عاشقانههاي سعدي به زبان تازي دكتر سيد فضلالله ميرقادري / دانشگاه شيراز
مقدمه
در ميان شاعران عارف و عاشق در ادب پارسي و تازي كمتر كسي در هنر عشق و توأم كردن آن با خردمندي به پاي سعدي ميرسد. او كسي است كه به عشق خود مباهات ميكند و با رياضت و مجاهدت به نظر بازي رسيده و صاحبدلي خويشتن دار است.
هنر سعدي در اين است كه در اوج عشق ورزي، هرگز غايت انساني را فراموش نميكند، گويي با حكمت و درس خود، مربّي همه انسانها در همه دورههاست و براي مخاطب خود هدفي متعالي در نظر دارد. اگر حافظ بيانگر شور و حال ايراني است، سعدي بيانگر خرد جهاني و نيز شور و حال ايراني است.
سعدي آشكار كننده عشق خويش است، عشقي كه با خردمندي همراه است. او عقيده دارد كه داستان عشقش بر هر سر بازاري هست.
گاه ديده ميشود كه حتّي در يك غزل، خردمندي با شور و عشق توأم است. همان گونه كه ميگويد:
سعدياچون بت شكستي خود مباش
|
خود پرستي كمتر از اصنام نيست
|
(غزليات، ص204، بيت 12)
در همان غزل گفته ا ست:
مستي ا ز من پرس و شور عاشقي
|
وآن كجا داند كه درد آشام نيست
|
(همان، بيت 9)
در آن حال كه با كمال خردمندي ميگويد:
بي مغز بود سركه نهاديم پيش خلق
|
ديگر فروتني به در كبريا كنيم
|
چنين ميسرايد:
سخن بيرون مگو از عشق سعدي
|
سخن عشق است و ديگر قيل و قال است
|
(كليات سعدي، ص650)
با اينكه اشعار سعدي اغراض مختلف و متنوع دارد، ولي عشق همواره محور است. در اين باره ميگويد:
سخن عشق حرام است بر آن بيهدهگوي
|
كه چو ده بيت غزل گفت، مديح آغـازد
|
حبّذا همتّ سعدي و سخن گفتن او
|
كه ز معشوق به ممدوح نميپردازد
|
(كليات سعدي، ص952)
در اين مقاله، ابتدا به جايگاه سعدي در ادب عربي نظر داشته و پس از اشاره به كميّت و درونمايهها و اغراض اشعار عربي او، به عاشقانهها پرداختيم و از ميان جهتگيريهاي مختلف شاعر در مقوله عشق، ده مورد بارز را برگزيده، به همان مناسبت ابياتي را با ترجمه فارسي و تحليل مختصر ذكر كرديم. به دليل پرهيز از طولاني شدن كلام، سعي شده، شاهد آوردن از شاعران عربي و فارسي و اشعار فارسي سعدي را به حداقل برسانيم؛ هر چند در جاي ديگر، مقارنه دورنمايههاي اشعار عربي سعدي، به ويژه عاشقانهها، با شاعران عربي يا فارسي خالي از لطف نيست.
اميد است اين پژوهشها موجب استفادهي بيشتر از معارف سعدي شده و انسانها بتوانند با بهرهگيري از آن، زندگي خويش را به سوي كمال سوق دهند.
جايگاه سعدي در ادب عربي
درباره زندگي، شخصيّت علمي و ادبي و آثار سعدي، در كتابهاي تاريخ ادبيات عربي و پژوهشهايي كه عربي زبانان انجام دادهاند، تقريباً همان است كه در كتابهاي فارسي ديده ميشود. نام او را شيخ مشرف الدينبن مصلح الدين عبدالله الشيرازي ميدانند كه حدود سال 606ﮪ. در شيراز ديده به جهان گشود و در همانجا رشد كرد. او در خدمت سعدبن زنگي سلغري بود كه از اتابكان فارس به شمار ميرفت (599-268ﻫ.). لقب سعدي را از نام سعدبن زنگي گرفت و در تاريخ به سعدي يا سعدي شيرازي مشهور شد. (فروخ، 1989؛ 668).
در ابتداي جواني به بغداد رفت و براي كسب دانش وارد مدرسه نظاميّه شد. به نظر ميرسد در ابتداي زندگي به فقه و تصوف متمايل بود. از محضر شيخ شهابالدين سهروردي (ت 632ﻫ.) و سبطالجوزي (ت 654ﻫ.) و رجال علم و عرفان آن سامان بهرهها برد. سپس به شيراز بازگشت. به دليل اوضاع سياسي و نا آرامي منطقه در آنجا باقي نماند و به سير و سفر پرداخت. از هند و حجاز ديدار كرد و چند بار به زيارت مكه رفت و مدتي در دمشق ماند و از سرزمين روم (آسياي صغير) ديدن كرد. سپس به شيراز بازگشت و در سال 690 ﻫ. (1291م.) در گذشت. (همان).
دكتر عمر فروخ بر آن است كه سعدي از شاعران طراز اوّل زبان فارسي است. موضوعات شعرش وجداني و الفاظش شيرين و دلنشين است و نظم و نسق ويژهاي دارد. در بعضي از اشعارش از شيوه داستانسرايي استفاده كرده است. غزل و امثال و حكم مهمترين اغراض شعر اوست. نثر سعدي در مرتبه نخست قرار دارد.
او به فارسي و عربي شعر گفته است و گرايش صوفيانه بر آثارش غلبه دارد؛ هر چند كه نميتوانيم او را صوفي بناميم.
سعدي سه مجموعه مهم دارد: گلستان (حديقة الورد) و كليات كه شامل قصايد فارسي، قصايد عربي، ملمعات، رباعيات، مراثي، غزليات و هزليّات ميباشد. رسائل اخوانية و كتابي به نام پند نامه (النصائح) از آثار ديگر اوست. (همان، ص669).
تحصيلات پيگير و توقف طولاني در بلاد عربي و سير و سياحت در عراق، شام و حجاز از سويي و شيفتگي و اعجاب سعدي نسبت به استادان و راهنمايان و شيوخ خويش از سوي ديگر، چنان در شخصيّت وي مؤثر افتاد كه آثار شديد آن تأثير تا پايان عمر با او همراه بود، به طوري كه هرگز صفحهاي بلكه سطري از آثار وي از اين تأثير همه جانبه خالي نيست. نتيجه اين تأثير، قصايد، قطعهها، ابيات عربي و ملمعات است.
علاوه بر اين در اشعار فارسي جملههاي عربي به صورت تضمين و اقتباس، فراوان است. تركيبات و كلمات عربي در همه اشعار فارسي به فراواني ديده ميشود كه نه تنها موجب ناخوشايندي نيست، بلكه لطف كلام شيرين سعدي را مضاعف كرده است.
سعدي بيش از هر شاعر پارسي زبان ديگر، با ادب عربي مأنوس است و به مرحله تذوق رسيده است. علاوه بر بحث و بررسيهايي كه در مورد اشعار عربي سعدي توسط عربي زبانان و فارسي زبانان انجام گرفته است،1بعضي از عرب زبانان آثار فارسي سعدي را به عربي ترجمه كردهاند كه برخي از آن آثار بدين قرار است:
1. ترجمه گلستان، اثر جبرئيلبن يوسف، طبع بولاق، 1846م.
2. ترجمه گلستان، اثر محمّد فراتي، دمشق: 1961م.
3. شرح گلستان، اثر يعقوببن سيدعلي931 هـ . ق.
4. شرح گلستان، اثر مولا مصطفيبن شعبان معروف به سروري، 958 هـ . ق.
5. ترجمه مختارات من شعر سعدي الشيرازي، دكتر عمر فروخ، 1979م.
6. ترجمه گلستان (جنّة الورد) دكتر امين عبدالحميد بدوي، 1983م.
7. ترجمه مختارات من شعر سعدي الشيرازي، دكتر عارف الزغول، مصطفي عكرمه، دكتر فيكتور الكك، 2000م.
8. ترجمه بوستان به شعر، محمّد الفراتي، دمشق، 1968م.
9. سعدي الشيرازي شاعر الانسانيّة، محمّد موسي هنداوي، القاهره، 1951م.
اشعار عربي سعدي
درباره اين موضوع كه سعدي از ادبيات عربي بهره فراوان داشته و اشعاري به زبان عربي سروده است، كسي ترديد روا نداشته است. او همچنان كه در سخن پارسي استاد مسلم است، در سرودن شعر عربي داراي مهارت است.
كميّت اشعار عربي
جمع كلّ اشعار عربي و ملمعات سعدي بر 682 بيت بالغ است كه از اين تعداد 594 بيت عربي و 88 بيت ملمع است. امّا آيا اشعار عربي سعدي همين تعداد بيت است كه به دست ما رسيده است؟
دكتر احسان عباس معتقد است، شعر عربي سعدي كه به ما رسيده جز اندكي از سرودههاي او نيست. در اين باره ميگويد: «ميخواهم به طور قطع و يقين بگويم، آنچه از شعر عربي سعدي به ما رسيده است، جز اندكي از سرودههاي او را نشان نميدهد؛ زيرا عقيده دارم كسي كه سالهاي درازي در نظاميّه و مستنصريّه درس خوانده و عملاً با شيوههاي عربيّت به صورت كتبي و شفاهي سرو كار داشته ... ممكن نيست به سرودن اين مقدار شعر عربي بسنده كرده باشد.» (مؤيد شيرازي، 1362: ص110).
در ادامه سخن، دكتر احسان عباس، براي نظريه خود نمونههايي را ذكر ميكند و موضوع را مستدل ميسازد. از جمله ميگويد: «آيا پذيرفتني است كه اين بيت:
لو انّ حبّا بالملام يزول
|
لسمعت افكا يعتريه عذول
|
چيزي جز مطلع يك غزل باشد؟ بيتهايي كه سعدي به عربي سروده، سطرهاي بازمانده از شعرهايي است كه اصل آنها از بين رفته است» (همان، ص109-110).
موضوعات اشعار عربي سعدي
با بررسي دقيق اشعار عربي سعدي ميتوان گفت كه موضوعات اشعار عربي عبارت است از: مدح، غزل، رثاء، وعظ، شكوه و مناجات. از نظر كميت ابيات، مدح در مرتبه نخست و غزل در مرتبه دوم است.
ارزيابي اشعار عربي سعدي
پيش از ورود به بحث ارزيابي اشعار عربي سعدي، بهتر است ابتدا سخن دكتر عبدالوهاب عزام بيك، اديب مصري و استاد فقيد ادبيات دانشگاه قاهره را بشنويم كه گفته است: «شرط اوّل در بررسي و ارزيابي اشعار عربي سعدي اين است كه متن شعرها تصحيح شود و ضبط و نشر يابد ...» (مؤيد شيرازي، 1362: ص101).
خوشبختانه اين كار به وسيله استاد و اديب گرانقدر جناب آقاي دكتر جعفر مؤيد شيرازي، زيدَ عزّه، به بهترين صورت و با دقت انجام پذيرفته است. هر كس پس از اقدام ايشان همگان با آرامش خاطر و اطمينان ميتوانند، اشعار عربي سعدي را بررسي و تحليل و به صورت موضوعي مورد بحث قرار دهند. بهطور قطع ميتوان گفت، پيش از اقدام محققانه دكتر مؤيد، ايرانيان عربي خوانده، متني صحيح و كميّتي دقيق و قابل اطمينان از شعرهاي عربي شاعر بزرگ خود در اختيار نداشته و آنها كه از زبان تازي بيبهرهاند، به كلّي از كيفيّت و ارزش هنري و حتّي دليل موجوديت اين اشعار در ديوان سعدي بي اطلاع بودند.
دكتر مؤيد معتقد است در هيچ يك از نمودهاي شخصيّت هنري سعدي به اندازه اشعار عربياش آراي ضد و نقيض وجود ندارد. (همان).
در باره بهرهگيري و استفاده ايشان از ديوانهاي شعر عربي، گروهي راه افراط را پيمودهاند و برآنند كه سعدي مضامين فراواني از ادبيات عربي را عيناً به فارسي برگردانيده است و كمتر از خودش چيزي بدان افزوده است.
حسين علي محفوظ، 88 مأخذ از گفتههاي سعدي را از امثال و حكم عرب ذكر ميكند كه گاهي سعدي از يك مضمون عربي، مضامين متعدّدي ساخته است. (محفوظ، 1377: 131- 159).
او در كتاب متنبي و سعدي كه پژوهشي در دوره دكتري ادبيات فارسي در دانشگاه تهران بوده و به عنوان رسالهي دكتري از آن دفاع كرده است و در سال 1377 به عنوان كتاب به چاپ رسيده، معتقد است كه جز دو يا سه شعر كامل و چند بيت پراكنده ديگر ساير اشعار عربي سعدي، سست و از جهت لفظ عيبناك و از لحاظ بافت زبان، ناپسند است. بهترين دليل اين عدم توفيق، «قصيده رائيه» او در سوك بغداد است. (همان).
«دكتر قاسم تويسركاني استاد قديمي دانشسراي عالي، بي آنكه وارد بحث و استدلال شود، آنچه را كه سعدي به تازي سروده، از جهت جودت و فصاحت با آثار شعراي درجه دوّم عرب برابر ميداند» (مؤيد شيرازي، 1362: ص71).
دكتر محمّد خزائلي با احتياط ميگويد: «قصايد عربي سعدي شايد متوسط باشد» از سوي ديگر، جميل صدقي الزهاوي، شاعر فقيد و معروف عراقي، قصايد سعدي را حاكي از دقّت و ممارست و سراينده آن در زمان خودش شاعري بي رقيب و سخن پردازي بزرگ بوده است. (همان).
پرفسور احسان عباس در ارزيابي شعر عربي سعدي ميگويد: «فلولم يكن لسعدي إلاّ رائيته في رثاء بغداد بعد اجتياح المغول لها، لكانت وحدها كفيلة بالا فصاح عن قيمةها مّة لهذه المجموعة من الشعر» (همان، ص104).
اگر سعدي را اثري جز قصيده رائيهاش در ويراني بغداد به دست مغولان نميبود، تنها همان يك قصيده ميتوانست بيانگر ارزش فراوان اين مجموعه باشد.
پس از خواندن اشعار عربي سعدي و درك مفاهيم و مضامين آن، با دقت نظر، بدون اينكه از روي حدس و گمان سخن بگوييم و يا تحت تأثير داوريهاي ديگران قرار گيريم، برآنيم كه:
سعدي ادبيات عربي را به خوبي دريافته و با دريافت عميق از مضامين شعر عرب و با تسلط بر قرآن و حديث و ديوانهاي شعر در همه دورهها، استاد سخن است. سرودن شعر براي او، به زبان پارسي و تازي تفاوتي ندارد. شعر پارسي و تازي را بسان دو برادر دو قلو ميداند كه تنها وجه افتراقشان ماده زبان است و در بقيّه موارد وجه اشتراك دارند.
سعدي در مقابل دواوين شعر عرب، هرگز برخورد انفعالي نداشته، بلكه مفاهيمي را كه با تمام وجود تذوّق كرده، بر زبانش جاري شده است. امروزه درست نيست كه ما بر سر اين موضوع بحث كنيم كه آيا سعدي ديوان متنبي را حفظ داشته است يا نه؟ آنچه مسلّم است سعدي از همه خوبيها بهره برده است و در ايراد سخن ابتدا به فيض رحماني و سپس به ذهن و زبان و استعداد خود متكي است و هرگز سخن ديگران را بر خود نبسته است. چنانكه خود ميگويد:
من اين رمز و مثال از خود نگفتم
|
دُري پيش من آوردند سُفتـم
|
ز خردي تا بدين غايت كه هستم
|
حديث ديگري بر خود نبستم
|
(فروغي، ص212)
«در اينجا لازم به ذكر است كه مضامين شعر عرب به خصوص اشعار متنبي در ديوان سعدي ممكن است چند حالت داشته باشد، از جمله مقابله و طبع آزمايي، آوردن نمونهاي رساتر و شيواتر، تبديل معناي مادي به معنوي و بعضي از مضامين ديني و اخلاقي و انساني است و به زبان شاعر خاص وابسته نيست و از آن هنگام كه انسان در عالم، خود را شناخته است، اين مضامين و معاني را لمس نموده و در ذهن انديشيده است»2 (انوار، 1380، ص30).
سعدي در كار سرودن شعر و نويسندگي يك هنرمند است و تأثير پذيري هنرمند از منابع ذوقي خارجي و ساير صاحب هنراني كه در آن زمينه به خلق و ابداع پرداختهاند، نه تنها عيب نيست، بلكه داراي اهميّت و اعتبار است. سعدي در معارف گوناگون خود بيش از هر چيز تحت تأثير فرهنگ غنيّ اسلامي بوده كه از راه زبان و ادبيات عربي بر صفحه پذيراي ذهن او نقش بسته و با سرشت متعالي و هنر پذيرش درآميخته است.
عاشقانههاي عربي سعدي
شايد بتوان گفت مرزي بين همه عاشقانهها و غير عاشقانههاي سعدي به زبان عربي نيست. يعني در مدايح عربي نيز ابيات عاشقانه و در عاشقانهها گاهي ابيات حكمي و مدحي يافت ميشود، ولي اگر بخواهيم به طور دقيق اشعار عاشقانهي سعدي را به زبان عربي مشخص كنيم، تعداد اين ابيات 178 بيت و در قالب 16 مجموعه است.
دكتر مؤيّد ضمن موضوع بندي همه اشعار عربي، يكي از غزل وارهها را كه عنوانش «انا» و چهار بيت است، «مُجون و غزل» نامگذاري كرده است. اين غزل چهار بيتي از حيث معني، غزلي است كه به عنوان لُغز و چيستان به كار رفته است كه پاسخ آن «جام شراب» است. اين شعر هيچ ارتباطي به مجون ندارد و در شعر سعدي اين نوع شعر وجود ندارد.3
غزلهاي سعدي رنگ غزلهاي عُذري است و ياد آور غزلهاي شاعراني چون جميلبن معمر، قيسبن ملوّح (مجنون) و عبيداللهبن قيس الرقيات است؛ داراي عاطفه صادق و گاهي در آن جلوههايي از حيات عرب جاهلي ديده ميشود.
هر چند مايليم همه عاشقانههاي شيخ شيراز را شرح و تحليل كرده و از درونمايههاي آن بهرهمند گرديم، امّا مطابق گنجايش اين نوشته، ناگزيريم تنها به بعضي از جهتگيريهاي شاعر در مقوله عشق بسنده كنيم.
جهت گيريهاي سعدي در مقوله عشق
عاشقانههاي سعدي به زبان عربي همانند اشعار عاشقانهاش به زبان پارسي، سرود زندگي و سرشار از حركت و نشاط است. او همانگونه كه در اشعار فارسي به عاشق بودن خودش افتخار ميكند، در اشعار عربي نيز چنين است. از آنجايي كه گزارش همه جهتگيريهاي شاعر در مقوله عشق در حوصله اين نوشتار نميگنجد، به چند عنوان بارز بسنده ميكنيم:
عشق سعدي پايان ناپذير و پنهاني ناپذير است
سعدي عاشق، آتش عشق خود را خاموش شدني نميداند و جامه پيمان عشقش را كهنه شدني نميپندارد. در اين باره به مخاطب خود ميگويد:
فلاتحسبنّ البعد يورث ســلوة
|
فنار غرامي ليس يطفي لهيبـها
|
و جلباب عهدي لايرث جديده
|
و روضة حبّي لا يجفّ رطيبها
|
(مؤيد شيرازي، 1372: ص32)
هرگز گمان مدار فراق، تسلّي را سبب گردد، كه شعلههاي آتش عشقم فرو نشستني نيست. پيراهن تازه پيمانم كهنه نميگردد و گلهاي شاداب باغ عشقم پژمرده نميشود.
از ديدگاه سعدي پنهان داشتن حديث عشق تا حدّي ممكن است، گويي كه در گذشته عاشق پيشگان تا حدّي عشق خود را پنهان داشته، ولي وقتي كه شوق بر ايشان چيره گشته، كار از كار گذشته و رازشان فاش شده است. در اين باره چنين سروده است:
أسرّو احديث العشق ما أمكن التّقي
|
و إن غلب الشوق الشّديد فباحوا
|
(همان، ص40)
عاشقان تا خود داري ممكن بود، حديث عشق را پنهان ميداشتند و چون شوق بر ايشان چيره گشت، راز پنهان را آشكار ساختند. همين معني را حافظ، پس از سعدي چنين آورده است:
دل ميرود زدستم صاحب دلان خدا را
|
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
|
و سعدي در اشعار فارسي خود:
عشق سعدي نه حديثي است كه پنهان ماند
|
داستاني است كه بر هر سرو بازاري هست
|
(كليات سعدي، ص656)
و در جاي ديگر ميگويد:
ألا إنّي شُغفتُ بهنّ حقّاً
|
و كيف الحقّ أستر بالجحود
|
ولو أنكرتُ ما بي ليس يخفي
|
تغيّر ظاهري أدني شهودي
|
(مؤيد شيرازي، 1372: ص54)
هان! بدانيد كه به راستي دلباخته اينان شدهام، اكنون چگونه اين حقيقت را با انكار بپوشانم؟ اگر آنچه را كه برجان دارم انكار كنم، عشق پنهان نميماند؛ زيرا پريدنهاي رنگم بهترين گواه عاشقي است.
شاعر در بيان فوق معشوقاني را ذكر كرده و عشق به آنان را حق دانسته، حقي كه غير قابل انكار است.
در جاي ديگر پرده پوشي را در مذهب عشق، خلاف سنّت ميداند و ميگويد:
والسترفي دين المحبّة بدعة
|
أهوي و إن غضب الرّقيب و عنّفا
|
(همان، ص120)
پردهپوشي در مذهب عشق بدعت است. عشق ميورزم و بگذار تا رقيب بر من خشم گيرد و سختگيري كند. سعدي در اشعار فارسي نيز بر آشكار سازي عشق خود افتخار ميكند، آنجا كه ميگويد:
گويند مگو سعدي چندين سخن از عشقش
|
ميگويم و بعد از من گويند به دورانها
|
(كليات سعدي، ص621)
سعدي در راه عشق جان بر كف و حق گذار است
سعدي در راه عشق از هيچ كوشش، اقدام مؤثر، سپاس گذاري و حق شناسي فروگذار نميكند. او به عنوان عاشقي پاكباز، ضمن افتخار به عاشقياش، هر چه را كه دارد در طبق اخلاص مينهد. او عشق را با تمام وجودش دريافته و تمام وجودش عشقناك و عشقآگين شده است. در باره جان بر كف بودن خودش در راه عشق چنين ميسرايد:
إن لم أمت يوم الوداع تأسفاً
|
لاتحسـبوني في المودّة منصفا4
|
(مؤيد شيرازي،1372، ص116)
اگر روز وداع از اندوه نميرم، در كار عشق راستين و حقگزارم مپنداريد.
در جاي ديگر وابستگي خودش را با پيمان عشق به پيوستگي شريان گردن به انسان تشبيه كرده است. او خطاب به معشوق پيمان شكن ميگويد:
صرمت حبال ميثاقي صدو داً
|
والزمهنّ كالحبل الوريد
|
(همان، ص52)
رشتههاي پيمانم را به هجران گسستي؛ امّا من مانند شريان گردن كه به انسان پيوسته است، با آن پيمانها همراه هستم.5
عظمت اين حقگزاري و پايداري بر پيمان آنجا ظاهر ميشود كه سعدي در مقابل پيمان شكني است. شاعر در مقابل سوز و گذاز عشق دم نميزند تا حق آن را به جاي آورد:
ملك الهوي قلبي و جاش مغيّراً
|
و نهي المودّة أن أصيح نفيرا
|
(همان، ص102)
عشق بر دلم چيره گشت و خروشان به يغماگري پرداخت؛ امّا شرط محبّت مرا از فرياد زدن باز داشت. از فدا شدن شاعر در راه عشق و جان بر كف بودنش همين بس كه از لاغري و ضعف مانند موي معشوق شده است. در اين باره ميگويد:
وأميز في جسمي و طاقة شعره
|
فأصيبه منها أدقّ و أضعفا
|
(همان، ص120)
جسم خويش را با دستهاي از موي او ميسنجم و خود را نحيفتر و ناتوانتر مييابم.
ولعلّ أن تبيضّ عيني بالبُكا
|
إرتدّ يوماً ألتقيك بصيرا
|
(همان، ص 106)
اگر يعقوب وار ديدگانم از گريه سپيد گردد، روز ديدارت دوباره بينا خواهم شد.
در جاي ديگر جان بر كف بودن را به اوج رسانيده و ميگويد:
و كلّ بليغٍ بالغ السّعي في دمي
|
أذا كان في حيّ الحبيب حبيب
|
(همان، ص144)
هر تلاشگري كه در (ريختن) خون من ميكوشد، اگر از قبيله معشوق باشد، دوست داشتني است.6
و در شعر فارسي سعدي ميخوانيم:
سعدي غم نيستي ندارد
|
جان دادن عاشقان نجات اسـت
|
(كليات سعدي، ص446)
و در جاي ديگر كشته عشق را شهيد ميداند و به قاتل خود ارادت ميورزد:
مرا هر آينه روزي قتيل عشق ببيني
|
گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت
|
اگر جنازه سعدي به كوي دوست برآرند
|
زهي حيات نكو نام و مردن به شهادت
|
(همان، ص655)
و اين حد اعلاي حق گزاري و فدا شدن در راه عشق است. اين معاني و مضامين در اشعار فارسي سعدي و شاعران عربي زبان فراوان است و ما به دليل پرهيز از طولاني شدن كلام از ذكر آن خودداري ميكنيم.
سعدي رنج در راه معشوق را راحت ميداند
در اين باره ميگويد:
و أقبح ما كان المكاره و الأذي
|
إذا كان من عند الملاح ملاح
|
(مؤيد شيرازي، 1372: ص40)
ناپسندترين سختيها و ستمها اگر از جانب زيبا رويان باشد، دلپذير است.
و در جاي ديگر:
قطع المهامة و احتمال مشقةٍ
|
لرضي الأحبّة لا يظنّ كثيرا
|
(همان، ص106)
پيمودن بيابانها و تحمّل رنجها، در راه خشنودي يار به چيزي شمرده نميشود.
سعدي در راه عشق از ملامتگران نميهراسد
بي هراسي سعدي در مقابل ملامتگران و سرزنش كنندگان موضوعي است كه در موارد بسياري از اشعار عربي آمده است و اين تكرار معني به دليل تأكيد شاعر است.
و عيّبني في حبّهم من به عميً
|
و بي صمم عّما يحدّث عائبي
|
(همان، ص24)
كوردلان مرا در عشقشان سرزنش ميكنند، امّا گوشهاي من بر گفتارشان ناشنواست.
نظير آوردن كوردلي و كر گوشي بسيار زيبا و به جاست. شاعر به اين حقيقت اشاره دارد كه هر كس از روي كوردلي سخني گفت، لازم است در مقابل او گوشمان ناشنوا باشد نه اينكه از او متأثر شده و تغيير جهت دهيم.
در جاي ديگر دوست ملامتگر را بر نميتابد ولي با مسالمت با او رفتار ميكند و دلش ميخواهد روزي حقيقت بروي آشكار شود تا عذر شاعر مقبول افتد.
و رُبّ صديقٍ لا مني في و داده
|
ألم يرهُ يوماً فيو ضح لي عذري
|
بسياري از دوستان مرا در عشقش ملامت كردند؛ روزي او را نميبينند تا عذرم آشكار شود؟
در جاي ديگر، شاعر با صراحت اعلام ميدارد كه من گوشم به ملامت بدهكار نيست.
عاذلي كفّ عن ملامي فيـهـ
|
نَّ لقد جئت بالنّصيحة نُكرا
|
(همان، ص96)
اي كه مرا در عشقشان ملامت ميكني! خاموش! كه اندرزت ناخوشايند است. گويي شاعر خودش روزي عاشقان را ملامت ميكرده حال كه مذقهاي از آن را چشيده، دريافته است كه ملامت كردن عاشقان بي فايده است. در اين باره ميگويد:
بتُّ أستجهلُ الصّباة علي الحبّ
|
وأصبحت بالصّبابة مغري
|
(همان)
مني كه عاشقان را در عشق، به جهل ملامت ميكردم، خود فريب عشق را خوردم.
متنبي در همين معني ميگويد:
و عذلت أهل العشق حتّي ذقته
|
فعجبت كيف يموت من لا يعشق
|
(برقوقي، 1930م: ص478)
من همواره عاشقان را ملامت ميكردم تا اينكه خودم نيز آن را چشيدم، حال در شگفتم كسي كه عشق نميورزد، چگونه خواهد مرد.
در جاي ديگر، سعدي در مقابل ملامتگر استدلال ميكند و ميگويد اگر من عشق را رها كنم، پس با چه چيز دل خوش باشم؟
لا ئمي إن تركت لهو حديثي
|
فبأي الحديث أشرح صدرا
|
(مؤيد شيرازي، 1372: ص100)
اي ملامتگو! اگر حديث دلدادگي را فرو گذارم، با چه گفتاري دل خود را شاد توانم داشت؟
در مرحله ديگر شاعر بي باكي خويش را نسبت به ملامتگر اعلام ميدارد و با صراحت ميگويد كه من در راه عشق از رسوايي هم نميترسم:
إنّي امرء لا يبالي كلّما عذلوا
|
إن شئت يا عاذلي قم ناد في النّـاس
|
(همان، ص110)
مرا از سرزنش ملامتگران باكي نيست، اي ملامتگر! اگر خواهي برخيز و نداي رسواييام را در ميان مردم در ده!
در مرحله ديگر، شاعر به ملامتگران ميرساند كه هركس كه خدا او را گمراه كند، رستگار نميشود. اگر من از ملامت بيمناك باشم، سزاوار ملامت هستم.
معشر اللاّ ئمين من يـضلل اللـ
|
هُ بعيد بأنّه يستقيم
|
كلّ من يدعّي المحبّة فيكم
|
ثمّ يخشي الملام فهو مليم
|
(همان، ص130)
اي ملامتگران! آن كسي را كه خداوند گمراه كند، بعيد است كه رستگار شود.
و خطاب به معشوق خود ميگويد:
آن كس كه از عشق تو دم زند و از ملامت بيمناك باشد، سزاوار ملامت است. در جاي ديگر اعلام ميدارد كه عشق با ملامت از بين نميرود، اگر از بين ميرفت من حاضر بودم به ملامت گوش دهم.
لو أنّ حبّاً بالملام يزول
|
لسمعت إفكاً يفتريه عذول
|
(همان، ص142)
اگر عشق با ملامت از بين ميرفت، بيگمان به بهتان ملامتگران گوش ميدادم.
در پايان اين مبحث شايسته ذكر است، غزلي 24 بيتي در ميان اشعار عربي سعدي هست كه عنوانش «لا أخشي الملام» (از سرزنش نميترسم) ميباشد. از ابتدا تا پايان آن جهتگيري شاعر در مقابل ملامتگران نشان داده شده كه ما به دليل عدم طاله كلام از بررسي آن خودداري ميكنيم و خوانندگان را به مراجعه به آن دعوت ميكنيم.7
سعدي در راه عشق الگوي شكيبايي است
سعدي در راه عشق در اوج شكيبايي است. اينكه داستان عشق را كوهها تحمّل نميكنند و صخرهها را به گريه وا ميدارد، تحمل زايد الوصف شاعر را نشان ميدهد. گويي در راه عشق، شكيبايي تسليم او شده است. در اين باره ميگويد:
عيل صبري علي حديث غرامٍ
|
لو حكيت الجبال، أبكيت صخرا
|
(همان، ص98)
در بازگويي داستان عشق شكيبم نيست. داستاني كه اگر به كوهها بگويم صخرههايش را به گريه مينشانم.
در جاي ديگر، با اينكه در اوج شكيبايي است، باز هم خود را به شكيبايي دعوت ميكند و شكيبايي را سراسر درد و رنج ميداند.
سعديّ صبراً فالتصبرّ لم يـكن
|
في العشق إلاّ أن يكون تكلّفا
|
(همان، ص118)
سعديا! آن چنان كه بايد شكيبا باش! گرچه شكيبايي در عشق جز تن دادن به مشقت نيست.
سعدي خردمندي است كه در درياي عشق غوطهور شده و آنچه كه او را از ديگر بزرگان متمايز كرده است، همين است و بيشك همين امر موجب شده كه در شكيبايي الگويي تمام عيار باشد. در اينباره ميگويد:
لاغرو إن دنف الحكيم بمثله
|
لوكان جالينوس أصبح مدنفا
|
(همان)
اين كه خردمندي چون من، بيمار عشق چون اويي شده باشد، شگفت نيست؛ زيرا اگر جالينوس (پزشك نامدار يوناني) هم ميبود، از عشقش به جان ميرسيد.
عشق سعدي با اميدواري توأم است
سعدي با همه شكيبايي در راه عشق و حق گذاري و حق شناسي و جان بركف بودن و خود را به آب و آتش زدن، اميد به رحمت الهي دارد. او بدون ترديد ميداند، هنگامي كه سختيها به اوج برسد گشايش نزديك است. همان گونه كه فضايل خود را فيض رحماني ميداند، گشايش را نيز از جانب خداوند دانسته و كاملاً اميدوار است. در معارف سعدي چيزي به نام نوميدي و سردي ديده نميشود، اوست كه گفته است: «گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم»
طلّ عمري تصابياً و لعمري
|
يحدث الله بعد ذلك أمرا
|
(همان، ص100)
هستيام به عاشقي بر باد شد، به جان خودم سوگند وقت آن است كه خداوند گشايشي در كارم حاصل كند.8
سعدي رهايي از بند عشق را نميخواهد
به طور طبيعي انسانها عموماً آزادي را دوست دارند و در بند بودن را نميپسندند. تنها قيد و بندي را كه دوست دارند و سعي ميكنند، خود را در آن مقيّد سازند، بند محبّت است. اسارت براي انسانها ناپسند است. تنها اسارتي كه عين آزادي است، دربند عشق بودن است. سعدي در اين باره چنين ميسرايد:
وَدَّ الأُساري أن يفكَّ وَ ثاقُهُم
|
و أودُّ أنّي لا أزال أسيرا
|
(همان، ص104)
اسيران را آرزو، رهايي از بند است؛ امّا من دوست دارم پيوسته در بند عشق بمانم. ابن فارض مصري در همين معني گفته است:
يا ساكني نجدٍ، أما من رحمةٍ
|
لأسير إلفٍ لايريدُ سراحا
|
(ابن الفارض، 1983: ص124)
اي ساكنان نجد، آيا به اسير عشقي كه آزادي را نميخواهد، رحم نميكنيد؟
سعدي با معشوق بودن را رستگاري ميداند
سعدي در آخرين بيت از غزل 21 بيتي با عنوان «هيف القدود» (نازك اندامان) از طريق تجريد به مخاطب كه خود شاعر است ميگويد:
يا آلفاً بخليله بك نعمة
|
إحذر فديتك أن تكون كفورا
|
(مؤيّد شيرازي، 1372: ص104)
اي كه دمساز معشوق خويشي، نعمت بزرگي داري، جانم فدايت باد، زنهار كه در برابر اين نعمت ناسپاسي كني!
سعدي در جوار معشوق، بيماري را سلامتي و مرگ را زندگاني و رستگاري ميداند:
هنالك دائي فرحتي و منيّتي
|
حياتي و موت الطالبين نجاح
|
(همان، ص42)
آنجا (در جوار معشوق) بيماريام خوشدلي و مرگم زندگاني است؛ زيرا طالبان معشوق را مرگ، رستگاري است.
سعدي به خاطر رضايت معشوق از ديگران بريده است
براي سعدي رضايت و خرسندي معشوق اصل است. او گل و باغ و بهار را در مقابل معشوق به ديگران ارزاني ميدارد و با سلامت خُم مي شكسته شدن سبوها را بر ميتابد. از همگان غايب و در مقابل محبوب حضور دارد. در اين باره چه زيبا سروده است:
يا من به السعديّ غاب عن الوري
|
أرفق بمن أضحي إليك فقيرا
|
صلني و دع ثمّ النّعيم لأهله
|
لا أشتهي إلاّ إليك مصيرا
|
(همان، ص106)
اي كه سعدي با خيالت از ديگران غايب است! به گداي خويش رحمت آور! تو با من باش و نعمتهاي فردوس را به خواستارانش واگذار، كه هيچ سرنوشتي را جز حركت به سوي تو دوست ندارم.
معشوق سعدي بي همتاست
از آرمان گرايي، ايدهآل طلبي، حقيقت خواهي، واقع بيني و مطلق گرايي سعدي و اينكه او انساني دنيا ديده است، برميآيد كه معشوقش يكتا و بي همتاست. در بسياري از اشعار فارسي و عربي به اين موضوع اشاره شده است كه ما از آن دريا به قطرهاي بسنده ميكنيم.
يا سائلي عمّن بليت بحبّه
|
أبت المحاسن أن تعدّو توصفا
|
ما ذايقال و لا شبيه لحسنه
|
لو كان ذا مثل إذاً لتإلّفا
|
(همان، ص116)
درباره او كه به بند عشقش گرفتارم، ميپرسي؟ زيباييهاي وي از شمار و وصف بيرون است. در حسنش چه ميتوان گفت؟ زيبايياش را همتايي نيست كه اگر همانندي ميداشت بي شك به وي دل ميبست.
در جاي ديگر خطاب به معشقوق خود ميگويد:
يا وحيد الجمال نفسي وحيد
|
يا عديم المثال قلبي عديم
|
سلوتي عنكم احتمال بعيد
|
و افتضاحي بكم ضلال قديم
|
(همان، ص 130)
اي كه به زيبايي يگانهاي! من نيز يگانه روزگار خويشم. اي يار بي همتا! دل من از دست رفته است. مرا احتمال قرار و آرام از تو بعيد است و رسواييام به خاطر تو امروزي نيست.
سعدي با همه اين اوصاف و جهتگيريهاي مختلف در عشق و شيفتگي نسبت به معشوق بيهمتا، خودش را اولين عاشق نميداند و چنين ميگويد:
هذا و ما السعديّ اوّل عاشقٍ
|
أنت اللّطيف و من رآك استلطفا
|
(همان، ص122)
با اين حال، سعدي نخستين دلداده تو نيست. تو لطيف و مهرباني و هركس تو را بيند از تو چشم لطف دارد.
پينوشت:
1. رجوع شود به: مؤيد شيرازي، جعفر، شناختي تازه از سعدي، شيراز: نويد، 1362.
2. دكتر سيد امير محمود انوار در كتاب متبني و سعدي براي روشن ساختن مطلب مذكور چندين نمونه آورده و بحث مبسوطي دارد.
3. مجون در لغت به معني بي باكي كردن و شوخي و هزل است و در اصطلاح نوعي شعر است كه بي پرده زشتيها را بازگو ميكند و در آن بي بند و باري آشكار است. اين نوع شعر در عصر اموي بيش از هر عصر ديگري شايع است. (لسان العرب، ابن منظور، قم، نشر ادب الحوزه، 1405هـ . ق).
4. اين بيت مطلع غزل 12 بيتي است و در گلستان، باب پنجم، حكايت7 نيز تضمين شده است.
5. مصراع دوم اشاره دارد به آيه 16 سوره 50: " و نحن اقرب اليه من حبل الوريد".
6. در ترجمه دكتر مؤيّد، كلمه «بليغٍ»، سخنور ترجمه شده كه سهو قلم است.
7. رجوع شود به: شعرهاي عربي سعدي، دكتر مؤيد شيرازي، 1372، ص132.
8. اشاره دارد به آيه اوّل سوره 65 قرآن: «لعلّ الله يحدث بعد ذلك أمراً».
منابع:
1. ابن الفارض، عمربن ابي الحسن؛ ديوان، بيروت: داربيروت للطباعة والنشر، 1983م.
2. ابن منظور، جمال الدين؛ لسان العرب، قم: نشر ادب الحوزه، 1405 هـ . ق.
3. انوار، سيد امير محمود؛ سعدي و متنبّي، تهران: انوار دانش، 1380.
4. بدوي، امين عبدالحميد؛ جنّة الورد (ترجمه گلستان)، القاهره: منشورات سميرابوداوود، 1983م.
5. برقوقي، عبدالرحمن؛ شرح ديوان متنبي، ج1، القاهره: المطبعة الرحمانيّة بمصر، 1930م.
6. برگ نيسي، كاظم؛ غزليات سعدي (براساس نسخه فروغي و يغمايي) تهران: فكر روز، 1380.
7. خزائلي، محمّد؛ شرح گلستان، چ8، تهران: جاويدان، 1368.
8. الزغول، عارف؛ ترجمه مختارات من شعر سعدي الشيرازي، صاغها شعراً؛ مصطفي عكرمه، اشراف و مراجعه: الدكتور فيكتور الكك، طهران: دارالهدي للنشر و التوزيع الدولي، 2000م.
9. سعدي، شيخ مصلح الدين؛ كليات سعدي، با مقدمه عباس اقبال آشتياني، چ2، تهران: نشر علم، 1369.
10. فروخ، عمر؛ تاريخ الادب العربي، ج3، بيروت: دارالعلم للملايين، 1979م.
11. فروغي، محمدعلي؛ تصحيح مواعظ سعدي؛ تهران: بروخيم [بيتا].
12. مؤيد شيرازي، جعفر؛ شناختي تازه از سعدي؛ شيراز: نويد، 1362.
13. ـــــــــــ ، ـــــ؛ شعرهاي عربي سعدي شيرازي؛ شيراز: مركز نشر دانشگاه شيراز، 1372.
14. محفوظ، حسين علي؛ متنبي و سعدي؛ تهران: انتشارات روزنه، 1377.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1386/5/1 (11365 مشاهده) [ بازگشت ] |