فصل دوم / در ذكر ممدوحين شيخ از حكام و ولات و عمال فارس از جانب دولت مغول
9. امير انكيانو
در سنة ششصد و شصت و هفت امير انكيانو از امراء مغول از جانب اباقابن هولاكو به حكومت كل مملكت فارس منصوب گشت و او اميري بود عظيم مهيب و به غايب كافي و عادل و با ذكا و فطنت و كفايت و كياست، به اندك زماني امور را بر نهج سداد آورد و دست اطماع مستأكله را كوتاه گردانيد، از شدت بطش و سطوت او جماعتي از اكابر فارس متغير حال و مستشعر بال گشتند و گريخته به نزد اباقا رفتند و از وي شكايت كردند كه انكيانو در شيراز به اضاعت مال و تخريب ممالك مشغول است و هوس تملك و سلطنت در دماغ متمكن گردانيده و تصديق اين مقدمه را سكهاي كه در عهد حكومت او در فارس مضروب شده و در زير نام پادشاه علامتي نقش كرده به او نمودند و حسابهايي كه بر جمع او پرداخته بودند عرضه داشتند اباقا او را احضار و از حكومت فارس معزول نموده، براي كفاره گناهان وي، او را به رسالت به نزد قوبلاي قاآن بختاي كه سفري بس دور و شاق بوده فرستادند72، تاريخ عزل او از حكومت فارس عليالتحقيق معلوم نشد ولي چون تاريخ ورود جانشين او در حكومت همان مملكت يعني سوغانجاق نوئين به شيراز در سنة ششصد و هفتاد بوده73، پس عزل سلف او انكيانوي صاحب ترجمه نيز لابد يا در همان سال يا در سال قبل بوده است و مجموع مدت حكومت انكيانو در فارس قريب چهار سال بود(667-670).
شيخ را در مدح امير انكيانو چندين قصيده است كه تمام آنها از ابتدا تا انتها عبارت است از پند و اندرز و وعظ و نصيحت و برخلاف اسلوب ساير قصايد شيخ و غيرشيخ به كلي خالي از تشبيب و تغزلات معمولة شعر است، از جمله قصيدة رائيّه كه مطلع آن اين است:
بس بگرديد و بگردد روزگار
|
دل به دنيا در نبندد هوشيار
|
و در تخلص به مدح گويد در آخر قصيده:
سعديا چنانكه ميداني بگوي
|
حق نشايد گفتن الا آشكار
|
هر كه را خوف و طمع دربار نيست
|
از خطا باكش نباشد وز تتار
|
دولت نوئين اعظم شهريار
|
باد تا باشد بقاي روزگار
|
خسرو عادل امير نامور
|
انكيانو سرور عالي تبار
|
منعما سعدي سپاس نعمتت
|
كي تواند گفت و چون سعدي هزار74
|
و ديگر قصيدة ميميّة كه مطلع آن اين است:
بسي صورت بگرديدست عالم
|
وز اين صورت بگردد عاقبت هم
|
و در تخلص به مدح گويد:
سخن شيرين بود پير كهن را
|
ندانم بشنود نوئين اعظم
|
جهان سالار عادل انكيانو
|
سپهدار عراق و ترك و ديلم
|
كه روز بزم بر تخت كياني
|
فريدون است و روز رزم رستم
|
چنين پند از پدر نشنيده باشي
|
الا گر هوشمندي بشنو از عم
|
و چنانكه ملاحظه ميشود از اينكه شيخ در ابيات مذكوره از خود به «پير كهن» و «عّم» تعبير مينمايد واضح است كه وي در آن تاريخ يعني در حدود667-670 مردي نسبتاً معمّر و مسن بوده است.
و ديگر قصيدة معروف شيخ كه مطلع آن اين است:
دينا نيرزد آنكه پريشان كني دلي
|
زنهار بد مكن كه نكردست عاقلي
|
اين پنج روزه مهلت ايام آدمي
|
آزار مردمان نكند جز مغفّلي
|
و در تخلص به مدح گويد:
اين فكر بكر من كه به حسنش نظير نيست
|
مردم خوان اگر دهمش جز به مقبلي
|
وان كيست انكيانه50كه دادار آسمان
|
دادست مرو را همه حسن و شمايلي
|
نوئين اعظم آنكه به تدبير و عقل و رأي
|
امروز در بسيط ندارد مقابلي
|
من خود چگونه دم زنم از عقل و طبع خويش
|
كس پيش آفتاب نكردست مشعلي
|
منت پذير او نه منم در زمين فارس
|
در حق كيست آنكه ندارد تفضلي
|
و ايضاً در عموم نسخ كليات از خطي و چاپي در عنوان قصيدة كه مطلع آن اين است:
گر اين خيال محقق شدي به بيداري
|
كه روي عزم همايون بدين طرف داري
|
مرقوم است «در مدح انكيانو» ولي در خود قصيده نام ممدوح مذكور نيست.
و علاوه بر قصايد مذكور شيخ را رسالة نثري است خطاب به امير انكيانوي مزبور در آداب سياست و ملكداري كه در مقدمة عموم نسخ كليات از خطي و چاپي در جزو ساير رسائل منسوبه به شيخ مندرج است و عنوان رسالة مزبوره در غالب نسخ چنين است: «در نصيحت امير انكيانو».
10. امير محمد بيك
پس از عزل انكيانو از حكومت فارس اباقاخان سوغونجاق نوئين از امراء معروف مغول را به حكومت آن مملكت منصوب نمود و وي پس از ورود به شيراز در سنة ششصد و هفتاد با عظمتي هر چه تمامتر و تعرّف و تتبع احوال حكومت ولايات را بر عدّهاي از عمال كاردان به طريق مقاطعه قسمت كرد و از جمله باسقاقي يعني شحنگي دارالملك شيراز را به سه نفر كه يكي از آنها محمد بيك صاحب ترجمه بود (و دو نفر ديگر بولوغان و تونياق بودند از امراء مغول) مفوض ساخت76، محمد بيك همچنان در اين وظيفه باقي بود تا در سنة ششصد و هفتاد و هفت كه لشكر نكودريان مغول از سيستان به فارس تاختن آوردند و لشكر شيراز با محمد بيك مذكور و بولوغان و تونياق و شمسالدين تازيكو77 و ساير اعيان و اكابر به دفع ايشان بيرون آمدند و در نزديكي نهر كربال در هفدهم رمضان از سنة مذكوره بينالفريقين جنگ بسيار سختي روي داده اكثر شيرازيان به قتل رسيدند و از جمله مقتولين يكي همين امير محمد بيك صاحب ترجمه و تونياق سابقالذكر بود78.
از جمله كارهايي كه محمد بيك در مدت باسقاقي خود در شيراز نمود اين بود كه سيدفخرالدين حسن از كبار سادات شيراز را از تصرف در املاك بسياري از اعمال شيراز كه بر حسب ادعاي سيد مزبور از عهد عضدالدوله ديلمي تعلق به خانواده ايشان داشته و سلغريان آن را غصب كرده بودهاند و از اباقاخان به طبق آن دعوي يرليغ صادر كرده بود و ملوك و اكابر شيراز را براي انتزاع املاك چندين صد ساله از تصرف ايشان به انواع تعذيب و تنكيل معذّب ميداشت مانع آمد و سيد باز به اردوي اباقاخان مراجعت نمود.79
در قديمترين نسخة كليات پاريس مورخة سنة 767 كه نسخة بسيار متقن محل اعتمادي است در عنوان يكي از قصايد فارسي شيخ كه مطلع آن اين است:
شكر فضل خداي عزّوجل
|
كه امير بزرگوار اجلّ
|
شرف خاندان دولت و ملك
|
خانه تحويل كرد و خانه بدل80
|
ديوش از راه معرفت ميبرد
|
ملكش بانگ زد كه لاتعجل
|
چنين مرقوم است: «در مدح امير محمد بيك»، كه به ظن بسيار قوي بلكه به نحو قطع و يقين مراد همين امير محمد بيك صاحب ترجمه بايد باشد، و در بعضي نسخ ديگر عنوان اين قصيده چنين است: «في ذكر توبه الامير سيفالدين محمد» كه از آن معلوم ميشود كه لقب ممدوح سيفالدين بوده است، و علي ايّ حال در اثناء خود قصيده از ممدوح فقط به لفظ سيفالدين تعبير شده و نام محمد يا محمد بيك مذكور نيست چنانكه گويد در تخلص به مدح:
بندگان سر كشند و بازآيند
|
پيش اقبال سيف دين و دول
|
همه شمعند پيش اين خورشيد
|
همه پروانه پيش اين مشعل
|
لاجرم چون سطاره81راست بود
|
نتواند كه كژ رود جدول
|
فكر من چيست پيش همت تو
|
نخل كوته بود به پاي جبل
|
زحل و مشتري چنان نگرند
|
پايه قدرت اي بزرگ محل
|
كه يكي از زمين نگاه كند
|
به تأمل به مشتري و زحل
|
اليآخر الابيات، و باز در همان نسخة مورخة767 در عنوان قصيدة ديگر كه مطلع آن اين است:
به خرمي و به خير آمدي و آزادي
|
كه از صروف زمان در امان حق بادي
|
چنين مسطور است: «في تهنيه قدوم امير محمد بيك» كه معلوم ميشود اگر به عنوان اين نسخه اعتماد كنيم كه اين قصيده نيز در مدح همين امير محمد بيك صاحب ترجمه بوده است، ولي در بعضي نسخ جديده عنوان قصيده مزبوره چنين است: «في مدح شمس الدين تازيكوي» و چون نام ممدوح در اثناء خود قصيده مذكور نيست بدون شك اطمينان قلب به نسخة مورخة 767 كه فقط 76 سال بعد از وفات شيخ كتابت شده به مراتب بيشتر است تا به نسخ جديدة كه مابين آنها و عصر شيخ قريب ششصد، هفتصد سال فاصله و به همين مناسبت مشحون از اغلاط و تصرفات و تغييرات و تبديلات است.
11. شمسالدين حسين علكاني
در سال ششصد و هفتاد كه اباقا چنانكه در فصل سابق گفتيم سوغونجاق نوئين را به حكومت فارس منصوب نمود شمسالدين محمد جويني وزير اباقا نيز خواجه شمسالدين حسين علكاني صاحب ترجمه را به سمت الغ بيتكچي يعني رئيس كتبه و دبير بزرگ82 براي استدراك محاسبات و استخراج توفيرات به فارس گسيل ساخت83 و از اين تاريخ به بعد تا حدود سنة 681 ذكري از او در وصاف كه از همه بيشتر متضمّن معلومات راجع به شرح احوال اوست ديده نميشود، و در حدود سنة مذكوره در اوايل جلوس سلطان احمد تكودار بن هولاكو صاحب ترجمه با خواجه نظامالدين ابوبكر وزير سابق اتابك محمد بن سعد و شمسالدين محمد بن مالك[تازيكو] و سيد عمادالدين ابويعلي هر چهارتن از شيراز عازم اردوي پادشاه مزبور شدند و شيراز را در تحت رياست طغاجار نوين به مقاطعه قبول كرده مراجعت نمودند.84
پس از قضيه قتل سيد عمادالدين ابويعلي مزبور كه از جانب ارغون به حكومت كل مملكت فارس منصوب شده بود به اغواي اركان دولت اتابك ابش خاتون در 21شوال683 كه در شرح حال ابش اشاره اجمالي بدان نموديم اتابك ابش و جميع اعوان او به اردو احضار و محاكمه شدند از جمله كساني كه به شركت در آن واقعه متهم بودند يكي همين شمسالدين حسين علكاني ما نحن فيه و قوامالدين بخاري و سيفالدين يوسف بودند كه ايشان را دريارغو هر يك را هفتاد و يك چوب محكم بر موضع آزار زدند ولي به علت بقاياي اموال بلوكات كه بر ذمت ايشان متوجه بود و التزام اداء توفيرات به جان امان يافتند85 و در حدود 685 يا 686 براي تحصيل بقايا به شيراز مراجعت نمودند86، در اوايل وزارت سعدالدوله يهودي وزير معروف ارغون چون از مال التزامي خواجگان شيراز كه متعهد اداي آن شده بودند يعني پانصد تومان(پنج ميليون) زر با سعي بسيار اثري ظاهر نشد جوشي از امراء مغول از جانب سعدالدوله مأمور نسق كار شيراز و تحصيل بقاياي اموال شده، پس از ورود به فارس در اولين ملاقات شمس الدين حسين علكاني صاحب ترجمه را با پسرش و مجدالدين رومي و فخرالدين مباركشاه به علت تقصير در اداء مال ديواني در كوشك زر از حدود شيراز به قتل رسانيد87 در حدود سنة ششصد و هشتاد و هشت88.
نسبت علكاني معلوم نشد به چيست و در جامعالتواريخ اين كلمه علاكاني با دو الف مسطور است و در هيچيك از كتب تواريخ يا رجال يا مسالك و ممالك چنين اسمي به ملاي علكان يا علاكان در اسامي اشخاص با اماكن به نظر نرسيد فقط در مجالس المؤمنين قاضي نورالله ششتري در شرح احوال خليل بن احمد نحوي89 معروف استطراداً نام كسي را ميبرد موسوم به ابو عبدالله محمد بن علكان غوّاص نيشابوري ليثي جنيدي صاحب «رسالة فرهنگ» كه از آنجا معلوم ميشود علكان از اسماء رجال بوده است، و بنابراين محتمل است كه علكان در مورد ما نحن فيه نيز نام يكي از اجداد صاحب ترجمه بوده است.
در جزو قصايد فارسي شيخ سه قصيده در مدح صاحب ترجمه يافتم كه در نسخ معموله كليات در عنوان دو قصيدة اول فقط مرقوم است: «در مدح صاحب شمسالدين حسين» بدون نسبت علكاني، ولي در نسخة بسيار مصحح مضبوط پاريس90 مورخه767 در عنوان هر دو قصيده، صريحاً واضحاً نسبت علكاني را به نام او افزوده است، عنوان قصيدة اول در نسخة مزبوره اين است: «في [مدح] شمسالدين الحسين العلكاني» و مطلع آن اين:
احمدالله تعالي كه علي رغم حسود
|
خيل باز آمد و خيرش91 به نواصي معقود
|
و در تخلص به مدح گويد:
خبر آورد مبشّر كه ز بطنان عراق
|
وفد منصور همي آيد و رفد مرفود
|
پارس را نعمتي92 از غيب فرستاد خداي
|
پارسايان را ظلّي به سر آمد ممدود
|
شمس دين ساية اسلام جمال الافاق
|
صدر ديوان و سر خيل و سپهدار جنود
|
صاحب عالم عادل حسن الخلق حسين
|
آنكه در عرصة گيتي است نظيرش مفقود
|
به جوانمردي و درويش نوازي مشهور
|
به توانگر دلي و نيك نهادي مشهود
|
ذكر آصف نتوان كرد ازين بيش به فضل
|
نام حاتم نتوان برد از اين بار به جود
|
اليآخر القصيده و از ابيات ذيل ازين قصيده معلوم ميشود كه صاحب ترجمه اشعار سعدي را نيك پسنديده و تمجيد كرده بوده است:
همه گويند و سخن گفتن سعدي دگر است
|
همه دانند مزامير نه همچون داود
|
بد نباشد سخن من كه تو نيكش گويي
|
زر كه ناقد بپسندد سره باشد منقود
|
ور حسود از سر بي مغز حديثي گويد
|
طهر مريم چه تفاوت كند از خبث يهود
|
اليآخره و عنوان قصيدة دوم در نسخة سابقالذكر چنين است: «در مدح الصاحب93 شمس الدين الحسين العلكاني» و مطلع آن اين:
اي محافل را به ديدار تو زين
|
طاعتت بر هوشمندان فرض عين
|
آسمان در زير پاي همّتت
|
بر زمين ماليده فرق فرقدين
|
و در تخلص به مدح گويد:
اي كمال نيكمردي بر تو ختم
|
نيكنامي منتشر در خافقين
|
عالم عادل امير شرق و غرب
|
سرور آفاق شمسالدين حسين
|
كز بهاء طلعتش چون آفتاب
|
ميدرخشد نور بين الحاجبين
|
آنكه بيرون از ثناء و حمد او
|
بر سخندانان سخن غبن است و شي
|
تا نپنداري كه مشغولم زذكر
|
يا ز خدمت غافلم يك طرف عين
|
من كه چندين منت از وي بر منست
|
چون نگويم شكر او والشكر دين
|
اليآخر القصيده و اما قصيدة سوم عنوان آن نيز صريحاً واضحاً در نسخة مزبوره چنين است: «يمدحالصاحب شمسالدين الحسين العلكاني» و در ساير نسخ اين قصيده يا هيچ عنواني ندارد يا عنواني مبهم از قبيل «نصحيت پادشاه زمان» و نحو ذلك، ولي در اثناء خود قصيده نام ممدوح مذكور نيست، مطلع اين قصيده اين است:
تمام گشت و مزين شد اين خجسته مكان
|
به فضل و منت پروردگار عالميان
|
هميشه صاحب اين منزل مبارك را
|
تن درست و دل شاد باد و بخت جوان
|
اليآخر القصيده.
12. ملك شمسالدين تازيكو
ملك شمسالدين محمد بن مالك مشهور به شمسالدين تازيكو از مشاهير متمولين و اعاظم تجار بود و مالالتجارة او در اقطار ارض از مشرق تا به مغرب روان بود، در سنة ششصد و هفتاد و شش در عهد سلطنت اباقا ممالك فارس را به انفراد و استبداد به طريق مقاطعه از دولت مغول به عهده گرفت به نحوي كه حكومت مطلق با او بود و ارباب بلوكات جواب متوجهات ضماني با او ميگفتند94 و ظاهراً تا اواخر عهد اباقا در آن وظيفه باقي بود، در اوايل جلوس سلطان احمد تكودار در حدود سنة 681 چنانكه در فصل سابق نيز بدان اشاره كرديم وي با شمسالدين حسين علكاني و سيد عمادالدين ابويعلي و نظامالدين ابوبكر وزير به اردوي پادشاه مزبور رفته هر چهار تن به اشتراك شيراز را به مقاطعه قبول كردند95، در اين حكومات مختلفه صاحب ترجمه ثروت هنگفت خود را متدرجاً به عناوين مختلفه از مقارضه و مساعدت به حكام شيراز و تعهدات و التزامات كه در مقابل آن جز مطالعة حجج و قبالات و عشوه و غرور مطل و مدافعات هيچ فايدة نكرد به باد فنا داد96، صاحب وصاف گويد: «امروز كه شهور سنة تسع و تسعين و ستمائه است در بيغولة انزوا و مقام ابتلا وجه چاشت و شامي از معونت بندهزادگان خود مييابد نه با هيچكس ناقه و جملي دارد و نه در هيچ دفتر ثور و حملي به نام او برميآيد.»97
چنانكه از عبارت فوق واضح ميشود صاحب ترجمه به نحو قدر متيقن تا سنة699 در حيات بوده است و زياده بر اين از حالات او و اينكه چه مقدار ديگر باز زيست نموده معلوم نشد.
در تاريخ وصاف باآنكه مكرر از صاحب ترجمه اسم برده و به سوانح احوال او اشاراتي كرده98هيچجا لقب «تازيكو» را بر نام او تا آنجا كه راقم سطور اطلاع دارد نيفزوده ولي در جامعالتواريخ تأليف معاصر او رشيدالدين فضلالله در فصل تاريخ اباقا مكرّر از صاحب ترجمه به «شمسالدين تازيكو» تعبير كرده است.99
در كليات شيخ مديحهاي از او در حق اين شمسالدين تازيكو نيافتم100 ولي حكايت معروفي راجع به برادر شيخ و اينكه او از قرار مذكور در شيراز بر در خانة اتابك دكان بقالي داشته و ديوانيان به او و به ساير بقالان خرما به بهاي گران به طرح داده بودهاند و وساطت شيخ نزد اين ملك شمسالدين تازيكو در رفع آن غايله و فرستادن او قطعهاي نزد ملك مذكور كه مطلع آن اين است:
ز احوال برادرم به تحقيق
|
دانم كه تو را خبر نباشد
|
در آخر مقدمهاي كه در عموم نسخ به كليات شيخ ملحق است مسطور است كه از غايت اشتهار حاجت به تكرار مضامين آن در اين رساله نيست.101
اما كلمة تازيكو كه در بعضي نسخ جديده و مخصوصاً در نسخ چاپي «تازيكوي» به زيادتييائي در آخر آن مسطور است ظاهر آن موهم اين است كه كلمهاي است مركب از «تازي» و «گوي» صفت فاعلي از گفتن يعني كسي كه به تازي و عربي سخن ميگويد، ولي هم در جامعالتواريخ و هم در نسخ قديمة كليات(از جمله در نسخة بسيار متقن پاريس مورخة767) اين كلمه مكرراً و مطّرداً بدون استثنا همهجا تازيكو بدون يايي در آخر مكتوب است و از اين فقدان مطّردياء در مآخذ به كلي مختلف از يكديگر شايد بتوان استباط نمود كه كلمة تازيكو در مورد ما نحن فيه با كاف عربي و مصغر كلمة «تازيك»بوده است به رسم تصغير اهالي جنوب ايران در بعضي كلمات كه در آخر آن واوي الحاق كنند مانند پسرو و دخترو و حسنو و حسينو102 و نيز سيبو و عمرو و بابو و خالو و امثال ذلك كه سيبويه و عمرويه الخ معرب آن است و بنابراين پس تازيكو شايد به معني كسي بوده كه تازيك بوده است در مقابل ترك و مغول يا كسي كه تازي يعني عرب بوده است در مقابل ايراني چه محتمل است به احتمال قوي كه صاحب ترجمه نيز مانند بعضي حكام ديگر فارس در عهد مغول از قبيل ملكالاسلام جمالالدين طيبي و اولاد او و نورالدين بن الصياد كه همه عرب و از تجار عرب بودهاند وي نيز اصلاً عرب بوده است، والله اعلم بحقيقه الحال.
13. مجدالدين رومي
مجدالدين اسعد رومي به تصريح صاحب شيرازنامه103 در سنة ششصد و هشتاد و شش يعني در اواسط عهد ارغون به حكومت شيراز منصوب شد و تا سنة ششصد و هشتاد و هشت در آن وظيفه باقي بود و در اين مدت حكومت خود بسياري ابنية خيريه از رباطات و مدارس و پلها و غيره در نواحي فارس تأسيس نموده كه تفصيل آنها در شيرازنامه مذكور است.
در اوايل وزارت سعدالدوله يهودي وزير معروف ارغون چنانكه در شرح احوال شمسالدين حسين علكاني نيز بدان اشاره كرديم، جوشي، از امراء مغول كه در اولين ملاقات سعدالدوله مذكور مأمور تنظيم امور فارس بود پس از ورود به شيراز از جانب مجدالدين رومي صاحب ترجمه را با عدهاي ديگر از حكام فارس به علت تقصير در اداء اموال ديواني در كوشك زر از حدود شيراز به قتل رسانيد در شهور سنة ششصد و هشتاد و هشت.104
شيخ را در مدح مجدالدين رومي صاحب ترجمه قصيدهاي است كه مطلع آن اين است:
جهان بر آب نهادست و زندگي بر باد
|
غلام همت آنم كه دل بدو ننهاد
|
و در تخلص به مدح گويد:
نداشت چشم بصيرت كه گرد كرد و نخورد
|
ببرد گوي سعادت كه صرف كرد و بداد
|
چنانكه صاحب فرخنده رأي مجدالدين
|
كه بيخ اجر نشاند و بناي خير نهاد
|
به روزگار تو ايام دست فتنه ببست
|
به يمن تو در اقبال بر جهان بگشاد
|
دليل آنكه تو را از خداي نيك آيد
|
بس است خلق جهان را كه از تو نيك افتاد
|
و اين دو بيت معروف كه در اغلب نسخ گلستان در اواخر باب هشتم آن كتاب نيز موجود است از اين قصيده است.105
برآنچه ميگذرد دل منه كه دجله بسي
|
پس از خليفه بخواهد گذشت در بغداد
|
گرت زدست برآيد چو نخل باش كريم
|
ورت زدست نيايد چو سرو باش آزاد
|
و عنوان اين قصيده در عموم نسخ كليات از قديم و جديد و خطي و چاپي كه اينجانب ملاحظه نموده چنين است: «في مدح مجدالدين الرومي»(يا عبارتي شبيه بدان) ولي در يكي از نسخ قديمي106 تهران متعلق به آقاي حاج حسين آقا ملك كه سابق نيز بدان اشاره نمودهايم در عنوان اين قصيده چنين مسطور است: «في موعظه و مخاطب [=مخاطبه] امير فخرالدين ابيبكر بن ابينصر»107، چون نام مجدالدين چنانكه ملاحظه شد صريحاً در اثناء خود قصيده مذكور است. پس اين عنوان قطعاً غلط است مگر آنكه در نسخه مذكوره در اثناء خود قصيده نيز به جاي مجدالدين «فخرالدين» داشته باشد كه چون خود نسخه نزد اينجانب حاضر نيست اين فقره را نميتوان معلوم كنم لكن در اين صورت نيز باز رحجان اكثريت عظيمة نسخ از قديم و جديد كه همه مجدالدين دارند بر اين نسخة واحده به حال خود باقي است.
14. نورالدين بن صياد
در عموم نسخ خطي و چاپ كليات در عنوان يكي از قصايد عربي شيخ كه مطلع آن اين است:
مادام منسرحالغزلان فيالوادي
|
احذر يفوتك صيد يا ابن صيّاد
|
مرقوم است «في مدح الصدر نورالدين بن صياد» يا «يمدحالملك نورالدين بن صياد و يعظه» يا عبارتي شبيه بدينها، و در مطلع خود قصيده نيز چنانكه ملاحظه شد نام «ابن صياد» صريحاً مذكور است، و سپس در مديحه گويد:
با دوله جمعيت شملي برؤيته
|
بلّغتني املي رغماً لحسّادي
|
يا اسعدالناس جدّاً ماسعي قدمي
|
اليك الا اراد الله اسعادي
|
قرعت بابك و الا قبال يهتفني
|
شرعت في منهل عذب الوّراد
|
الي آخر الابيات، و در آخر قصيده گويد:
خير اريد بشير از حللت بها
|
يا نعمه الله دومي فيه108 و ازدادي
|
كه صريح است كه ممدوح در آن حين در شيراز بوده است و در اثناء قصيده پس از توجيه پارهاي نصايح به ممدوح گويد:
ان كنت يا ولدي بالحق منتفعاً
|
هذي نصيحه آباء لاولاد
|
كه از تعبير «يا ولدي» نسبت به ممدوح و «هذي نصيحه آباء لاولاد» واضح است كه شيخ در آن اوان مردي نسبهً و معمّر و نسبت به ممدوح در حكم پدر و فرزند بوده است، حال بايد ديد اين نورالدين بن صياد كه بوده است.
بدون هيچ شك و شبهه مراد نورالدين احمد بن الصياد تاجر است كه يكي از عمال دولت مغول بوده و در اواخر قرن هفتم ذكر او مكرر در تاريخ وصاف و حوادث الجامعة فوطي آمده است و به رسم معهود مغول كه حكومت ولايات را غالباً به نحو مقاطعه به تجار متمول و «ارتاقان» مفوّض ميكردهاند از قبيل شمسالدين تازيكو و ملك الاسلام جمالالدين طيبي و اولاد او ابن نورالدين بن صياد نيز قطعاً يكي از اين قبيل اشخاص بوده است و بدون شك از اينكه سعدي او را به قصيدة عربي مدح كرده وي نيز مانند شمسالدين تازيكو و خاندان ملك الاسلام مذكور همه عرب و تازي نژاد بودهاند. باري نورالدين بن صياد مزبور به تصريح حوادث الجامعه در سنه683 ابتدا مدت يك ماه و سپس قريب سه چار سال از سنة685 الي سنة688 حكومت واسط و مضافات در عراق عرب به وي محول بوده است109، تاريخ ورود او را به فارس نتوانستم معين كنم همينقدر از وصاف ص405ممالك(يعني يا رشيدالدين فضلالله معروف يا سعدالدين محمد ساوجي كه هر دو در آن تاريخ بالاشتراك به شغل وزارت غازان منتصب بودند) به حكومت بحر و سواحل خليج فارس منصوب شد، ولي ابتداء ورود او به فارس به نحوي كه با زمان حيات شيخ كه او را مدح كرده نيز وفق دهد لابد بايد مدتي قبل از تاريخ مزبور وقوع يافته باشد بدون شك.
15. قاضي ركنالدين
شيخ را در بدايع غزلي است در مدح يكي از قضات كه از او فقط به «ركنالدين» تعبير مينمايد با نعت قاضي و مطلع آن غزل اين است:
بسا نفس خردمندان كه در بند هوا ماند
|
در آن صورتكه عشق آيد خردمندي كجا ماند
|
قضاءلازماست آن را كهباخورشيدعشق آرد
|
كه همچون ذره در مهرش گرفتار هوا ماند
|
تحمل چارة عشق است اگر طاقت بري ورنه
|
كه بار نازنين بردن به جور پادشا ماند
|
هوادار نكو رويان نينديشد ز بدگويان
|
بيا گر روي آن داري كه طعنت در قفا ماند
|
بياراي باد نوروزي نسيم باغ فيروزي
|
كه بوي عنبرآميزش به بوي يار ما ماند
|
و از اين بيت اخير كه ذكر باغ فيروزي در آن شده واضح است كه صحبت از شيراز و اهالي شيراز است، چه باغ فيروزي يا بستان فيروزي نام يكي از باغهاي شيراز بوده است و ذكر آن در جامعالتواريخ و وصاف آمده است110، پس شكي نيست كه ممدوح نيز از قضات شيراز بوده است، و در تخلص به مدح گويد:
اگر بر هر سر كويي نشيند چون تو بت رويي
|
به جز قاضي نپندارم كه نفسي پارسا ماند
|
جمال محفل و مجلس امام شرع ركنالدين
|
كه دين از قوت رايش به عهد مصطفي ماند
|
كمال حسن تدبيرش چنان آراست عالم را
|
كه تا دور ابد باقي برو حسن ثنا ماند
|
همه عالم دعا گويند و سعدي كمترين قائل
|
درين دولت كه باقي باد تا دور بقا ماند
|
و اين قاضي ركنالدين بدون هيچ شك و شبهه و به نحو قطع و يقين هيچكس ديگر نميتواند باشد جز قاضيالقضاه ركنالدين ابومحمد يحيي بن مجدالدين اسمعيل بن نيكروز111 بن فضلالله بنالربيع الفالي السّير افي از قضات خانوادة معروف فاليان112 كه به تصريح شيرازنامه قريب صد و پنجاه113 سال از اوايل قرن هفتم الي اواسط قرن هشتم و شايد نيز مدتها بعد از آن منصب قضاء ممالك فارس اباً عن جدّ به ارث و استحقاق به افراد آن خاندان مفوّض بود.
پدر ركنالدين مذكور قاضي القضات مجدالدين اسمعيل فالي مدت چهل سال به استقلال متصدّي قضاء مملكت مزبور بود114 و در سنة ششصد و شش وفات يافته است و شرح احوال او در مزارات شيراز و شيرازنامه مسطور است115 و در وصاف نيز نام او استطراداً در شرح حال اتابك ابوبكر بن سعد بن زنگي به مناسبت اينكه وي در عهد پادشاه مزبور متقلّد قضاء ممالك فارس بوده آمده است116. و اما خود صاحب ترجمه يعني قاضي القضاه ركنالدين ابو محمد يحيي كه ممدوح سعدي است در سنة ششصد و هفتاد و هشت از جانب سوغونجاق نوين والي فارس به مشاركت با قاضي ناصرالدين بيضاوي معروف صاحب نظامالتواريخ و تفسير مشهور به منصب قضاء فارس منصوب شدند ولي تقدم عليالاطلاق قاضي ركنالدين را بود117و قاضيركنالدين مزبور با صاحب وصاف معاصر و مؤلف مذكور مكرر در كتاب خود با نهايت تبجيل از او نام برده و پارهاي وقايع تاريخي شفاهاً از او روايت كرده است118، وفات قاضي ركنالدين به تصريح مزارات شيراز119 و شيرازنامه، نسخة خطي لندن120 در سنة هفتصد و هفت بوده است ولي در نسخة چاپي تهران(ص128) سهواً كلمة «سبع» از قلم افتاده و وفات او در سنة سبعمائه چاپ شده و آن غلط واضح است و شرح حال او در شيرازنامه مستقلاً و در شيرازنامه استطراداً در ضمن شرح حال پدرش مجدالدين اسمعيل سابقالذكر مذكور است.
قاضي ركنالدين مزبور را سه پسر بوده است: يكي قاضي مجدالدين اسمعيل ثاني بن ركن الدين يحيي بن مجدالدين اسمعيل اول از اشهر قضات فالي فارس كه به قول سبكي قريب هفتاد و پنج سال قضاء آن مملكت به عهدة او محول بوده و وفات او در سنة هفتصد و پنجاه و شش روي داده در سن نود و چهار سالگي و شرح حال او در طبقات الشافعية سبكي، ج6، ص83-84 و مزارات شيراز، ورق169-170 و سفرنامة ابن بطوطه، طبع مصر ج1 ص127-130 و شيرازنامه، ص128-129 مسطور است، و ابنبطوطه در هر دو نوبت مسافرت خود به شيراز يكي در سنة هفتصد و بيست و هفت و بار ديگر در سنة هفتصد و چهل و هشت او را ملاقات كرده و شرح مفصلي از احترام فوقالعادهاي كه اهالي شيراز و ملوك و امرا و اكابر آن شهر نسبت به قاضي مزبور مرعي ميداشتهاند ذكر ميكند كه فوقالعاده ممتع است ولي به عادت خود در خلط و سهو در غالب اسامي اهالي مشرق در نام پدر و جد او اشتباه فاحش كرده و او را مجدالدين اسمعيل بن محمد بن خداداد نگاشته است، و پسر ديگر قاضي ركنالدين مذكور قاضي سراجالدين مكرم بن يحيي متوفي در سنة 732، و پسر سوم او قاضي روحالدين اسحق متوفي در سنة 756 است.121
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/3/11 (2114 مشاهده) [ بازگشت ] |