سگ در شعرها و تمثيلهاي سعدي محمود روحالاميني
درآمد سخن
بنا بر نظر و فرضيه پژوهشگران، سگ از اعقاب گرگها و از نخستين جانوران اهلي است كه در جنوب غربي آسيا تكامل يافته است و انسان طي قرنها، با انتخاب و اصلاح نژاد، آن را براياستفاده و كاروري تربيت كرد و امروز در جهان بيش از دويست نوع نژاد سگ پرورش يافته است.1
در تاريخ و فرهنگ كهن ايران سگ به عنوان حيواني مفيد مورد توجه بوده و نگهداري و تيمار آن، كردارنيك به شمار ميرفته، در كتاب ونديداد آمده: «كسي كه سگ پاسبان گله را بزند كه بيهوش شود و بميردهشتصد ضربه چوب و هشتصد ضربه شلاِ سزاي اوست».2
در ادبيات عرفاني و صوفيانه نيز سگ مورد توجه و علاقه و عنايت است. در اين زمينه روايتي است ازامام علي (ع) كه سرمشقي نيكو در تيمار و نكوداشت سگان ميباشد:
«... در زندگي سگان ده روش است كه بايستي مؤمنان داشته باشند. اول: سگ را ميان خلق مقداري نيست.دوم: سگ فقير است و او را مالي نيست. سوم: همه زمين بساط اوست. چهارم: بيشتر اوقات گرسنه است.پنجم: اگر صاحبش او را صد تازيانه بزند، هرگز درِ او را ترك نميكند. ششم: صاحبش و دوستش را نگهداريميكند. با دشمن ميستيزد و به دوست آزار نميرساند. هفتم: صاحبش را در شب پاسباني ميكند ونميخوابد. هشتم: بيشتر كارهايش با سكوت همراه است. نهم: به آن چه صاحبش او را ميدهد، راضي است.دهم: چون بميرد از وي ميراثي به جاي نميماند».3
در آثار عرفاني، چون تذكرة الاولياء فريدالدين عطار، كشف الاسرار رشيدالدين ميبدي، نفحات الانسجامي، اسرار التوحيد، مثنوي مولانا جلالالدين بلخي و بسياري ديگر از آثار بزرگان عرفان و تصوف،شواهدي از صفتهاي نيك سگان آمده است.4
بيان صفاتهاي نيك سگان در نوشتهها و تمثيلهاي عرفاني و علمي براي نخستين جانور اهلي تاريخزيستشناسي، امري طبيعي است، ولي در خاورميانه و نيز در زبان و ادب فارسي سگ جانوري پليد و ناپاك(نجس) هرزه، سرگردان و ولگرد است و در اثر اين تنفر است كه اصطلاح «سگِ نفس» براي خواهشهاي نفسانسان به كار ميرود. براي اين كه نفرت و بيزاري نسبت به كسي نشان داده شود او را «سگ» و «پدرسگ»ميخوانند. اين بيزاري به اندازهاي است كه ضربالمثل: «چو نام سگ بري چوبي به دست آر» يك اندرز وهشدار به شمار ميآيد. 5
در اين جستار از تمثيلها، اندرزها و حكايتهايي از مصلحالدين سعدي شيرازي (از گلستان و بوستان،غزلها و قصيدهها) مورد بحث قرار ميگيرد كه از سگ و باورهاي مربوط به آن سخن رفته است.
الف: داستانهايي از بوستان سعدي با الهام از ادبيات عرفاني و در بيان نيكي به سگ و تواضع
حكايت آب دادن به سگ تشنه:
يكي در بيابان سگي تشنه يافت
|
برون از رمق در حياتش نيافت
|
كُله دلو كرد آن پسنديده كيش
|
چو حبل اندر آن بست دستار خويش
|
به خدمت ميان بست و بازو گشاد
|
سگ ناتوان را دمي آب داد
|
خبر داد پيغمبر از حال مرد
|
كه داور گناهان او عفو كرد
|
الا گر جفا كردي انديشه كن
|
وفا پيش گير و كرم پيشه كن
|
يكي با سگي نيكويي گُم نكرد
|
كجا گم شود خير با نيك مرد
|
(باب دوم بوستان)
حكايت در معني تواضع و نيازمندي
ز ويرانهاي عارفي ژندهپوش
|
يكي را نُباح6 سگ آمد به گوش
|
به دل گفت: كوي سگ اين جا چراست؟
|
درآمد كه درويش صالح كجاست؟
|
نشان سگ از پيش و از پس نديد
|
به جز عارف آن جا دگر كس نديد
|
خجل باز گرديدن آغاز كرد
|
كه شرم آمدش بحث آن راز كرد
|
شنيد از درون عارف آواز پاي
|
هَلا گفت: بر در چه پايي؟ درآي!
|
نپنداري اي ديده روشنم
|
كز ايدَر سگ آواز كرد، اين منم
|
چو ديدم كه بيچارگي ميخرد
|
نهادم ز سر كبر و راي و خرد
|
چو سگ بر درش بانك كردم بسي
|
كه مسكينتر از سگ نديدم كسي
|
چو خواهي كه در قدر والا رسي
|
ز شيبِ تواضع به بالا رسي
|
(باب چهارم بوستان)
حكايت جنيد و سيرت او در تواضع
شنيدم كه در دشت صنعا، جنيد7
|
سگي ديد بركنده دندان صيد
|
ز نيروي سرپنجة شير گير
|
فرو مانده عاجز چو روباه پير
|
پس از غرم8 و آهو گرفتن به پي
|
لگد خوردي از گوسفندان حَي
|
چو مسكين و بيطاقتش ديد و ريش
|
بدو داد يك نيمه از زاد خويش
|
شنيدم كه ميگفت و خوش ميگريست
|
كه داند كه بهتر ز ما هر دو كيست؟
|
به ظاهر من امروز از اين بهترم
|
دگر تا چه راند قضا بر سرم
|
گَرَم پاي ايمان نلغزد ز جاي
|
به سر برنهم تاج عفو خداي
|
و گر كسوت معرفت در برم
|
نماند به بسيار از اين كمترم
|
كه سگ با همه زشت نامي چو مُرد
|
مر او را به دوزخ نخواهند برد
|
ره اين است سعدي كه مردان راه
|
به عزّت نكردند در خود نگاه
|
از آن بر ملايك شرف داشتند
|
كه خود را به از سگ نپنداشتند
|
(باب چهارم بوستان)
ب. سگ اصحاب كهف
در تمثيلهاي سعدي غير از حكايتهاي مربوط به رفتار بزرگان عرفان با سگ ـ كه بايستي ملهم از آثارعطار باشد ـ اشارههاي به «سگ اصحاب كهف»9 نيز با تعريف و تمجيد از سگ است و در موردي سعديصفت «مردم شدن» را براي آن سگ به كار برده است:
سگ اصحاف كهف روزي چند پي نيكان گرفت و مردم شد
***
من سگ اصحاب كهفم بر درِ مردان مقيم گرد هر در مينگردم، استخواني گو مباش
و در معرفي مالداري كه به بخل چنان معروف بود كه حاتم طايي در كرم، آمده: «... ناني به جايي از دست ندادي و گربه بوهريره را به لقمهاي ننواختي و سگ اصحاب كهف را استخواني نينداختي...»(باب سوم گلستان).
ج. سگ شكاري و سگ بازاري
در شعر سعدي، سگها بر دو دسته تقسيم شدهاند: سگ صيد و سگ بازاري يا شهري و سگ شهري يابازاري است كه به عنوان سگ ولگرد مورد نفرت و آزار قرار ميگيرد.
هميشه بر سگ شهري جفا و سنگ آيد از آن كه چون سگ صيدي نميرود به شكار
***
راست خواهي سگان بازارند كاستخوان از تو دوستتر دارند
***
شهربند هواي نفس مباش سگ شهر استخوان شكار كند
بيهنران هنرمند را نتوانند كه ببينند هم چنان كه سگان بازاري سگ صيد را مشغله برآرند و پيش آمدن نيارند، يعني سفله چون به هنر با كسي برنيايد به خبثش در پوستين افتد.
(باب هشتم گلستان)
نتابد سگ صيد روي از پلنگ ز روبه رَمد شير ناديده جنگ
د. سگ از مردمِ مردم آزار بِهْ
سعدي هنگامي كه در تمثيلها بخواهد براي بدي رفتار يا كردار كسي معيار و حدّ تعيين كند، سگ را بهتراز او يا مانند او ميداند.
سگ از مردم مردم آزار به.(باب اول بوستان)
نخورد شير، نيم خورده سگ ور بميرد به سختي اندر غار
(باب سوم گلستان)
سگ بر آن آدمي شرف دارد كاو دل دوستان بيازارد
(در پند و اخلاِ)
همه فرزند آدمند بشر ميل بعضي به خير و بعضي به شر
(در پند و اخلاِ)
اين يكي مور از او نيازارد وآن دگر سگ بر او شرف دارد
(در پند و اخلاِ)
گر انصاف خواهي سگ حقشناس به سيرت بِهْ از مردم ناسپاس
(باب چهارم بوستان)
سگي را لقمهاي هرگز فراموش
|
نگردد ور زني صد نوبتش سنگ
|
و گر عمري نوازي سفلهاي را
|
به كمتر تندي آيد با تو در جنگ
|
(باب هشتم گلستان)
با بدانديش هم نكويي كن دهن سگ به لقمه دوخته بِهْ
(باب اول گلستان)
بدان را نوازش كن اي نيك مرد كه سگ پاس دارد چو نان تو خورد
(باب دوم بوستان)
نيايد نكوكاري از بد رگان محال است دوزندگي از سگان
(باب پنجم بوستان)
نكويي گرچه با ناكس نشايد
|
براي مصلحت گه گه ببايد
|
سگ درنده چون دندان كند تيز
|
تو در حال استخواني پيش او ريز
|
به عرف اندر جهان از سگ بتر نيست
|
نكويي با وي از حكمت به در نيست
|
(در پند و اخلاِ)
سگ بر آن آدمي شرف دارد
|
كاو دل دوستان بيازارد
|
آدمي با تو دست در مطعوم
|
سگ به بيرون آستان محروم
|
حيف باشد كه سگ وفا دارد
|
و آدمي دشمني روا دارد
|
(در پند و اخلاِ)
ـ به اتفاِ خردمندان، سگ حقشناس به از آدمي ناسپاس. (باب هشتم گلستان)
سگي پاي صحرانشيني گزيد
|
به خشمي كه زهرش ز دندان چكيد
|
شب از درد بيچاره خوابش نبرد
|
به خيل اندرش دختري بود خرد
|
پدر را جفا كرد و تندي نمود
|
كه آخر تو را نيز دندان نبود؟
|
پس از گريه مردِ پراكنده روز
|
بخنديد: كاي مامك دلفروز
|
مرا گرچه هم سلطنت بود و بيش
|
دريغ آمدم كام و دندان خويش
|
محال است اگر تيغ بر سر خورم
|
كه دندان به پاي سگ اندر برم
|
توان كرد با ناكسان بدرگي
|
وليكن نيايد ز مردم سگي
|
(باب چهارم بوستان)
و. اَذّل موجودات
سگ و دربان چو يافتند غريب اين گريبانش گيرد، آن دامن
(باب اول گلستان)
اگر بركهاي پر كنند از گلاب سگي در وي افتد كند منجلاب
(باب دوم گلستان)
سگ به درياي هفتگانه مشوي كه چو تر شد پليدتر گردد
(باب هفتم گلستان)
سگي را گر كلوخي بر سر آيد ز شادي برجهد كاين استخوان است
(باب هفتم گلستان)
چون سگ درنده گوشت يافت، نپرسد كاين شتر صالح است، يا خر دجّال
(باب هفتم گلستان)
ده آدمي بر سفرهاي بخورند و دو سگ بر مرداري با هم به سر نبرند.(بابهشتم گلستان)
اجّل كاينات از روي ظاهر، آدمي است و اَذّل موجودات سگ. (باب هشتم گلستان)
سگ آخر كه باشد كه خوانش نهند بفرماي تا استخوانش دهند
(باب دوم بوستان)
تا سگان را وجوه پيدا نيست
|
مشفق و مهربان يكدگرند
|
لقمهاي در ميانشان انداز
|
تا تهي گاه يكدگر بدرند
|
(مواعظ)
نجس ار پيراهن شبلي و معروف بپوشد همه دانند كه از سگ نتوان شست پليدي
(در نصيحت)
سگ هم از كوچكي پليد بود اصل ناپاك از او پديد بود
***
چو سگ را بخت تاريك است و شبرنگ هم از خردي زنندش كودكان سنگ
***
مرا حاجيي شانة عاج داد
|
كه رحمت بر اخلاِ حجاج داد
|
شنيدم كه باري سگم خوانده بود
|
كه از من به نوعي دلش مانده بود
|
بينداختم شانه: «كاين استخوان
|
نميبايدم، ديگرم سگ مخوان!»
|
(باب ششم بوستان)
پينوشت:
1. لغتنامه دهخدا.
2. كتاب ونديداد، باب سيزدهم، بند 1.
3. روضات الجنان ابن كربلايي، صفحه 414.
4. به كتاب سگ از ديدگاه صفويان تأليف دكتر جواد نوربخش، انتشارات خانقاه نعمتاللهي، 1366 مراجعهشود.
5. در تشبيههاي تحقيرآميز، اصطلاحهايي چون: سگ جان (سخت جان). سگ دو زدن (بيهوده و به هرجا سرزدن)، سگ پا سوخته (هرزه گرد) سگ خور شدن (كنايه از حرام خور شدن) و... در ادبيات شفاهي كم نيست.
6. نُباح: صداي سگ.
7. ابوالقاسم جنيد بن محمد بغدادي عالم و عارف مشهور كه در 297 ه..ِ. درگذشت.
8. غُرم: ميش كوهي، قوچ جنگي.
9. داستان «اصحاب كهف» از داستانهاي مسيحي قرن ششم ميلادي است: در شهري از بتپرستان چند نفرخداپرست بودند، به غاري پناه بردند. سگي نيز همراهشان بود. به خواست خداوند در آن غار به خواب رفتند.پس از 309 سال بيدار شدند. دقيانوس پادشاه بتپرست چون نتوانست به غار برود و آنان را گوشمال دهد،فرمان داد در غار را محكم بستند، بالاخره چوپاني براي پناه دادن گوسفنداش در را باز كرد. سگ هيچگاه ازآنان جدا نشد، با آنان زيست و با آنان مرد. پس از مرگ بر گور ايشان كليسايي ساختند. محل كهف را (غار) درشهر البوس (نام امروز پرپوز واقع در تركيه) ميدانند. برخي كلمه رقيم را كه در قرآن (سوره كهف) آمده، نامسگ ميدانند و نام سگ اصحاب كهف «قطمير» نيز آمده.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/21 (22705 مشاهده) [ بازگشت ] |