سعدي و نيّت مؤلّف (بحثي در هرمونتيك) سيروس شميسا
هرمونتيكهاي سنتي از قبيل شلاير ماخر و ديلتاي، معتقد به قطعيت معني و اندراج نيّت مؤلف در متنبودند كه بحثي آشناست، اما هرمونتيكهاي جديد مانند گادامر و ياس و آيزر معتقد به عدم قطعيت معني ومحال بودن رسيدن به نيّت مؤلّف هستند. فهم را روندي تاريخي ميدانند، بين متن و ذهن (چنان كه گذشته واكنون) مكالمه است و حاصل اين گفتگو معنايي از براي متن است كه اولاً ممكن است هر آن در طي مكالمهتغيير كند و ثانياً در نزد مكالمه گر ديگري به نحو ديگري باشد.
اين بحث امروزه اساس نقد ادبي جديد است و كساني چون رولان بارت و ژاك دريدا آن را محور مباحثخود قرار دادهاند و مقاله رولان بارت «مرگ نويسنده» و ميشل فوكو «نويسنده چيست» (به جاي كيست)معروف است.
در اين جا اشكالي كه مطرح ميشود اين است كه آيا اين مباحث در مورد همه متون صادق است؟
و مثلاً اگر در مورد حافظ بتوان چنين انگاشت در مورد سعدي هم چنين است؟ بديهي است كه جواب منفياست. در برخي از متون معنا شفاف و صريح است و جايي براي سوء تفاهم و لذا تأويل نيست. با توجه به ايننكته، كساني چون امبرتواكو و رولان بارت از متون باز و بسته سخن گفتهاند. بارت به امثال متون حافظwriterly يعني متن نويسنده گرا ميگويد كه تفسيرهاي متعددي را برميتابد و گويي خواننده در نگارش آنشركت دارد. نوع ديگر متن readerly يعني متن خواننده گرا است. اين متن توسط خواننده مصرف ميشود، امامتن نويسنده گرا توسط خواننده توليد ميشود. او در كتاب S/Z در اين باره بحثهاي جالبي دارد و گاهي ازاصطلاح متن تكثر The plural text استفاده ميكند.
من با اين بحث موافقم الا اين كه ميگويم خود اين مفاهيم هم مقول بالتشكيلند، مثلاً متن سعدي (مرادم فقطغزليات است) در تقابل حافظ متن بسته يا خوانندهگر است، يعني احتياج به تأويل و تفسير ندارد. معني قطعياست و نيّت مؤلّف آشكار. متن ايرج ميرزا هم چنين است. اما متن اخير نسبت به سعدي بستهتر است. در اينفرق علاوه بر آشكارگي و پنهاني نيت مؤلف، عوامل متعدد ديگر چون نيروي تأثير، شدت عواطف واحساسات و بحث موضوع (به نحوي كه بعداً اشاره خواهم كرد) مؤثرند. باري سخن از سعدي است. همهغزلهاي معروف سعدي كه اكنون در ذهن شماست شاهد مدعاست مثلاً غزل معروف زير كه ابياتي از آنقرائت ميشود:
بگذار تا مقابل روي تو بگذريم
|
دزديده در شمايل خوب تو بنگريم
|
شوق است جدايي و جور است در نظر
|
هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم
|
گفتي ز خاك بيشترند اهل عشق من
|
از خاك بيشتر نه كه از خاك كمتريم
|
ما با توأيم و با تونهايم اينت بوالعجب
|
در حلقهايم با تو و چون حلقه بردريم
|
نه بوي مهر ميشنويم از تو اي عجب
|
نه روي آن كه مهر دگر كس بپروريم
|
از دشمنان برند شكايت به دوستان
|
چون دوست دشمن است شكايت كجابريم
|
معني همه ابيات در عين هنري بودن صريح و قطعي است، بلكه به حدي صريح و قطعي است كه تبديل آنبه نثر دشوار است، اما كمتر غزلي از حافظ است كه بتوانيم آن را به نثر ترجمه كنيم و شعر را از دست ندهيم وبه اصطلاح گرفتار مغلطه تبديل the heresy of paraphrause نشويم و اتفاقاً يكي از آنها غزلي است كه بهاستقبال همين غزل سعدي ساخته است و به اسلوب آن استاد ابيات، صراحت معني دارند:
بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم
|
كز بهر جرعهاي همه محتاج اين دريم
|
اصطلاح ميخائيل باختين در اين مورد متون تك آوايي Mono phonic و چند آوايي polyphonic است. ازنظر او متون داستايوسكي چند صدايي است اما تولستوي تك آواست. در اين متن جز صداي مولف صدايديگري نيست. به نظر من بوستان و گلستان كه به مقتضاي اوضاع و احوال خاصي نگاشته شدهاند چند آواييهستند، اما غزليات تك آوايي است. در متون چند آوايي بايد توجه داشت كه گاهي يك صدا بلندتر از صداهايديگر است. اين نكته با توجه به محور عمودي و افقي يعني قرائت شعر به صورت منجسم از بالا به پايين باتوجه به ارتباط آنها و قرائت متن به صورت بيت به بيت با اين اعتقاد كه ربطي بين آنها نيست، به خوبيروشن ميشود. در حافظ اگر بيتها را چنان كه به غلط رايج است مستقل بپنداريم چند صدايي بيشتر است. امااگر به توالي و ارتباط ابيات معتقد باشيم و شعر را به عنوان يك كل بخوانيم، يكي از صداها از صداهاي ديگررساتر ميشود. با اصطلاحات زبانشناسي يك بار تكيه روي جمله است و يك بار روي كلام يعني Discourse.چگونه ممكن است جزء را بدون توجه به كل دريافت؟ اتفاقاً يكي از دورههاي هرمونتيكي اين است كه برايفهميدن جزء بايد به كل اثر توجه داشت حال آن كه كل اثر بدون توجه به اجزاء فهميده نميشود.
نكته مهم ديگر در بحث هرمونتيك اين است كه از آنجا كه غالب هرمونتيكها گرايش فلسفي داشتند تاادبي، لذا به بحث موضوع و فروع آن توجه نكردهاند. به نظر من بحث موضوع حداقل شش لحاظ دارد:
1. موضوع يا subject (سوژه) 2. درون مايه يا Theme (تم) 3. مضمون 4. لحن يا tone 5. Mood يا حالتو احساس 6. موتيف Motif يا موضوع مكرر موضوع ايدهاي است كه نويسنده خود آگاه آن را ميپروراند واساساً لازم نيست بدان اعتقادي داشته باشد. مثل موضوعاتي كه در آن باره انشا مينويسند. اما تم آن ايدهگسترده و بنيادي متن است كه در تمام زواياي آن منتشر است. موضوع فشرده (Condensed) و صريح استاما تم گسترده (Expanded) و غير صريح و ضمني است. موضوع شاهنامه تاريخ ايران باستان است اما تمآن احساس غرور و افتخار و مجد و عظمت است. موضوع و تم گاهي به هم نزديكند، اما هميشه يكي نيستند.در غزليات سعدي خيلي به هم نزديكند. در شعري كه خواندم موضوع نسبت عاشق با معشوق است اما تماندوه و ملال حاصل از نفس عشق است چه وصال باشد چه فراق.
در بحثهاي ادبي تم مهم است نه موضوع و به نظر ميرسد كه هرمونتيكها هم بدون اين كه تصريحكرده باشند به دنبال تم اند نه موضوع.
مطلب ديگري كه در روند فهم بايد ملحوظ نظر باشد فرق بين تُن و مُود است. تُن يا لحن احساسي است كهگوينده ميخواهد منتقل كند اما مود يا حالت آن احساس و تأثيري است كه خواننده در مييابد و اين دو هميشهيكي نيستند. مثلاً وقتي ناصر خسرو ميگويد:
چند گويي كه چو هنگام بهار آيد
|
گل بيارايد و بادام به بار آيد
|
روي بستان را چو چهره دلبندان
|
از شكوفه رخ و از سبزه عذار آيد
|
روي گلنار چو بزدايد قطره شب
|
بلبل از گل به سلام گل نار آيد
|
اين چنين بيهدهها نيز مگو با من
|
كه مرا از سخن بيهده عار آيد
|
لحن نهي و ملامت است اما mood يعني احساسي كه خواننده در مييابد. درست برعكس، ترغيب وتشويق است. در سعدي (غزليات) معمولاً لحن و حالت يكي هستند، يكي همان احساس گوينده مستقيماً بهخواننده منتقل ميشود. نكته ديگر فرق موضوع با مضمون است. موضوع صريح و حرفي است، اما مضمونروايت هنري يا ادبي موضوع است. موضوع در ضمن يك بيان ادبي بيان ميشود، با تصويري يا با نكتهايهمراه است. مثلاً اگر بگوييم طمع و گدايي باعث آبرو ريزي است، موضوع است، اما اگر بگوييم:
دست طمع چو پيش كسان كني دراز
|
پل بستهاي كه بگذري از آبروي خويش
|
مضموني است. شعر سبك هندي شعر تبديل موضوع به مضمون است. سعدي بيشتر موضوع دارد تامضمون. در غزلي كه خواندم فقط در يك بيت مضمونپردازي كرده است:
ما با توايم و با تو نهايم اينت بوالعجب
|
در حلقهايم با تو و چون حلقه بردريم
|
اما Motif آن موضوعي است كه در كل آثار كسي يا در اثر خاصي تكرار ميشود و انس با يك اثر يا يكنويسنده عمدتاً منوط به آن است.
همه اين مسايلي كه به اختصار بدان اشاره كرديم، در روند فهم متن مؤثرند، اما هرمونتيكها بدانها توجهنكردهاند.
اينك جهت اثبات ادعاهاي اين گفتار ابياتي از يك غزل معروف ديگر سعدي قرائت ميشود:
همه عمر بر ندارم سر از اين خمارمستي
|
كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستي
|
تو نه مثل آفتابي كه حضور و غيبت افتد
|
دگران روند و آيند و تو همچنان كههستي
|
چه حكايت از فراقت كه نداشتم و ليكن
|
تو چو روي باز كردي در ماجرا ببستي
|
نه عجب كه قلب دشمن شكني به روزهيجا
|
تو كه قلب دوستان را به مفارقتشكستي
|
گله از فراق و ياران و جفاي روزگاران
|
نه طريق تو است سعدي كم خويش گيرو رستي
|
اين مشخصات و برخي از مشخصات ديگر ساختاري و سبكي، سعدي را از ادامه دهندگان سبكخراساني معرفي ميكند كه برنامه آنان لفظ نيك و معني آسان بود با اين تفاوت كه او در آغاز دوره و سبكعراقي است. في الواقع او شعر را از خراسان به فارس آورد (بايد توجه داشت كه قبل از او شعر دري در فارسمرسوم نبود). سعدي جايي است كه در پشت او سبك خراساني و در پيش او سبك عراقي است كه در حالتكوين است. سهم او اين است كه عواطف و احساسات را به سبك خراساني تزريق كرد و لازمه آن توجه بهنوع جديد ادبي غزل به جاي قصيده است.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/15 (1783 مشاهده) [ بازگشت ] |