•  صفحه اصلي  •  دانشنامه  •  گالري  •  كتابخانه  •  وبلاگ  •
منو اصلی
home1.gif صفحه اصلی

contents.gif معرفي
· معرفي موسسه
· آشنايي با مدير موسسه
· وبلاگ مدير
user.gif کاربران
· لیست اعضا
· صفحه شخصی
· ارسال پيغام
· ارسال وبلاگ
docs.gif اخبار
· آرشیو اخبار
· موضوعات خبري
Untitled-2.gif كتابخانه
· معرفي كتاب
· دريافت فايل
encyclopedia.gif دانشنامه فارس
· ديباچه
· عناوين
gallery.gif گالري فارس
· عكس
· خوشنويسي
· نقاشي
favoritos.gif سعدي شناسي
· دفتر اول
· دفتر دوم
· دفتر سوم
· دفتر چهارم
· دفتر پنجم
· دفتر ششم
· دفتر هفتم
· دفتر هشتم
· دفتر نهم
· دفتر دهم
· دفتر يازدهم
· دفتر دوازدهم
· دفتر سيزدهم
· دفتر چهاردهم
· دفتر پانزدهم
· دفتر شانزدهم
· دفتر هفدهم
· دفتر هجدهم
· دفتر نوزدهم
· دفتر بیستم
· دفتر بیست و یکم
· دفتر بیست و دوم
info.gif اطلاعات
· جستجو در سایت
· آمار سایت
· نظرسنجی ها
· بهترینهای سایت
· پرسش و پاسخ
· معرفی به دوستان
· تماس با ما
web_links.gif سايت‌هاي مرتبط
· دانشگاه حافظ
· سعدي‌شناسي
· كوروش كمالي
وضعیت کاربران
در حال حاضر 0 مهمان و 0 کاربر در سایت حضور دارند .

خوش آمدید ، لطفا جهت عضویت در سایت فرم مخصوص عضویت را تکمیل نمائید .

ورود مدير
مديريت سايت
خروج مدير

یک روایت از دو شکست (بحثی در روایت فردوسی و سعدی از شکست ایران از تازیان و مغولان)

دكتر سیروس شمیسا / دانشگاه علامه طباطبايي


   چكيده:
در اين مقاله كوشيده شده است تا براساس اصل ديسكورس، يعني اعتقاد و افكاري كه در يك دوره در جامعه رواج داشته و به گونة فراگير مطرح مي‌شود و همگان پيرامون آن سخن مي‌گويند و راه‌‍حل‌ها و يا پيشنهاداتي را عنوان مي‌كنند، به مسئله مورد نظر سعدي يعني شكست ايرانيان از مغول و نسبت اين امر به قضا و قدر از ديدگاه سعدي پرداخته شود كه در باب پنجم بوستان آمده است.
كليد واژه: سعدي، بوستان، قضا و قدر.
مقدمه
دیسکورس (Discourse) به یک معنی آن فکر و مسئله‌ای است که در دوره‎ای در جامعه‎ای به صورت فراگیر مطرح می‎شود و همه از عارف و عامی در باب آن سخن می‎گویند و پاسخ‎ها و راه‎حل‎هایی ارایه می‎دهند و لذا مجازاً به معنی گفت‎وگو هم هست چنان‎که به گفتمان ترجمه شده است. مَثَل دیسکورس اصلاحات در دورۀ ما یا دیسکورس آزادی و قانون در عصر مشروطیت. برخی از این دیسکورس‎ها در ادبيات منعکس شده است مثل دیسکورس جبر و اختیار و قضا و قدر که مخصوصاً در قرن هفتم بعد از حملۀ مغول به اوج خود می‎رسد و اکثر روشنفکران عصر در آن بحث وارد می‎شوند. مثلاً مولانا در داستان خرگوش و شیر در دفتر اول مثنوی به این دیسکورس پرداخته است. توکل یعنی اعتقاد به جبر مذموم و جهد یعنی اعتقاد به جبر محمود. به نظر مولانا شیر تا وقتی که اختیاری بود با عزّت می‎زیست و از آن پس که جبري ‎شد زبون خرگوشی آمد و از میان رفت.
سعدی هم در همان دوره به این دیسکورس پرداخته است و در داستانی معروف می‎گوید:
یکی روبهی دید بی دست و پای

فرو ماند در لطف و صنع خدای

که چون زندگانی به سر می‎برد؟

بدین دست و پای از كجا می‎خورد

در این بود درویش شوریده رنگ

که شیری برآمد، شغالی به چنگ

شغال نگون‎بخت را شیر خورد

بماند آن‌چه روباه از آن سیر خورد

یقین مرد را ديده بیننده کرد

شد و تکیه بر آفریننده کرد

کز این پس به کنجی نشینم چو مور

که روزی نخوردند پیلان به زور

(سعدي، 1376: 265)
اما پاسخ سعدی این است که:
برو شیر درّنده باش ای دغل

مینداز خود را چو روباه شل

(همان: 266)
در قرن هشتم، جوینی هم در مقدمۀ جهانگشای جوینی به این دیسکورس پاسخ‎های خود را داده است. این مسئله را در همین‎جا تمام می‎کنم و به نکتۀ دیگری به عنوان مقدمه مقاله اشاره می‎کنم.
ریفاتی در بحث‎های سبک‎شناسی خود اشاره می‎کند که سبک‎شناس نباید منحصراً به تکرارها و یکنواختی‎ها توجه داشته باشد، بلکه باید متوجه آن قسمت از متن باشد که غیرمنتظره است و با طرز همیشگی نویسنده و با بافت کل متن نمی‎خواند. اصطلاح او Defeated Expectany است؛ یعنی انتظارات برنیامده، خلاف انتظارها. گوشه‎ای از متن در تقابل بافت متن قرار می‎گیرد و متوجه می‎شویم که آن بخش از متن با بقیه متن همخوان نیست. در داستان یزدگرد و شکست ایران از اعراب، فردوسی بسیار بر مسئلۀ قضا و قدر و گردش ستارگان تکیه می‎کند که با بخش‎های دیگر شاهنامه همخوان نیست.
روایت فردوسی
فردوسی در پادشاهی یزدگرد علاقه‎ای به شرح جنگ‎های ایران و اعراب و بیان جزییات ندارد و فقط به صورت کلی و گذرا مطالبی را بیان می‎کند و تأکید او بر این است که تقدیر و خواست ستارگان چنین بود که ایرانیان دچار شکست آیند. رستم فرخزاد از همان آغاز معتقد است که دور ایرانیان سر آمده است:
بدانست رستم شمار سپهر

ستاره شمر بود و با داد و مهر

همی گفت: کاین رزم را روی نیست

ره آب شاهان بدین جوی نیست

بیاورد صَلّاب و اختر گرفت

ز روز بلا دست بر سر1 گرفت

(فردوسي، 1373: ج 9، 313)
و به برادرش می‎نویسد:
کز این پس شکست آید از تازیان

ستاره نگردد مگر بر زيان؟

(همان: 314)
باری فرق این رستم (فرخزاد) با آن رستم (رستم زال) این است که این معتقد به قضا و قدر و گردش ستارگان است، حال آن‎که آن یکی می‎گفت:
که گويد: برو دست رستم ببند؟

نبندد مرا دست، چرخ بلند

که گر چرخ گوید مرا کاین نیوش

به گرز گرانش بمالم دو گوش!

(فردوسي، 1373: ج 6: 262)
گویا رستم باستانی که از شاهنامه رفته بود، یک بار دیگر در آخر شاهنامه ظاهر شده است، منتها این بار عقاید دیگری دارد. او یک بار در مقابل اسفندیار که مبلّغ کیش نويی بود، ایستاده بود و به ظاهر پیروز هم شده بود، اما آن پیشگویی سیمرغ را هم به یاد دارد که سرانجامِ او شکست و فناست و لذا این بار در مقابل این کیش و آیین نو از قبل حالت تسلیم و رضا دارد و می‎گوید:
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر

ز اختر همه تازیان راست بهر

(همان: 318)
البته او اعتقادی به تازیان و آیین نو ندارد، بلکه برعکس معتقد به سرانجامی ناخوش است و می‎گوید که بعد از پیروزی تازیان:
چنان فاش گردد غم و رنج و شور

که شادی به هنگام بهرام گور

(همان: 319)
هم‎چنین معتقد نیست که نباید دفاع و جنگی صورت بگیرد، اما از پیش نتیجۀ جنگ را پیروزی تازیان می‎داند. به برادرش می‎نویسد بزرگانی که با من در «قادسی» هستند؛ گمان می‎کنند می‎توان تازیان را با جنگ از میان برد، امّا چنین نیست:
بزرگان که در قادسی با منند

درشتند و بر تازیان دشمنند

گمانند کاین بیش بیرون شود

ز دشمن زمین رود جیحون شود

ز راز سپهری کس آگاه نیست

ندانند کاین رنج، کوتاه نیست

چو بر تخمه‎ای بگذرد روزگار

چو سود آید از رنج وز کارزار

(همان: 320)
باری رستم نامه‎یی هم به سعد وقاص می‎نویسد و هم او را تهدید می‎کند و هم راه صلح و آشتی را به او نشان می‎دهد، اما سعد وقاص در جواب او نامه‎ای می‎نویسد که ربط چندانی به نامۀ رستم ندارد (ز جنّی سخن گفت وز آدمی). سپس فردوسی صحنۀ جنگ را به کوتاهی توصیف می‎کند که رستم به دست سعد وقاص کشته می‎شود و ایرانیان شکست می‎خورند. آن‎گاه یزدگرد از بغداد به سوی خراسان می‎رود تا تجدید قوا کند. او نامه‎هايی به سرداران خراسان می‎نویسد و شرح ماوقع را می‎دهد. در این نامه‎ها هم سخن از گردش اختران است:
همانا که آمد شما را خبر

که ما را چه آمد ز اختر به سر

(فردوسي، 1373: ج 9، 340)
در نامه‎ای که به بزرگ شهر طوس می‎نویسد، می‎گوید که انوشیروان این وقایع آپوکالیپسی (آخرالزمانی) را به خواب دیده بود:
چنین گشت پرگار چرخ بلند

که آید بدین پادشاهی گزند

از این زاغ‌ساران بی‎آب و رنگ

نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ

که نوشین‌روان دیده بود این به خواب

کز این تخت بپراگند رنگ و آب

کنون خواب را پاسخ آمد پدید

ز ما بخت گردن بخواهد کشید

شود خوار هر کس که هست ارجمند

فرومایه را بخت گردد بلند

به هر کشوری در ستمگاره‎ای

پدید آید و زشت پتیاره‎اي2

(همان: 341)
روایت سعدی
جالب است که سعدی هم شکست ایرانیان از مغولان را به حکم قضا و قدر می‎داند. این مطلب در باب پنجم بوستان یعنی باب رضا3 آمده است. باب پنجم همان بابی است که سعدی به فردوسی به تعریض اشاره کرده است. دوست سعدی شعر او را در ادب تعلیمی‌وبه‌قول قدما شعر زهد و پند ستوده بود، اما حماسه را خاص فردوسی می‎دانست:
نه در خشت و کوپال و گزر گران

که آن شیوه ختم است بر دیگران

(سعدي، 1368: 136)
سعدی فوراً به این اظهارنظر دوستش واکنش نشان می‎دهد و می‎گوید پیروزی در چنگ و بازوی زورآور نيست‏، بلکه قهرمان باید ملحوظ نظر و به اصطلاح بختیار باشد که می‎توان آن را تعریضی به کل شاهنامه دانست، زیرا در شاهنامه قهرمان اختیار دارد حال آن‎که عرفان مورد توجه سعدی مبتنی بر تفکّر جبری و قضا و قدري است:
سعادت به بخشایش داور است

نه در چنگ و بازوی زور آور است

چو دولت نبخشد سپهر بلند

نیاید به مردانگی در کمند

(سعدي، 1376: 322)
و در تأیید بحث خود، مثالی از پهلوانی می‎زند که در جنگ با مغولان هر چه کرد نتوانست کاری از پیش ببرد. باری سعدی دوستی در سپاهان داشت که در پهلوانی نظیر نداشت:
دلاور به سر پنجۀ گاو زور

ز هولش به شیران در افتاده شور

(همان: 137)
بعدها سعدی به سفر به شام می‎رود و چون دوباره به عراق بازمی‎گردد، به سراغ این دوست خود می‎رود، اما این بار او را پیرمردی نزار می‎یابد:
جوان دیدم از گردش دهر پیر

خدنگش کمان، ارغوانش زریر

(همان: 324)
از او می‎پرسد چه شده و ماجرا چیست؟ و پهلوان می‎گوید:
بخندید کز روز جنگ تتر

به در کردم آن جنگجویی ز سر

(همان: 324)
زیرا در آن جنگ متوجه می‎شود که: چو دولت نباشد تهوّر چه سود؟
و عین فردوسی در آخر شاهنامه کار را به دست اختران می‎داند:
چه یاری کند مغفر و جوشنم

چو یاری نکرد اختر روشنم

(همان: 324)
و سپس سعدی می‎گوید از این عجیب‎تر داستان‎های دیگری هم هست:
از این بوالعجب‌تر حدیثی شنو

که بی‎بخت کوشش نیرزد دو جو

(سعدي، 1376: 325)
و آن حدیث، حکایت تیرانداز اردبیلی است که به آسانی اسير نمدپوشی می‎شود و خون می‎گرید و می‎گوید:
من آنم که در شیوۀ طعن و ضرب

به رستم درآموزم آداب حرب

(همان: 325)
اما او هم در نهایت مسئلۀ قضا و قدر را پیش می‎کشد:
ورش بخت یاور بود، دهر پشت

برهنه نشاید به ساطور کشت

(همان: 325)
و سپس برخلاف فردوسی که فقط در همان آخرین واقعۀ شاهنامه بر اختر و بخت تکیه کرده بود، در حکایات بعدی کار را به افراط می‎کشاند تا آن‎جا که می‎گوید:
به بدبختی و نیک‎بختی قلم

برفته‌ست و ما هم‎چنان در شکم

(همان: 140)
که پیداست به شدّت تحت تأثیر افکار اشعری است و مثلاً به این حدیث توجه دارد که: «السعیدُ مَن سَعَدَ فی بطنِ اُمه والشقی مَنْ شَقَی فی بَطْن اُمّه». حال آن‎که فردوسی هیچ‎گاه تا این حد پیش نرفته است.
باری سعدی مسئلۀ بخت و اقبال را از جنگ و شکست و پیروزی به مسایل دیگر هم تسرّی می‎دهد؛ چنان‎که شوهر فقیر در اعتراض همسر به فقرش می‎گوید:
که من دستِ قدرت ندارم به هیچ

به سر پنجه، دست قضا برمپیچ

(همان: 327)
و در حکایت دیگر توصیه او در مقابل این حکم قضا و قدر، تسلیم در رضاست:
چو رد می‎نگردد خدنگ قضا

سپر نیست مر بنده را جز رضا

(سعدي، 1376: 328)
به نظر می‎رسد که گفتمان یا دیسکورس جبر و اختیار مخصوصاً در تحلیل پیروزی مغولان در قرون هفتم و هشتم سرانجام به این نتیجه منجر شده بود که شکست ایرانیان از مغولان خواست الهی بوده است. چنان‎که در مقدّمۀ تاریخ جهانگشای جوینی (ص. 8) که توجيه شکست ایرانیان است، می‎خوانیم: «مخفی و مستور نماند که هر چه از خیر و شر و نفع و ضَر در این عالم کون و فساد به ظهور می‎پیوندد، به تقدیر حکیمی مختار منوط است و به ارادت قادری کامگار مربوط که صادرات اَفعال او بر قانون حکمت و مقتضای فضیلت و معدلت تواند بود و آنچ از وقایع واقع شود، از تخریب بلاد و تفریق عِباد، از نکبت اخیار و استیلای اشرار، حکمت‎ها در ضمن آن مُدرَج باشد. قال الله تعالی: عَسَی ان تکرهوا شیئاً و هو خیرٌ لکم». و سپس می‎کوشد که الطاف خفیّۀ حملۀ مغول را یک یک بشمارد.
نمی‎توانم بگویم که این مایه اعتقاد به قضا و قدر در شکست ایرانیان فقط و فقط تحت تأثیر عقاید اشعری است و این را نوعي ساده کردن مطلب می‎دانم. به نظر می‎رسد در وقایعی چون شکست ایران از تازیان یا مغولان که کشوری بزرگ به دست فوجی کوچک و به اصطلاح ناقابل گرفتار آمد، هیچ توجیه عقلانی یا عُقلایی وجود نداشته است و لذا تنها توجیه همین قضا و قدر بوده است، وگرنه در شکست‎های متعدد دیگری که ایرانیان از اقوام دیگر مثلاً رومیان خوردند، هرگز با چنین توجیهی برخورد نمی‎کنیم؛ چنان‎که در شکست‌داراازاسکندردرمنظومة‌نظامی‌عللی از جمله خیانت سرداران دارا مطرح شده است.
پی‎نوشت:
1. شاهنامه، چاپ مسکو، ج 9، پادشاهی یزدگر بیت 30 به بعد.
2. پتیاره که استاد در این‎جا آورده است، ایهام دارد به شخصی که مطابق اخبار زردشتی حکم دجّال را در مقابل هوشیدر موعود دارد، چنان‎که در ملل و نحل شهرستانی (ص 180) آمده است: «و ممّا اخبر به زرادشت فی کتاب زندوستا قال سیظهر فی آخرالزمان رجل اسمه اشیذربکا [= هوشیدر] و معنا الرجل العالم یُزّینُ العالم بالدین و العدل ثم یظهر فی زمانه بتیاره فیوقع الافه فی امره و ملکه عشرین سنه» (نقل از حواشی برهان). در برخی از کتب تاریخی، تیمور را هم دجال گفته‎اند. حافظ می‎گوید:
کجاست صوفی دجال شکل ملحد فعل

بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید

3. این باب مختصر است و 201 بیت دارد.
منابع:
1. جويني، عطاملك بن محمد (1378). تاریخ جهانگشای جوینی. مصحح: محمد قزوینی، ج 1، دنیای کتاب.
2. سعدي، مصلح بن عبدالله (1359). بوستان، مصحح غلامحسين يوسفي، تهران: انجمن استادان زبان و ادبيات فارسي.
3. فردوسي، ابوالقاسم (1373). شاهنامه فردوسي: متن انتقادي، از روي چاپ مسكو، به كوشش و زير نظر سعيد حميديان، تهران، قطره، ج 9.




© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.)
برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است.

نوشته شده در تاریخ: 1389/1/31 (1649 مشاهده)

[ بازگشت ]

وب سایت دانشنامه فارس
راه اندازی شده در سال ٬۱۳۸۵ کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به موسسه دانشنامه فارس می باشد.
طراحی و راه اندازی سایت توسط محمد حسن اشک زری