علت سكوت سعدي دكتر سيروس شميسا
چكيده:
در ديباچه گلستان، سعدي ضمن حكايتي به تأسف از عمر تلف كرده پرداخته و از همين روي بر آن است تا در نشيمن عزلت نشيند و دامن از صحبت فراهم چيند و دفتر از گفتههاي پريشان بشويد و از آن پس سكوت اختيار كند. اين سكوت سعدي را برخي از سعديپژوهان برخاسته از همين تأسف ميدانند، اما براساس شواهد موجود در بوستان اين سكوت از منظر ديگري همچون دلايل سياسي، حكومتي و انتقادي به ويژه در دوران خانمانسوز مغول قابل تأمل و بررسي است. در اين مقاله كوشيده شده تا از اين منظر به سكوت سعدي و علت آن پرداخته شود.
كليد واژه: سكوت سعدي، گلستان، بوستان، حمله مغول.
من با نظرية تاريخ گرايي جديد (New Historism) مقدّمة گلستان را بازخواني كردهام كه اميدوارم در آينده بتوانم آن را منتشر كنم. تاريخ گرايي جديد معتقد به منيّت تاريخ و تاريخيّت متون است، يعني اولاً تاريخ هم مثل متون ادبي فقط يك روايت ندارد و ثانياً متون ادبي در ارتباط با تاريخ معني ميدهد. از جمله بحثهاي متعدد1 من در آن كتاب يكي هم «سكوت سعدي» است كه در مقدّمة گلستان به آن اشاره كرده است:
«يك شب تأمل ايام گذشته مىكردم و بر عمر تلف كرده تأسّف مىخوردم و سنگ سراچة دل به الماس آبِ ديده مىسفتم و اين بيتها مناسب حال خود مىگفتم:
هر دم از عمر مىرود نفسى
چون نگه مىكنم، نماند بسى
عمر برف است و آفتاب تموز
اندكى ماند و خواجه غرّه هنوز
بعد از تأمل اين معني (ظاهراً عمر تلف شده و اينكه ديگر چندان زماني باقي نمانده است) مصلحت آن ديدم كه در نشيمن عُزلت نشينم و دامن از صحبت فراهم چينم و دفتر از گفتههاي پريشان بشويم و مِنْ بعد پريشان نگويم؛
زبان بريده به كنجى نشسته صمٌّ بكْم
بِهْ از كسى كه نباشد زبانش اندر حكم»
(سعدي، 1374: 53ـ52)
ميگويد چون عمري را تلف كردم و ديگر زمان چنداني ندارم، دلگير شدم و تصميم گرفتم كه معاشرت نكنم و سخن نگويم. دوبار از «پريشاني» سخن گفته است كه ميتواند تعابير مختلف داشته باشد كه من فعلاً وارد اين بحث نميشوم و آن را حرفهاي بيربط انتقادي و سياسي و امثال آن ميگيرم و بعد ميگويد كسي كه «صُمٌ بكْم» در گوشهاي نشسته، بهتر از كسي است كه اختيار زبانش را ندارد.
دليلي كه سعدي براي سخن نگفتن و گوشهگيري ذكر كرده، قانع كننده نيست. تأسّف خوردن بر عمر تلف شده دليلي نيست كه باعث خموشي و عزلت شود. از سوي ديگر سعدي كجا عمر تلف كرده است؟ تمام زندگي او شور و سفر و عشق و دانش بود. از دو عبارت: «دفتر از گفتههاى پريشان بشويم و مِنْ بعد پريشان نگويم» معلوم است كه علّت ديگري در كار بوده است. «زبانش نباشد اندر حكم» كمي مطلب را روشنتر ميكند. سعدي سخناني ميگفته كه به مذاق كساني خوش نميآمده و از نظر آنان پريشان گويي بوده است. اگر چنين باشد، اين سخنان را بايد كجا يافت؟ طبيعي است كه در بوستان و خبيثات و بعضي از قطعات و قصايد. غزليات اشعار غنايي دلپسندي است كه بعيد است مورد انتقاد كسي قرار گرفته باشد. تكية من بيشتر بر بوستان است، زيرا فوراً يعني يك سال بعد از بوستان، گلستان را نوشت آن هم به نثر كه معمولاً شاعران چنين نميكردند. پس بيشتر نسبت به سخناني كه در بوستان گفته، بايد حسّاس بود. اين سخنان را به چند دسته ميتوان تقسيم كرد:
1. سخنان سياسي و انتقادي مثلاً در مورد مغولان يا شاه.
2. سخناني كه چندان به مذاق متشرّعين خوش نميآمده است.
3. سخناني كه چندان به مذاق متصوّف خوش نميآمده است.
4. سخناني در عشق و عاشقي و شاهد بازي كه ممكن است حساسيّتهايي ايجاد كند.
5. و از اين قبيل...
البته از اين بيان برخي از علل قويتر و برخي ضعيفترند. مثلاً مطالبي در عشق و عاشقي و شاهدبازي از آنجا كه در گلستان هم آمده است، چندان قوي نيست. به نظر ميرسد كه مهمترين عامل همان سخنان سياسي و انتقادي در مورد مغولان و شاه بوده باشد. در شرايط جنگي حملة مغول و شرايط ناپايدار صلح، گويا هر گونه سخن گفتن از اين مسايل خوشايند دربار نبوده است و سعدي هم در گلستان، برخلاف بوستان، ديگر به اين مطلب نميپردازد. البته دوستان او عقيده دارند كه سعدي نبايد در اين زمينه سكوت كند، چنانكه يكي از آنان ميگويد كه دريغ است «ذوالفقار علي در نيام و زبان سعدي در كام» باشد و اصرار ميكند كه «به وقت مصلحت آن بِهْ كه در سخن كوشي» كه ظاهراً وقت مصلحت همان اوضاع و احوال حملة مغول بوده است و ميافزايد كه «دم فرو بستن به وقت گفتن» طَيرة عقل است. سعدي سرانجام تسليم ميشود و به حكم «ضرورت» سخن ميگويد.
اينك نمونههايي از سخناني كه سعدي در بوستان بر زبان رانده و ممكن است باعث رنجشهايي شده باشد:
1. فتنة مغولان
ابوبكر بن سعد زنگي با دادن باج و خراج موفّق شده بود جلوي حملة مغولان را به فارس بگيرد به طوري كه فارس مأمني براي فرار و مهاجرت فضلا شده بود و لابد مردم كثيري از اطراف و اكناف خود را به آنجا رسانده بودند. بعدها هم همين اتابك ابوبكر لشكري جهت كمك به هلاكو براي فتح بغداد فرستاد. حال آنكه سعدي در آن قصيدة معروف عربي خود در رثاي خليفه و ويراني بغداد از مغولان بد گفته است. سعدي هم لابد مثل روشنفكران آن دوره چون سيف فرغاني از مغولان متنفّر بود، ولي در آن شرايط بحراني صلح ناپايدار، انتقاد از مغولان، پسند دربار نبود تا هيچ بهانهاي به دست دشمن نيفتد، اما سيف فرغاني كه از ارادتمندان سعدي بود، چون در آسياي صغير ميزيست، آزادانه از مغولان انتقاد كرده است:
هم مرگ بر جهان شما نيز بگذرد
هم رونق زمان شما نيز بگذرد
آب اجل كه هست گلوگير خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نيز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نكرد
بيداد ظالمان شما نيز بگذرد
در مملكت چو غرّش شيران گذشت و رفت
اين عوعو سگان شما نيز بگذرد
اين نوبت از كسان به شما ناكسان رسيد
نوبت ز ناكسان شما نيز بگذرد
(سيف فرغاني، 1364: 218ـ217)
سعدي از مغولان با اصطلاح «فتنه» ياد ميكند كه بار مذهبي دارد و آنان را يأجوج ميخواند كه در سورة كهف (18) آيات 94 و 93 از آنان ياد شده. ذوالقرنين جهت رفع فتنة آنان سدّي از آهن ساخته بود. اتابك ابوبكر هم جهت رفع اين يأجوج و مأجوج با زر سدّي ساخته است.
گر از فتنه آيد كسى در پناه
ندارد جز اين كشور آرامگاه
(سعدي، 1359: 38)
سكندر به ديوار رويين و سنگ
بكرد از جهان راه يأجوج تنگ
تو را سدّ يأجوج كفر از زر است
نه رويين چو ديوار اسكندر است
(سعدي، 1359: 39)
چنان كه اشاره كردم، هيچ معلوم نيست كه اين ديوار تا چند مدت پايداري خواهد كرد، چنانكه به اتابك ابوبكر ميگويد:
به عهد تو مىبينم آرامِ خلق
پس از تو ندانم سرانجام خلق
(سعدي، 1359: 39)
در مقدّمة گلستان هم به اشاره و رمز به فتنة مغولان و مأمن بودن فارس اشاره ميكند؛ چنانكه در مدح ابوبكر بن سعد گويد:
اقليم پارس را غم از آسيب دهر نيست
تا بر سرش بود چو تويى سايه خدا
امروز كس نشان ندهد در بسيط خاك
مانند آستان درت مأمن رضا
يا رب ز باد فتنه نگهدار خاك پارس
چندان كه خاك را بود و باد را بقا
(سعدي، 1374: 52)
جالب است كه مصحح گلستان، شادروان دكتر يوسفي، در شرح فتنه در اين بيت از علامه قزويني نقل ميكند كه فتنه معادل «anatchie» به معني اغتشاش و هرج و مرج است، اما همانطور كه گفتم مراد از فتنه در اشعار سعدي فتنة مغول است. دريغم ميآيد كه در اينجا اشارهاي به شروح استادان ادبيات نكنم. يكي از آنان در توضيحات گلستان نوشته است كه متكلّمان جمع متكلّم و مترسلّان جمع مترسّل است! باري حتّي در ابياتي چون:
كس از فتنه در پارس ديگر نشان
نبيند مگر قامت مهوشان
(سعدي، 1359: 54)
بايد به ايهام فتنة مغول را در نظر داشت.
باري سعدي در مورد حملة مغولان كه سخن روز بود، سخنان بسياري دارد كه مورد توجه شارحان سعدي قرار نگرفته است. مثلاً در انگيزة حملة مغول كه كشته شدن بازرگانان مغول به دست عوامل خوارزمشاه بود، در باب اول كه در عدل و تدبير و رأي است، گويد:
شهنشه كه بازارگان را بخست
درِ خير بر شهر و لشكر2 ببست
كى آن جا دگر هوشمندان روند
چو آوازة رسم بد بشنوند
نكو بايدت نام و نيكو قبول
نكودار بازارگان و رسول...
تبه گردد آن مملكت عن قريب
كزو خاطر آزرده آيد غريب
(سعدي، 1359: 44ـ43)
البته سعي كرده همة اين سخنان را در پردة ابهام با كناياتي چون فتنه يا يأجوج بيان كند. در ابيات زير ميگويد هر چند فعلاً اوضاع أمن است، امّا بايد ارتش را در حال آماده باش نگاه داشت و به آنان رسيد:
دلاور كه بارى تهوّر نمود
ببايد به مقدارش اندر فزود
كه بار دگر دل نهد بر هلاك
ندارد ز پيكار يأجوج باك...
نواحىِّ ملك از كف بدسگال
به لشكر نگهدار و لشكر به مال...
چه مردى كند در صف كارزار
كه دستش تهى باشد و كار، زار
(سعدي، 1359: 75ـ74)
بر طبق نظريهاي كه عرضه كرديم، قرار است كه سعدي در گلستان تا حدودي زبانش اندر حكم باشد، لذا به فتنة مغول فقط اشارههايي ميكند. از جمله دو بيت از ابيات قصيدهاي را در خرابي بغداد به دست مغولان سروده بود، در مدح اتابك ميآورد تا خوانندگان را متوجه منشاء آن دو بيت سازد كه در هجو مغولان است. در آن قصيده آرزو كرده بود كه كاش ميمرد و فتنة مغول را نميديد:
نَوائبُ دَهرٍ لَيتَنى مِتُ قَبَلها
وَلَم آرَ عُدوانَ السفيهِ عَلىالبحر
كاش پيش از اين مصيبتها ميمردم و ستمكاري ابلهان را بر دانشي مردان پرهيزكار نميديدم. (سعدي، 1372: 67).
ألا اِنَّ عَصرى فيهِ عَيشى مُنكَّدٌ
فَلَيتَ عِشَاءالمَوتِ بادَرَ فى عَصرى
همانا بدانيد كه مرا در عصر خويش عيش منكّد راست. كاش شامگاه مرگ در عصر من فرا ميرسيد. (سعدي، 1372: 87)
عيش مُنكّد همان عيش مكدّر يعني زندگاني ناخوش است و لذا هيچ بعيد نيست وقت خوش در آن ابـيات پاياني مقدّمة گلستان استعاره تهكميّه باشد؛ يعني مجاز به علاقة تضاد:
در اين مدت كه ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
(سعدي، 1374: 57)
زيرا 656هـ.ق. مطابق 1258 ميلادي، همان سالي است كه هولاكو بغداد را فتح كرد و به خلافت اسلامي پايان داد و سعدي هم در همان سال آن قصيدة غرّا را سرود و لذا شايد علّت افسردگي او كه در مقدّمه گلستان بيان كرده است، همين مسئلة مغول بوده است. اتابك ابوبكر بن سعد در سال 623 بعد از مرگ پدرش اتابك فارس شده بود. دو سال بعد از اين تاريخ يعني در 658 درگذشت. او پنجمين اتابك بود.
ديگر از مسايل حملة مغول كه چندان مورد بررسي قرار نگرفته است، مسئلة بخت است. پيروزي برقآساي مغولان باعث گسترش اين نظريه شده بود كه مغولان طالع مسعود دارند و پيروزي آنان مشيّت الهي است. در برخي از كتب قديم از جمله در مقدّمة جهانگشاي جويني اين مطلب را ميبينم. در آن قصيده هم كه از سيف فرغاني ذكر شد، يك بيت چنين است:
اي مفتخر به طالع مسعود خويشتن
تأثير اختران شما نيز بگذرد
(سيف فرغاني، 1364: 218)
سعدي هم در باب پنجم بوستان كه در رضاست، چند داستان در اين زمينه سروده است. آن يار سپاهاني او ناگاه پير و فرتوت شده بود، چون در جنگ تتر هر كاري كرده بود، سودي نداشت زيرا دولت و بخت از ايران روي برتافته بود و قضا و قدر پشت مغولان بود:
برانگيختم گرد هَيجا چو دود
چو دولت نباشد تهوّر چه سود؟
(سعدي، 1359: 138)
سعدي چند جا اشاره كرده كه در آشوب مغول از شيراز خارج شد و سپس چون بازگشت، ملاحظه كرد كه مملكت آرام است. در اين صورت اشاره او به تسليم شدن ابوبكر بن سعد در تقابل اوگتاي قاآن ايلخان مغول است. ابوبكر پذيرفت كه به او خراج بدهد و او هم به فارس لشكر نكشد:
برون جستم از تنگ تركان چو ديدم
جهان در هم افتاده چون موى زنگى3
چو باز آمدم كشور آسوده ديدم
ز گرگان به در رفته آن تيز چنگى
خط ماهرويان چو مشك تتارى
سر زلف خوبان چو درع فرنگى4
بهنام ايزد آباد و پرناز و نعمت
پلنگان رها كرده خوى پلنگى
بپرسيدم: اين كشور آسوده كى شد؟
كسى گفت: سعدى چه شوريده رنگى
چنان بود در عهد اول كه ديدى
جهانى پرآشوب و تشويش و تنگى
چنين شد در ايام سلطان عادل
اتابك ابوبكر بن سعد زنگى
(سعدي، 1386: 755)
چنانكه ملاحظه ميشود در اين شعر هم با احتياط از مغولان با استعارههايي چون گرگان و پلنگان نام ميبرد. آخرين اتابك فارس، اِبش خاتون به ازدواج منگو تيمور از فرزندان هلاكو درآمد و بعد از آن امراي مغول، حاكمان فارس بودند. در اين زمان سعدي هم ديگر به وضع موجود عادت كرده بود. در قصيدهاي كه از انتقال دولت از سلغريان به قوم ديگر (كه مراد همين مغولان است) سروده است، گويد:
آن دور شد كه ناخن درّنده تيز بود
و آن روزگار رفت كه گرگى كند شبان
(سعدي، 1386: 735)
كه اشاره است به متمّدن شدن يا آرام شدن مغولان و سپس به فتوحات ايشان اشاره ميكند:
سلطان روم و روس به منّت دهد خراج
چيپال هند و سند به گردن كشد قلان
(سعدي، 1386: 735)
در اين قصيده از هيچ شاهي نام نميبرد، امّا گويا آن را در مدح هلاكو سروده باشد چون از شمسالدين جويني هم مدح ميكند، باري ميگويد:
سعدى دلاورى و زبان آورى مكن
تا عيب نشمرند بزرگان خردهدان
(سعدي، 1386: 736)
و معلوم است كه مبالغه در ستايش مغولان هنوز مطبوع طبع بزرگان ايران نبود.
2. سخناني كه باعث تحريك درباريان ميشود يا به شاه برميخورد
در مدح ابوبكر بن سعد بن زنگي گويد:
هم از بخت فرخنده فرجام توست
كه تاريخ سعدى در ايّام توست
(سعدي، 1359: 39)
در باب اول كه در عدل و تدبير و رأي است مكرراً به شاه درس ميدهد. مثلاً در بيت 526 ميگويد كه شاه بايد در شب ديرتاز (ظ: ديرياز) بيدار باشد تا مردم آسوده بخوابند:
بحمداللَّه اين سيرت و راه راست5
اتابك ابوبكر بن سعد راست
(سعدي، 1359: 54)
و لذا:
كس از فتنه در پارس ديگر نشان
نبيند مگر قامت مهوشان
(سعدي، 1359: 54)
قاعدتاً شاه، شب را به پاسباني يابه عبادت (صراط المستقيم) بيداراست، اما از شعر سعدي معلوم ميشودكه به عيش وعشرت بيداراست، زيرا بلافاصله بعد از آن ابيات ميگويد:
يكى پنج بيتم خوش آمد به گوش
كه در مجلسى مىسرودند دوش
مرا راحت از زندگى دوش بود
كه آن ماهرويم در آغوش بود...
چه مىخسبى اى فتنة روزگار؟
بيا و مى لعل نوشين بيار
(سعدي، 1386: 225ـ224)
گويي با شاه شوخي كرده است. به نظر من روابط او با شاه صميمانهتر از آن بود كه اتابك دلگير شود، امّا به هر حال ميتوانست باعث بهانة درباريان شود.
فعلاً از ذكر موارد ديگر، يعني سخناني كه ممكن است بهانه به دست اين و آن داده باشد، صرفنظر ميكنم، هر چند در هر مورد شواهد بسياري گِردآوردهام.
پينوشت:
منابع:
1. سعدي، مصلح بن عبدالله (1359). بوستان، مصحح غلامحسين يوسفي، تهران: انجمن استادان زبان و ادبيات فارسي.
2. ـــــــــــــــــــــــــ (1386). كليّات سعدي، مصحح محمدعلي فروغي، تهران: اميركبير.
3. ـــــــــــــــــــــــــ (1374). گلستان سعدي، مصحح غلامحسين يوسفي، تهران: خوارزمي.
4. ـــــــــــــــــــــــــ (1372). شعرهاي عربي سعدي شيرازي، تصحيح انتقادي و ترجمه از جعفر مؤيدشيرازي، شيراز: دانشگاه شيراز.
5. سيف فرغاني، محمد (1364). ديوان سيفالدين محمد فرغاني، تصحيح و مقدمه ذبيحالله صفا، تهران: فردوس.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1392/2/26 (1965 مشاهده) [ بازگشت ] |