شگردهاي هنري سعدي كاووس حسنلي
بازشناسي ادب و فرهنگ گذشته ويادآوري افتخارات پيشين تنها زماني شايسته است كه برايبهرهگيري و توشهبرداري باشد، تا با ترفندي در خور، راهِ رو به پيش خود را با چشماني بازتر و نگاهيژرفتر در نورديم، اما چنان چه به بهانة شكوهِ فردوسي، عظمت سعدي و عزت حافظ، همانند برخي از پسماندگان بخواهيم به گذشته برگرديم و در همان جا بمانيم، ناگوارترين شيوة زيستن را پيش گرفتهايم كهزيستن در گذشته و در نيافتنِ اكنون، چيزي جز كوري و دوري و چيزي جز پستي و پليدي بر جاي نمينهدو دور باد از همة ما اين گونه زيستن!
سعدي را بدان جهت پاس ميداريم كه راستي را ستوده است و ما را به يك زندگيِ روشن، راست وشيرين فرا خوانده است. از سعدي ميآموزيم كه امروزمان را و فردايمان را چگونه شيرين و روشن كنيم.سعدي را استاد مسلم سخن دانستهاند و اين لقب از همان گذشتههاي دور، براي سعدي، همچنان تكرار شدهاست.
در ميان سخنوران زبان فارسي تنها كسي كه هم در نثر و هم در شعر، اثرِ عالي و درجة اول آفريدهاست، سعدي است. شعر بلند سعدي به رواني نثر و نثرِ زيباي او به شيواييِ شعر پديد آمده است و شگفتآن كه صورت و معنا در آثار او با همة وسعت، هم دوشِ هم در بالاترين مرتبة كمال نشستهاند. همينتوانمندي گسترده است كه او را در سنجش با ديگران، اين گونه يگانه بر كشيده است.
حضور هميشگي سعدي در ميان مردم و آميزش او با گروههاي مختلف اجتماع، تأثير بسياري درعموميتر شدن سخن او گذاشته است.
اگر بخواهيم سعدي را با برخي ديگر از قلههاي بلند شعر فارسي بسنجيم، همواره سعدي را بيشتر ازديگران در ميان مردم خواهيم ديد. مثلاً هنگامي كه سعدي و مولوي را از ديدگاهِ پيوند و ارتباط آنها با مردمجامعه مقايسه كنيم، ميبينيم كه مولوي پروازي خيلي بلند دارد و در ارتفاع بسيار بالايي رو به مقصد درپرواز است. آن قدر بالا كه بيشتر اوقات از دسترس مردم و حتي از ديدرس آنها هم خارج است، اما سعدي ازروي زمين مستقيم به سوي هدف حركت ميكند. از همين رو در دسترس مردم است و مردم ميتوانند بهسادگي با او همراه شوند، دامن او را بگيرند و به مقصد برسند. يا وقتي سعدي را با حافظ ميسنجيم،ميبينيم كه حافظ هم به گستردگي در ميان طبقههاي جامعه نفوذ پيدا كرده و جاري شده، اما حافظ مثل يكپدر مقدس و قابل احترام است كه بايد او را دوست داشت، به او مهر ورزيد و او را بزرگ داشت، اما اگر حافظدر ذهن مردم مثل يك پدر باشكوه است، سعدي مثل يك دوست صميمي است كه بسياري اوقات با اوشوخي هم ميكنند. اين همه حكايتهايي كه به نام سعدي، دختر سعدي، زن سعدي و حاضر جوابيهايسعدي ساخته شده، گواه همين پيوند نزديك است.
سادگي بيان از ويژگيهاي شعر غنايي است، حتي سخنورانِ ديرآشنايي چون خاقاني، در غزل، زبان وبياني ساده دارند، اما سادگي شعر سعدي گونهاي ديگر است. آن گونه كه صفت سهل ممتنع، نامدارتر ازهمه به سخن سعدي اختصاص يافته است. يكي از دلايل اين سادگي، همان درنگ بايسته در فرهنگ مردم وهم زيستي اجتماعي سعدي است. سعدي پايههاي اصلي سخن خود را از فرهنگ مردم گرفته است. از همينرو غزل او در سنجش با غزلهاي عارفانه، در عنصر تمثيل تُنك مايهتر است. شاعران عارف به دنبال بيانمفاهيم مجرد ذهني، ناچار به تمثيل دست ميآويختند و سعدي در آفرينش هنري خود از اين ناگزيريرهاست. خصلت اجتماعي سعدي در آفرينش هنري او كاركردي روشن دارد و غزلهاي او را از بيان يكاحساس فردي بيرون برده و بدان رنگ اجتماعي زده است. سعدي نه راه انديشههاي صرف عرفاني را پيشگرفت و نه يك باره از همة آنها دست كشيد؛ نه آن قدر پرواز كرد كه از زمين دور شود و چيزي را در زميننبيند و نه آن گونه به زمين چسبيد كه از ملكوت باز ماند.
او زندگي و همة زيباييهاي آن را دوست داشت و بدان عشق ميورزيد. عروس سخن سعدي، هم چنانكه ميدانيد، بدون ياري گرفتن از آرايههاي ادبي، زيباست، زيرا سخن او اصالتاً هنري است و اصالت هنريسخن او آن قدر مايهور است كه نيازي به لوازم آرايش ندارد. بيگمان آفرينش چنين كلامي، بسيار هنريتراست از كلامي كه با ترفندهاي ادبي و با آرايههاي ادبي بخواهد آراسته شود. گاهي انسان فكر ميكند بافراگرفتن بعضي از آرايههاي ادبي، ممكن است به سخن حافظ نزديك شود، اما خصلت هنري سعدي اينچنين اجازهاي رابه هيچ كس نميدهد، براي آن كه ويژگيهاي خاصي در سخن سعدي است كه تقريباً سخناو را تقليد ناپذيرترين نوع سخن فارسي كرده است.
«مستقيم حرف زدن و بدون كمك تشبيه و استعاره و مجاز، شعر آفريدن، تواناييهايي ميطلبد كه جزدر شاعران فرهيخته نميتوان يافت. در شعر گفتاري بار تمام صنايع بديعي به دوش كلام و انديشهميافتد. شاعري ميتواند چنين شعرهايي بنويسد كه تسلط كامل بر زبان و آگاهي فراوان از ظرفيتها وريزهكاريهاي آن داشته باشد، تا انديشة خود را شاعرانه بيان كند... براي تقليد از شعر سعدي بايد بهاندازة سعدي بصيرت و دانش در زبان فارسي داشت... به همين دليل سعدي تقليد ناپذيرترين شاعر ايرانباقي مانده است».1
من در اين مجال اندك، فقط نگاهي كوتاه به غزلهاي سعدي خواهم كرد. در يك مقالهاي هم دربارةزيباييشناسي سخن در بوستان سعدي، چيزهايي نوشتهام كه اگر كسي علاقهمند باشد، ميتواند به آنهارجوع كند.2
سخن در پيوند با سادگي زبان سعدي است، براي نمونه چند بيت از يك غزل را باز مينگريم. هم چنانكه ميبينيد؛ اين بيتها تقريباً از همة آرايههاي ادبي مرسوم تهي است، اما كيست كه اندكي، سر سوزنذوقي داشته باشد و از اين شعر لذت نبرد:
ندانم از من خسته جگر چه ميخواهي
|
دلم به غمزه ربودي، دگر چه ميخواهي؟
|
اگرتو بر دل آشفتگان ببخشايي
|
ز روزگار من آشفتهتر چه ميخواهي؟
|
شنيدهام كه تو را التماس شعر من است
|
تو كان قند و نباتي، شكر چه ميخواهي؟
|
دريغ نيست ز تو هر چه هست سعدي
|
راوي اين كند كه تو خواهي، دگر چهميخواهي؟3
|
سعدي به سادهترين شيوة ممكن با ما حرف ميزند، بدون آويزش به صنايع و آرايههاي ادبي.
يا باز همان غزل مشهور:
يارا! بهشت، صحبتِ ياران همدم است
|
ديدارِ يارِ نامتناسب، جهنم است
|
هر دم كه در حضور عزيزي برآوري
|
درياب كز حيات جهان حاصل آن دم است
|
نههركه چشم و گوش و دهان دارد آدمياست
|
بس ديو را كه صورتِ فرزند آدم است
|
آن است آدمي كه در او حسنِ سيرتي
|
يا لطف صورتي است، دگر حشو عالماست
|
هرگز حسد نبرده و حسرت نخوردهام
|
جز بر دو روي يارِ موافق كه درهم است
|
آنان كه در بهار به صحرا نميروند
|
بوي خوش ربيع بر ايشان محرّم است
|
و آن سنگدل كه ديده بدوزد ز روي خوب
|
پندش مده كه جهل در او نيك محكم است
|
آرام نيست در همه عالم به اتفاق
|
ور هست در مجاورت يارِ محرم است
|
گر خون تازه ميرود از ريشِ اهل دل
|
ديدارِ دوستان كه ببينند، مرهم است
|
دنيا خوش است و مال عزيز است و تنشريف
|
ليكن رفيق بر همه چيزي مقدم است
|
ممسك براي مال همه ساله تنگ دل
|
سعديبه روي دوست همه روزه خُرّماست4
|
يا اگر تنها به مطلع غزلهاي سعدي نگاه بكنيم، بسياري از آنها را با همين ويژگي خواهيم يافت:
دير آمدي اي نگارِ سرمست
|
زودت ندهيم دامن از دست5
|
ميبينيد كه اين بيت بسيار زيبا، نه تشبيه دارد، نه استعاره و نه هيچ چيزديگر جز زيبايي و فريبايي.يا مثلاً:
ناچار هر كه صاحب روي نكو بود
|
هر جا كه بگذرد همه چشمي در او بود6
|
يا:
گر تيغ بركشد كه محبّان همي زنم
|
اول كسي كه لاف محبت زند، منم7
|
يا:
بگذار تا مقابل روي تو بگذريم
|
دزديده در شمايل خوب تو بنگريم8
|
يا:
چه فتنه بود كه روي تو در جهان انداخت كه يك دم از تو نظر بر نميتوان انداخت9
يا:
اتّفاقم به سر كوي كسي افتاده است كهدرآن كوي چو من كشته بسي افتادهاست10
يا:
از هر چه ميرود سخن دوست خوشتراست پيغام آشنا نفس روح پرور است11
يا:
چشمتخوشاست و براثر خواب خوشتراست طعم دهانت از شكر ناب خوشتر است12
يا:
اين بادِ بهارِ بوستان است يا بوي وصال دوستان است؟13
يا:
من اگر نظر حرام است، بسي گناه دارم چه كنم نميتوانم كه نظر نگاه دارم14
آن چه گفته شد، سخن تازهاي نبود. ديگران هم گفتهاند كه سخن سعدي بدون آرايههاي ادبي زيباست وشايد به همين دليل بود كه حافظ ناگزير از يك راه ديگر رفت و اين گونه سخن گفتن را فرو نهاد و رفت بهسمت لايهلايه حرف زدن و تموج و تراكم معاني در بيت و در حقيقت ارتباطات و پيوندهاي هنري واژگان.براي اين كه وقتي حافظ آمد، تقريباً سكة ديگر غزل سرايان همه از رونق افتاد. ولي تنها كسي كه هم چناندر اوج ماند، سعدي بود. البته حافظ هم سخن ساده شبيه سعدي دارد، هم چون:
من ترك عشق و شاهد و ساغر نميكنمصد بار توبه كردم و ديگر نميكنم
باغ بهشت و ساية طوبا و قصر حور با خاك كوي دوست برابر نميكنم...15
اما منظور ما كلّيت سخن است.
آن چه گفته شد در پيوند با بخشي از سخن سعدي بود؛ بخشي عظيم از سخن سعدي، اما سعديسرودهايي هم دارد كه آنها را با ترفندهايي ويژة هنري آراسته و با گونههايي از آشنايي زدايي وهنجارشكني، در سخن خود رستاخيز ايجاد كرده است. حافظ نيز برخي از اين ترفندها را از سعديآموخته، آنها را پرداخته، به كمال رسانده و تبديل به يك ويژگي سبكي كرده است. گاهي دقت سعدي درآشنايي زدايي و كاركردهاي زباني براي ايجاد رستاخيز سخن، بسيار شنيدني است:
نشستم تا برون آيي خرامان تو بيرون آمدي، من رفتم از هوش16
واژة «هوش» كه در پايان بيت گذاشته شده، به همراه فعل «رفتم»، كاركرد زباني ويژهاي دارد كه سخنرا ديگرگونه كرده است. سعدي با فعلهاي «نشستم»، «برون آيي»، «بيرون آمدي» و با تمهيد اين همهمقدمات ميخواهد شما فعل «رفتم» را هم همسان بقية فعلها گمان كنيد، اما ناگهان واژة «هوش» در پايانبيت ميآيد و انتظار شما را بر هم ميزند و با اين شگرد سخن را هنري ميكند. اين شگرد را سعدي درجاهاي ديگر هم به كار بسته است:
رفتي و نميشوي فراموش ميآيي و ميروم من از هوش17
دقيقاً همان كاركرد را دارد. البته تراكم افعال، فشردگي كلام و وجود چهار جمله در اين مجال اندك، برارزش اين بيت افزوده است.
گاهي اين شگرد آشنايي زدايي بر دوش ايهامي شاعرانه نهاده ميشود، مثلاً:
آن سيل كه دوش تا كمر بود امشب بگذشت خواهد از دوش18
باز هم برجسته سازي در پايان مصراع صورت گرفته است. واژة «دوش»، «كمر» و «امشب» در طولبيت مقدمات را براي برجسته شدن «دوش» در پايان بيت فراهم آوردهاند، تا اين واژه در دو معني شانه وديشب به كار برود. گاهي اين آشنايي زدايي به گونهاي است كه شاعر در بخش نخست سخن خواننده را بهسمتي ميكشاند و در ميانة راه، ناگهان مسير ذهني او را تغيير ميدهد و به همين دليل سخن او ناگهانهنري ميشود:
اول منم كه در همه عالم نيامده است زيباتر از تو در نظرم هيچ منظري19
در مصراع اول گمان ميكنيم شاعر در پي خودستايي است و جملة «اول منم» در آغاز بيت، اين گمان راتشديد ميكند، اما ناگهان در مصراع دوم همة آن بار ارزشي به معشوق منتقل ميشود. اين شگرد را سعديبارها به كار گرفته است؛ از جمله:
گفتي ز خاك بيشترند اهل عشقِ من از خاك بيشتر نه كه از خاك كمتريم20
يا:
آب شوق از چشم سعدي ميرود بر دستو خط لاجرم چون شعر ميآيد سخن ترميشود21
يا:
دل همچو سنگت اي دوست به آب چشمسعدي عجب است اگر نگردد كه بگردد آسيايي22
برخي از شگردهاي هنري سعدي همان شگردهايي است كه حافظ بيش از ديگران از آن بهره برده است.يكي از آنها پنهان كردن پيوندهاي هنري واژگان در لايههاي زيرين بيت است كه بيشتر از رهگذر خانوادةايهام (ايهام تناسب، ايهام تضاد و استخدام) پديد ميآيد. اين گونه از ترفندهاي هنري كه از ديد ساده بينانةخوانندگان معمولي پنهان ميماند، ويژة كساني است كه نگاهي ژرفكاوتر دارند و ميتوانند با گذر ازپوستة بيت به لايههاي زيرين راه يابند، براي نمونه به بيت زير نگاه كنيد:
سرو از آن روي گرفته است به يك پايقرار كه اگر با تو رود شرمش از آن ساق آيد23
تصوير اين بيت در نخستين نگاه اين چنين است: سرو بدان دليل بر يك پاي ايستاده است كه ميترسداگر با تو به راه بيفتد، در برابر خراميدن تو و پاي زيباي تو نسبت به پاي خود، دچار شرمندگي شود؛ اما درلاية زيرين بيت پيوند فعل «روي گرفتن» يعني صورت را از خجالت پوشيدن ـ بدون اين كه در بيت موردنظر باشد ـ با «شرم» در مصراع دوم به زيبايي پيوند يافته است. انگار سرو علاوه بر اين كه بر يك پايايستاده است، روي خود را نيز از خجالت پوشانده است.
همي خرامد و عقلم به طبع ميگويد نظر بدوز كه آن بينظير ميآيد24
كانون رستاخيز در فعل «نظر بدوز» است و ايهامي كه در آن نهفته است؛ نظر بدوز يعني چشم ببند ونگاه نكن، يا خيره باش و تماشا كن.
يا:
در آب دو ديده از تو غرقم اميد لب و كنار دارم25
در پيوند با «آب» و «غرق» در نگاه نخست به نظر ميرسد شاعر در مصراع دوم ميگويد: آرزو دارم ازاين غرقاب به لب دريا و ساحل برسم، در حالي كه در لاية زيزين بيت شاعر آرزوي رسيدن به لب و كنار معشوق دارد.
يا:
افتادة تو شد دلم اي دوست دست گير در پاي مفكنش كه چنين دل كم اوفتد26
چنين دل محترمي كمتر افتاده ميشود يا اين چنين دلي كمتر به دست ميآيد.
يا:
در حسرت آنم كه سر و مال به يك بار در دامنش افشانم و دامن نفشاند27
دامن نشكافد كه سر و مالم بريزد يا بياعتنايي نكند.
مشتري را بهاي روي تو نيست من به اين مفلسي خريدارت28
هيچ خريداري قيمت روي تو را ندارد، يا ستارة مشتري را روشني و نور چهرة تو نيست.
يا:
لبت بديدم و لعلم بيوفتاد از چشم سخن بگفتي و قيمت برفت لوءِلوءِ را29
لعل (سنگ قيمتي) از چشم من افتاد و بيارزش شد يا اشك سرخم (لعل) از ديدهام فرو غلتيد.
از اين نمونهها در غزلهاي سعدي، ميتوان بسيار مثال آورد كه از آنها در ميگذريم. بِهْ گزيني واژگاناز شگردهاي ديگر سعدي است كه حافظ آن را به كمال رسانده است:
هيچ كس بي دامنِ تر نيست ليكن پيشخلق باز ميپوشند و ما بر آفتاب افكندهايم30
سعدي ميگويد: همه، همچون ما تر دامن و گنهكارند، اما ديگران گناه خود را پنهان ميكنند و ما آن راپنهان نميكنيم، اما همين گونه كه ديده ميشود سعدي با گزينش فعلهاي «باز ميپوشند» و «بر آفتابافكندهايم» در پيوند با «دامنِ تر» دست به بهترين گزينش زده است. انگار كسي دامنِ تر را ميپوشد وديگري آن را براي خشك كردن در آفتاب پهن ميكند.
آنان كه شب آرام نگيرند ز فكرتچون صبح پديد است كه صاحبنظرانند31 جملة «چون صبح پديد است» در پيوند با «شب» بهترين گزينشي است كه سعدي انجام داده است.
سخن آخر اين كه:
«تفسير قدرت زبان غنايي سعدي كاري دشوار است و نميتوان در اين باب موازين معيني به دستداد... غزل از نوك خامة سعدي، چون آبهاي مترّنم بهاري جاري ميشود. گويي هيچ گونه تلاشي برايپيوستن كلمات به يكديگر از وي سر نزده است و اين نخستين و مشهودترين و غيرقابل توصيفترينشيوة سخن اوست... قريحة او روشن و مايل به سادگي است. از همين رو با تمام چيرگي بر الفاظ به حداقل صنايع لفظي اكتفا كرده است».32
پينوشت:
1. موحد، ضياء، سعدي، طرح نو، 1373، ص 172.
2. حسن لي، كاووس، «رستاخيز سخن در بوستان»، مجلة علوم اجتماعي و انساني دانشگاه شيراز، دورةهفدهم، شمارة دوم، بهار 1381، صص 74 تا 85.
3. كليات سعدي، فروغي، محمدعلي، اميركبير، 1363، ص 650.
4. همان، ص 440.
5. همان، ص 426.
6. همان، ص 504.
7. همان، ص 563.
8. همان، ص 573.
9. همان، ص 422.
10. همان، ص 433.
11. همان، ص 435.
12. همان، ص 437.
13. همان، ص 441.
14. همان، ص 556.
15. حافظ به سعي سايه، كارنامه، 1377، ص 342.
16. كليات سعدي، همان، ص 533.
17. همان، ص 534.
18. همان، ص 534.
19. همان، ص 617.
20. همان، ص 573.
21. همان، ص 510.
22. همان، ص 602.
23. همان، ص 515.
24. همان، ص 515.
25. همان، ص 555.
26. همان، ص 469.
27. همان، ص 490.
28. همان، ص 424.
29. همان، ص 418.
30. همان، ص 799.
31. همان، ص 501.
32. دشتي، علي، قلمرو سعدي، كيهان، دي ماه 1338، صص 211، 332 و 337.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/21 (2043 مشاهده) [ بازگشت ] |