مدح قصايد سعدي كوروش كماليسروستاني چكيده:
در ادبيات كلاسيك فارسي مدح و قصيده به گونهاي در هم تنيدهاند و شاعران اين قالب ادبي را به دليل ويژگيهاي آن براي مدح برگزيدهاند. نويسنده ضمن بررسي ويژگيهاي اين نوع شعر به تبيين مديحههاي سعدي، نوع و جايگاه آن در ادب فارسي ميپردازد و معتقد است كه آنچه سعدي را به مديحهسرايي واداشته، انديشه كسب مال و قدرت نبوده است. اين عرصه براي او جولانگاهي است براي تبيين انديشههاي سياسي، اجتماعي و اخلاقي.
كليد واژه: مدح، مديحهسرايي، قصايد سعدي.
سعدي شاعري است صاحب سبك و انديشه و اين ويژگي را ميتوان در همة آثار او پيدا كرد. سعدي سه ويژگي ايجاز، سادهنويسي و خلق شخصيتهاي واقعي را با همة تناقضها (كه از بشر در امكان است) ـ كه همة اين موارد در بررسي تاريخي از ويژگيهاي زبان، ادبيات و انديشة دوران تجدد در غرب و ايران هستند ـ به بارزترين ويژگيهاي سبكي خود بدل كرده است.
در همة آثار او علاوه بر ويژگيهاي مشترك زباني، ويژگيهاي مشترك انديشگاني نيز وجود دارد. به بياني ديگر سعديِ گلستان و بوستان و غزليات و قصايد و مجالس، يك سعدي است. او هوشمندانه براي هر انديشه و هدفي قالبي در خور برميگزيند و آثاري ماندگار ميآفريند. به عنوان نمونه همة عناصر تفكر سياسي سعدي را كه عبارتنداز:
1. ماهيت قدرت دنيوي و دگرگوني و ناپايداري آن
2. چگونگي رابطة بين دولت و رعيت
3. مصلحت جويي در اركان حكومت و وزارت و نسبت بين اخلاق و سياست
ميتوان در باب اول گلستان «در سيرت پادشاهان» و باب اول بوستان در «عدل و تدبير و رأي» و يا رسالة نصيحهالملوك و نيز برخي از قصايد سعدي كه در اين حوزه قرار دارند، يافت.
در ادبيات كلاسيك فارسي مدح و قصيده به گونهاي در هم تنيدهاند و شاعران اين قالب ادبي را به دليل ويژگيهاي آن براي مدح برگزيدهاند. از اين منظر ميتوان شاعران را به چهار گروه عمده تقسيم كرد:
1. شاعراني كه مدح نگفتند، مانند: مولوي، عطار.
2. شاعراني كه مدح گفتهاند، اما در نيمه راه، با تغيير و تحول روحي از اين كار دسته كشيدهاند، مانند: سنايي، خاقاني، انوري.
3. شاعراني كه مدح گفتهاند و بر آن پاي فشردند و هنر خويش را سودجويانه وسيلة تأمين نيازهاي مادي و نزديكي به حاكمان قرار دادهاند، مانند: عنصري، فرخي و ظهير.
4. شاعراني كه مدح گفتهاند، اما نه به طمع ثروت و قدرت، بلكه براي اصلاح حاكمان و ترغيب آنان به نيكرفتاري و خدايجويي و مردمداري و كمآزاري مانند: فردوسي، نظامي، سعدي، حافظ، جامي و...
اكثر شاعران گروه اول و دوم ـ پس از تحول روحي ـ اگرچه مدح نگفتهاند، اما علاقة چنداني به مشاركت در روابط و تأثير اجتماعي نيز نداشتهاند و زندگي خويش را به گونهاي از روابط قدرت و سياست جدا كردهاند و پله پله تا خدا رفتهاند.
سعدي اگرچه ميتوانست در زمرة اين بزرگان نيز قرار گيرد، اما به عنوان مصلح اجتماعي «زبان از مكالمه دركشيدن قوّت نداشت، روي از محاوره گردانيدن مروّت ندانست» (سعدي، 1385: 9) و دغدغة اجتماعي را به دغدغة شخصي و نجات غريق را بر نجات گليم خويش ترجيح داد:
صاحبدلي به مدرسه آمد ز خانقاه بشكست عهد صحبت اهل طريق را
گفتم: ميان عالم و عابد چه فرق بود تا اختيار كردي از آن اين فريق را؟
گفت: آن گليم خويش به در ميبرد ز موج وين جهد ميكند كه بگيرد غريق را
(همان: 121)
نگاه سعدي زميني و عيني است. آسمان را دوست دارد. خدا را به عقل و عشق ميستايد و سرشار از شرع و حكمت است، اما راه نجات را عزلت نميبيند. نزاع را نيز نميپسندد. در نگاه سياستنامهاي روزگاران او، حاكمان صالح و پرهيزگار، خداي ترس، مردمدوست و كمآزار الگويي ايدهآلاند و كوشش سعدي نيز در همة آثارش و از جمله قصيدههاي ماندگارش در همين پويه است.
آنچه سعدي را به مديحهسرايي واداشته، انديشه كسب مال و قدرت نبوده است. اين عرصه براي او جولانگاهي است براي تبيين انديشههاي سياسي، اجتماعي و اخلاقي.
او مديحههايش را اغلب با تصويري از پايان كار جهان، زوال عمر و كوتاهي فرصت و نوبت هر يك از صاحبان قدرت آغاز ميكند و با توصيف ويژگيهاي آنان، قصيده را ادامه ميدهد، ويژگيهايي كه برخي حقيقياند و برخي در آرزوهاي او ميگنجند. او اين خصايص را به منظور تشويق به ادامة آن خصلت و كار نيك و يا تحريك و برانگيختن براي كسب و انجام آن منش نيك به ممدوح يادآور ميشود.
پس بگرديد و بگردد روزگار دل به دنيا در نبندد هوشيار
اي كه دستت ميرسد كاري بكن پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار
(همان: 946)
اين همه، هيچ است چون ميبگذرد تخت و بخت و امر و نهي و گير و دار
نام نيكو گر بماند ز آدمي بِهْ كز او ماند سراي زرنگار
(همان: 964)
سعديا چندان كه ميداني بگوي حق نبايد گفتن الّا آشكار
هر كه را خوف و طمع در كار نيست از ختا باكش نباشد وز تتار
(همان: 965)
توانگري نه به مال است پيش اهل كمال كه مال تا لب گور است و بعد از آن اعمال
من آنچه شرط بلاغ است با تو ميگويم تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال
(همان: 970)
حرامش باد ملك و پادشاهي كه پيشش مدح گويند، در قفا ذم
(همان: 972)
نه هر كس حق تواند گفت گستاخ سخن ملكيست سعدي را مسلّم
(همان: 972)
به نقل از اوستادان ياد دارم كه شاهان عجم كيخسرو و جم
ز سوز سينة فرياد خوانان چنان پرهيز كردندي كه از سم
(همان: 972)
چون يزدانت مكرّم كرد و مخصوص چنان زي در ميان خلقِ عالم
كه گر وقتي مقام پادشاهيت نباشد، همچنان باشي مكّرم
(همان: 972)
به نوبتند ملوك اندرين سپنج سراي كنون كه نوبت توست اي مَلِك به عدل گراي
(همان: 985)
ديار مشرق و مغرب مگير و جنگ مجوي دلي به دست كن و زنگ خاطري بزداي
گرت به سايه در آسايشي به خلق رسد بهشت بردي و در ساية خداي آساي
(همان: 986)
هزار سال نگويم بقاي عمر تو باد كه اين مبالغه دانم ز عقل نشماري
همين سعادت و توفيق بر مزيدت باد كه حق گزاري و بيحق كسي نيازاري
(همان: 990)
اي پادشاه شهر، چو وقتت فرا رسد تو نيز با گداي محلت برابري
گر پنج نوبتت به در قصر ميزنند نوبت به ديگري بگذاري و بگذري
(همان: 990)
گر من سخن درشت نگويم تو نشنوي بيجهد از آينه نبرد زنگ صيقلي
(همان: 994)
دنيا نيرزد آنكه پريشان كني دلي زنهار بد مكن كه نكردهست عاقلي
اين پنج روزه مهلت ايام آدمي آزار مردمان نكند جز مغفلي
(همان: 994)
اين گونه است كه درونماية قصيده با سعدي، صورت معهود خود را ترك گفته، هوّيتي تازه مييابد. به باوري رابطة مادح و ممدوح در قصايد سعدي تغيير ميكند. شاعر بر ممدوح برتري مييابد و با سران قدرت به فرزانگي و هوشمندي سخن ميگويد. تشويقشان ميكند. تحسينشان ميكند. تحذيرشان ميكند. تهديدشان ميكند. پندشان ميدهد و به عاقبت خير فرا ميخواندشان تا هم خود سعادتمند شوند و هم مردمان روزگار به آسايش و بهره برسند و شايد پيام مشترك همة قصيدههاي خطابي سعدي به حاكمان در اين بيت نهفته باشد:
راهي به سوي عاقبت خير ميرود راهي به سوء عاقبت، اكنون مخيّري
(همان: 991)
منابع:
1. سعدي، مصلح بن عبدالله (1385). كليات سعدي، به تصحيح محمدعلي فروغي، تهران: هرمس؛ مركز سعديشناسي.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1391/1/30 (1544 مشاهده) [ بازگشت ] |