•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

سعدی و سروانتس، دو شهسوار سخن

دکتر ضیاء موحد

چکیده:
هنرمندان اصیل و بزرگ، بدون شک، مشترکات مهمی دارند؛ هم‌چنان‌که تفاوت‌های مهمی. سعدی و سروانتس نیز از این قاعده مستثنی نیستند. اگرچه شعر سروانتس در قیاس با شعر سعدی، متوسط به حساب می‌آید، اما، داستان «دن کیشوت» او همانند «گلستان» سعدی درخور اهمیت بسیار است چنان‌که آن را از تأثیرگذارترین کتاب‌های جهان غرب و محصول والاترین فکر بشر می‌دانند. بر این اساس؛ نویسنده در ادامه مقاله به تبیین شباهت‌ها و تفاوت‌های موجود در این دو اثر می‌پردازد.
کلیدواژه: سعدی، سروانتس، گلستان، دن کیشوت.

اینکه در باب شباهتی از هرگونه میان سعدی و سروانتس چیزی نوشته باشند، یا من اطلاعی ندارم یا چنین چیزی وجود ندارد. محصول گردش‌های من در شبکه‌های رایانه‌ای تنها یک مدخل بود که زیر آن جمله‌ای از رالف والدو امرسون (1882ـ1803) شاعر و مقاله‌نویس آمریکایی نقل شده بود بدین مضمون که امرسون، هومر، شکسپیر، سعدی و سروانتس را در یک ردیف قرار می‌دهد.
یک بار هم که آمدن سعدی و سروانتس در چند مدخل دیگر روزنۀ امیدی گشود، معلوم شد منظور از سعدی، سعدی کارنوست. این سعدی، فرانسوی است و از خانواده‌ای که ارادتی عظیم به سعدی شیرازی داشتند و نام سه پسر خود را از سه نسل، سعدی نهادند که یکی از آنان رییس‌جمهور فرانسه هم شد.
البته میان هر دو چیز می‌توان شباهت‌هایی پیدا کرد، حتی اگر هیچ شباهتی با هم نداشته باشند، زیرا همین هیچ شباهتی با هم نداشتن، شباهت آنها می‌شود، اما هنرمندان اصیل و بزرگ، بدون شک، مشترکات مهمی دارند هم‌چنان که تفاوت‌های مهمی. از تفاوت‌ها شروع کنیم که خیلی آشکار است.

تفاوت‌ها
میگل دو سروانتس (1547ـ1616) به اجماع مورخان ادبیات غرب، نویسنده و در واقع پایه‌گذار اولین رمان اروپایی است و به اقرار خود او به صد سال تسلط رومانس و داستان‌های دور از واقع شوالیه‌های افسانه‌ای پایان داد. سروانتس این تحول در داستان‌نویسی را با نوشتن دن‌ کیشوت پدید آورد؛ کتابی که آن را از تأثیرگذارترین کتاب‌های جهان غرب و محصول والاترین فکر بشر می‌دانند. در واقع مهم‌ترین اثر سروانتس همین اثر است. در شعر، شاعری است متوسط و سایر آثار دیگر او نیز در مقایسه با دن کیشوت اهمیتی ندارند و تأثیرگذار نبوده‌اند.
اما سعدی متعلق به سنّتی است متفاوت از سنت‌های غربی، بی‌سابقه‌ای قیاس‌پذیر با سنّت رومانس و رمان‌نویسی؛ اگرچه می‌توان شباهت‌هایی میان مقامه‌نویسی شرقی و رمان‌نویسی سروانتس یافت، به اعتبار به دنبال هم آمدن رویدادها و داستان‌های متفرق بدون ساختاری منسجم.
در واقع گاهی داستانی که در دن کیشوت در چند صفحه با طول و تفصیل آمده، در گلستان یا بوستان سعدی در چند سطر به زیبایی خلاصه شده است. در توضیح این مطلب مثال‌های فراوانی می‌توان آورد که در بیان شباهت‌ها، موردهایی را می‌آورم. دیگر آنکه سعدی در غزل عاشقانه، برخلاف سروانتس، در اوج عظمت و بی‌همتاست. از سوی دیگر نه تنها در غزل؛ بلکه در انواع قالب‌های شعری از مثنوی گرفته تا قصیده، قطعه و ترجیع‌بند و در واقع در نظم و نثر، خالق آثاری ممتاز و ماندگار است. خلاصه آنکه جامعیت ادبی و تنوع بی‌همتای آثار سعدی را نمی‌توان با آثار سروانتس که در واقع در شاهکار ماندگار دن کیشوت خلاصه و محدود می‌شود، مقایسه کرد.

شباهت‌ها
شباهت‌ها را از موردهای جزیی شروع می‌کنم تا به شباهت‌های کلی و مهم برسیم. اولین مورد را در مقدمۀ گلستان و مقدمۀ دن کیشوت می‌توان یافت. در هر دو مقدمه، دوستی عامل به وجود آمدن و پایان یافتن اثر می‌شود. در مورد سعدی «تأمل ایام گذشته کردن و بر عمر تلف کرده تأسف خوردن» کم‌کم باعث آن می‌شود که دست از نوشتن بردارد و «دفتر از گفته‌های پریشان بشوید»؛ اما دوستی قدیمی که در «کجاوه انیس و در حجره جلیس» بوده، از راه می‌رسد و «به عزّت عظیم و صحبت قدیم» سوگند یاد می‌کند که سعدی را آرام نگذارد «مگر آنکه سخن گفته شود به عادت مألوف و طریق معروف». اصرار دوست، سعدی را سر شوق می‌آورد «که یار موافق بود و ارادت صادق» و بر آن می‌شود گلستانی تصنیف کند «که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد». اگر بگویم بخش توحیدی این مقدمه در فارسی همان اهمیت و کاربرد را دارد که سورۀ حمد در عربی، گمان نکنم اغراق کرده باشم.

اما مقدمۀ سروانتس بر دن کیشوت داستان دیگری است. مقدمۀ سروانتس ضربه‌ای است کوبنده بر نویسندگان بی‌مایۀ معاصر خود که کتابی سرهم‌بندی می‌کنند و برای کسب اعتبار، دست به دامان مقدمه‌نویسان حرفه‌ای مشهور می‌شوند تا چیزی در اهمیت و ارزش کتاب آنها بنویسد و در اول کتاب چاپ کنند.
این رسم در ایران هم خیلی شایع بود و هنوز هم دیده می‌شود. یکی از استادان دانشگاه نیز به این‌گونه مقدمه‌نویسی معروف بود. مقالۀ زیبای جلال آل احمد با عنوان «مقدمه‌ای که درخور قدر بلند شاعر نبود» در اعتراض به این رسم و در جواب شاعری نوشته شد که تقاضای مقدمه‌ای از آل احمد برای دفتر شعر خود کرده بود.
حرف سروانتس در مقدمه این است که در نوشتن مقدمه، گیر افتاده‌ام و خطاب به خواننده می‌گوید: «خواستِ من تنها این بود که کتاب را سر تا پا عریان و بی‌پیرایۀ دیباچه و عاری از مجموعۀ بی‌شمار ابیات و قطعات و ملحقات و مدایح که معمولاً در آغاز کتاب‌ها به طبع می‌رسانند، به تو تقدیم کنم».
سروانتس از نوشتن چنین دیباچه‌ای چنان عاجز می‌شود که تصمیم می‌گیرد از خیر چاپ کتاب هم بگذرد. در اینجا دوستی از راه می‌رسد و پس از شنیدن کمبودهایی که سروانتس برای دیباچه‌اش به طنز ردیف می‌کند، راه‌های چاره را که همان فریبکاری‌های متداول است، نشان می‌دهد. سروانتس با این کار و از زبان دوست مشفق، دست کتاب‌سازان را با طنزی درخشان برملا می‌کند. برای مثال می‌گوید تو خود مطالبی در تعریف کتاب خود بنویس، شعرهایی هم بساز و به امضای افراد معروف در اول کتاب به چاپ برسان. «اگر هم دروغت برملا شود، دست نویسنده را که نخواهند برید».
دیگر چند ضرب‌المثل لاتینی به مناسبت اینجا و آنجا بیاور تا مراتب فضل خود را نشان داده باشی، ضمناً نام‌هایی در کتاب اضافه کن و در معرفی آنها بخشی به نام توضیحات و تعلیقات در آخر کتاب درج کن؛ اما در مورد آنکه «نام مؤلفانی که در کتاب‌های دیگر می‌آورند و کتاب تو فاقد آن است، چارۀ این مشکل واقعاً آسان است؛ یعنی فقط باید یکی از آن کتب را که نام کلیۀ مؤلفانِ به قول تو از «الف» تا «یا» در آن آمده است، پیدا کنی و عین آن فهرست را که به ترتیب حروف تهجی است، در کتاب خود بیاوری». (سروانتس، 1349: 9).

این مقدمه را نمی‌توان خلاصه کرد. باید آن را دقیق خواند و قدرت طنز انتقادی او را دریافت. در آخر همین مقدمه است که وظیفۀ خود را از زبان دوست مشفق «برچیدن دستگاه بی‌ثبات و خطرناک کتب پهلوانی» می‌شمارد.
مورد شباهت جزیی دیگر، داستانی است از گلستان «در فضیلت قناعت». در این داستان مردی که بر خلاف دن کیشوت، جوان است و مشت‌زن از پدر می‌خواهد اجازۀ سفر گیرد «مگر به قوّت بازو کفافی به دست» آرد. آنگاه به شیوۀ دن کیشوت به خیال‌پردازی‌هایی که از این و آن شنیده یا جایی خوانده، دست می‌زند تا پدر را قانع کند که «فواید سفر بسیار است؛ از نزهت خاطر و جرّ منافع و دیدن عجایب و شنیدن غرایب و تفرّج بلدان و مجاورت خلّان و تحصیل جاه و ادب و مزید مال و مکتسب و معرفت یاران و تجربت روزگاران» (سعدی، 1389: 113)، اما پدر که از سانکو پانزا، مهتر دن کیشوت، حواس جمع‌تری دارد، او را از این سفر برحذر می‌دارد که پنج طایفه از این فواید می‌توانند بهره‌ور شوند: بازرگانان خدم و حشم‌دار، عالمان، خوبرویان، خوش‌آوازان و پیشه‌وران؛ اما پسر که گوش شنوایی ندارد، به رجزخوانی روی می‌آورد: که «در این صورت که منم، با پیل دمان بزنم و یا شیر ژیان پنجه درافکنم». این می‌گوید و به راه می‌افتد. در اولین ماجرا که باید با کشتی سفر کند، ملاح بی‌مروّت با دیدن کیسۀ خالی او، به کشتی راهش نمی‌دهد؛ اما جوان به زور بازو ملاح و دوست ملاح را فرومی‌کوبد و به کشتی می‌نشیند. ملاح هم با دامی که برای جوان ساده‌لوح می‌گسترد، او را میان دریا رها می‌کند. جوان با جان‌کندنی طاقت‌فرسا خود را به خشکی می‌کشاند و با خوردن برگ درختان و بیخ گیاهان خود را تشنه به چاه آبی می‌رساند؛ اما برای رفع تشنگی باید پشیزی بپردازد. جوان پشیزی ندارد، ناچار تنی چند را فرو می‌کوبد. مردان جمع می‌شوند و چندان می‌زنندش که مجروح به گوشه‌ای می‌افتد. در ماجرای سوم و آخرین ماجرا همراه کاروانی می‌شود، بدین وعده که کاروان را از گذرگاه دزدان سالم بگذراند. کاروانیان به زور و بازوی او دل‌گرم می‌شوند و غذایی برایش مهیا می‌کنند. جوان پس از روزها گرسنگی و تشنگی دلی از عزا درمی‌آورد و از خستگی به خوابی عمیق فرومی‌رود؛ اما پیرمردی جهاندیده در آن کاروان می‌گوید: «ای یاران من از این بدرقۀ شما اندیشناکم، نه چندان که از دزدان». (همان: 117) و با این پیش‌بینی که «چه دانید اگر این هم از جملۀ دزدان است که به عیاری در میان ما تعبیه شده» (همان: 118). خلاصه کاروانیان جوان را خفته بگذاشتند آنگه خبر یافت که «آفتابش به سر تافت». «بیچاره بسی بگردید و ره به جایی نبرد؛ تشنه و بینوا روی بر خاک و دل بر هلاک نهاد». داستان در اینجا با سر رسیدن پادشاه‌زاده‌ای از لشگر دورافتاده و با شنیدن داستان جوان که «صورت ظاهرش پاکیزه» و «صورت حالش پریشان» بود، به سلامت به پایان می‌رسد تا به پدر بپیوندند و به آخرین نصیحت او که «چنین اتفاق نادر افتد و بر نادر حکم نتوان کرد»، گوش بسپارد.
در این داستان کوتاه هم مردی مانند دن کیشوت، با خیالات واهی و در طلب چیزی و برآوردن نیازی، بی‌توجه به نصیحت خیرخواهان به سفر می‌رود و ساده‌دلی و بی‌تجربگی، او را با انواع ناکامی‌ها روبه‌رو می‌کند و در نهایت به اشتباه خود پی می‌برد و به خانه و زندگی خود بازمی‌گردد. این شبیه‌ترین حکایتی است که در طرحی بسیار کلی با رمان دن کیشوت در آثار سعدی می‌توان یافت. از این طرح کلی که بگذریم، شباهت دیگری میان این دو نمی‌توان یافت. بر این مبنا بسیاری از حکایت‌های کوتاه‌تر سعدی در گلستان و بوستان همین مضمون را دارند؛ بدون آنکه در آنها حتی از سفری ذکر شده باشد. حتی بیتی چون:
هر که بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد
(همان: 94)

خلاصۀ همین طرح کلی از این دو داستان است؛ اما انصاف را داستان دن کیشوت اثری است ورای این شباهت‌ها. بنابراین بهتر است از این‌گونه شباهت‌یابی‌های بی‌فایده بگذریم و ببینیم رشتۀ محکم‌تری می‌توان یافت که این دو نویسنده را به هم پیوند دهد.
در تقابل با سنّت
هنرمندان بزرگ و اصیل در تقابل با سنت و وضع موجودِ هنر خود عصیان می‌کنند و تحولی تازه پدید می‌آورند. هنرمندان دیگر یا ادامه‌دهندگان راستین نظم تازه‌اند یا به کمال رسانندگان آن. ما در اینجا با مقلدان نظم جاافتادۀ کهن کاری نداریم. اینان مزد خود را با فراموش شدن و بی‌خواننده ماندن آثار خود دریافت می‌کنند. به بیان رساتر، تاریخ، مزدشان را کف دستشان می‌نهد.
در مورد سروانتس این موضع‌گیری در برابر و تقابل با ادبیات زمانۀ خود به خوبی آشکار است. سروانتس نه تنها به سنت صدسالۀ رمانس و خیال‌بافی‌های ستایندگان شوالیه‌گری درمی‌افتد؛ بلکه چنان‌که شرح دادیم، شگرد چگونگی تدوین این آثار و روش‌های عامه‌فریب مقدمه‌نویسی بر آنها را برمی‌شمارد و راز فضل‌فروشی‌های دروغین نویسندگان آنها را از مزیّن کردن کتاب‌های خود به جمله‌ها و ضرب‌المثل‌های لاتین و تحشیه‌ها و تعلیق‌ها و فهرست نام بزرگانی که ربطی هم به افسانه‌هاشان ندارد، برملا می‌کند. البته این کار را یک منتقد ادبی با صلاحیت هم می‌توانست کرد؛ اما چنان نوشته‌های انتقادی کجا و این طنز کوبندۀ ویرانگر هنرمندانۀ سروانتس کجا. به‌خصوص که برخلاف رمانس‌نویسان فضل‌فروش لفّاظ، سروانتس زبانی راحت و مردم‌پسند یعنی زبان آدمیزادگان را به کار می‌برد.
البته اهمیت دن کیشوت محدود به اینها نمی‌شود و هدف این نوشته نیز بحث دربارۀ ارزش‌های والای آن نیست، ولی مایلم این مختصر را با نکته‌ای که روبرتسن دیویس1 در مقالۀ ارزندۀ «The Novel as Secular Literature» که در دانشنامۀ دین میرچاالیاده چاپ شده، پایان دهم: «این کتاب را اغلب مردم یا اصلاً نمی‌خوانند یا سطحی می‌خوانند. با این همه از این کتاب یا به شکل صحنۀ تئاتر، یا فیلم، یا روایت‌های اپرایی آگاهی دارند؛ یعنی به همان معنای کیشوتیک2؛ یعنی «سعی به عمل درآوردن آرمان‌های غیرعملی برای شهرت و افتخار». خواندن دقیق این داستان، سرچشمۀ قدرت خارق‌العادۀ این کتاب را آشکار می‌کند. این اولین نمونۀ ادبیات همه‌پسند و عمیقاً دینی است که در آن پیروزی از شکست به دست می‌آید (میوۀ پیروزی از شکست
چیده می‌شود) و استلزامات مسیحی قوی دارد. دن کیشوت که در برابر افرادی
که از او سوءاستفاده می‌کنند، مهربان و جوانمرد است و همیشه به قیمت هر زیانی که به او برسد، آمادۀ کمک به رنج‌کشیدگان و نبرد با جباریّت و قساوت است، آشکارا والاتر از روستاییان کم‌شعور و اشراف بی‌رحم است که آزارش می‌دهند و بیزار از او هستند؛ زیرا ندانم‌کاری‌های او مسیح‌گونه است. پیروزی او پیروزی این جهانی نیست». (Eliade, 1987, Vol 8: 576).

و اما سعدی
سعدی نیز در تقابل با دو فاجعه برای زبان و ادب فارسی مواجه بود. از طرفی موج بی‌رحم کتاب‌سوزان مغولان بود که دشمن فرهنگ شهرنشینی و مظهر آن کتاب‌نویسی بودند و غم چنگیز این بود که اخلاف او به این فرهنگ آلوده خواهند شد و هر کجا کتابخانه‌ای می‌یافتند، کتاب و کتابخانه را با خاک یکسان می‌کردند و خدا می‌داند چه آثاری که نابود شد و از طرف دیگر رفتار نابخردانۀ منشیان و شاعران با زبان فارسی بود که آن را در نظم و نثر یا تکلّف و تصنّع به لکنت انداخته بودند و معنی چنان مهجور مانده بود که نویسندۀ تاریخ وصاف، ادیب عبدالله کاتب، به صراحت می‌گوید منظورش تاریخ‌نویسی نیست و: «این کتاب مجموع صنایع علوم و فهرست بدایع فضایل و دستور اسالیب بلاغت و قانون قوالیب براعت باشد و اخبار و احوال که موضوع علم تاریخ است، در مضامین آن بالعرض معلوم گردد». (وصاف‌الحضرۀ، 1328: 147).
در چنین زمانی است که سعدی، یک‌تنه، به نجات زبان و ادب فارسی کمر
همّت می‌بندد و گلستانی می‌نویسد که سرمشق فارسی‌نویسی در جغرافیای پهناور فارسی‌زبانان می‌شود.
سعدی در برابر آنان که ادبیات را با لفّاظی و به قول «صنعت بسیار در عبارت» کردن اشتباه گرفته بودند، این قطعۀ زیبا را می‌سراید:
هان تا سپر نیفکنی از حملۀ فصیح
کاو را جز این مبالغۀ مستعار نیست

دین ورز و معرفت که سخندان سجع‌گوی
در کف سلاح دارد و کس در حصار نیست
(سعدی، 1389: 168)

سعدی به همۀ جلوه‌های زبان سر می‌زند و ظرفیت‌های نهفتۀ آنها را از قوه به فعل می‌آورد؛ از نظم و نثر گرفته تا همۀ قالب‌های ادبی، آثاری ماندگار و تر و تازه در صورت و معنی پدید می‌آورد.
ساختارهای متنوع و زبانی طنز این دو نویسنده مقوله‌ای است چنان گسترده که در این مختصر به ناچار از آن می‌گذرم و به نکته‌ای که شاید کمتر بدان اشاره شده این نوشته را پایان می‌دهم.
سروانتس در جلد دوم دن کیشوت بند از زبان سانکو پانزا برمی‌دارد و به
دن کیشوت هم مجال وسیع نصیحت کردن و اظهارنظر در مقولات مختلف حتی شعر و ترجمۀ شعر می‌دهد. سروانتس در این مباحث چنان به مضامین اخلاقی، دینی و اجتماعیِ سعدی به‌ویژه گلستان نزدیک می‌شود که می‌توان در ترجمه عین عبارت‌های سعدی و تعبیرات او را به کار برد. این هنری است که تا حدی محمد قاضی در ترجمۀ بی‌همتای خود به کار برده، اما هنوز کار را می‌توان از این پیشتر برد. معادل‌هایی که قاضی برای عبارت‌های سروانتس به‌خصوص در آثار سعدی یافته و در پانوشت‌ها آورده، نشان می‌دهد که تا چه حد میراث سعدی کارساز بوده است. زیبایی اختصار و ایجاز سعدی چنان است که از آثار او حدود چهارصد ضرب‌المثل به زبان فارسی راه یافته است.
سعدی اگرچه تربیت‌یافتۀ مدرسۀ نظامیۀ بغداد به زبان رسمی عربی بوده است؛ ولی او همیشه به فارسی می‌اندیشیده و وظیفۀ خود را پاسداری و غنی کردن زبان فارسی می‌دانسته:
منطق سعدی شنید حاسد و حیران بماند
چارۀ او خامشی‌ست یا سخن آموختن
(همان: 581)

خلاصه آنکه آنچه این دو نویسندۀ بزرگ را به هم پیوند می‌دهد، توجه به زبان و هنرمندی در بیان است و این پیوندی است بسی فراتر از شباهت‌های متداول.

.............................
پی‌نوشت:
1. Robertson Davis.
2. quixotic.
منابع:
1.سروانتس، میگل (1349). دن کیشوت، ترجمه محمد قاضی، تهران: نیل.
2.سعدی، مصلح بن عبدالله (1389). کلیات سعدی، به اهتمام محمدعلی فروغی، تهران: امیرکبیر.
3.وصاف‌الحضرۀ، عبدالله بن فضل‌الله (1328). تاریخ وصاف‌الحضرۀ در احوال سلاطین مغول، به اهتمام محمدمهدی اصفهانی، تهران: کتابخانۀ ابن سینا و جعفری.
4.  Iliade, Mircea. The Encyclopedia of Religion, collected works. USA; Macmilen publishing, 1987, Vol 8.
 





© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1395/10/14 (960 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری