دردمند سعدي زمحبّت تو خون شد
|
نه به وصل ميرساني، نه به قتل ميرهاني
|
(غزل 617)
از نظرت كجا رود؟ ور برود، تو همرهي
|
رفت و رها نميكني، آمد و ره نميدهي
|
(غزل 634)
منشأ اين حالات و عواطف متضاد را ميتوان سرشت تراژيك عشق و بنبستها، وسواسها، اميدها و نوميديها يا ناسازگاريهاي ميان لذتها و رنجهاي آن و به طور كلّي تمامي احوال دو سويه و دو قطبي آن دانست.
از لحاظ رابطه ميان طرفين عشق، پيداست در مواردي فراوان تقابل و تضاد ميان علايق عاشق و اراده معشوقي كه معمولاً به آساني تن به خواست عاشق نميدهد يا آنكه ميخواهد وي را به انواع شدايد و عقوبتها يا در عقبات دشوار عشق بيازمايد، موجب پيدايي اين گونه ناسازواريها ميشود. همچنين در عشق عرفاني، همچنان كه ميدانيم، نوعي جدايي هميشگي و دوري جاودانه وجود دارد كه آن را «بينونت» (همان جدايي و جداگونگي) ميخوانند و اساساً هيچ گاه از ميان برنميخيزد، زيرا هيچ گونه سنخيّت و قرابتي ميان انسان خاكي و برخاسته از جهان تيرگيهاي مادّي با معشوق افلاكي كه آميزهاي از لطافت و معناي مطلق است، وجود ندارد و هيچگاه اين به آن يا آن به اين، بدل نميشود تا مفارقت رفع شود و بدين اعتبار به قول رُوَيم «اندوه ما ابدي است».
بنابراين، عشق، خواه انساني و خواه عرفاني، همواره مجمع و مجموعهاي از ناسازواريها و تضادها و تباينها و لاجرم تمامي احوال و كيفيات و علايق دو سويه و تضادهاي بسيار و اغلب حل ناشدني است، مثلاً ميان اراده معشوق و تمايل عاشق، ميان لطف و قهر، روشني و تيرگي، توان و ناتواني، خوف و رجا، معني و مادّه و...
در هر حال اين نگارنده در باب اين مقال پيشتر اشاراتي در سعدي در غزل (زير عنوان «ميان چاه كنعان و سرير مصر») داشته است، ليكن در سخن حاضر آن را بيشتر كاويده و شواهدي بسيار بيشتر نيز به دست داده است.
در اينجا مايل است تأكيد كند كه اينگونه ابيات در غزل شيخ اجل، گذشته از بسامد نسبتاً بالايي كه دارد، از ژرفايي خاص و بيان و لحني بياندازه لطيف و دلانگيز برخوردار است، چنانكه در غزل ديگران نه يك چنين بسامد يا كمّيّتي مشهود است و نه كيفيتي بدين والايي و لطافت و دلپذيري. اين تنها گوشهاي بسيار كوچك و نموداري اندك است از هنر شگرف و بيمانند اين سخنور شگفتانگيز.
پينوشت:
1. شماره هر غزل بر مبناي طبع روانشاد محمدعلي فروغي، خواه بخش غزلها مورخ 1318 و خواه كليّاتي كه بعدها فراهم آمد، ارايه گرديده است.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1387/2/21 (2787 مشاهده) [ بازگشت ] |