هم از بخت فرخنده فرجام توست كه تاريخ سعدي در ايام توست
خطاب سعدي به اتابك ابوبكر بن سعد(623-658)
تولد و مرگ كساني كه در دورة حيات خود در احوال معاصرين يا حوزة اجتماعيهاي كه در ميان آن ميزيستهاند منشأ اثري بوده و يا آنكه از خود آثار و يادگارهايي به جا گذاشتهاند كه پس از ايشان نيز در اذهان و نفوس مردم مؤثر و نافذ افتاده است، چندان شباهتي به طلوع و غروب اختران فلكي ندارد تا مورخين نيز مانند منجمين زمان ظهور و افول كوكب عمر آنان را به دقت رياضي معين كرده بر صفحة جريدة ايام ثبت نمايند چه اگر دورة زندگي مردان تاريخي را دورهاي بشماريم كه ايشان درطي آن وجود خويش را به نحوي از انحاء به ديگران نمايانده و قدرت فكري يا عملي خود را ظاهر ساختهاند، بايد بگوييم كه زمان تولد و وفات اينچنين مرداني در غير از مواقعي رخ داده است كه عموماً به تصور ميآوريم. به عبارت اخري تولد هر يك از رجال تاريخي مقارن دورهاي است كه او اولين بار در عرصهاي خارج از وجود خود منشأ اثري شده و در معاصرين يا در كساني كه بعد از او آمدهاند نفوذي كرده است و مرگ واقعي او زماني خواهد بود كه نامش از سر زبانها بيفتد و نشان او از خاطرها محو شود و بزرگواراني كه گفتهاند:
نميرم از اين پس كه من زندهام
|
كه تخم سخن را پراكندهام
|
يا
بعد از وفات، تربت ما در زمين مجوي
|
در سينههاي مردم عارف مزار ماست
|
يا
دولت جاويد يافت هر كه نكونام زيست
|
كز عقبش ذكر خير، زنده كند نام را
|
يا
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
|
ثبت است بر جريدة عالم دوام ما
|
همه حقيقت اين نكته را بيان فرموده و حيات جاويد خود را پس از مرگ ظاهر پيشگويي كردهاند.
با همة اين احوال اصراري كه مورخين در تعيين زمان نجومي تولد يا وفات رجال تاريخي دارند بيشتر براي آن است كه با تشخيص سال تولد بتوانند پس از حذف عدة سنين خردسالي و جواني، ابتداي دورهاي را عقلاً و عادتاً ممكن است هركس از آن زمان به بعد منشأ اثري بزرگ يا عملي سترگ شود به حدس و قياس معين كنند و با تحقيق سال وفات بدانند كه در چه تاريخ كارخانة وجود خلاق يا فعال شخص موضوع بحث، از كار ايجاد و ابداع افتاده و ديگر بر ميزان مايه و متاعي كه او براي ديگران بوجود ميآورده چيزي افزوده نخواهد شد.
اگر در ميان مردان نامي تاريخ طبقة اصحاب فكر و راي و ارباب سخن و كلام، يعني آن طبقه از بزرگاني را بگيريم كه به وسيلة زبان و بيان، محرك نهضتي ادبي يا سياسي يا مذهبي يا علمي و حكمتي شدهاند و دير يا زود و بيش يا كم در افكار و اذهان ديگران نفوذ كردهاند، خواهيم ديد كه زمان تولد واقعي آنان يا مقارن وقتي است كه اولين شاهكار فكري و هنري ايشان انتشار يافته و دست مردم افتاده و يا زماني كه آن شاهكار مورد اقبال عموم شده و در خواطر و نفوس راه رسوخ و نفوذ پيدا كرده است.
امر عجيب در باب اين قبيل شاهكارهاي فكري و هنري اينكه غير از عدة محدودي كه از ابتداي ظهور همه وقت جاويد مانده و در هر عهد و زمان به وجود توالي حوادث گوناگون مطمح نظرها و مقبول دلها بودهاند، قسمت مهم ديگري يا مدتها بعد از تاريخ انتشار يعني بعد از زمان حيات موجد و مؤلف خود موفق به جلب توجه و تسخير قلوب مردم شدهاند و يا آنكه بعد از يك دوره زندگاني كوتاه درخشان بر اثر پارهاي سوانح ـ از نوع برگشتن ذوق و سليقة مردم يا انقلابات تاريخي ـ در زواياي مهجوري افتاده و پس از گذشت مدتها خمود كه گاهي به قرنها نيز كشيده است بار ديگر سمندروار زندگي از سر گرفته و مانند ستارهاي نوزاد در افق اذهان مردم به افكندن فروغي تازه پرداختهاند.
خيام اگر چه در عهد خود از اجلة حكما و علما و از مشاهير منجمين و محترمين زمان ملكشاه و سنجر بوده ليكن چنين كه قراين ميفهماند ظاهراً معاصرين شعر را كمترين پاية فضل او ميشمرده و رباعيات دلآويز او چندان طرف اعتنا و قبول ايشان نبوده است. از يك قرن قبل كه فضلاي فرنگ به ترجمه و نشر رباعيات او در اروپا و آمريكا اقدام كردند، براي اين قسمت از آثار هنري خيام حياتي ديگر در عالم ظاهر شد و بر اثر توجه فرنگيان هموطنان او نيز بيش از پيش رباعيات شيرين حكيم نيشابوري را خواندند و به خاطر سپردند.
تا بيست و پنج سال قبل از ايرانيان فارسي زبان، فقط معدودي بودند كه از كتبي مثل چهار مقالة نظامي عروضي و المعجم شمس قيس رازي و مرزبان نامة سعد وراويني اسمي شنيده و يا نسخهاي ديده بودند در صورتيكه حاليه اين كتب در ايران تقريباً مقام كتب درسي يافته و هر ادب دوست فارسيخواني آنها را دم دست خود دارد و از اين به بعد هركس تاريخ ادبيات فارسي را به رشتة نگارش آورد، ناچار اسم مؤلفين اين كتب را كه تا ربع قرن پيش تقريباً مجهول و گمنام بودند، در رديف منشيان معتبر زبان ما خواهد آورد و اين نيست جز از بركت نهضت خاصي كه در اين اواخر در ادبيات فارسي بروز كرده و بالتّبع اهل ادب را متوجه نفايس آثار قدما نموده است.
بعد از ذكر اين مقدمه با توجه به مطالب فوق به تحقيق زمان تولد سعدي و اوايل عهد زندگاني او، يعني دورهاي كه آن شاعر استاد در طي آن اولين شاهكارهاي هنري خود را به دست مردم داده و با كلام شيوا و سخنان رساي خويش به فريفتن ذوق عامة فارسي زبانان و ربودن دل ايشان شروع كرده ميپردازيم.
***
سعدي چنان كه شواهد بسيار در دست داريم از جمله گويندگاني نيست كه در زمان حيات خود از تمتع شهرت و قبول عام بينصيب مانده و در زمرة صاحب سخناني باشد كه شاعر در وصف ايشان گفته است:
چو صاحب سخن مُرد آنگه سخن
|
به از گوهر و زرّ كاني بود
|
خوشا حالت خوب مَرد سخن
|
كه مرگش به از زندگاني بود
|
و اينكه خود فرموده است كه:
منم امروز و تو انگشت نماي زن و مرد
|
من به شيرين سخني و تو به خوبي مشهور
|
يا
كس نناليد درين عهد چو من بر در دوست
|
كه به آفاق سخن ميرود از شيرازم
|
يا
هفت كشور نميكنند امروز
|
بي مقالات سعدي انجمني
|
يا
نماند فتنه در ايام شاه جز سعدي
|
كه بر جمال تو فتنه است و خلق بر سخنش
|
ادعايي تا حدي مقرون به صواب است چه در همان زمان حيات آن شاعر ساحر، بزرگاني مانند منشي عاليمقدار خواجه شمسالدين صاحبديوان جويني كه سعدي از مداحان خاص او بوده در پارهاي از رسايل خود به اشعار اين گويندة بلند پايه تمثل ميكند و مجدالدين بن همگر يزدي كه مثل سعدي از خواص سعد بن ابيبكر بن سعد بن زنگي بوده در باب او ميگويد:
از سعدي مشهور سخن شعر روان جوي
|
كو كعبه فضل است و دلش چشمة زمزم
|
و خواجه همامالدين تبريزي يكي ديگر از مديحه سرايان صاحبديوان جويني كه گويا از كمال شهرت سعدي در عصر خود و مزيد اقبال صاحبديوان نسبت به او به رشك بوده به تعرض سعدي گفته است:
همام را سخن دلفريب و شيرين هست
|
ولي چه سود كه بيچاره نيست شيرازي
|
و وصاف كه كتاب تاريخ مشهور خود را در سال699 يعني قريب هشت، نه سال بعد از فوت سعدي شروع نموده چند بار با تجليل تمام، شعر سعدي را بر سبيل تمثيل در كتاب خويش آورده و بعضي از آنها را نيز به عربي ترجمه كرده است. همچنين سبك شيخ را در غزل از همان اواخر عمر يا كمي بعد از وفات او شعرايي مثل سيدجمالالدين كاشي و امير خسرو دهلوي و خواجوي كرماني، شروع به تتبع نموده و منشياني مثل مجد خوافي صاحب روضة خلد و معينالدين جويني صاحب نگارستان، اولي در 733 و دومي در 735 يعني قريب چهل سال بعد از فوت سعدي گلستان او را در قسمت شرقي ايران تقليد كرده و مؤلفات مزبور را به روش آن كتاب به رشتة نگارش در آوردهاند.
بنابراين جمله، سعدي كسي نبوده است كه در عهد خود گمنام باشد تا به تعيين دورة شروع نفوذ و انتشار اشعار و گفتارش در ميان خلق بعد از وفات او محتاج باشيم چه تقريباً مسلم است كه نگارندة نقشبند گلستان در همان اوان تأليف آن كتاب يعني در 656 كاملاً مشهور بوده و اينكه ميگويد «ذكر جميل سعدي كه در افواه عوام افتاده است و صيت سخنش كه در بسيط زمين رفته و قصبالجيب حديثش كه همچون نيشكر ميخورند و رقعة منشآتش كه چون كاغذ زر ميبرند» ميفهماند كه از همان تاريخ تازگي سبك سخن و بلاغت و جزالت بيان استادي سعدي را بر همة بليغان و سخنشناسان عصر مسلم كرده بوده و نام و كلام او بر سر همة زبانها ميگشته است.
بيشتر غرض نگارنده در اين مقاله بحث در قسمت اول زندگاني سعدي يعني در باب دورهاي است مقدم بر 655-656 كه مابين سال تولد و زمان شروع شهرت او واقع شده است و بدون آنكه ادعاي حل اين مشكل را داشته باشم اين مسئله را در اين مقاله طرح ميكنم و نكاتي را كه به نظر رسيده است، خاطر نشان مينمايم تا شايد با رفع شمهاي از اشتباهاتي كه تاكنون مورد ابتلاي غالب محققين بوده، به قدر وسع در هموار كردن راه تحقيق جهت فضلايي كه بعد از اين با قدمي استوارتر در اين طريق سير خواهند كرد كوشيده باشم.
سال تولد سعدي معلوم نيست و تاكنون در هيچ سندي معتبر به نظر نرسيده است. صد و بيست سال عمر شيخ و ماده تاريخهايي كه بعدها از روي همين اشاره ساختهاند، همه افسانه است و علاوه بر آنكه متكي به مدركي قابل اعتماد نيست، ادامه و قرايني نيز بر بطلان آن در دست داريم.
در خصوص ايام حيات سعدي، امر محقق اينكه او در يكي از سنوات 690 يا691 يا694 فوت كرده و چنانكه از قصايد و مدايح او برميآيد اشعاري از او در دست است كه حدود سال680 به رشتة نظم كشيده شده، بوستان را در 655 و گلستان را در 656 به انجام رسانده است.
سنواتي كه براي تاريخ فوت او نقل شده اقوال مورخين و مؤلفين معتبر نزديك به عهد اوست، 680 نيز مستنبط از نام و مأموريت يكي از ممدوحين شيخ است كه براي احتراز از تطويل، از بيان آن مطلب ميگذريم و تاريخ اتمام بوستان و گلستان را هم همچنان كه همه ميدانيم خود شيخ در اين دو كتاب به تصريح تمام ذكر نموده است.
غير از اين تواريخ ذكر هيچ سنه و سالي كه قبل از 655 و بعد از 680 باشد در تواريخ و كليات او راجع به دورة زندگانيش ديده نميشود و آنچه بعضي از تذكرهنويسان متأخر و چند تن از مستشرقين در باب تاريخ تولد سعدي و دورة تحصيل و مسافرتهاي او نوشته و يا به حدس و قياس تعيين كرده ـ و حتي بعضي به صيغة قطع و يقين گفتهاند كه سعدي را در سال592سعد بنزنگي براي تحصيل به بغداد فرستاد، چنانكه گفتيم چون مستند به هيچ سند معتبر نيست و به كلي فرضي و بعضي نيز مسلماً غلط واضح است، نميتواند مورد قبول و اعتنا قرار گيرد.
بنابراين براي تحقيق اوايل دورة زندگاني سعدي يعني از بدو تولد او تا تاريخ نظم بوستان راهي بهجا نميماند جز استمداد از پارهاي اشارات كه در گلستان و بوستان استطراداً آمده و غالب حدس و قياسهاي مستشرقين و محققين جديد نيز بر روي همانها بنا شده است.
اما پيش از آنكه اشارات فوق را مورد بحث قرار دهيم به تذكار اين نكتة بسيار مهم ناگزيريم كه در تحقيق مسائل تاريخ يعني آن قسمت از مطالبي كه از استاد مكتوبه و نوشتهها و كتب مؤلفين قديم استنباط ميشود، قبل از هرچيز لازم است كه حتيالمقدور اطمينان حاصل كنيم كه آيا اين اسناد و كتب كه امروز در دست ماست و مرجع ما در تحقيق مطالب تاريخي به همانها انحصار پيدا ميكند، از صاحبان اصلي آنها هست يا نه و در صورتيكه واقعاً اين اسناد و مدارك مجعول نيست نسخ چاپي يا خطي كه ما در اختيار خود داريم عيناً همان نسخههاي اصلي مؤلفين يا لااقل قريب به آنها است يا آنكه بر اثر جهل و تصرفات نساخ و خوانندگان، تغييرات و تحريفاتي از نوع افتادگي يا اضافات و يا تبديل مطالب و كلمات در آنها راه يافته است. رعايت اين فصل مهم كه علماي امروزي تاريخ آن را «انتقاد داخلي» يعني تحقيق در حقيقت و صحت و سقم منابع و مدارك تاريخي ميخوانند اولين وظيفة هر محقق و متتبعي است كه بخواهد در باب گذشته و گذشتگان چيزي بنويسد و مشكلي از مشكلات تاريخ را حل نمايد چه اگر اسناد، مجعول يا غيرمعتبر و يا فاسد و محرّف باشد طبعاً استنباطات و استدراكات نيز مخدوش و واهي خواهد شد.
اول آنكه اگر مدارك تحقيق بهصورت نسخة خطي است بايد آن نسخهها را معتبرتر شمرد كه تاريخ كتابت آنها به زمان مؤلف نزديكتر است و بههمين علت قدمت، هم از دستبرد ناسخين و خوانندگان محفوظتر مانده، و چون به هر حال هيچ كتابي ولو معاصر مؤلف باشد در حين استنتاخ، از سهو و خطا مصون نيست و به علت قلتمايه و كمسوادي ممكن است حتي در همان عهد مؤلف هم تصرفات بيجا در نسخه كرده باشد داشتن نسخ متعدد از يك كتاب و مقابله آنها با يكديگر ضروري است و پس از اين عمل، و اطمينان به اينكه نسخههاي فراهم آمده يا عين يا نزديك به عين نسخة اصلي است مقايسة مطالب آن با اسناد و مدارك ديگر و سنجش آنها به ميزان عقل نيز از واجبات است. چه ممكن است كه خود مؤلف اصلي در بيان دچار خلط و خبط شده و يا مردي گزافهگو و در تحقيق صحت و سقم اخبار بياعتنا و لاقيد بوده باشد.
دوم آنكه اگر كتابهايي كه اساس كار تحقيق بر آنها مبتني است به چاپ رسيده، بايد حتيالمقدور چاپي از آنها را به دست آورد كه به دست محققين انتشار يافته و ناشرين دقتهايي را كه در فوق ذكر كرديم در طبع آنها كار برده و به عبارت اخري از آن كتابها طبعهايي انتقادي به دست دادهاند و به هر حال در اين صورت هم از مراجعة به نسخههاي خطي قديم معتبر از همان كتابها نبايد غفلت كرد.
از كليات حضرت شيخ اجل تاكنون هيچ طبع انتقادي كه بناي كار آن براساس علمي معمول بين اهل ادب فرنگستان نهاده شده باشد، فراهم نشده است يعني تمام چاپهايي كه تا به حال از اين گنجينة ذوق و معرفت و حديقة لطف و طراوت به عمل آمده همه چاپهايي سرسري و بازاري است و خدا دانا است كه در چنين كتابي كه از عهد خود سعدي تا كنون در دست عموم فارسيخوانان دنيا از كاشغر و هند تا مصر و آلباني گشته و هركس به قدر ذوق و سليقه و فهم خود دستي در آن برده است، چه دخل و تصرفهاي عجيب شده و چه جرح و تعديلهاي ناروا در آن راه پيدا كرده است و اگر ملاك تصرف در نسخ را كثرت تداول آنها در دست مردم و رواني بازار و اتساع دايرة شهرت آنها بگيريم، بايد بگوييم كه كليات سعدي بيش از هر كتاب فارسي معروض اين بلا بوده است.
يك مقايسه ما بين چاپهايي سابق گلستان با دو طبع انتقادي عالمانهاي كه اين اواخر از آن كتاب، يكي به توسط استاد ارجمند آقاي عبدالعظيم قريب گرگاني در سال 1310 و ديگري به توسط جناب آقاي محمد علي فروغي مدَّ ظلّهما در همين سال جاري شده ميرساند كه چه اغلاط فاحشي در چاپهاي پيش موجود بوده است كه روح شيخ بزرگوار نيز از آنها خبر نداشته و فقط بيسوادي و تفنن ناسخين و خوانندگان قرون بعد آنها را به نام سعدي در گلستان وارد كرده است.
بدبختانه غالب كساني كه خواستهاند در احوال سعدي تحقيقاتي كنند و از اشعار و گفتار او نكاتي راجع به دورة زندگاني آن گويندة استاد استخراج نمايند يا به همان مراجعة سطحي به يكي از كلياتها يا گلستانهاي چاپي سابق با نسخي سقيم از آنها قناعت ورزيده و بناي تحقيق خود را بر بنيان واهي و سست گذاشتهاند و يا بر خلاف چندان اعتنايي به گفتة بعضي از مورخين قريبالعهد به شيخ و پارهاي از اشارات خود او در كلياتش، نكرده و به اجتهاد در مقابل نص پرداختهاند.
اين نكته اساسي را نيز نبايد از خاطر دور داشت كه سعدي كه بيخلاف، شيرين سخنترين شعراي فارسي و در همة قولها فصيحترين گويندگان زبان ماست، قبل از هرچيز شاعر بوده و طبيعي است كه شاعر نبايد زياد متوقع دقت و ضبط در ذكر اخبار و ثبت تواريخ بود بهخصوص اخبار و تواريخي كه غرض خاص شاعر ذكر آنها نيست و فقط در طي هنرنمايي شعري با اظهار بلاغت و بيان نكتهاي ادبي يا حكمتي به آنها اشاره ميكند و از قوة حافظة خود كه در همه حال و پيش همه كس محل خلط و لغزش است ياري ميجويد و به مدرك و منبعي كتبي مراجعه نمينمايد؛ مخصوصاً اگر اين اخبار و حوادث تاريخي در ازمنهاي نزديك به عهد او رخ داده و هنوز كاملاً در متون تاريخ مضبوط و مخلد نشده باشد. در اين صورت چون غالب اعتماد به حافظه و مسموعات ديگران است، انسان اكثر اوقات در نقل و روايت گرفتار خلط و اشتباه ميشود و چندين سال را بدون تعمد و اعتنايي پس و پيش ميكند و همين حال وجود دارد براي شعرا و نويسندگاني كه عارف به اصطلاح و متخصص در مسايل علمي و فني نبوده و فقط از اين مسايل چيزي به طرزي مبهم شنيده و يا وقتي در كتابي خوانده بودهاند و به همين سبب در اشعار و گفتار ايشان پارهاي اوقات اغلاط عجيب علمي و فني ديده ميشود كه هر خبرة بصيري به زودي نادرستي آنها را در مييابد و اگر از شاعر بر خلاف انصاف غير از هنر شاعري و سخنآرايي متوقع چيزي ديگر باشد به ناحق بر او ميخندد.
پارهاي از اين قبيل خلطهاي تاريخي گاهي در گلستان و بوستان سعدي ديده ميشود كه چون در اقدم نسخ اين دو كتاب هم هست ناچار بايد گفت كه اصلي است و سبب عمدة جاري شدن آنها را نيز به قلم شيخ اجل بايد به همان محمل مذكور در فوق حمل نمود، از اين قبيل است داستان صلح سلطان محمد خوارزمشاه باختا و مشهور بودن شعر سعدي در آن تاريخ در كاشغر كه به هيچ مقياسي درست در نميآيد. چه سلطان محمد خوارزمشاه دولت قراختاييان را به سال 607هجري به كلي از كاشغر برانداخته و در اين تاريخ چنانكه خواهيم گفت سعدي يا متولد نشده و يا طفلي خردسال بوده است و يكي دو فقرة ديگر از اين نوع كه بايد آنها را به لغزش حافظه منسوب داشت.
پس اين قبيل اشارات را كه اماراتي ديگر از خارج بر عدم صحت آنها در دست داريم، به هيچ وجه نبايد مدرك تحقيق راجع به احوال شيخ قرار دهيم بلكه آنها را چنانكه خاطر نشان كرديم بايد حمل بر نسيان و لغزش حافظه كه هيچ كس از آن مصون نيست بنماييم و بگوييم كه شيخ بزرگوار در اين موارد چنان گرم بازار بلاغتنمايي و سخنآرايي بوده كه كمال دقت در نمودن جمال كلام او را از اعتناي وافي به تشخيص درستي و نادرستي يكي از اجزاء ديباي لطيفي كه با سرانگشتان نازك خود ميبافته غافل كرده و تا حدي قافيه را باخته است.
اما از اشاراتي كه در گلستان و بوستان راجع به پارهاي وقايع يا اشخاص تاريخي آمده و عدهاي از محققين خواستهاند از روي آنها يا نتيجهاي راجع به دورة حيات سعدي بگيرند و يا آنها را هم در عداد سهوالقلمهاي او بياورند، چند فقره ـ چنانكه در فوق گفتيم ـ فقط ناشي از خراب بودن نسخههاي متداول بوستانها و گلستانهاي معمولي است و صورت آن اشارات به شرحي كه ذيلاً بيايد در نسخههاي قديمي و قابل اعتماد، از اين دو كتاب به كلي به شكل ديگر است به طوري كه با مراجعة به آن نسخ قديمي ديگر نه موردي براي استنباط مطلبي راجع به حيات سعدي از اشارات مزبور باقي ميماند و نه راه اعتراضي به حضرت شيخ.
در تمام گلستانهاي معمولي حكايت سوم از باب دوم چنين شروع ميشود:
«شيخ عبدالقادر گيلاني را رحمه الله عليه ديدم در حرم كعبه... الخ» كه موهم آن است كه سعدي، شيخ عبدالقادر گيلاني را كه به سال 561 وفات كرده، در حرم كعبه ديده بوده است. بنابراين اگر متن نسخههاي معمول گلستان درست باشد، بايد گفت كه سعدي مدتها قبل از سال 561 تولد يافته بوده و يا در ادعاي ديدن شيخ عبدالقادر در حرم كعبه مرتكب سهو و خطايي بزرگ شده است در صورتي كه هيچ كدام از اين دو تصور صحيح نيست و متن نسخههاي معمول گلستان خراب است. در نسخههاي قديم اين كتاب از جمله در نسخي كه آقاي قريب گرگاني و جناب آقاي فروغي در دست داشتهاند، حكايت فوق به اين شكل قآثقاشروع ميشود كه: «شيخ عبدالقادر گيلاني را رحمه الله عليه ديدند در حرم كعبه...» و در اين صورت حكايت مذكور شامل هيچ نوع اشارهاي تاريخي كه به كار استنباط مطلبي از آن راجع به سعدي بخورد نخواهد شد.
در بوستانهاي چاپي در اوايل باب هفتم اين حكايت چنين آمده است:
اگر گوش دارد خداوند هوش
|
سخنهاي پيرش خوش آيد به گوش
|
سفر كرده بودم زبيت الحرام
|
در ايام ناصر به درالسلام
|
شبي رفته بودم به كنجي فراز
|
به چشمم درآمد سياهي دراز
|
در آغوش او دختري چون قمر
|
فرو برده دندان به لبهاش در...
|
مرا امر معروف دامن گرفت
|
فضول آتشي گشت و در من گرفت
|
طلب كردم از پيش و پس چوب و سنگ
|
بر آن ناخدا ترس بينام و ننگ...
|
زلاحولم آن ديو هيكل بجست
|
پري پيكر اندر من آويخت دست
|
كه اي زرق سجادة دلق پوش
|
سيه كار دنيا خر دين فروش
|
مرا سالها دل زكف رفته بود
|
بر اين شخص و جان بروي آشفته بود
|
كنون پخته شد لقمة خام من
|
كه گرمش برون كردي از كام من
|
تظلم برآورد و فرياد خواند
|
كه شفقت برافتاد و رحمت نماند
|
نماند از جوانان كسي دستگير
|
كه بستاندم داد از اين مرد پير
|
كه شرمش نيايد ز پيري همي
|
زند دست در ستر نامحرمي... الخ
|
اگر اين حكايت چنانكه در بوستانهاي چاپي آمده است درست و كسي كه در ايام ناصر خليفه به بغداد سفر كرده و در سن پيري در اين واقعه مداخله نموده خود سعدي باشد، ناچار گوينده بايستي سالها قبل از فوت ناصر كه در 622 اتفاق افتاده متولد شده باشد يعني به اقّل تخمين، پنجاه سال قبل از اين تاريخ. بعد از يك مراجعه به نسخ خطي قديم بوستان واضح ميشود كه حكايت فوق به طوري كه در اكثر بوستانهاي چاپي آمده به كلي ابتر است و كسي كه در ايام ناصر از بيتالحرام به بغداد سفر كرده و حكايت سراپا راجع به اوست سعدي نيست بلكه پيري است كه سعدي حكايت را از او نقل قول ميكند.
در يك نسخة خطي بسيار قديم از كليات سعدي كه به تاريخ 767 استنساخ شده و در كتابخانة ملي پاريسي به نشانة SuPP.Persan 1778 مضبوط است دو بيت اول حكايت فو6ق چنين آمده:
چنين گفت پيري پسنديده هوش
|
سخنهاي پيران خوش آيد به گوش
|
سفر كرده بودم زبيتالحرام
|
در ايام ناصر به دارالسلام... الخ
|
و در اين صورت ديگر اشكالي براي توجيه حكايت مزبور باقي نميماند و معلوم ميشود كه داستان فوق به هيچوجه مربوط به سعدي نيست.
اما استنباطي كه بعضي از محققين از بيتي از اشعار سعدي مذكور در گلستان راجع به شمار سنين او كردهاند يعني بيت ذيل:
اي كه پنجاه رفت و درخوابي
|
مگر اين پنج روزه دريابي
|
كه بر حسب آن شيخ بايستي در حدود 606=50-656 متولد شده باشد، نيز به نظر نگارنده نميتواند چندان قطعي شمرده شود چه اولاً: بيت فوق كه در گلستان در طي قطعهاي آمده به هيچوجه معلوم نيست كه در آن روي خطاب شاعر به خود باشد بلكه ظاهراً از نوع اخطار و تنبيه عامي است كه در آن شاعر را روي سخن با صاحبدلان است ثانياً: اين بيت مطلع يكي از قصايد سعدي است كه تمام آن در كليات او موجود است و سعدي آن را به مناسبت در گلستان گنجانده. چنانكه در مواردي ديگر نيز به عين اين عمل يعني درج بعضي از گفتههاي سابق خود در گلستان مبادرت ورزيده است ثالثاً: اگر بخواهيم اين قبيل خطابهاي مبهم را ميزان تحقيق قرار دهيم مجبور خواهيم شد كه بگوييم كه همان شاعر استاد در موقع نظم بوستان، يعني يك سال قبل از تأليف گلستان هفتاد سال داشته است چه خود در بوستان ميگويد:
الا اي كه عمرت به هفتاد رفت
|
مگر خفته بودي كه بر باد رفت
|
و اين ناقص استنباط مذكور در فوق خواهد بود و عجب اين است كه بعضي از متتبعين منحصراً اين بيت و بعضي ديگر بيت فوق را ميزان استخراج سال تولد سعدي قرار داده و هر طايفه از توجه به بيت ديگر چشم پوشيدهاند و حق اين است كه هيچيك از اين گونه خطابهاي عام شاعر را كه ابداً راجع به شخص او نيست براي بيان احوال او مناط اعتبار قرار ندهيم.
***
مهمترين اشارهاي كه در كليات سعدي راجع به بدايت احوال او در درست است و آن براي تعيين زمان تخميني تولد و شروع كار سعدي اوثق مصادر شمرده ميشود، اشارة اوست در گلستان به شيخ اجل ابوالفرج بن جوزي در يكي از حكايات باب دوم: كه در آنجا سعدي ابوالفرج بن جوزي را در عنفوان شباب خود مربي و شيخ خويش ميخواند و ميگويد:
«چندانكه مرا شيخ اجل ابوالفرج بن جوزي رحمه الله عليه ترك سماع فرمودي و عزلت اشارت كردي عنفوان شبابم غالب آمدي و هوا و هوس طالب. ناچار به خلاف رأي مربي قدمي رفتمي و از سماع و مجالست حظي برگرفتمي و چون نصيحت شيخم ياد آمدي گفتمي
قاضي ار با ما نشيند بر فشاند دست را محتسب گرمي خورد معذور دارد مست را...الخ»
غالب محققيني كه در باب تولد سعدي و ابتداي احوال او مطالبي نوشتهاند، اين ابوالفرجبنجوزي را همان شيخ جمالالدين ابوالفرج بن جوزي واعظ و فقيه و مورخ معروف مؤلف كتاب المنتظم و كتاب الاذكياء و تلبيس و غيرها دانستهاند كه در 510 متولد شده و در 597 فوت كرده است و از آنرو گفتهاند كه يا سعدي بايستي لااقل قريب بيست سال قبل از تاريخ فوت عالم مزبور يعني در حدود 577متولد و يا آنكه در اين مورد هم دچار سهو قلمي و لغزش حافظه شده باشد.
حقيقت امر اين است كه تطبيق ابوالفرج بن جوزي مذكور در گلستان به مؤلف كتاب المنتظم متوفي در 597 درست نيست و حل اين معما را از طريقي ديگر بايد جست.
مؤلف كتاب المنتظم متوفي در 597 نوادهاي داشته است كه اسم و كنيه و لقب او عيناً با اسم و كنيه و لقب جدش جمالالدين عبدالرحمن بن الجوزي يكي است و او نيز مثل جد خود در بغداد واعظ، و مدتي نيز محتسب دارالخلافه بوده است، و اين ابوالفرج بن جوزي دوم با پدرش محييالدين يوسف بن جمالالدين عبدالرحمن بن الجوزي اول و دو برادرش شرفالدين عبدالله و تاجالدين عبدالكريم هر سه در سال656 سال تأليف گلستان در واقعة فتح بغداد به دست مغول به قتل رسيدهاند.1
غرض از ابوالفرج بن جوزي مذكور در گلستان بدون هيچ شك و شبهه، ابن ابوالفرج بن جوزي دوم است كه در سال631 زمان بناي مدرسة مستنصريّه در بغداد به نيابت از پدرش شغل مدرسي يافته و از حدود سال633 به بعد محتسب دارالخلافه بوده و در سال636 به قتل رسيده است. ذكري كه سعدي در شعر مذكور فوق از «محتسب» كرده اشارة صريح است به اينكه غرض او از ابوالفرج بن جوزي همين شخص دوم است كه مدتي شغل احتساب بغداد را بر عهده داشته نه جدش.
براي آنكه عنفوان شباب سعدي مقارن دورة محتسبي شيخ ابوالفتح بن الجوزي در بغداد باشد، بالتبع بايستي در حدود سنوات 631-633 كه اول بار ذكر اين ابوالفرج در تواريخ ديده ميشود و در همان سالها هم دورة محتسبي او شروع شده، سن سعدي در حوالي بيست يا اندكي كمتر بوده باشد تا بتوان از آن به عنفوان شباب تعبير كرد و سعدي را محتاج نصيحت و اشارت شيخ و مربي شمرد.
اگر اين استنباط و تقدير كه ظاهراً عيبي در آن ديده نميشود صحيح باشد تولد آن سخنگوي استاد در حدود 610-615 اتفاق افتاده و بنابراين سن او در موقع نظم بوستان و انشاء گلستان مابين چهل و چهل و پنج بوده است و اشارة ديگر او در بوستان به شيخ شهابالدين ابوحفص عمر بن محمد سهروردي(539-632) آنجا كه گويد:
مرا شيخ داناي مرشد شهاب
|
دو اندرز فرمود بر روي آب
|
نيز ميفهماند كه سعدي در همان ايام جواني كه در بغداد تحصيل ميكرده و خدمت مرشدين و شيوخ عصر ميرسيده از اين عارف بزرگ هم كه در 632فوت كرده و در بغداد مردم را به مواعظ صوفيانه هدايت مينموده اندرز شنيده بوده است و اين جمله همه شاهد بر آن است كه دورة تحصيل و تكميل سعدي چه ايام تعلم او در مدارس و چه روزگار سياحت و سير او در آفاق و انفس در اوايل ربع دوم قرن هفتم هجري شروع شده و مدت آن در تمام اين ربع قرن طول كشيده است و فقط از اوايل نيمة دوم اين قرن است كه از تراوش نمونههايي كامل از اشعار آبدار و گفتههاي دلفريب خود شروع كرده و با اين اظهار، وجود طلوع كوكب درخشاني را در افق ادبيات فارسي به معاصرين خويش بشارت داده است و پنج شش سال بعد به نظم بوستان و انشاء گلستان، كمال قدرت و استادي خود را به عالميان نمايانده.
امري كه مؤيد اين بيان ميتواند شد، اينكه در سراسر كليات سعدي نام و مدح هيچيك از امراء و حكام و سلاطين فارس يا غيرفارس قبل از دورة اخير سلطنت اتابك مظفرالدين ابوبكر بن سعد بن زنگي2 (623-658) نيست در صورتي كه بر خلاف بعد از اين تاريخ تا حدود 680 يعني قريب ده سال پيش از وفات شيخ، نام تمام اتابكان سلغري و اكثر امراء و حكام مغول در فارس در كليات او ديده ميشود و اينكه بعضي سعدي را مداح اتابك سعد بن زنگي(599-623) و تخلص او را مأخوذ از نام اين اتابك گرفتهاند، خطاي محض است چه اولاً: در سراسر كليات سعدي مديحهاي از اتابك سعد بنزنگي ديده نميشود ثانياً سعدي خود در بوستان گويد:
كه سعدي كه گوي بلاغت ربود
|
در ايام بوبكر بن سعد بود
|
يا خطاب به همو:
هم از بخت فرخنده فرجام تست
|
كه تاريخ سعدي در ايام تست
|
ميفهماند كه شهرت سعدي در عهد اتابك ابوبكر بن سعد شروع شده بوده نه در عهد پدرش سعد. ثالثاً صريح قول حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده است كه سعدي از خواص اتابك زاده سعد بن ابي بكر بن سعد زنگي بوده و تخلص او از نام اين سعد دوم گرفته شده نه از نام جدش سعد بن زنگي، رابعاً: سعدي خود در ديباچة گلستان بعد از ذكر اتابك ابوبكر نام اين شاهزاده را به تجليل تمام ميبرد و گلستان را در حقيقت به او اهدا مينمايد و ميگويد:
گر التفات خداونديش بيارايد
|
نگارخانة چيني و نقش ارتنگيست
|
اميد هست كه روي ملال در نكشد
|
ازين سخن كه گلستان نه جاي دلتنگيست
|
علي الخصوص كه ديباچة همايونش
|
بهنام سعد ابوبكر سعد بن زنگيست
|
و در مخلص يكي از غزليات خويش نيز گفته است:
ورم به لطف ندارد عجب كه چون سعدي
|
غلام سعد ابوبكر سعد زنگي نيست
|
و اينكه شاعري تخلص خود را از نام يا لقب شاهزاده يا وزيري بگيرد، نه از نام پادشاه عصر خود، نيز محل اشكال نيست. چه كثرت تعلق شاعر به شاهزاده يا وزيري بهخصوص او را بر اين عمل واميداشته و نظاير آن در تاريخ ادبيات فارسي بسيار ديده ميشود چنانكه تخلص قاآني از نام قاآن ميرزا و تخلصهاي قوامي و مجيري از شعراي عهد سلطان سنجر از لقب قوامالدين در گزيني و مجيرالدولة اردستاني، دو تن از وزراي سلطان مزبور گرفته شده است.
اين جمله همه اشاراتي است بر اينكه سعدي حتي در اوايل عهد اتابك ابوبكر بنسعد(623-658) نيز لابد به علت جواني نه به علتي ديگر، هيچگونه شهرتي نداشته تا چه رسد به عهد سعد بن زنگي(599-623) و يكي ديگر از دلايل اين نكته، آنكه در سراسر كتاب المعجم في معابير اشعار العجم كه به سال 630 به قلم شمس قيس رازي در شيراز به نام اتابك ابوبكر بن سعد تأليف يافته، هيچ اشاره يا ذكري از سعدي نيست در صورتي كه آن مؤلف شعر جمعي از معاصرين خود را كه از آن جمله است: كمالالدين اسماعيل اصفهاني متوفي سال635(پنج سال بعد از تأليف المعجم) و نظامالدين محمود قمر اصفهاني از مداحان اتابك ابوبكر بن سعد در كتاب خويش آورده و اگر سعدي در اين تاريخ حائز مقام اعتبار و اشعارش در ميان مردم مشهور شده بوده، هيچ علت نداشته است كه شمس قيس كه قريب ده سال در وطن سعدي و در دستگاه خانداني كه سعدي از خواص ايشان بوده ميزيسته از ذكر او و ايراد اشعارش در المعجم خودداري كند؛ و نظير همين نكته است، نبودن ذكري يا شعري از سعدي در دو كتاب جهانگشاي جويني و معيارالاشعار خواجه نصيرالدين طوسي كه اولي در 658 و دومي در اواخر نيمه اول قرن هفتم تأليف شده و اين دو مؤلف هم با اينكه مثل صاحبالمعجم به اشعار كمالالدين اسماعيل اصفهاني استناد جستهاند به هيچوجه به ذكر سعدي يا ايراد شعري از او نپرداخته و اين نيز ميرساند كه مقارن تأليف اين كتب هنوز سعدي چندان اسم و رسمي پيدا نكرده و شهرتش عالمگير نشده بوده است.
خلاصة همة اين بيانات آنكه، تولد سعدي مقدم بر حوالي 610-615 و شروع شهرت او جلوتر از حدود سال650-655 نميتواند باشد به عبارت اخري سعدي با اينكه بعدها به طراوت غزليات آبدار خود اشتهاري بسزا يافته و نزد همه كس استاد غزل شناخته شده ظاهراً پيش از نظم بوستان و انشاء گلستان يعني قبل از سالهاي 655 و656 هيچگونه آوازهاي كه او را بر گويندگان ديگر هم عصرش مقام امتياز و تفوق ذكر دهد پيدا نكرده بوده و اختيار تخلصش از نام سعد بن ابي بكر بن سعد بن زنگي كه حتي در زمان فوتش در 658 هنوز به كلي جوان بوده، نيز حاكي است كه شروع شاعري سعدي بايستي با دورة رشد و تميز اين شاهزادة شعرپرور، يعني در موقعي كه اقلاً سن او بين بيست و پنج بوده مقارن شده باشد و شكايت سعدي در موقع نظم بوستان كه گفته:
همانا كه در فارس انشاي من
|
چو مشكست بي قيمت اندر ختن
|
اشارة ديگري است كه در تاريخ655 هنوز در فارس انشاي سعدي چندان خريدار نداشته و پارهاي قراين ديگر نيز در دست است كه در ايام اتصال سعدي به خدمت اتابكزاده سعد بن ابيبكر شعراي ديگري در دستگاه او بودهاند كه پيش آن شاهزاده بيش از سعدي قرب و منزلت داشتهاند چنانكه مجدالدين بن همگر در اين تاريخ در دستگاه سعد بن ابيبكر بر همة شعراي او مقدم شمرده ميشده و در دربار او سمت ملكالشعرايي داشته است3 و اين لابد به علت كمال شهرت و سابقة خدمت مجدهمگر در آن زمان و جواني و تازه كاري سعدي در شاعري بوده است، در صورتي كه همين مجدهمگر قريب بيست سال بعد يعني در عهد حكومت انكيانو بر فارس(667-670) در خطاب به آن امير، سعدي را «مشهور سخن» معرفي مينمايد و بر تقدم او نسبت به خود اقرار ميآورد چه ديگر در اين زمان از اذعان به اينكه:
همه گويند و سخن گفتن سعدي دگر است
|
همه خوانند مزامير نه همچون داود
|
چارهاي نداشته و در اين حكم كاملاً بر نهج صواب و انصاف رفته است.
باري از بعد از انتشار بوستان و گلستان است كه آفتاب شهرت سعدي تمام گويندگان عصر را تحتالشعاع خود قرار داده و در دل دور و نزديك چنان پرتو جمال و جلال افگنده كه با وجود قرب زوال كوكب و عمر و انحلال تن، حيات جاويد آن استاد مسلم سخن را به عالميان مژده ميداده و به زبان حال ميگفته:
خرم تن آنكه چون روانش
|
از تن برود سخن روان است
|
پاريس ـ ديماه1316
پينوشت:
1. رجوع شود به مقالهاي كه نگارنده در اين باب در يكي از شمارههاي سال1311 روزنامة ايران نوشتهام و حواشي جلد سوم جهانگشاي جويني ص463-466 به قلم آقاي قزويني.
2. مدت اتابكي او سي و چهار سال و شش ماه و يازده روز از 24 ذيحجه 623 تا 5جماديالولي658.
3. رجوع شود به هفت اقليم و مجمع الفصحا و فارسنامة ناصري.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.