نگاهي گذرا بر انسان در گلستان و بوستان سعدي فرح نيازكار
ژرف نگري در مباحث اجتماعي ادبيات فارسي، شناخت هنرمند و آرا و عقايد وي و نيز خاستگاهاجتماعي، جهانبيني و انديشههاي وي را اجتنابناپذير ساخته و نگاهي هرچند گذرا را به زندگي و محيطاجتماعي هنرمند ضرورت ميبخشد. جامعهشناسي يا تئوري عملي جامعه كه شناخت حركات اجتماعي وبررسي قوانين حاكم بر اين حركات است، به گونهاي ميكوشد تا تصويري منظم و كامل از تحولات جامعهارايه دهد تا بتوان از طريق شناخت جامعه و نيز جهانبيني انسانها نسبت به جامعه، شتاب فعاليتهاياجتماعي را افزايش داد.
در جامعهشناسيِ ادبيات با فكر و فرهنگ و شخصيت فرهنگي شاعر و يا نويسنده و نيز روابط هنرمند بااجتماع روبهروييم. به بياني ديگر جامعهشناسي ادبيات بر آن است تا شرايط اجتماعي، مقتضيات فرهنگي،انديشة هنرمند و علل پرورش انديشه و فكر هنرمند را با توجه به موازين جهان بيني فرهنگي، بررسي كند.
گلستان و بوستان سعدي به عنوان آثار منثور و منظوم حكيم سعدي شيرازي از اين منظر جايگاه ويژهايدر تاريخ ادبيات ايران و در تاريخ اجتماعي اين سرزمين دارد.
نقد و بررسي گلستان و بوستان ميتواند روشنگر بسياري از ويژگيهاي فرهنگي و اجتماعي قرن هفتمباشد.
حضور انسان در نگاشتههاي سعدي ابعاد گسترده، شكل و عمقي دارد كه هم نشان گزينشي تجربي و آگاهانهاست و هم نموداري از رويكردي مسئولانه بدين امر.
ما امروز پس از گذر قرنها تأمل، چارهاي جز شناخت وضعيت ذهني و درك هويت خويش نداريم و برايدرك همه جانبة ارزشهاي انساني و نيز شناخت و ارزش گذاري شأن آدمي، ناگزيريم به گذشتة خود نيزژرفكاوانه بنگريم و متون بر جاي مانده را از نو بكاويم و بررسي كنيم. در اين راه بيشك نيازمند شناختهويت واقعي خويشيم. براي شناخت و آگاهي از همين شأن آدمي است كه گرايش انساني در نگاشتهها بسيارشده است و بررسي آنان نيز به عمق و تنوع بيشتري نيازمند است.
عصر سعدي مصادف با استيلاي مغولان بر اين سرزمين است. استيلايي كه در پي آن، كشتارهايبيامان، قتل عامهاي پي در پي، شكنجهها و آزارها، ساختن منارهها از سرهاي آدميان، دزدي و غارت، دروغ وتزوير، مخالفت با شرع و اخلاق و انسانيت در اين سرزمين رواج يافت. هم زمان، اروپا درگير و دار جنگهايصليبي است كه در فاصله قرن يازدهم تا سيزدهم در اين سرزمينها اتفاق افتاد.
سعدي با عطف بدين امر كه «نيكي و بدي در گهر خلق سرشته است» در جهت آموزش اخلاق اجتماعيكوشيده و در همان حال نيز به قهرمانان آثارش فرصت استقلال شخصيت و امنيت داده است.
«سعدي همگام با شخصيتهاي حكاياتش پيش رفته و به جهت نزديكي بسيار بدانان و نيز خصيصةانسانشناسياش ما را از ويژگيهاي دروني شخصيتهايش آگاه ميسازد».1
گويي آثار سعدي، بازتاب و عصاره فرهنگ و سنت ايران است.
«سعدي در خلق آثار خويش تنها واقعيتگرايي را مدنظر داشته و چون به واسطة اين واقعيتگرايي درصدد بيان حقايق به جهت دستيابي به راهكارهايي در جهت بِهْ زيستي و نيك زيستي انسانها بوده، بيمحابابه شرح ميپردازد و در اين ميان در خلق و تصوير شخصيتهاي حكاياتش، تمامي پيچيدگيها، حسنات،صفتها و كمبودهاي شخصيتي آنان را بيان مينمايد و از مطلق گرايي نيك و بد ميپرهيزد».2
شخصيت يكي از عناصر زيربنايي و مهم حكايات سعدي دربوستان و گلستان است. به واقع،شخصيتها، درونمايه و طرح كلي يك مجموعه به هم پيوسته هستند كه هر اثر روايتي و نمايشي را بنيانمينهند. در لابهلاي حكايات ميتوان روابط گوناگوني را ميان اجزاي حكايات باز يافت. اين رابطهها عبارتنداز:
1. رابطه منطقي: در اين رابطه سعدي با توجه به قرار گرفتن جامعه در برهة معيني از تاريخ و برحسبساختارهاي مشخص و فرايندهايي كه خصلت آنها را در آن لحظه شكل ميدهد، به بررسي روابط ميپردازد.
«يكي را از ملوك عجم حكايت كنند كه دست تطاول به مال رعيت دراز كرده بود و جور و اذّيت آغاز كرده تابه جايي كه خلق از مكايد فعلش به جهان برفتند و از كربت جورش راه غربت گرفتند. چون رعيت كم شد، ارتفاعولايت نقصان پذيرفت و خزانه تهي ماند و دشمنان زور آوردند
هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد
|
گو در ايام سلامت به جوانمردي كوش
|
بندة حلقه به گوش ار ننوازي برود
|
لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه به گوش
|
باري به مجلس او در، كتاب شاهنامه همي خواندند در زوال مملكت ضحاك و عهد فريدون. وزير ملك راپرسيد: هيچ توان دانستن كه فريدون كه گنج و ملك و حشم نداشت، چگونه بر او مملكت مقرر شد؟ گفت: آنچنان كه شنيدي، خلقي بر او به تعصب گرد آمدند و تقويت كردند و پادشاهي يافت. گفت: اي ملك چو گرد آمدنخلقي موجب پادشاهي است، تو مر خلق را پريشان براي چه ميكني؟ مگر سر پادشاهي كردن نداري؟
همان به كه لشكر به جان پروري
|
كه سلطان به لشكر كند سروري
|
ملك گفت: موجب گرد آمدن سپاه و رعيت چه باشد؟ گفت: پادشه را كرم بايد تا بر او گرد آيند و رحمت تادر پناه دولتش ايمن نشينند و تو را اين هر دو نيست
نكند جور پيشه سلطاني
|
كه نيايد ز گرگ چوپاني
|
پادشاهي كه طرح ظلم افكند
|
پاي ديوار ملك خويش بكند
|
ملك را پند وزير ناصح موافق طبع مخالف نيامد. روي از اين سخن در هم كشيد و به زندانش فرستاد. بسيبر نيامد كه بني عمّ سلطان به منازعت خاستند و ملك پدر خواستند. قومي كه از دست تطاول او به جان آمدهبودند و پريشان شده، بر ايشان گرد آمدند و تقويت كردند تا مُلك از تصرف او به در رفت و بر آنان مقرر شد.
پادشاهي كاو روا دارد ستم بر زير دستدوستدارش روز سختي دشمن زور آوراستبا رعيت صلح كن وز جنگ خصم ايمننشينزان كه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است
(گلستان، ص 43)
بدين ترتيب سعدي اين نكته را يادآور ميشود كه در همه جا دولت از گروههاي اجتماعي خاصي تشكيلشده است و براي استقرار و دوام حضور خويش، بر پشتيباني گروهها و نيروهاي خاصي تكيه ميكند. همچنين در حكاياتي از اين دست بر اين نكته تأكيد ميكند كه دولت گرچه عاليترين مظهر قدرت سياسي است،اما خود جداي از سلطة نيروهاي اجتماعي نميباشد.
2. رابطه ارزشي: در اين نوع رابطه كه هدف از آن گسترش دامنة فرايندهاي شكل دهندة جهان پيرامون ماو درك آن ميباشد، نهادهاي گوناگوني چون خانواده، مذهب، آموزش و پرورش و ديگر نهادهاي موجود درجامعه انساني وجود دارند كه از طريق شناخت آنان و درك روابط ميان آنان ميتوانيم ارزشهاي فردي،اجتماعي، فرهنگي، ديني و مدني را دريابيم. براي دستيابي بدين مهم سعدي با قرار دادن فرد در زمينةاجتماعي و كوشش براي درك شيوههاي پيچيدة تأثير گذاري و شكلدهي متقابل جامعه و فرد به تبيين ارزشيخاص ميپردازد.
«دزدي به خانه پارسايي آمد. چندان كه جُست چيزي نيافت. دل تنگ شد. پارسا خبر شد. گليمي كه بر آنخفته بود، در راه دزد انداخت تامحروم نشود.
شنيدم كه مردان راه خداي
|
دل دشمنان را نكردند تنگ
|
تو را كي ميسر شود اين مقام
|
كه با دوستانت خلاف است و جنگ
|
مودّت اهل صفا چه در روي و چه در قفا نه چنان كز پَسَت عيب گيرند و پيشت بيش ميرند.
در برابر چو گوسپند سليم
|
در قفا همچو گرگ مردم خوار
|
هركه عيب دگران پيش تو آورد و شمرد
|
بيگمان عيب تو پيش دگران خواهد برد»
|
(گلستان، ص 71)
3. رابطه اعتقادي: در اين رابطه، سعدي شخصيتهاي مختلف حكاياتش را در برابر تعهدات اخلاقيشان وباورهاي قلبيشان به بوتة آزمايش ميگذارد.
«پارسايي را ديدم بر كنار دريا كه زخم پلنگ داشت و به هيچ دارو بِهْ نميشد. مدتها در آن رنجور بود وشكر خداي عزوجّل عليالدوام گفتي. پرسيدندش كه شكر چه ميگويي؟ گفت: شكر آن كه به مصيبتي گرفتارمنه به معصيتي.
گر مرا زار به كشتن دهد آن يار عزيز
|
تا نگويي كه در آن دم غم جانم باشد
|
گويم از بنده مسكين چه گنه صادر شد
|
كاو دل آزرده شد از من، غم آنم باشد»
|
(گلستان، ص 77)
4. رابطه منطق جدلي براساس گفتگو و مناظره: سعدي در اين رابطه به گفتگو مينشيند. در وضعيتآرماني گفتگو، افراد با ديگران صحبت ميكنند تا درباره اين كه كدام انديشهها و ارزشها بهترند، به تفاهمبرسند، نه اين كه براي تحقق بخشيدن به انديشههاي خود به نزاع و جنگ برخيزند. (همانند جدال مدعي باسعدي).
5. رابطة منطق ذهني نويسنده: در اين رابطه سعدي با تكيه بر اين باور كه روابط اجتماعي را بايد عقلهدايت كند و نه پندارهاي نادرستي كه گاه از سنت سرچشمه ميگيرد و يا گاه براساس تكرار و تلقينهاينادرست، شكل موجهي يافته است، به تبيين موضوع مورد نظر ميپردازد. مردمشناسي فلسفي وي او را بر آنميدارد كه به انسانها هم چون عوامل فعال در ايجاد شرايط گوناگون اجتماعي بنگرد و جايگاهشان را از اينمنظر مدنظر قرار دهد. در اين جايگاه، سعدي شرايط را از يك بُعد وجودي (آن چه كه وجود دارد) به يك بُعدهنجاري (آن چه كه بايد وجود داشته باشد) هدايت مينمايد.
«عابدي را حكايت كنند كه شبي ده من طعام بخوردي و تا سحر ختمي در نمار بكردي. صاحبدلي شنيد وگفت: اگر نيم ناني بخوردي و بخفتي بسيار از اين فاضلتر بودي.
اندرون از طعام خالي دار
|
تا در او نور معرفت بيني
|
تهي از حكمت به علت آن
|
كه پُري از طعام تا بيني»
|
(گلستان، ص 82)
مردمشناسي فلسفي وي او را بر آن ميدارد كه به انسانها هم چون عوامل فعال در ايجاد شرايط گوناگوناجتماعي بنگرد و جايگاهشان را از اين منظر مدنظر قرار دهد. در اين جايگاه، سعدي شرايط را از يك بُعدوجودي (آن چه كه وجود دارد) به يك بُعد هنجاري (آن چه كه بايد وجود داشته باشد) هدايت مينمايد.
در گلستان به فراست ميتوان تمامي خصايص و ويژگيهاي اجتنابناپذير آدميان را بازجُست،ويژگيهايي كه وسعت دامنة معقولات آن از اوج تا فرود است و خود در بردارندة تمامي صفات نيك و بدآدميان است.
سعدي در انديشه پيريزي «فرهنگي نوين» در عصر خويش است؛ چرا كه تنها اين «فرهنگ نوين» است كهاز خوش بيني نسبت به تواناييهاي بشر براي حل مشكلات جمعي و فردي، درمان رنج بشري و غني ساختنزندگي اجتماعي برخوردار است. اين فرهنگ توانايي انسانها را در به دست آوردن دانش پيرامون جهاناجتماعي و نيز شيوة بهرهجويي از آن و شكل دادن آنها را به گونهاي سودمند افزايش ميدهد. در اين فرهنگ،انسانها ميكوشند تا در برابر عوامل حاكم بيروني، استقلال فردي و هويت ملي خويش را حفظ نمايند وميراث تاريخي خويش را از گزند دور بدارند. سعدي نيز در اين ميان به تقويت و ترويج اين انديشه ميپردازد وبا يادآوري ارزشهاي انساني آنها، آنان را بدين مسير سوق ميدهد.
در اين فرهنگ، انسانها ميكوشند تا در برابر عوامل حاكم بيروني، استقلال فردي و هويت ملي خويش راحفظ نمايند و ميراث تاريخي خويش را از گزند دور بدارند.
سعدي باب نخست گلستان خويش را با سيرت پادشاهان و باب دوم را در اخلاق درويشان آغاز مينمايدتا بدين طريق به تعديل شرايط و وضعيت موجود در عصر خويش بپردازد، چرا كه در اجتماع ايران عصرسعدي ميتوان از يك طرف پادشاه صاحب اختيار را سراغ گرفت و از طرف ديگر رعايايي فاقد اختياراتاجتماعي و از آن جهت كه حكومت و مردم موضوعات مهم قابل تصور عصر سعدي ميباشند، اين دو مقولهدر نخستين بابهاي اين مجموعه جاي يافتهاند. او ميكوشد تا پايههاي انديشهاي را بنيان نهد كه در امتداد آن،پايان عصر استبدادي كه از قرنها پيش آغاز شده بود و با موج حمله مغول شدت يافته بود، رقم زده شود. دراين جامعة آرماني فاصلة پادشاهان و رعايا اندك اندك كاسته ميشود به گونهاي كه رعايا ميتوانند از حق وحقوق انساني خويش صحبت نموده، آن را از سردمداران باز جويند. سعدي به گونهاي با تشريح وضعيتموجود و نيز بيان نمودن و آشكار ساختن حقوق مدني افراد در نگاشتههايش به شهروندان آگاهي توأم باشهامت ميبخشد كه به وسيلة آن خواهان تغيير وضعيت خويش باشند و بدين وسيله حكومتي را نهادينهنمايند كه هدفش فراهم نمودن زمينهاي براي عملي شدن منافع شهروندان و رعايا باشد. در واقع ايجاد اينآگاهي، شرايطي را رقم ميزند كه در آن افراد از نظر عموم مردم، دارندگان حق مشروع يا قدرت مشروعپنداشته ميشوند. سعدي ميكوشد تا حقوق مدني مردم را به آنان يادآور شود و از خودشان ياري ميجويد تااين حقوق در جامعهشان ايجاد شود، چرا كه حقوق مدني نخستين حقوق شهروندان محسوب ميگردد،حقوقي چون؛ آزادي بيان، حق محاكمة منصفانه، دسترسي برابر به امكانات اجتماعي، امنيت اجتماعي و...
بيشك هر جامعه به موجب تعارضات دروني خود دربرگيرندة گروهها، طبقات و نيروهاي گوناگوناست، طبقات مختلف اجتماعي كه ماهيتي اقتصادي، نظامي، آموزشي و... دارند. سعدي با در نظر گرفتنويژگي قشرهاي اجتماعي افراد و نيز شئونات اجتماعي آنان كه همانا وضعيت زيست فرهنگي آنان است، بههدايت آنان و پند و اندرز دهي آنان ميپردازد. او پيوسته بر آن است تا سلاطين و پادشاهان را بدين نكتهيادآور شود كه حقوق تام و مصالحهناپذير انساني پيوسته در برابر مصالح دولتي و سياسي ارجحيت دارد.او معتقد است كه تضمين سلامت و امنيت فردي در جامعه تنها در صورتي امكانپذير است كه منشاء وصاحب قدرت سياسي، به حفظ و حراست از حقوق افراد جامعه توجه نموده، بدان عمل نمايد. اگر درحكايتهاي سعدي با طغيان و سركشي رعايا روبهرو ميشويم، تنها بدين جهت است كه حاكمان جبار، حقوق انساني رعايا را از ياد برده، بدان ارج نمينهند.
سعدي قدرت دولت را به مشروعيت ميشناسد، اما در برابر اين قدرت و پذيرش آن، مسئوليتها و وظايفيرا نيز براي پادشاهان و صاحبان قدرت در برابر مردم و رعيت خاطر نشان ميسازد كه عدول از آن را مرادفبا جرم و جنايت و بيعدالتي ميداند. در اين ميان پادشاهان با رعايت اصول وظايفي خويش، ميتوانند در كمالقدرت ادامه بقا داده و رعايا نيز در همان سطح وظيفه با دريافت حقوق انساني خويش بزيند.
او بر آن است تا تمامي مسايل را حول محور عقل هدايت نمايد چرا كه از ديدگاه وي نظام اجتماعيمجموعهاي است عقلاني كه مبتني بر رفتارها و نگرشهاي عقلاني اشخاصي است كه نقشهاي مختلفي را درآن ايفا مينمايد.
از آن جا كه وي معتقد است كه فرهنگ جامعه به عنوان مجموعة نگرشهاي جا افتاده و مستقر قديمي ياالگوهاي تفكري و ارزش گذاري عملي است كه مستمراً از نسلي به نسل ديگر انتقال مييابد و در نحوة عملكردنيروهاي اجتماعي مؤثر است، در پيريزيِ فرهنگي دقيق و سالم، نهايت ظرافت و دقت را به كار ميبرد.
مردمان عصر سعدي نيز مردماني هستند كه در حد توان و امكان خويش در صدد پاسخ اين ظلم و ستمبوده، خاموش نمينشينند، هر گاه فرصتي دريابند پيام خويش را و يا سخنان دادخواهانة خويش را به گوششاه ميرسانند و اعادة حقوق انساني خود را مينمايند.
در تمامي اين موارد او بر آن است تا فاصلههاي ايجاد شدة اجتماعي را كه شامل شكافهاي فرهنگي،قومي، زباني، مذهبي و اجتماعي است و به واقع ماحصل مسايل و حوادث اجتماعي است، به گونهاي بيرنگنمايد تا بتواند به انسجام و همبستگي ملي كه غايت نهايي وي ميباشد، دست يابد؛ چرا كه در صورت استمراراين امر و عمق يافتن اين فاصلهها و شكافهاي موجود در سطح اجتماع، با گذر زمان، مردمان هويت مليخويش را نيز به دست فراموشي خواهند سپرد و در نهايتِ از هم گسيختگي، جامعه به سوي قهقهرايي عظيمسوق خواهد يافت. او در صدد آن است تا ميان طبقات گوناگون اجتماعي كه عمدتاً متشكل از صاحبان قدرت،حاكمان و رعيت يا مردمان عادي اجتماع هستند، نوعي وفاق ايجاد نمايد، گرچه او قادر به از بين بردن اينفاصلههاي طبقاتي نيست، اما در تلاش است تا هر طبقه و گروه را با حقوق انساني و مسئوليتهايش آشناسازد تا از اين طريق، با حفظ ويژگيهاي اجتماعي هر طبقه، به انسجام و وحدت ملي مورد نظر دست يابد؛ چراكه بيشك هر جامعه از نيروهاي اجتماعي آن تشكيل شدهاند كه اين نيروهاي اجتماعي خود مجموعة طبقات وگروههايي هستند كه بر روي زندگي اجتماعي خويش به معناي كلي آن تأثير ميگذارند و ميتوانند به شيوةمستقيم يا غير مستقيم در مسايل گوناگون نفوذ كرده، در صدد تعيين معيارهاي كرداري هر طبقه يا گروه ونيز تعيين وظايف و حقوق آنان برآيند.
او تلاش مينمايد تا ظن نيك انگاري را در جامعهاي كه مردمان به جهت بلايا و مصايب گوناگون از دستدادهاند، تقويت نمايد، چرا كه از ويژگيهاي هر نظم اجتماعي جهت حفظ، تداوم استمرار اركان خويش، حفظانسجام و همبستگي اجتماعي و نيز حل منازعه به منظور ايجاد نظام هنجاري و حقوقي ميباشد.
در لابهلاي حكايات بوستان آن چه را كه ميتوان به فراست دريافت، حضور حكيمي، انديشمندي، عالمي،پارسايي و يا خردورزي است كه در واقع تشكيل دهندة قشر يا گروه ذي نفوذي در ميان نظامهاي سنتي وحكومتي جامعه ميباشند، بدين معنا كه آن چه را كه اين حكيمان در قالب پند و اندرز كه خود برگرفته ازباورهاي مذهبي و يا احترام به سنن آنان است، به مردمان يادآور ميشوند، باز هم به جهت پذيرش مذهبي ونيز احترام به سنتهاي موسوم خويش، مورد قبول و تأمل آنان واقع ميشود. پند و اندرز اين عالمان، قشر ياگروه خاصي را در بر نميگيرد، تمامي طبقات اجتماعي از حاكم تا رعيت، به فراخور باورهاي مذهبي واعتقادات ديني خويش با اين نكتههاي عنوان شده، درگير شده، به تأمل مينشينند و در همان راستا نيز بهنتيجهگيري پرداخته، نسبت به كنش موجود واكنش نشان ميدهند. با نگرش و تأملي به تاريخ بشريت، ايننكته بر ما هويدا ميگردد كه كل زندگي جمعي انسانها در وجوه مختلف آن، در بستري از تجربة مذهبيجريان داشته است. تجربه تاريخي و اجتماعي انسان در لفافه و هالهاي از تجربه ديني پيچيده شده است.
شايد بتوان گفت كه در بوستان سعدي با نوعي جامعهشناسي مذهبي روبهروييم، آن نوع جامعهشناسيكه در آن ميتوان به بررسي كلي عوامل اجتماعي مؤثر بر رفتار مذهبي و عوامل مذهبي مؤثر بر رفتاراجتماعي انسانها به تفحص و قضاوت پرداخت. بدين معنا كه در بوستان آن چه بيش از گلستان غالب است،در واقع هشدار و انذارهايي است كه سعدي به عنوان خردمندي آگاه به مردمان عصر خويش يادآور ميشودتا با آگاه ساختن آنان از عواقب كرداريشان به نوعي، ابتكار عمل و آزادي عمل را از آنان واستاند و بدانسويي كه خود به عنوان انديشمندي آگاه و انسان دوست، ميانديشد، سوق دهد.
گلستان مجموعة واكنشهاي سعدي نسبت به شكستهايي است كه حكومت زمان در جنگ با مغولانمتحمل شده است و سعدي تنها راه حل اين بحران را تجديد نظر در رفتار حاكمان با مردمان ميداند.
سعدي در گلستان ژرف گراست. آن چه كه در گلستان به گونهاي نوين تجلي يافته و از اين جهت بابوستان متفاوت گرديده، انديشههاي عملي است كه سعدي آنها را در حكايتها مطرح نموده است و ناظر برمناسبات حكومت و مردم است.
در گلستان و بوستان بيشتر از دو نوع اخلاق يا فلسفه اخلاق نشان مييابيم، اخلاق آرماني ـ فردي دربوستان و اخلاق عملي ـ اجتماعي در گلستان.
در بوستان ميتوان نوعي جبر مشيتي و اختيار را باز يافت، اما انسانهاي گلستان دستبازترند، تقديرمحتوم و مختوم بر آنها سايه نيانداخته و بدين جهت هومانيسم سعدي در اين رهگذر بهتر جلوه ميكند.
بر خلاف گلستان شخصيتهاي بوستان سعدي منفعل بوده و پندپذير. گويي ميتوان هميشه به راحتيآنان را دعوت به ساختن شرايطي بهتر و دنيايي زيباتر نمود. اين شخصيتها مبتكر و خلاق نبوده و تنها اميدبه دنياي ديگر و يا نتيجة عمل خويش بستهاند.
آنان اهل ماجراجويي نيستند. گويي در ميان آنان آزادي عمل وجود ندارد و پيوسته در پي هشدار و انذاريكديگر ميباشند.
شخصيتهاي حاضر در گلستان مبتكرند و اهل عمل. در برخي مواقع نيز چنان بيپروا عمل نموده كه گاهموجبات ندامت خويش را فراهم مينمايند. در گلستان از پند دهي حكيم سعدي اثري نمييابيم. سعدي بهشخصيتهاي گلستانش اجازة عمل ميدهد. آنان خود پايان ماجرا را رقم ميزنند و خود نيز مجازات شده و ياپاداش مييابند. سعدي تنها در انتهاي ماجرا به جمعبندي دست زده و نه پند دهي. در بوستان با ذكر خاطرههاو افسانهها و پند و اندرزها روبهروييم، اما در گلستان باكنش واقعي شخصيتها در برابر مسايل گوناگونمواجه ميشويم.
انسانها و شخصيتهاي موجود در بوستان سعدي از همان نوع شخصيتها و تيپهايي هستند كهميتوانيم در گلستان سعدي آنها را سراغ بگيريم. همان انسانهاي طبيعي با باورها و كردارها و خصايصويژه خويش. گاه ظالمند و گاهي مظلوم، گاه پارسايند و گاه عابد عبادت نماي، گاه سلطانند و گاه رعيت، گاهعالمند و گاه نادان، گاه توانمند و گاه ناتوان، گاه زردوست و گاه زربخش، گاه كريم و گاه سفله، گاه منعم و گاهخواهنده اما با كمي انديشه و تأمل در مييابيم كه شخصيتهاي حاضر در بوستان همانند شخصيتهايحاضر در گلستان به خودي خود به كرداري دست نمييازند، هميشه نتيجه و عاقبت كار هويداست، كمترميتوان سراغ گرفت كه حقي ضايع ميشود و يا مظلومي از بين ميرود.
به هر روي سعدي در آثار خويش به عنوان روشنفكري نمود مييابد كه در صدد توسعه و پيشبردفرهنگ جامعة خويش است. روشنفكري كه براساس تعابير گوناگون از چار چوبهاي سنتي در هر زمينهفراتر ميرود، در صدد ايجاد ارزشهاي نوين و نيز احياي ارزشهاي فراموش شده با رويكردي نوين در هرزمينه ميباشد، دستگاههاي فكري جديدي براي تبيين وجوه مختلف مشكلات زندگي عرضه مينمايد، با بهكارگيري قدرت انتقادي به حل و فصل مسايل و مشكلات عملي موجود در جامعه ميپردازد، فلسفههاي نوينيبراي بِهْ زيستي در جوامع انساني ارايه مينمايد، از وضعيت موجود اجتماعي و سياسي انتقاد ميكند وميكوشد تا با گذر از انديشههاي رايج و سطحي، فرهنگ، علم و هنر و انديشة مردمان را ترقي بخشد. او برآرمانهايي چون ترقيخواهي، آزادي، عدالت و برابري حقوق انساني تأكيد ميورزد.
سعدي در آثارش در صدد خلق انديشههاي نوين است، به مصلحت عمومي ميانديشد و از وابستگي وتكيه به طبقة خاص اجتماعي ميگريزد، مشربها و بينشهاي گوناگون را به محك آزمايش مينهد و براساسباورهاي هر گروه در صدد عرضة «شيوة نوين زندگي» توأم با مسالمت و بِهْزيستي است. تعقل و تفكر را درامور جامعه، سياست، فرهنگ و زندگاني روزمره وارد ميسازد و به خلق نظريات و راه كارهاي اجتماعيمرتبط با فرهنگ مدني مردمان ميپردازد و در آن آرمان شهر خويش جامعه را و مردمان جامعه را به سويخواستهها و علايق آرماني راستين در مقابل علايق روزمره و گذرا هدايت مينمايد. او به شناخت مشكلات وتعارضات اصلي اجتماع پرداخته، راه حلهايي بنيادين و نهادينه را كه برگرفته از نوانديشي و علاقة ژرف ويبه مردمان است، ارايه مينمايد. او عالمانه و صميمانه به «دردشناسي» اجتماعي دست مييازد و به سلببدبيني و بياعتمادي، در مورد درمان رنجهاي بشري و اجتماعي بر ميآيد. او تمامي دانش و علم و آگاهي وتجربة خويش را به كار ميجويد تا نسبت به نيازهاي واقعي مردمان آگاه گرديده، طرق وصول بدانان رادريابد. او پيوسته خواهان دگرگونيهايي در سطح اجتماع خويش است، چرا كه او شرايط موجود را با شرايطآرماني كه در بينش و ذهنيت خود دارد، مقايسه نموده، از درِ پند و اندرز بر آمده، مردمان را به سويي هدايتميكند كه از نقطه نظر جهان بيني وي، شرايط مطلوبتري را براي زيستن فراهم مينمايد. در اين پويه عقلگرايي مهمترين ويژگي شخصيتي وي ميباشد. در ساية چنين گرايشي است كه وي وضعيت نهادهاي موجوداجتماعي را انتقادپذير مييابد.
او به آزادي مردمان، برابري حقوق انساني، عدالت، مسامحه، نوع دوستي و انسانيت ميانديشد و درعلايق فكري و آرمانهاي نظري خويش، اين ويژگيها را براي مردمان جستجو مينمايد.
با چنين نگرشي به اجتماع، دستگاههاي قدرتي در جامعه، نه تنها مانعي بر سر راه سعادت و بِهْ زيستيطبقات گوناگون اجتماعي به شمار نميرود، بلكه در اصل تداوم حضور طبقات گوناگون اجتماعي را نيز منجرميشود.
سعدي با رويكردي از اين دست به اجتماع، در صدد پيريزي جامعهاي مدني است كه در ساية آن قدرتآمرانه و تابعيت محض از بين ميرود و افراد اجتماع تنها در ساية يك انسجام و وحدت ملي و همبستگي مليميزيند.
پي نوشت:
1. تجدد و تجدد ستيزي در ايران، ص 83.
2. همان، ص 76.
منابع:
1. بشريه، حسين، جامعهشناسي سياسي، تهران، نشر ني، 1380.
2. ترابي، علياكبر، جامعهشناسي و ادبيات، تهران، نشر نوبل، 1370.
3. تراويك، باكنر، تاريخ ادبيات جهان، ترجمة عربعلي رضايي، تهران، نشر فرزان، 1373، 2 ج.
4. حديدي، جواد، از سعدي تا آرگون، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1373.
5. رستگارفسايي، منصور، مقالاتي درباره زندگي و شعر سعدي، تهران، نشر اميركبير، 1375.
6. سليم، غلامرضا، جامعهشناسي ادبيات يا اجتماعيات در ادب فارسي، تهران، نشر توس، 1377.
7. كليات سعدي، به اهتمام محمدعلي فروغي، تهران، نشر مركز، 1372.
8. موحد، ضياء، سعدي، تهران، طرح نو، 1373.
9. ميلاني، عباس، تجدد و تجدد ستيزي در ايران، تهران، نشر آتيه، 1378.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/18 (3162 مشاهده) [ بازگشت ] |