سعدي و امرسون كريستينا گريجيو
بس روزگارها كه برآيد به كوه و دشت
|
بعد از من و تو ابر بگريد به باغ و راغ1
|
اين شعر يكي از بهترين اشعاري است كه در كتاب غزليات سعدي وجود دارد و هم چون اشعار امرسونريشه طبيعت گرايانه دارد. امرسون در اشعار عاشقانهاي كه ميسروده، لذت خلوت با احساسات دروني راستوده و بر آن باور است كه «تنهايي سبز»2 از هر همنشيني دلنشينتر است.
طبيعت، انسان خاكي را به انسان وارستهاي مبدل ميسازد. براي انساني كه افق طلايي را از نشيمنگاهخويش عزيزتر ميدارد، تنهايي او را به درك واقعيتي ميرساند كه همواره اما ناخودآگاه او را همراهيميكرده است. چرا كه واقعيت پيش از آن كه در طبيعت بروز كند، در وجود دروني انسانها وجود دارد.
در حقيقت هنگامي كه انسان عميقاً به طبيعت خيره ميشود، زيبايي حقيقت را درك ميكند و درمييابد كهوي نيز بخشي از اين دنياي حيرتآور است.
روح آدمي زيبايي محض و ابدي عالم برين را به ياد ميآورد، جايي كه پيش از تولد در آن ميزيسته وهمان جايي كه سيماي خدا را در آن ميديده است و آرزو ميكند كه ديگر بار بدان جا باز گردد.
هنگامي كه انسانها در برابر واقعيت ابدي زندگي قرار ميگيرند، واقعيت تنهايي را درك ميكنند.
نياز به جاودانگي با تمام فريبندگي و جذابيتهايش و در كنار آن احساسات انسانها نسبت به رنج وعذاب فناپذيريشان بروز ميكند و وجود معناي عميقتر و مقامي برتر و ماورايي مييابد.
روح آدمي درمييابد كه سرنوشتي فناناپذير دارد. مرگ به مثابة رهايي از قيد و بندهاي انساني و رسيدنبه بعد معنوي و زيبايي است كه روح انسان از آن سرچشمه گرفته است.
مكتب نوافلاطوني بر اين نكته تأكيد دارد كه شكلگيري جهان نشأت گرفته از هستي است كه روح زندگيرا به جهان ارزاني داشته است.
جهان با طبقات مختلفي بنا نهاده شده است. از بالاترين حد كمال تا پايينترين مرتبه آن. در اين سيرنزولي در طبقه اول عقل و شعور و در طبقه دوم روح جهاني است كه ساير روحها را نيز به همراه دارد و درپايينترين طبقه جهان معقول گنجانده شده است.
اديان اسلام و مسيحيت نسبت به جهان هستي چنين نگرشي دارند. زيبايي جهانِ معقول، نشاني از زيباييخداوند است، هم چون نظريه مكتب نوافلاطون اما تشكيل جهان هستي نتيجه عشق پرودگار نسبت به ابنايبشر است و تنها يك پديده طبيعي نيست. خداوند دوستدار بندگانش است و ميخواهد كه بندگانش نيزدوستدار وي باشند.
فلسفه نوافلاطوني و طبيعت گرايي بر بينش سعدي و امرسون تأثير گذاشته است.
به هر صورت درك سعدي و امرسون از عشق و طبيعت تنها يك ويژگي ايدئولوژيك نبوده است. اين دركارزشي بوده است كه هدف رشد اخلاقي و عقلي براي رسيدن به خود را دنبال ميكرده است. با اين تفاوت كهامرسون عقايد خويش را به گونة منثور و سعدي افكارش را با طراوت اشعار جاودانش بيان كرده است.
شور و هيجاني كه امرسون آشكارا درباره طبيعت توصيف ميكند، نشان دهنده نفوذ بيقيد و شرطعرفان در افكار وي است.
«همان طور كه در جنگل قدم ميزدم، ناگهان احساس كردم كه هيچ چيز نميتواند در من تأثير كند... زمانيكه بر زمين برهنه ايستاده بودم و غرق در تماشاي آسمان آبي و بيكران بودم از ارتباط خويش با طبيعتمسرور بودم، آه اين شادي و سرمستي را از من مگيريد... هم چون فروغ چشمانت در ذهن خويش در مقابل اينتصوير چراغي را پيوسته مشتعلدار، چراغي كه هيچگاه خاموش نگردد».3
گوناگوني استعارات تمثيلي در غزل به وفور مشاهده ميشود.
قصيده گونهاي از شعر است كه مضامين غير مذهبي دنياي بدوي اعراب را در بر ميگيرد كه شاملخاطرات عاشقانه، درنده خويي حيوانات، خشونت و يا فخر و مباهات ميشود.
سلاست و تنوع الهامگيريهاي مختلف از قصيده به اسلوب خشك غزل وارد شد. در غزل با مضامينعابدانه و تمثيلي هم چون رحمت خداوند بر گناهان بندگانش و مدح و ستايش نور خورشيد كه آدميان رابهرهمند ميسازد روبهروييم و اين امر به مثابه لطفي است كه عشق و زيبايي به هنگام گرفتاري ارزانيميدارند.
غزل تنها سرودهاي است كه از عشق سخن ميگويد همان عشقي كه وجود و زيبايياش را با مشاهدةزيباييهاي جهان مادي درك ميكنيم و همين جاست كه باز هم تأثير مكتب نوافلاطوني را درمييابيم.
سعدي پيوسته هراس خود را از اين كه معشوقش او را درك نكند و هم چنين افسوس خود را براي عجز وناتواني عشق در برابر بياعتنايي و بيعلاقگي معشوق كه از هر دشنام در جهان سختتر است، بيان ميكند:
هر غزلم نامهاي است صورت حالي در اونامه نوشتن چه سود، چون نرسد سويدوست4 در اشعار سعدي ميتوان استعاراتي از ادبيات كلاسيك را يافت. كلمات آشكار و نهان كه هر دو با هم درمضامين اشعار جاي گرفته است. سعدي را ميتوان «پدر هنر» دانست.
در اشعار وي تلفيق روحانيت و تقدس با عرفان و تصوف به گونهاي است كه هر گاه خواننده معناي حسيشعر را درك ميكند، ناخودآگاه واقعيتهاي معنوي آن نيز با سمبلهاي زيبا و دلفريبش در ذهن خطورمينمايد. تمايز اين دو معني از يكديگر غير ممكن است چرا كه از لحاظ ادبي به هم وابستهاند.
در مقدمه گلستان سعدي شخصي را دعوت ميكند كه از گلهاي فاني نچيند اما در عوض از باغ وي گلي راانتخاب كند همان گلهاي خرد و عقلي كه خداوند بر بندگانش ارزاني داشته و هيچگاه پژمرده نميشوند.
هم چنين سعدي از خداوند ميخواهد كه خاك فارس را كه چنين گلهايي در آن ميرويند، محافظت كند.5
«بامدادن كه خاطر باز آمدن بر رأي نشستن غالب آمد ديدمش دامني گل و ريحان و سنبل و ضيمرانفراهم آورده و رغبت شهر كرده، گفتم: گل بستان را چنان كه داني بقايي و عهد گلستان را وفايي نباشد و حكماگفتهاند: هرچه نپايد دلبستگي را نشايد. گفتا: طريق چيست؟ گفتم: براي نزهت ناظران و فسحت حاضران كتابگلستان توانم تصنيف كردن كه باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عيش ربيعش را بهطيش خريف مبدل نكند.
به چه كار آيدت ز گل طبقي
|
از گلستان من ببر ورقي
|
گل همين پنج روز و شش باشد
|
و اين گلستان هميشه خوش باشد»6
|
***
چشمم بستي به زلف دلبند
|
هوشم بردي به چشم جادو7
|
در شعرهاي سعدي اهميت درخت سرو در فرهنگ فارسي بيان شده است. «درخت سرو مظهر آزادگياست با وجود آن كه ثمر نميدهد هيچ گاه فسرده نميشود و در تمام ايام سال سبز ميماند كه اين ازنشانههاي آزادگان است».8
اما خطاب سعدي تنها به مردماني است كه قلبي پاك و مهربان دارند، همان مردماني كه امرسون آنان رااشخاصي توصيف كرده كه افق و مناظر زمين و زيبايي وصفناپذير كوهها را از هر چيز ديگري در جهانبيشتر دوست دارند. درست همانند همان احساسي كه يك شاعر دارد.
در ضيافت زندگي، خداوند ساقي است و با شراب يگانگي سرخي كه در جامهاي فناناپذير ميريزد، اتحادجهاني را ايجاد ميكند.
ساقي بيار جامي، كز زهد توبه كردم
|
مطرب بزن نوايي، كز توبه عار دارم9
|
زان مي كه ريخت عشقت، در كام جانسعدي
|
تا بامداد محشر، در سر خمار دارم10
|
***
هزار سختي اگر بر من آيد آسان است
|
كه دوستي و ارادت هزار چندان است11
|
اشاراتي كه در اشعار ظريف و روشن حافظ ديده ميشود، آكنده از بيان شدت علاقه خداوند به ابناي بشراست.
زهد و پرهيز حالتي است كه پيرامون احساسات انسانها نسبت به خداوند سخن ميگويد. اين امر ازالوهيت خداوند نميكاهد و باعث ارتقاء و گسترش رابطه ميان خداوند و بندگانش ميگردد. همان خدايي كه درروز پيدايش براي كاستن احساس تنهايي بشر مهر را به وجود آورد. باز هم سعدي و امرسون ارادتمنديخويش را نسبت به عشق خداوند نشان ميدهند. همان احساسي كه ايشان را به دغدغة ناملايمات بشريميكشاند.
انسان سرمست آن قدر از خود بي خود ميشود كه حتي شرابي كه خداوند در قدحش ريخته را ميريزد. ازدردي كه دچارش ميشود، مطلّع است اما آن را تاب ميآورد. هم چون عاشقي كه رنج دردهاي عشق را تحملميكند:
سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست
|
كه خار دشت محبت گل است و ريحاناست12
|
مناظر طبيعي هميشه باعث مجذوب شدن امرسون گشته است. او بر اين باور است كه احساسات آدميهنگامي بروز ميكند كه درمييابد خود نيز بخشي از اين طبيعت زيباست.13
سعدي و امرسون استعارات بسياري از طبيعت گرفتهاند:
«عاشق دلسوخته ميان عصر تابستان و صبح زيبا كه هر دو زمان نغمهسرايي پرندگان است، تشابهميبيند».14
«تمام پرندگان بر شاخههاي درخت از دل و جان عظمت خداي را ميستايند و نغمه ميسرايند».15
نغمة بلبل براي گل استعارهاي متافيزيكي از ستايش عاشق نسبت به معشوقش است و عاشق از چنيننغمه سرايي زيبايي خشنود است.
من نه آن صورت پرستم كز تمناي تو مستم
|
هوشمندانيكهبردهاست؟ آن كه صورتمينگارد16
|
زيبايي معشوق زيبايي خداوند را به ياد ميآورد. عشق همواره با غم همراه بوده است. بازگشت روح بهخداوند براي جبران دردهايي است كه انسان در طول زندگي خويش متحمل شده است.
«درد عشق هميشه با اشك و آه و ناله همراه است، اما هيچ لذت ديگري نميتواند با اين درد و رنج برابريكند».17
آدمي تمامي دردهايي را كه متحمل شده، با حضور معشوق خويش از خاطر ميبرد و بدين ترتيب هردردي و هر آرزويي، هر صبري و هر خاطره دردناكي كمرنگ ميشود.
گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويمچه بگويم كه غم از دل برود چون توبيايي18 در تنهايي، شاعر عميقتر از هر كس ديگري طبيعت را درك ميكند چرا كه وي از بعد مادي انسان خارجگشته و به بعد عشق و زيبايي دست يافته است.
اعتقاد امرسون نسبت به قداست جهان و شعر موكد باور وي نسبت به اهميت احساسات انساني است.تأثيراتي از اين دست را نيز در شعرهاي سعدي ميتوان ديد. بياعتنايي وي نسبت به منطق و عقل به گونهاينمود مييابد كه عقل در برابر آتش سوزان عشق عاجز و ناتوان است.
عقل را با عشق زور پنجه نيست
|
احتمال از ناتواني ميكند19
|
در ادبيات فارسي پروانه سنبل دلباختگي است.
شبي ياد دارم كه چشمم نخفت
|
شنيدم كه پروانه با شمع گفت:20
|
كه من عاشقم گر بسوزم رواست
|
تو را گريه و سوز باري چراست؟
|
بگفت: اي هوادار مسكين من
|
برفت انگبين يار شيرين من
|
چو شيريني از من به در ميرود
|
چو فرهادم آتش به سر ميرود
|
همي گفت و هر لحظه سيلاب درد
|
فرو ميدويدش به رخسار زرد
|
كه اي مدعي عشق كار تو نيست
|
كه نه صبر داري نه ياراي ايست
|
بنابراين در ضيافت عشق، شراب عشق از جانب خداوند به ما ارزاني ميشود و پروانه خود را قربانيمعشوقش ميكند، ما نيز ميبايست هم چون سعدي شجاعت از دست دادن نقرة دل را داشته باشيم.
راه گم كرده از طريق صلاح
|
در بيابان غفلت افتاده21
|
عاشق هم چون فقيري است كه تنها سكة نقرهاش را از دست داده و ديگر هم قادر به يافتنش نيست و بدينجهت ميبايست باقي ماندة عمر خويش را با درد و اندوه به سر برد.
امرسون در داستان «دوستي» عشق را از ملزومات خداوندي دانسته است. اين امر را به قرآن نيز استنادداده است. درك وي از خداوند با حسرت داشتن شادي مطلق همراه است.
«هر فردي به اندازه فهم خويش به انسان بودنش با ديدة رنج و عذاب مينگرد... خود را در زندگي ماديهمچون اسيري ميداند كه ميبايست دايم در انتظار اتفاقات آتي باشد».22
روح بالهايش را از دست داد و از كالبد خويش جدا گشت و اين همان معناي غم و اندوهي است كه انسانهابه هنگام درك دوري از واقعيت خيالانگيز و زيبا بدان دچار ميشوند.
در جهان بيني امرسون دليل و منطق نميتواند ميان عشق آسماني و تعلق روح به طبيعت و زيبايي رابطهمنطقي ايجاد كند.
پايمردم عمل بود آن گه كه عشقم دست داد
|
پشت دستي بر دهان عقل سودايي زدم23
|
***
گر فلاطون به حكيمي مرض عشق بپوشد
|
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش24
|
مضامين ديوانگي در نوشتههاي امرسون نيز هم چون سعدي نمود مييابد.
مجنون كه ديوانه عشق است پلههاي دانش را بدون مداخله عقل پيموده است و خود را به روشنايي غزلياتسپرده كه از طريق مكاشفه انسان را به خدا ميرساند. او هم چون خط نوري است كه ماهيت وجودي انسان رابرايش آشكار ميسازد.
سعدي زيبايي را چون ارمغاني ميداند كه تمام مشقات عشق را بر وي هموار ميسازد. سعدي شاعريعارف و امرسون شاعري اندشمند است.
چرا امرسون، مايكل، عارف فرانسوي را به عنوان رفيق گرمابه و گلستانش انتخاب نمود و بعد از خواندنگلستان انديشههاي خود را در سعدي مييابد؟
اين امكان وجود دارد كه امرسون نسبت به فرهنگ ايراني به وسيله ديوان گوته آشنايي يافته است. در اينكتاب گوته آسيا را مانند مكان زيبايي به تصوير كشانده است كه هنوز هم مملو از ادبيات و ارزشهايي استكه غربيان آنها را از دست دادهاند. كشف آسيا تنها موقعيت براي بازگشت دوبارة غرب به معنويات الهيمحسوب ميشود.
اما همانطور كه گوته اشعار خود را متأثر از سبك شاعر بزرگ حافظ ميداند، امرسون نيز تحت تأثيرخلق و خوي شاد و بدايع و اصول اخلاقي منطقي سعدي قرار داشته است. شخصيت شاد سعدي وي رامجذوب كرده و در اعماق اشعار سعدي در مدح عشق و طبيعت ارزشهايي را يافته كه خود نيز بدانها معتقدبوده و در همان حال در خلق و خوي سعدي حالتي را يافته كه با استناد بدان ميتوانست زندگي را به گونهايببيند كه باعث شگفتزدگي و لذت بيشتر وي شود.
سعدي و امرسون هر دو بسيار سفر كردهاند، اما امرسون هميشه خود را هم چون كاشفي ميدانست كهدوست داشت شاعر باشد و سعدي سعي ميكرد كه هم يك شاعر رمانتيك باشد و هم خردمندي كه دنيا را بهگونهاي كه هست، ببيند.
اين همان چيزي است كه امرسون آرزوي آن را داشت. هر كس به ميزان دريافتهاي خويش نسبت بهجهان هستي، از اشعار سعدي تأثير ميپذيرد.
پي نوشت:
1. Setrag Manoukian, (edited by),L'argento di un povero cuore - centouno ghazal di Sa'di Shiraz, Roma, Istituto Culturale della Repubblica d'Iran in Italia, 1991, p. 106.
2. Ralph W.Emerson,Love, in Essays, London, Macmillan, 1865, p. 142.
3. Ralph W. Emerson,Nature, in The Norton Anthology of American Literature, NewYork, Norton, 1989, p. 90.
4. Setrag Manoukian, p.210.
5. Rita Bargigli (translated by)IL roseto, Roma, Istituto per l'Oriente, 1979, p. 5.
6. Rita Bargigli, p.5.
7. Setrag Manoukian, p.237.
8. Rita Bargigli, p.98.
9. Setrag Manoukian, p.145.
10. Setrag Manoukian, p.223.
11. Setrag Manoukian, p.223.
12. Setrag Manoukian, p.223.
13. Ralph W.Emerson,Nature, op. cit., p.908.
14. Ralph W.Emerson,Love, op. cit., p. 145.
15. Ralph W.Emerson, p.147.
16. Setrag Manoukian, p.83.
17. Ralph W.Emerson,Love, op. cit., p.142.
18. Setrag Manoukian, p.128.
19. Setrag Manoukian, p.80.
20. G.B. Wickns, (translated by),The Bustan of Sheikh - Ajal Saadi, Tehran, IranianNationalk Commission for Unesco, 1984, p. 118, 119.
21. Setrag Manoukian, p.44.
22. Ralph W.Emerson,Intellect, in Essays, op. cit. p.268.
23. Setrag Manoukian, p.151.
24. Setrag Manoukian, p.201.
25. Ralph W.Emerson,Nature, op. cit., p.908.
26. Ralph W.Emerson, p.906.
منابع:
1. Rita Bargigli (translated by) IL roseto )The Gulistan), Roma, Istituto per l'Oriente, 1979.
2. Captain H. Wilberforce Clarke (translated by),The Bustan of Sa'di, London, DarfPublishers, 1985.
3.The Bustan of Sheikh - Ajal Saadi, Tehran, Iranian National Commission for Unesco,1984.
4. Setrag Manoukian, (edited by),L'argento di un povero cuore: centouno ghazal diSa'di Shirazi, Roma, Istituto Culturale della Repubblica d'Iran in Italia, 1991.
5. Emerson Ralph W.,The Journals, Cambridge, Harvard University Press, 1964.
6. Emerson Ralph W.,Letters and Miscellaneus Notebooks, London, ColumbiaUniversity Press, 1966.
7. Emerson Ralph W.,Essays, London, Macmillan, 1865.
8.Poemsby Emerson in The Norton Anthology of American Literature, pages1045-1059, New York, Norton, 1989.
9. Emerson Ralph W.,Representative Men, London, Macmillan, 1893.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/18 (1956 مشاهده) [ بازگشت ] |