•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

سعدی، مفتی ملت اصحاب نظر

دكتر رضا داوري‌اردكاني/ رييس فرهنگستان علوم

    چكيده:

سعدي اگرچه در ديدگاه همگان به جهت ارزش‌هاي شاعري و توانمندي‌هاي زباني شناخته شده و از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است، اما از منظر ديگري نيز در خور ارزش است؛ با سعدي عصر ديگري در تاريخ ما آغاز شده است. فارس و ايران با سعدي عصر ديگري را آ‎غاز كرده‌اند. او در همان زمان كه زنده بود، آموزگار و مربّي مردمان شد و اين شرف را نه فقط از آن رو يافت كه در نظاميه درس خوانده بود، بلكه به قول خودش او مفتي اصحاب نظر بود. در اين مقاله كوشيده شده تا به اين جنبه از شخصيت سعدي؛ به عنوان يك شاعر اخلاق‌مدار و نه شاعر اخلاقي پرداخته شود.


كليد واژه: سعدي،‌ مفتي اصحاب نظر، شاعر اخلاق‌مدار.


سعدی را با عنوانی که خود اختیار کرده است، بشناسیم. این عنوان و صفت «مفتی ملت اصحاب نظر» است:


سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد


مفتی ملّت اصحاب نظر بازآمد


 


(سعدي، 1385: 1069)


که به نظر سعدی، زمره‌ای از مردم شیراز «ملت اصحاب نظرند» و حتی آنها را «صاحبنظر» دانسته است. «نظر» را اینجا با علم نظری اشتباه نباید کرد. نظر شاعرانه با نظر فیلسوف یکی نیست هرچند که فیلسوف و شاعر می­توانند در نظر و نظربازی یکدیگر قدری شریک باشند، اما به هرحال شاعر با مفاهیم کاری ندارد، بلکه ناظر روی دوست است:


هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است


عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است


 (سعدي، 1385: 560)


من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم


چه کنم نمی¬توانم که نظر نگاه دارم


 (سعدي، 1385: 776)


افسوس بر آن دیده که روی تو ندیده‌ست


یا دیده و بعد از تو به رویی نگریده‌ست


 (سعدي، 1385: 557)


تنگ چشمان نظر به میوه کنند


ما تماشاکنان بستانیم


هر چه گفتیم جز حکایت دوست


در همه عمر از آن پشیمانیم


 


(سعدي، 1385: 813)


حکایت شاعر هم حکایت دوست و دوستی است.


پیداست که شاعر، دین و عقیده و نظر فلسفی و کلامی و سلیقه و ذوق خاص در زندگی هم دارد، اما توجه داشته باشیم که اگر در باب چیزی جز شعر شاعر سخن می‌گويیم، قاعدتاً باید راجع به شخص شاعر و زندگی خصوصی او باشد، مگر آنکه مثلاً دین یا سیاست و فلسفه و کلام، ظهوری صریح در شعر شاعر داشته باشد که در این صورت شعر، شعر سیاسی یا اخلاقی و کلامی و عرفانی می­شود (گرچه شعر فلسفی و کلامی بیشتر نظم است در این مورد دو استثنا مي‌توان قائل شد یکی ناصرخسرو قبادیانی و دیگر محمد اقبال لاهوری که فلسفه را در شعر آورده­اند، بدون اینکه غلبه ماده بر صورت شعر کاملاً آشکار باشد و توی چشم بزند) شاعرانی که به این قبیل مسايل می­پردازند، به گذشته و زمان حال نظر دارند و کمتر خبر از پوشیدگی افق یا بشارت آینده می­دهند. در سمینارها و کنگره­هایی که برای بحث درباره شعر شاعران تشکیل می‌شود، گاهی حاصل پژوهش­هایی که دربارة عقاید و رفتار و سلیقه­ها و دانسته­های شاعر کرده­اند، گزارش می­شود. این اطلاعات خوب‌ است، اما به شرط اینکه در جای خود قرار گیرد. در حال و کار شاعر بزرگ که پژوهش می­شود، معلوم است که از تحصیل و مطالعه و معلومات و عقاید و آراء و شیوة سخن و نظر و نظم و طنز و... او بحث شود. معمولاً در شعر نظر و طنز و اشاره و تعویض و مخالفت و موافقت مضمون وجود دارد. طبیعی است که گاهی دربارة شعر به اعتبار مضمونش حکم کنند، اما تجزیه شعر به صورت و معنی یک امر صرفاً انتزاعی است و این دو نمی­توانند از هم جدا شوند و حتی اگر یکی بر دیگر غلبه یابد، شعر سست می­شود. شاعر اگر به قصد تعلیم و ترویج شعر بگوید، نظم می­سازد، اما یک شاعر وقتی شاعر است که صورت و مضمون شعرش با هم یگانه باشند. گاهی اتفاق می­افتد که سیاست یا اخلاق چنان با زبان شاعر یگانه می­شود که گویی حقیقت سیاسی یا اخلاقی با آن متحقق می­شود.


من در حدود چهل سال پیش مقاله­ای نوشتم و سعدی را «شاعر اخلاق» خواندم. اکنون که او را «مفتی ملت اصحاب نظر» می­یابم، می­ترسم کسی بگوید که این دو چگونه با هم می­سازند؟ این پرسش اگر پیش آید، ناشی از یک سوء تفاهم است.


من سعدی را شاعر اخلاق و نه شاعر اخلاقی خوانده­ام. شاعر اخلاقی شعر اخلاقی می­گوید و صرفاً پند و اندرز می­دهد، اما سعدی زبان و شعر را در خدمت وعظ اخلاقی نگذاشته، بلکه زبان شعرش با اخلاق درآمیخته است. گلستان و بوستان که قرن‌ها کتاب درس ادب بوده که وسعتش از هند تا مدیترانه و از خلیج فارس تا جیحون و اقصای ماوراءالنهر دامنه داشته است، همة حرف‌هایش اخلاقی نیست، اما درس ادب است و پیشینیان که آزرمشان از ما کمتر نبوده، آن را به کودکان و نوجوانان تعلیم می­کرده­اند. وجه روشن‌تر و آسان‌تر قصه را بگویم. شما با خواندن آثار داستایوسکی و تولستوی و حتی برشت نمی­توانید به آراء و عقاید سیاسی آنها پی ببرید، زیرا که آنها ایدئولوژی نبافته­اند، گاهی هم که یک رمان یا نمایشنامه آشکارا سیاسی است، خواننده و ببینده احساس نمی­کند که سخن تبلیغاتی می­شنود و او را به پذیرفتن یک ایدئولوژی دعوت می‌کنند. ایدئولوژی، شاعر را شاعر نمی­کند و شاعر مسخّر و مبلّغ ایدئولوژی نیست هرچند که شاید علاقه­ای به ایدئولوژی داشته باشد.


سعدی اگر در نظامیه درس خوانده است باید با آراء متکلمان اشعری آشنا شده باشد و حتی شاید با آن پرورش یافته باشد. در مورد حافظ، محمدگلندام به صراحت گفته است که شاعر چه کتابی در علم کلام می­آموخته. اصلاً در زبان سعدی دوران اعتزال پایان یافته بود و کلام غالب، کلام اشعری بود. در همان زمان نصیرالدین طوسی با رجوع به اسلاف خود در علم کلام توانسته بود با جمع کلام و فلسفه صورت نويی به کلام بدهد، اما اگر نصیرالدین، سعدی را می­شناخته (و در یکی از آثارش که یادم نیست کدام اثر بود او را «املح المتکلمین» خوانده) به نظر نمی­رسد که شاعر آثار نصیرالدین را خوانده باشد. اگر هم آراء نصیرالدین را می­شناخته، نمی­توانسته پیرو او باشد، ولی اشعری بودن سعدی را نباید بزرگ کرد، بلکه این مسئله در شعر او هم یک امر عادی و عرضی است و درست بگویم اگر می­گویند فلان شاعر اشعری یا معتزلی بوده و بر این اساس دربارة شعر او حکم می­کنند، شعر را ناچیز گرفته‌اند، اما اگر بگویند در نسبت با عصر و زمان خود، مسايل زمان و از جمله نزاع‌های معتزلی و اشعری را شاعرانه دریافته و انعکاس داده، سخن قابل تأمل است. قسمت‌هایی از حکایت آخر بوستان را براي تبيين بيشتر بخوانیم:


شنیدم که مستی ز تاب نبید


به مقصورة مسجدی در دوید


بنالید بر آستان کرم


که یارب به فردوس اعلی برم


مؤذن گریبان گرفتش که هین


سگ و مسجد! ای فارغ از عقل و دین


چه شایسته کردی که خواهی بهشت؟


نمی‌زیبدت ناز با روی زشت


بگفت این سخن پیر و بگریست مست


که مستم، بدار از من ای خواجه دست


عجب داری از لطف پروردگار


که باشد گنهکاری امیدوار؟


تو را می‌نگویم که عذرم پذیر


درِ توبه بازست و حق دستگیر


همی شرم دارم ز لطف کریم


که خوانم گنه پیش عفوش عظیم


کسی را که پیری درآرد ز پای


چو دستش نگیری نخیزد ز جای


من آنم ز پای اندر افتاده پیر


خدایا به فضل توام دست گیر


نگویم بزرگی و جاهم ببخش


فروماندگی و گناهم ببخش


اگر یاری اندک زَلل داندم


به نابخردی شهره گرداندم


تو بینا و ما خائف از یکدگر


که تو پرده پوشی و ما پرده در


 


برآورده مردم ز بیرون خروش


تو بيننده در پرده و پرده پوش


به نادانی ار بندگان سرکشند


خداوندگاران قلم در کشند


اگر جرم بخشی به مقدار جود


نماند گنهکاری اندر وجود


وگر خشم گیری به قدر گناه


به دوزخ فرست و ترازو مخواه


 (سعدي، 1385: 512ـ513)


دلم می‌دهد وقت وقت این امید


که حق شرم دارد ز موی سپید


عجب دارم ار شرم دارد ز من


که شرمم نمی‌آید از خویشتن


 (سعدي، 1385: 513)


کس از من سیه‌نامه‌تر دیده نیست


که هیچم فعال پسندیده نیست


جز این کاعتمادم به یاری توست


امیدم به آمرزگاری توست


بضاعت نیاوردم الّا امید


خدایا ز عفوم مکن ناامید


 (سعدي، 1385: 513)


در این اشعار آثاری از اشعریت هست و اگر سعدی اشعری است، خوب ا‌ست که نحوه و میزان تعلق او به اشعریت را در این حکایت بیابیم و ببینیم آیا سعدی همان را باز می­گوید که در کتاب‌های علم کلام خوانده يا نه. آنچه در کتاب می­آید جز برای کسانی که می­توانند آن را به عصر خود پیوند دهند، به گذشته تعلق دارد.


در حکایت سعدی دو عالِم علم کلام با هم بحث و نزاع نمی­کنند، بلکه مستی به مقصوره مسجد در دویده و تقاضای بخشش و دستگیری کرده، اما موذن مسجد معتزليی است که گریبانش را می­گیرد و بر سرش فریاد می­زند که چرا با بی‌آزرمی توقع عفو و بخشایش و رفتن به بهشت دارد، اما مست شرمسار است و گناه خود را نمی‌پوشاند و منکر نمی­شود و به ناتوانی و از پاافتادگی اعتراف می­کند و البته به موذن (معتزلی) تذکر می­دهد که او هیچکاره است و به این جهت از او تقاضایی ندارد، بلکه از حق دستگیری می­خواهد. موذن و پیر با هم بحث و نزاع ندارند، شاعر هم با کسی نزاع ندارد. او دردی را که مردمان از ازل به آن دچار بوده­اند، در زمان و زبان خود احساس مي‌کند و نمی­داند چگونه می­تواند آن را تسکین دهد. درد شاعر را با علم و سخن کسی که حرف‌های متداول و رسمی و اکتسابی می­زند، اشتباه نباید کرد. اشعری بودن یا اشعری نبودن سعدی چیزی از او نمی­کاهد یا بر او نمی­افزاید؛ چنانکه معتزلی بودن فردوسی شعر او را رفعت نمی­بخشد زیرا شاعر در احوال شاعرانه، ورای اختلاف‌های عقیدتی و سیاسی است و اگر هم عقیده و سیاست در شعر بیاید، تابع شعر و مستهلک در آن‌ است؛ پس پژوهندگان که درباره شاعران می­نویسند و از زندگی آنان می­گویند، وقتی از تربیت و تحصیلات و آداب و آراء و عقاید آنان می­نویسند، خوب ا‌ست متذکر شوند که این همه مربوط به گذشته (و در بهترین صورت امتداد یافته تا مرز زمان شاعری شاعر، یعنی زمان پیوسته به آینده) است. این گذشته در شعر شاعر به نحوی خاص (و نه به صورتی که معمولاً در کتاب و گزارش پژوهندگان می­آید) حاضر است؛ یعنی با زمان شاعر نسبت دارد، اما لحظات، مقدم این زمان نیست؛ به عبارت دیگر زمان حاضرِ شاعر ادامة گذشتة قابل شناخت و وصف او نیست. این گذشته به قول ژان پل‌سارتر به درافتادگی او به گذشته مربوط است. شاعر و هیچ انسان دیگر این درافتادگی را نمی­تواند تغییر دهد، اما اسیر و مقیم این درافتادگی هم نیست. سعدی آمده که زبان فارسی را پاسداری کند و به دوام تاریخ و فرهنگی که به آن تعلق دارد، مدد رساند. او برای ترویج هیچ رسم و عادت یا دانش و عقیده نیامده.


سعدی اگر خیلی هم درس خوانده باشد، به قدر امام‌الحرمین جوینی از علم کلام بهره نداشته. امام‌الحرمین بزرگ است و مقام او در تاریخ علم کلام باید محفوظ باشد، ولی سعدی که در علم کلام شاید در سلسله شاگردان او جایی داشته باشد، در تاریخ مقامی برتر از امام‌الحرمین دارد. یک لحظه تصور کنید که اگر امام‌الحرمین نبود، چه می­شد؟ می­توانیم تصور کنیم که آثار و آراء شاگردان و اخلاف او و مِنْ‌جمله غزالی اندکی تفاوت پیدا می­کرد و به هرحال تاریخ علم و معرفت ما یکی از آموزگاران بزرگ خود را نداشت، اما پیشنهاد نمی­شود که نبودن سعدی را در نظر آورید زیرا سعدی برای ما نمی­توانست نباشد، یعنی ما نمی­توانستم و نمی­توانیم بی‌سعدی باشیم. حالا که سعدی بوده، می­گویند گلستان و بوستان و غزلیات و حکایت و.... را بسوزانید، ولی با سوختن این‌ها سعدی از میان نمی­رود و عجب آنکه این حرف‌ها را منوّرالفکران ما در زمانی می‌زدند که سعدی در اروپا و آمریکا با تحسین خوانده می­شد.


در فرانسه ادیبی نام خود را سعدی گذاشت و در آمریکا امرسون که شاید آمریکایی‌ترین فیلسوف آن دیار باشد، شیفتة کلمات سعدی بود، اما منوّرالفکر­ها که گلستان و بوستان و فتوحات مکیه محی‌الدین عربی را خوانده بودند و به شيوة سعدی می­نوشتند، به ملامت شاعر پرداختند زیرا فکر می­کردند که همه چیز گذشته را باید نفی کرد و با این نفی به عقل و پیشرفت می­توان رسید، ولی شاعر با نفی و و انکار اشخاص (به خصوص اگر وهمی و تقلیدی باشد) فراموش نمی­شود. زمان او دوام می­یابد و این زمان محفوظ در صفحات و اوراق کتاب نیست.


با سعدی عصر دیگری در تاریخ ما و در زمان ما آغاز شده است. فارس و ایران با سعدی عصر دیگری را آغاز کرده­اند. وقتی مغولان هرچه را که در خراسان و در شرق ایران بود، نابود کردند، شیراز مرکز و مهد ادب فارسی شد و سعدی حفاظت و نگهبانی کاخ بلندی را که فردوسی بنا کرده بود، به عهده گرفت و این بخت زبان فارسی بود که چنین نگهبان بزرگی داشت. او در همان زمان که زنده بود، آموزگار و مربّی مردمان شد و این شرف را نه فقط از آن رو یافت که در نظامیه در محضر این یا آن درس خوانده بود، بلکه او به قول خودش مفتی ملت اصحاب نظر بود و این مقام مفتي بودن را با شاعري یافته بود. زبان با شاعر تعیّن و دوام پیدا می­کند. مردمان معمولاً با گردش شب و روز و رسوم متداول خو می­گیرند و در آنها حل می­شوند، اما متفکران و از جمله آنان شاعران، از قهر این زبان که امتداد سایة زمان گذشته است، آزادند. آنها زمان خود را درمی­یابند و راه دیگری در تاریخ می­گشایند. زمان را آنها می­یابند و آن را از طریق زبان برای سکونت مردمان در آن آماده می­کنند. اگر آدمی متفکر و شاعر نبود، مثل گیاهان و حیوانات بی زمان و محکوم شرایط محیط بود، ولی انسان زبان دارد و با زبان به جایی یا جاهایی راه می­برد که فرشته و حیوان به آنجا راه ندارد و مردم را با خود به آن وادی‌ها می‌برد.


برخلاف آنچه غالباً می­گویند و می­شنویم، شاعر نه تابع محیط اجتماعی است و نه ضرورتاً مسئول اصلاح جامعه و مبارزه با حکام ظلم وجور. ولی او خواه نظر فلسفی و کلامی داشته یا نداشته باشد، ناظر زندگی مردم زمان خود و کار و بار ایشان و شاید دروغ و ریایی است که گاهی شدت پیدا می­کند و ظلم و ستمی که احیاناً بر مردمان می‌رود. ما چون انعکاس این همه را در زبان شاعر می­بینیم، بر حسب تمایل فرهنگی و سیاسيی که داریم، به بعضی از این‌ها بیشتر توجه می‌کنیم و مثلاً شاعر را از آن جهت بزرگ می­دانیم که صاحب فلان رأی یا برملاکننده زهد ریایی بوده. شاعر نمی­تواند از دروغ و ریا و ظلم شکوه نکند، اما کارش در حدود وعظ اخلاقی و مخالفت و موافقت سیاسی محدود نمی­شود.


سعدی بیش از اینکه متأثر از وضع شیراز زمان خود باشد، بنیانگذار شیراز دیگر و پاسدار زبان فارسی در زمانی است که شعر و زبان و علم از شرق (خراسان) به غرب (فارس و آذربایجان و قونیه) انتقال یافته است. این پاسداری صرف پاسداری از آنچه در سابق وجود داشته، نیست، بلکه مشارکت در تحکیم بنای زبان فارسی و تضمین آینده آن‌ است.


درست است که سعدی شاعر اخلاق است، اما شاعر اخلاق پیوسته وعظ نمی­کند و وظیفة خود نمی­داند که رفتار مردمان را اصلاح کند. دربارة شاعر با نظر به شعر و زبانش حکم می‌کنند، نه اینکه در آراء و اخلاق و کردارش بنگرند تا اگر آنها را پسندیدند، شاعر را بزرگ بدانند. ما هم بهتر است نگران زهد و عرفان و اشعریت شاعر نباشیم و او را به خاطر ارجحيت دروغ مصلحت‌آمیز بر راست فتنه‌انگیز ملامت نکنیم، زیرا این ملامت خلاف اخلاق است. کسی که خود دروغ می­گوید، با ملامت سعدی به خود هم دروغ می‌گوید و اگر کسی باشد که دروغ نگوید، او اهل ملامت نخواهد بود.


سعدی را تا حد یک آدم معمولی و در عین حال خیلی محترم پایین نیاوریم. او مفتی ملت اصحاب نظر است و نمی­تواند مقلّد دیگران باشد. او در زمانی که ایران با تحمل رنج و درد بسیار می­بایست فصل تازه­ای در تاریخ را آغاز کند، یعنی در زمانی که می­بایست بنای تازه­­ای گذاشته شود، به شیراز بازگشت و بوستان و گلستان را نوشت و غزل و قصیده فارسی را به بالاترین مرتبه­اش رساند. شعر را معمولاً تفنن می­انگارند و البته کسانی هستند كه با شعر تفنن می­کنند، اما شعر برای تفنن نیست. شعر پناه و نگهبان و راهنماست. سعدی در گلستان و بوستان نظام زندگی آینده را طراحی کرد و چنانکه می‌بینیم در آثار او مقام علم و معرفت و عمل و زهد معین شده و فقیه و شاه و قاضی و درویش و توانگر هر یک جای خاص پیدا کرده‌اند.


سعدی صرف یک گزارشگر زمان خود نیست و مخصوصاً وضع موجود زمان خود را تصدیق و تأیید نکرده است. عظمت سعدی و بلندی نظر او را حتی در مدایحش می‌توان یافت. او مدّاح نبود و در مقام مفتی ملت اصحاب نظر، در مدح خود از شاهان آنان را دعوت و گاهی امر به رعایت حق و عدل می کرد:


چو طاعت کنی لبس شاهی مپوش


چو درویشِ مخلص برآور خروش


 (سعدي، 1385: 313)


به خود نیز تذکر می داد که:


تو منزل‌شناسی و شه راهرو


تو حقگوی و خسرو حقایق شنو


چه حاجت که نُه کرسی آسمان


نهی زیر پای قزل ارسلان


 (سعدي، 1385: 312)


او عارف و کلامی و فقیه و ادیب بود (فقیه کهن جامه تنگ دست که در حکایت بوستان به ایوان قاضی برنشسته بود، شخص سعدی بود) اما سعدی مقامی بالاتر از همة این‌ها داشت و اگر همین­ها بود، تاریخی نمی­شد، چنانکه بسیار کسان در زمان او در عرفان و کلام و فقه و ادب نظیر و همپایة او بودند و بعضی نیز بیشتر از او به این علوم اشتغال داشتند و هیچ اثر یا اثر چندانی از ایشان نمی­یابیم.


سعدی شاعر متفکر و حکیم است و شاعر متفکر، عصر و زمان خود را در می­یابد و به زبان زمان سخن می­گوید؛ یعنی زمان در شعر او ظهور می­کند. مردمان معمولاً چندان به امور هر روزی زندگی مبتلا و مشغولند که در اکنون ساکن می‌مانند و با زمان بیگانه می­شوند؛ یعنی زمان خود را در نمی­یابند. آنها در گذشته­ای که تا ایام زندگی آنان دوام داشته، به سر می‌برند، اما شاعر و متفکر زمان خود را در پیوستگی‌اش با آینده و گذشته درمی­یابند و با این درک، عهد دیگری را آغاز می‌کنند.


سعدی مسلماً در عِداد آغاز کنندگان و راهگشایان تاریخ است و آغازکنندگی‌اش با شعر بوده نه با معلومات و اطلاعات. البته یک شاعر نمی‌تواند به اطلاعات و معلومات و اعتقادات و فرهنگ بی‌اعتنا باشد، اما همة این‌ها در کار سعدی، در سایة شعرش قرار گرفته. در این سایه عرفان و اشعریت او هم اشعریت دیگری شده بود. نمی‌توان منکر شد که سعدی اشعری‌مآب بوده، اما او را مبلّغ و مروّج اشعریت نباید دانست زیرا اشعریت در زبان او چنان ظاهر می‌شود که اثری از خشکی و خشونت‌های مباحث کلامی در آن نیست و چنانکه گفتیم در حکایت پایان بوستان این اشعریت در نفی خشونت و پناه بردن به رحمت و کرم الهی و امید به دستگیری حق ظاهر می‌شود و بندة گنهکار چندان به پروردگار نزدیک می­شود که می­تواند بگوید:


دلم می دهد وقت وقت این اميد


که حق شرم دارد ز موی سپید


عجب دارم ار شرم دارد ز من


که شرمم نمی‌آید از خویشتن


 (سعدي، 1385: 513)


این اشعریت با آنچه در کتاب‌های متکلمان آمده، یکی نیست. سعدی بزرگ‌تر از آن ا‌ست که سخنگوی متکلمان و مروّج تعالیم آنان باشد. مقام متکلمان محفوظ است. آنها اگر نبودند، نبودنشان ضایعه و مایة دریغ بود، ولی آنها را با سعدی قیاس نکنیم. سعدی اگر نبود، نمی­دانیم تاریخ ما چگونه جریان می­یافت و بر سر زبان فارسی چه می­آمد. او مفتی ملت اصحاب نظر است و ملت اصحاب نظر چیزی ورای معتزلی بودن و اشعری بودن است. سعدی حتی اگر از اشعریت بگوید پیوند همزبانی‌اش با مخاطبان غیر اشعری قطع نمی­شود.


منابع:


1. سعدي،‌ مصلح بن عبدالله (1385). كليات سعدي، تصحيح محمدعلي فروغي، تهران: هرمس؛ مركز سعدي‌شناسي.


 






© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1392/2/23 (1370 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری