حكايت چيستيِ زيبايي در غزلهاي سعدي (بحثي در فلسفه هزار ديدگاه سعدي)1 اصغر دادبه
در آمد
اين سالها برخي از محققان در سخنانشان و در نوشتههايشان، از اصطلاح «زيباييشناسي سخنپارسي» استفاده كردهاند و ميكنند. مرادشان از زيباييشناسي سخن پارسي، تحليل شعر فارسي از ديدگاهبديعي و بياني و به طور كلي از ديدگاه بلاغي است. از اين ديدگاه بازشناسي و بيان اين معنا كه ـ فيالمثل ـ«عهد» در مصراع دوم اين بيت حافظ:
دي ميشد و گفتم صنما عهد به جا آرگفتا: غلطي خواجه، در اين عهد وفانيست موهم دو معناست: 1) روزگار، 2) پيمان نكورويان، تحليل زيبايي شناختي بيت يا نگرش بر بيت از ديدگاهزيباييشناسي است. هم چنين تحليل زيبايي شناختي و نگرش از ديدگاه زيباييشناسي است توضيح اينمعنا كه حافظ از يك سو و در يك معنا اشاره كرده است به سخن هميشگي شاعرانه مبني بر بيوفاييزيبارويان، نازنكويان و نياز دلدادگان و از سوي ديگر و در معناي ديگر (=روزگار) به نقدي اجتماعي و اخلاقيپرداخته است و كوشيده است تا از زبان صنمي عهدشكن از تنزلي اخلاقي، كه همانا فراموشي فضيلت وفا و ازدست نهان اين فضيلت است سخن بگويد و بدينسان هشداري بدهد، چنان كه در بيتي ديگر از يك غزل،دردمندانه از اين تنزل و از اين افول و انحطاط سخن گفته است:
وفا مجوي ز كس ور سخن نميشنوي
|
به هرزه طالب سيمرغ و كيميا ميباش
|
چنين است آن گاه كه به تحليل شعر از ديدگاه بياني ميپردازيم و تشبيهها، استعارهها، كنايهها، مجازها ونمادهاي آن را باز مينماييم، يا از زاويه دانش معاني از غرض ثانوي سخن شاعرانه سخن ميگوييم و يا حتيآن گاه كه وزن عروضي بيتي را باز مينماييم كه جمله، به اصطلاح تحليل زيبايي شناختي سخن پارسياست...اما حكايتي كه من ميخواهم از آن سخن بگويم، حكايتي ديگر است، حكايتي است كه شايد وجهي از آنتحليل زيبايي شناختي در معنايي باشد كه از آن سخن رفت، چرا كه زيباييشناسي (استاتيك) و به تعبيردقيقتر و كاملتر «زيباييشناسي و فلسفه هنر»، شاخهاي از دانشهاي فلسفي كه در آن مسايل ويژهاي موردبحث و بررسي قرار ميگيرد. از آن جا كه هيچ انساني بيفلسفه نيست كه فلسفه نتيجه تفكر و انديشيدن است،هيچ هنرمندي هم بيفلسفه هنر نيست، يعني كه به ناگزير در مسايل مختلف زيباييشناسي و فلسفه هنرداراي نظريه يا پيرو نظريهاي است و سعدي، هنرمند هنرمندان و شاعر شاعران نيز از اين قاعده مستثنينميتواند بود و من بر آنم تا در اين مقال و در اين مقاله از ديدگاه استاد سخن كه به حق سخن او حد زيبايياست در يكي از مسايل زيباييشناسي و فلسفه هنر سخن بگويم؛ در مسئله ماهيت يا چيستي زيبايي. بنابراينسخنان خود را به دو بخش تقسيم ميكنم. در بخش نخست، نگاهي ميكنم به زيباييشناسي و فلسفه هنر ومسايل مطرح در اين دانش فلسفي را به كوتاهي باز مينمايم و بر مسئله ماهيت يا چيستي زيبايي تأكيدميكنم و با تفصيل بيشتري از آن سخن ميگويم و در بخش دوم با تأمل در غزلهاي سعدي ديدگاههاي اينشاعر شيفته زيبايي را، ضمن طرح و تحليل ابياتي چند، تفسير ميكنم.
1. بخش نخست، نگاهي به زيباييشناسي و فلسفه هنر2
زيباييشناسي، بهطور عام، به بحث از زيبايي ميپردازد و فلسفه هنر به طور خاص به بيان دقيقتر از آنجا كه زيبايي، بر حسب آن كه ساخته دست بشر باشد يا نباشد، به دو قسم طبيعي و مصنوعي، تقسيمميشود و زيبايي مصنوعي هم، كه ساخته دست بشر است، خود شامل زيبايي صنعتي (مثل به كارگيريزيبايي ـ مثلاً ـ در بسته بنديها در كار عرضه كالا) و زيباي هنري (= هنرها= هنرهاي زيبا) ميگردد. با اينتوضيح و با عنايت به اين طبقهبندي اكنون ميتوانيم بگوييم كه زيباييشناسي، دامنهاي گستردهتر از فلسفههنر دارد؛ زيباييشناسي به بحث از انواع زيبايي ميپردازد: زيبايي طبيعي (مثل زيباييهايي كه در طبيعتاست فيالمثل زيبايي يك گل يا يك كوه) و زيبايي مصنوعي اعم از صنعتي و هنري اما فلسفه هنر، چنان كه ازنام آن پيداست، به بحث از گونه خاص از زيبايي، يعني زيبايي هنري، اختصاص دارد. بدان سبب كه «ماهيتزيبايي» يا «چيستي زيبايي» يكي از مسايل فلسفه هنر است. در اين مقال، بحث به مسايل فلسفه هنر محدودميگردد و چنان كه گفته آمد بر مسئله چيستي زيبايي تأكيد ميشود. از فلسفه هنر و فلسفههاي مربوط بهديگر دانشها، مثل فلسفه فيزيك، فلسفه اقتصاد، فلسفه زبان و همانندان آنها به فلسفه علوم، فلسفه كاربرديو نيز به فلسفه مضاف تعبير شده است و اين از آن روست كه اين فلسفهها اولاً، مربوط است به علوم: علمفيزيك، علم اقتصاد و...؛ ثانياً، در علوم به كار ميرود و مورد استفاده قرار ميگيرد؛ ثالثاً، از جهت زباني(دستور زبان) همواره واژه فلسفه در عناوين مربوط به اين گونه فلسفهها، مضاف است و نام علم، مضافاليه:فلسفه زبان = فلسفه: مضاف/ زبان: مضافاليه...و فلسفه هنر نيز يكي از اين فلسفههاست. فلسفههاي علوم يافلسفههاي مضاف، محصول عصر جديد و به ويژه حاصل تحولات علمي و فلسفي سدههاي نوزدهم و بيستمميلادي است. البته طرح اين فلسفهها به صورت دانشي مستقل، محصول و حاصل سدههاي اخير است ورنهريشههاي آنها را، يا صورت نامستقل آنها را در فلسفههاي كهن در يونان و نيز در فلسفه اسلامي ـ ايرانيخودمان ميتوان يافت و در اين ميان بحث از زيبايي و به تَبَع آن گونهاي فلسفه هنر يا ريشهها و زمينههاي آن،حكايتي ديگر دارد و حضور و وجود آن در انديشههاي ايراني و يوناني مسلمتر و آشكارتر است كه بحث اززيبايي و هنر از فلسفههايي كه رنگ عرفاني و اشراقي دارند، جداييناپذير است و به هرحال اين سخن كه «هيچچيز زير آسمان كبود تازه نيست» با نگاهي راست است و درست...باري از اين حكايتها بگذرم كه سخنميشود بلند و مباحثي است فراتر از اين مقال و مقالت...پرسشهاي بنيادي و مسايل اساسي در اين فلسفهها ونيز در فلسفه هنر ـ كه مورد تأمل و بحث ماست ـ پرسشهايي است محدود كه شايد بتوان آنها به سه ـ چهارپرسش و مسئله بازگرداند:
1. پرسش از هستي يا وجود زيبايي؟= مسئله هستيشناسي زيبايي 2. پرسش از چيستي يا ماهيت زيبايي؟=مسئله ماهيتشناسي يا چيستي زيبايي 3. پرسش از كجايي زيبايي (=هنر)؟= مسئله منشأ يا سرچشمه هنر4. پرسش از «براي چيست»؟= مسئلهارزش و هدف شعر و هنر3.
پيداست كه پاسخ دادن به هريك از اين پرسشها و پرداختن به هريك از اين مسايل، دست كم مقال ومقالتي مستقل ميطلبد. من ميكوشم تا نخست، به پرسشهاي اول، سوم و چهارم، به كوتاهي و به اجمالپاسخ بدهم و سپس با تفصيلي نسبي به پرسش دوم، يعني به مسئلهچيستي زيبايي بپردازم.
1.1. گزارش اجمالي: شامل مباحث هستيشناسي هنر، منشأ هنر و ارزش شعر و هنر:
الف. هستيشناسي زيبايي
بحث وجود يا هستي و مسئلهوجودشناسي يا هستيشناسي (Onthology) مهمترين بحث فلسفي است،بحثي كه از دو فلسفه افلاطون و ارسطو و سپس در فلسفه ايراني ـ اسلامي خودمان اهميتي ويژه داشته و پساز حمله و هجوم متفكران غرب، از رنسانس و در عصر جديد بدان همچنان در جنب مسئلهمهم و عمده فلسفيدر عصر جديد، يعني مسئله شناختشناسي (Epistemology) هم چنان مورد بحث و بررسي است...هستيزيبايي و هستيشناسي در فلسفه هنر از مسايل مهم اين فلسفه است. اگر به زبان فلسفه خودمان و بااصطلاحات فلسفه ايراني اسلامي سخن بگوييم بحث هستيشناسي زيبايي، حكايت تبيين اين معناست كهارزشها (= نيك و بد، زيبايي و زشتي) به طور عام و زيبايي به طور خاص از چه نوع وجود يا هستيبرخوردارند؟ وجود عيني يا وجود ذهني؟ و يا در ارتباط ذهن و عين است كه زيبايي هستي و معني مييابد؟كدامين؟ حتي ميتوان با عنايت به طبقهبندي چهارگانه وجود، يعني تقسيم وجود به عيني، ذهني، لفظي و كتبياز هستي لفظي و كتبي زيبايي هم سخن گفت4
ب. مسئله منشأ هنر
پرسش از اين معنا كه منشأ و خاستگاه هنر چيست، چنان كه اشارت رفت، يكي از پرسشهاي بنيادي درفلسفه هنر است آيا منشأ هنر آسماني است يا زميني؟ آيا هنر از تجربه به بار ميآيد و چونان هر دانش ديگرآموختني و اكتسابي است يا امري است از نوع وحي و از مقوله الهام ؛ همه اين پرسشها، در طول تاريخ، پاسخيافته است. مجموعه پاسخها را ميتوان ذيل دو عنوان گرد آورد؛ چرا كه مجموعه پاسخها حاصل دو گونهتبيين و دو گونه توجيه است: تبيين و توجيه مابعدالطبيعي (= متافيزيكي)؛ و تبيين و توجيه علمي:
1. تبيين مابعد الطبيعي: بر بنياد اين تبيين، منشاء هنر، عالم بالاست و هنرمند در جريان خلق هنر با عالمبالا ارتباط مييابد. اين ارتباط در حالتي خاص، كه گونهاي حالت بيخودي است، تحقق مييابد. نظامي از اينحالت به «پريشان شدن از آتش فكرت» تعبير كرده است و از اين ارتباط به «خويشاوندي با ملك (=فرشته)».5پيش از نظامي، افلاطون، بر حالت بيخودي شاعرانه و خلق شعر در اين حالت تأكيد كرده است.6ازاين نظريه، يعني از نظريه مابعدالطبيعي به نظريه وحي و الهام تعبير ميشود و آنسان كه نظامي تصريحميكند «سخن پروري (= شاعري) سايهاي است از پيغمبري و شاعران چونان پيامبران در صف وحي والهامند؛ پيامبران پيشاپيش اين صف حركت ميكنند و شاعران در پي آنان در حركتند»، يعني كه به هر دو الهامميشود شاعران ما طرفدار سرسخت تبيين مابعدالطبيعي در زمينه منشاء هنر به شمار ميآيند و آشكارا ازاين معنا سخن ميگويند كه شعر به آنها الهام ميشود.
2. تبيين علمي: در برابر تبيين ما بعدالطبيعي، تبيينهايي است كه ميتوان از آنها به تبيين علمي تعبير كرد.طرفداران اين ديدگاه، سرچشمه شعر و هنر را، نه در آسمان كه در زمين ميجويند. بعضي از آنها در توجيهنظريه خود بر ديدگاههاي روانشناختي تكيه ميكنند و از روانشناسي كمك ميگيرند. بدين ترتيب كهميكوشند تا «غريزهاي هنر آفرين» بجويند و شعر و هنر را معلول آن غريزه به شمار آورند، چنان كه فيالمثلارسطو بر غريزه تقليد و محاكاه پاي ميفشارد، اسپنسر و شيللر از غريزه بازي به عنوان غريزه هنرآفرينسخن ميگويند، كانت، از غريزه تزيين و فرويد از غريزه جنسي و تناسلي...مادهگرايان (= ماترياليستها) ازنياز مادي و از تجربه حسي به عنوان خاستگاه هنر سخن ميگويند. به نظر آنان، پديدههاي فرهنگي و از جملههنر، نتيجه نيازهاي مادي انسان است. آنان به منظور تبيين و توجيه ديدگاه خود هنرآفريني انسان اوليه رامورد تأملّ قرار ميدهند و به عنوان مثال ميگويند بدان سبب انسان اوليه بر ديوار غارها نقاشي ميكرد كهنيازهاي خود را برآورد. گمان ميكرد ـ فيالمثل ـ اگر عكس گوزن را بر ديوار غار بكشد، در حالي كه تيري درسينه او فرو رفته است به گاه شكار موفق خواهد شد تير يا نيزه بر سينه حيوان بزند و او را از پاي درآورد وچنين بود كه آرام آرام نقاشي معني پيدا كرد. رقص و آواز و شعر نتيجه حركات ويژه و سرودخواني دستهجمعي است كه ـ مثلاً ـ با هدف دور كردن ارواح خبيثه انجام ميشد و چنين است حكايت خاستگاه ديگر هنرهاكه هريك بدان سبب به وجود آمد كه برآورنده يكي از نيازهاي مادي انسان بود. نقش تكرار و تمرين و تجربهدر اين نظريه روشن است...در جنب اين دو نظريه ديدگاهي ديگر در زمينه تبيين خاستگاه هنر در خور توجهاست و آن نظريهاي است كه بر طبق آن اولاً، هنر و از جمله هنر شاعري چونان هر عمل و هر كار ديگر (مثلاًچونان خياطي يا رانندگي) ياد گرفتني و اكتسابي است و ميتوان شاعر شد همان گونه كه ميتوان خياط شد؛ثانياً؛ «ناخودآگاه» انسان در اين كار نقش ويژهاي دارد و الهام بخش شاعر است. بدين معنا كه مجموعآموختههاي شاعر در ناخودآگاه او ثبت و ضبط ميشود و در وضعي خاص بدانگاه كه شاعر آهنگ سرودنشعر ميكند الهام بخش او ميشود و بدين سان اگر در تبيين مابعدالطبيعي، منشاء الهام، بيرون از انسان و درعالم بالاست بر طبق اين نظريه، منشاء الهام در خود شاعر است و همانا ناخودآگاه اوست.7
ج. مسئله ارزش شعر و هنر
اين پرسش كه «هنر براي چيست؟» و «شعر به چه كار ميآيد؟» و براي انسان چه فايدهاي دارد، به ظاهرآسانترين و سادهترين و به واقع و به باطن دشوارترين پرسشي است كه ميتوان مطرح كرد. در جايي كهسود معنايي جز سود مادي ندارد و «براي چيست» پاسخي جز «براي سود مادي» نمييابد از ارزش شعرسخن گفتن و آن را چونان علم لازمه زندگي دانستن اگر محال نباشد، سخت دشوار است. باري اگر در تنوعنيازهاي انسان تأمل كنيم و بپذيريم كه نيازهاي عاطفي انسان اگر پر اهميتتر از نيازهاي ديگر او نباشد، كماهميتتر از آنها نيست. پرسش بنيادي «شعر و هنر براي چيست؟» به پاسخ شايسته خود ميرسد و معنايسخن شارل بودلر، شاعر فرانسوي هرچه بيشتر روشن ميشود كه: «بي آب و نان ممكن است ساعتها و بساروزها زيست، اما بيشعر هرگز!»
1.2. گزارش تفصيلي: و آن گزارشي است در زمينه ماهيت يا چيستي زيبايي و هنر كه مورد توجه خاصما در اين مقال و در اين مقاله است. مراد از زيبايي در اين مقام همانا زيبايي هنري يا هنرهاي زيباست و شعر،هنري از جمله هنرهاي زيبا. بنابراين در بحث از ماهيت يا چيستي زيبايي از يك سو ميتوان از جنس زيبايي يازيبايي به عنوان جنس بحث كرد و از سوي ديگر از نوع خاص زيبايي، يا زيبايي به عنوان نوع كه در بحث مامراد نوع شعر است، بنابراين بحث را تحت دو عنوان ـ چيستي زيبايي و چيستي شعر ـ پي ميگيريم.
الف. چيستي زيبايي: از ديرباز انديشمندان بدين پرسش كه «زيبايي چيست؟» يا «يك چيز چرا زيباست؟»توجه كردهاند و كوشيدهاند تا بدان پاسخ بدهند. از آن جا كه عادت بر اين جاري است كه حكايت را از يونانآغاز كنند من نيز، فعلاً، از يونان آغاز ميكنم و همانند موارد ديگر ـ موارد ديگر فلسفي ـ به سخن افلاطون وارسطو گوش فرا ميدهم و از دو ديدگاه، كه يكي موسوم است به ديدگاه مابعدالطبيعي و ديگري موسوم استبه ديدگاه تجربي (علمي) سخن ميگويم:
1. ديدگاه مابعدالطبيعي، كه ديدگاه افلاطوني است،8 رسم يا دست كم، چنان است كه چون از يونان آغازكنند اين ديدگاه را به افلاطون منسوب ميدارند و بر بنياد مباني فلسفي فكري او به تبيين اين ديدگاهميپردازند، در حالي كه افلاطون وامدار ايران است و تحت تأثير شديد انديشههاي زردشت و لاجرم درزيباييشناسي نيز از اين انديشهها متأثر است. در نظام فكري افلاطون نظريه معروف به نظريه «مُثُل (=Ideas)» اساس و بنياد است و بر طبق نظريه مُثُل، اصل و حقيقت هرچيز، از جمله اصل و حقيقت زيبايي را درعالم مُثُل، كه همان عالم ارواح جهان مجرد است، بايد بازجُست كه در يك كلام و به تعبير ميرفندرسكي، متفكرعصر صفوي، «صورتي در زير دارد آن چه در بالاستي». افلاطون از «آن چه در بالاست» و مجرد است و كلي،به «مُثُل» تعبير ميكند و اعلام ميدارد هر نوع موجود كه در اين جهان ـ جهان مادي ـ است يك مثال يا يك ايدهدارد كه اصل آن نوع است. بنابراين به شمار انواع موجودات، اعم از جماد و نبات و حيوان و حتي مفاهيم ومعاني، ايده يا مثال در عالمي كه از آن به عالم مُثُل تعبير ميشود، موجود است. مثالها يا ايدهها، اصلند وموجودات اين جهاني، فرع؛ مثالها، علتند و موجودات اين جهاني، معلول و به زبان تشبيه و تمثيل مثالهااصلند و موجودات اين جهاني، عكس و سايه و پرتو. زيبايي، زيباييها و موجودات زيبا نيز از اين قاعدهمستثني نيستند؛ خواه زيباييهاي طبيعي اعم از پديدههاي زيباي طبيعت و موجودات زنده زيبا، به ويژه مردمزيباروي يا زيبا رويان، خواه زيباييهاي هنري يا هنرهاي زيبا، اعم از شعر و موسيقي و معماري و آوايخوش و نقاشي و ديگر هنرها...حكايت چنين است جمله، پرتو مثال يا ايده زيبايي هستند و هريك به نسبتي ازآن مثال و از آن ايده بهرهمند شدهاند، يعني كه زيبا هرچه زيباتر باشد از ايده زيبايي بهره بيشتري برده است.بالاتر از حكايت مثال و ايده زيبايي، آن سان كه افلاطون تصريح ميكند، مثالها (=ايدهها) نيز خود مثالهايبرتر و كاملتري دارند و جهان مُثل، به زبان تشبيه، چونان مخروط است كه از يك قاعده آغاز ميشود، بهسوي بالا ميرود و هرچه بالاتر ميرود محدودتر و باريكتر ميشود تا سرانجام به يك نقطه، كه همانا نوكمخروط است، پايان مييابد. نوك مخروط (يا هرم) مُثُل ـ مثال اعلي ناميده ميشود كه خير مطلق، حقيقت مطلقو زيبايي مطلق است كه آن جا خير و حقيقت و زيبايي به وحدت ميرسند و با اين نگرش و بر اين بنياد، آنسان كه عرفاي طرفدار عشق و وحدت وجود تصريح ميكنند، جمله زيباييها پرتوهاي زيبايي مطلقند و دراصل حاصل «يك فروغ روي او»9...و چنين است كه اگر بپرسيم و بپرسند: زيبايي چيست؟ پاسخ ميدهند:«زيبايي، پرتو مثال زيبايي، يا پرتو زيبايي مطلق است» و اگر پرسيده شود: چرا يك چيز زيباست؟ پاسخ آناست كه: «چون از مثال زيبايي بهرهمند شده، يا چون از زيبايي مطلق بهره برده است» و بدينسان چيستيزيبايي از ديدگاه مابعدالطبيعي (= ديدگاه افلاطوني و عرفاني) تبيين و توجيه ميشود و شگفت نيست كه ـفيالمثل ـ چون مولانا ميخواهد از منشاء آسماني موسيقي سخن بگويد و بدين پرسش پاسخ دهد كه: چراآواي موسيقي دلنشين و زيباست؟ به اقتضاي شيوه شاعرانه دو نمونه ساز ـ سُرنا و دهل ـ را مثال ميآورد واز «ناقوركُل» كه تعبيري است از ايده يا مثال سازها، سخن ميگويد و سرانجام نغمه و آواز خوش اين دو سازرا جلوه ناقوركُل يا پرتو ايده سازها ميشمارد10 و بدين سان به تبيين زيبايي آواهاي خوش از ديدگاهمابعدالطبيعي ميپردازد.
2. ديدگاه تجربي (علمي)، كه ديدگاه ارسطويي است، يا دست كم همان گونه و به همان دلايل كه ديدگاه مابعد الطبيعي به افلاطون منسوب ميشود ديدگاه تجربي (علمي) هم به شاگرد وي، ارسطو منسوب ميگردد.اگر افلاطون همواره روي به آسمان داشت، ارسطو روي از آسمان برتافت و به زمين توجه كرد. گفتهاند ونوشتهاند كه در كليساي واتيكان نقاشيي هست از رافائل كه در آن افلاطون در حالي كه با انگشت اشاره خودبه آسمان اشاره ميكند، نقش شده و ارسطو در حالي كه به زمين اشاره ميكند. رافائل خواسته است تا ازطريق اين نقاشي نگرش كلي وحركت بنيادي اين دو فيلسوف را نشان دهد. سخن ارسطو هم در نقشه استادخود، افلاطون مشهور است؛ اين سخن كه: «حقيقت را بيش از استاد خود، افلاطون، دوست ميدارم». ارسطواين سخن را در نقد نظريه مُثُل افلاطوني ـ كه همانا بنياديترين نظريه افلاطون و اساس همه نظريههاي اوستـ بيان ميكند و بدين سان، به آن گونه نگرش روي ميآورد كه در برابر نگرش مابعدالطبيعي افلاطوني از آنبه نگرش تجربي ـ عملي تعبير ميشود. از اين ديدگاه بود كه ارسطو اعلام كرد كه سرچشمه زيبايي، علت زيبابودن يك چيز زيبا و حكايت چيستي زيبايي را، نه در آسمان كه در زمين و در قلمرو تجربه بايد جستجو كرد.به نظر ارسطو رمز و راز زيبايي در «تناسب و هماهنگي اجزا» است و يك چيز، يا يك كل بدان سبب زيباست كهاجزاي تشكيل دهنده آن هماهنگ و متناسب باشد. بر طبق اين ديدگاه اگر بپرسيم و اگر بپرسند كه: زيباييچيست؟ پاسخ آن است كه: زيبايي، تناسب و هماهنگي است؛ تناسب و هماهنگي اجزا و اگر بپرسيم كه: چرا يكچيز زيباست؟
پاسخ آن است كه: چون اجزاي تشكيل دهنده آن، متناسب، موزون و هماهنگ است. بر اين بنياد پيكريزيباست كه اندامهاي آن متناسب باشد با پيكري زيباست كه اندامهاي آن متناسب باشد؛ پيكرهاي (=مجسمهاي) زيباست كه اجزاي آن متناسب باشد؛ آهنگي زيباست كه عناصر آن موزون باشد11و....
ب. چيستي شعر: شعر، چنان كه اشارت رفت، يكي از زيباييهاي هنري يا يكي از هنرهاي زيباست.زيبايي، به عنوان جنس داراي انواعي است كه يكي از آنها نوع شعر است. به بيان ديگر زيبايي، چنان كه گاه درهيأت آواها و آهنگها متجلي ميشود، گاه در هيأت الفاظ موزون جلوهگر ميگردد. بر آن نيستم تا از حكايتشعر و از تعاريف آن ـ كه بسيار سخن گفتهاند ـ سخن بگويم. تنها به ذكر اين نكته بسنده ميكنم كه تعاريفشعر، جمله به دو تعريف باز ميگردد: يكي، تعريف محتوايي كه از ديدگاه فلسفي طرح ميشود و شعر اينگونه تعريف ميگردد: «كلام مُخيّل (= خيالانگيز)»؛ دوم، تعريف لفظي يا صوري كه از ديدگاه ادبي بيانميشود و شعر را اين سان در قالب تعريف ميريزد: «كلام موزون و مقفي»...موزونيّت، همان حكايت تناسب وهماهنگي است كه شعر اگر شعر باشد به ناگزير، گونهاي موزونيت، يعني گونهاي هماهنگي و تناسب در آنهست...به بركت علوم بلاغي، از عروض تا معاني و بيان و بديع، نيز شعر به گونهاي تناسب و هماهنگيميرسد و بدين سان علوم بلاغي، به عنوان بخشي از زيباييشناسي و فلسفه هنر، مجال بروز ظهور مييابد واين، خود حكايتي است كه مجالي ديگر ميطلبد و بحث آن در اين مختصر نميگنجد.
2. بخش دوم، غزلهاي سعدي، آيينه زيبايي
هر چند سعدي زيبايي معشوق خود را حدّ زيبايي دانسته است و سخنداني خود را حدّ سخنداني، امّاكيست كه نپذيرد و كيست كه نداند غزلهاي سعدي، از ديدگاه زيباييشناسي، حدّ زيبايي نيز هست و پيداستكه شاعري هنرمند كه سخنش حدّ سخنداني و زيبايي است، در زيباييِشناسي و فلسفه هنر نيز صاحبنظراست و ميتوان با تأمل و جستجو در سخن او نظرياتش را در فلسفه هنر باز يافت و باز شناخت و به تدوينديدگاههاي او در فلسفه هنر پرداخت... در اين مقال و در اين مقاله، به جستجوي يكي از مسايل فلسفه هنر درغزلهاي سعدي ميپردازيم؛ مسئله ماهيّت يا چيستي زيبايي و به عنوان نمونه به ذكر ابياتي چند ميپردازيم؛ابياتي كه آيينه ماهيت زيبايي و باز نماينده چيستي زيبايي است...
پبش از آن كه به ذكر نمونهها بپردازيم، بايسته است تا بدين پرسش پاسخ دهيم كه با توجه به ديدگاههايمابعدالطبيعي و تجربي (= علمي) در زمينه چيستي زيبايي و با عنايت به نظريات افلاطوني و ارسطويي ديدگاهشاعران ما كدام است؟ آنان كجا ايستادهاند و به كدام نظريه روي آوردهاند و بر كدام ديدگاه درنگ كردهاند؟پاسخ آن است كه همان جا كه حكماي ما ايستادهاند يعني كه شيوه شاعران ما در اخذ و اقتباس ديدگاهها درزمينه چيستي زيبايي درست و راست به اخذ و اقتباس حكماي ما در اين ابوب ميماند. توضيح سخن آن كه برطبق يك طبقه بندي زيبايي و خير دو ارزش مثبت است كه يكي در دانش اخلاق مورد بحث قرار ميگيرد و يكيدر دانش زيباييشناسي و اين دو، ذيل عنوان كلي ارزششناسي قرار ميگيرد. حكماي ما در طراحي نظريههاياخلاقي هم از ديدگاههاي افلاطوني متأثر شدهاند و هم از ديدگاههاي ارسطويي، مكتب اخلاقي، فيالمثل، كتاباخلاق ناصري، گواه مدّعاي ماست و اين گونه تأثّر و اين گونه اخذ و اقتباس را در كار شاعرانمان در اخذ واقتباس ديدگاهها در زمينه چيستي زيبايي شاهد توانيم بود. چنين مينمايد آنان، به ويژه سعدي، ديدگاهافلاطوني و ارسطويي در زمينه چيستي زيبايي را مكمل يكديگر ميديدهاند. تأمّل در غزلهاي سعدي، روشنگراين حقيقت است. شايد بتوان به موضوع چنين نگريست كه پديدههاي زيبا و به تعبير دقيقتر پديدههاي هنريكه پرتوهاي زيبايي مطلقند و هر يك به نسبتي از سرچشمه زيبايي بهره بردهاند، در شكل و هيأتي نمودارميشوند كه تناسب و هماهنگي اجزا لازمه وجودي آنهاست و چنين است كه دو ديدگاه، در سخن سعدي بهيكديگر ميپيوندد و به مثابه ديدگاهي تازه جلوه گر ميشود.
و امّا طرح نمونهها! نخست، به ذكر نمونههايي ميپردازيم كه جلوهگاه ديدگاه افلاطوني است و سپسنمونههايي را ذكر ميكنيم كه بر بنياد ديدگاه ارسطويي شكل گرفته و به گروه اوّل نام ابيات افلاطوني ميدهيمو گروه دوم را ابيات ارسطويي ميناميم:
الف. ابيات افلاطوني: ابيات افلاطوني ابياتي است كه در آنها نظريه عرفاني ـ افلاطوني آشكار است. در اينابيات، به گونهاي بيان ميشود كه حُسن و جمال و زيبايي زيبارويان، پرتو زيبايي مطلق با پرتو جمال حقاست. اين معنايي است كه عارفان حقيقتبين با همه وجود ميبينند و كوته نظران ظاهرنگر از آن غافلند، مثلِ:
1. چشم كوته نظران بر ورق صورتخوبان
|
خط همي بيند و عارف قلم صنع خدارا12
|
(10/6)
|
2. همه را ديده به رويت نگران است،وليكن
|
خود پرستان ز حقيقت نشناسند هوا را
|
(11/6)
|
3. مرد تماشاي باغ حُسن تو سعدي است
|
دست فرومايگان بَرَند به يغما
|
(10/3)
|
4.آنكهميگويدنظربرصورت خوبانخطاست
|
او همين صورت همي بيند ز معني غافلاست
|
(8/73)
|
5. باور مكن كه صورت او عقل من بُبرد
|
عقل من آن ربود كه صورت نگار اوست
|
(6/93)
|
6. گر ديگران به منظر زيبا نظر كنند
|
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست
|
(7/93)
|
اين ابيات، فقط و فقط نمونههايي است بيانگر ديدگاه افلاطوني ـ عرفاني در زمينه چيستي زيبايي...
ب. ابيات ارسطويي: ابياتي كه در آنها، آشكارا، چيستي هنر از ديدگاه تجربي ـ علمي سخن ميرود واعلام ميدارد كه زيبايي، يعني «تناسب اجزا» و به تعبير هنرمندانه سعدي يعني «حُسن تركيب». سعدي درغزلي به مطلع:
اگر تو فارغي از حال دوستان، يارا
|
فراغت از تو ميسّر نميشود ما را...
|
با ابداع تعبير «حسنِ تركيب» در معناي «هماهنگي و تناسب اجزا» ديدگاه موسوم به ديدگاه ارسطويي رادر زمينه چيستي زيبايي اين سان ميپرورد:
به جاي سرو بلند ايستاده بر لبِ جوي
|
چرا نظر نكني يار سرو بالا را،
|
شمايلي كه در اوصافِ حُسنِ تركيبش
|
مجال نطق نمانَد زبان گويا را
|
(5و4/4)
در نمونههايي ديگر از اين دست تأمّل كنيم:
1) تو آن درخت گلي كاعتدال قامت تو
|
بُبرد قيمت سرو بلند بالا را
|
(5/5)
در بيت بالا شاعر ضمن به كار بردن «اعتدال قامت»«در معناي زيبايي شناسانه «حسن تركيب» يا «تناسباندام» قامت معشوق را با سرو ـ كه نمونه اعتدال است ـ ميسنجد و قامت معشوق را موزونتر و متناسبتر ازسرو ميشمارد.
2) متناسبند و موزون حركات دلفريبت
|
متوجه است با ما سخنان بيحسيبت
|
(1/29)
در بيت بالا دلفريبي حركات معشوق، معلول تناسب اين حركات انگاشته شده؛ همان تناسب كه علّتِ زيبايي و دلفريبي است.
3) اي كه از سرو روان قدّ تو چالاكتراست
|
دل به روي تو ز روي تو طربناكتر است
|
(1/70)
چالاك در بيت بالا و ابياتي از اين دست به معني موزون و با اندام است و بيانگر نظريه مورد بحث. چنيناست بيت:
4) اي كسوت زيبايي بر قامت چالاكت
|
زيبا نتواند ديد الّا نظر پاكت
|
(1/142)
در مصراع اول بيت بالا بيانگر ديدگاه ارسطويي است و مصراع دوم اشارت است به ديدگاه افلاطوني اينابيات مشتي است ـ به اصطلاح ـ نمونه خروار؛ ابياتي كه ميتوان به مثابه كليدي از آنها بهره جُست و بهبررسي ديگر ابيات پرداخت... در پايان توجه بدين نكته بايسته است كه اگر شاعران عارف و عارف مشرب، درپارهاي موارد، شايد ديدگاه افلاطوني را بهتر منعكس كرده باشند، كمترين ترديد در اين امر نيست كه هيچشاعر چون سعدي ديدگاه ارسطويي را در زمينه چيستي زيبايي نپرورده است.
پينوشت:
1. بازنوشته سخنراني يادروز سعدي (اول ارديبهشت ماه سال 1378 خورشيدي) اين جانب است تحت عنوانبالا. بديهي است در اين بازنويسي، برخي از تعبيرها ـ كه مناسب گفتن بوده است ـ جاي خود را به تعبيرهايمناسب نوشتن داده است.
2. هدف من از اين گزارش كوتاه، آشنا شدن دانشجويان ادب فارسي است با اين معاني. بدان اميد كه خود بامطالعه كتب فلسفي دنباله كار را بگيرند.
3. در باب مباحث مربوط به «منشأ هنر» و «ارزش و هدف شعر» رك: مقاله نگارنده تحت عنوان «حكايت ِحكايتِ شعر»، چاپ شده در: حكايت شعر، نوشته رابين اسكلتن، ترجمه مهرانگيز اوحدي، تهران، انتشاراتميترا، 1375 ش و در باب بحث «چيستي زيبايي» و نيز گزارشي كوتاه از فلسفه هنر رك: كليات فلسفه، نوشتهنگارنده، چاپ دانشگاه پيام نور.
4. در باب «هستيشناسي زيبايي» رك: رساله چيستي هنر. اسوالد، هنفلينگ، ترجمه علي رامين، تهران،انتشارات هرمس، 1377.
5. مخزن الاسرار، نظامي، «مقاله شاعري»، به ويژه ابياتي كه با اين مصراع آغاز ميشود: «بلبل عرشند سخنپروران».
6. افلاطون از اين معنا در رساله «فدروس» سخن گفته است.
7. مقدمه نگارنده بر كتاب حكايت شعر يادداشت شماره 2.
8. براي آگاهي از ديدگاه افلاطون ميتوان از كتب تاريخ فلسفه، فصل مربوط به افلاطون بهره جُست.
9. تعبيري است برگرفته از اين بيت حافظ:
هر دو عالم يك فروغ روي اوستگفتمت پيدا و پنهان نيزهم
10. مولانا در مثنوي (چاپ نيكلسون ج 2، دفتر چهارم، ص 321 و 322) نطريههاي مختلف در باب منشاء هنررا بيان كرده است. نخست نظر خود را كه همان نظريه عرفاني ـ افلاطوني است بياني ميدارد بدين عبارت:
ناله سُرنا تهديد دهلچيزكي ماند در اين ناقور كل
و سپس ديدگاه فيلسوفان را كه معتقدند منشأ موسيقي گردش افلاك است و آن گاه نظريه ديني را از زبانمؤمنان مبني بر اين كه اصل موسيقي بهشتي است.
11. براي آگاهي از ديدگاه افلاطوني و ارسطويي در زمينه «چيستي زيبايي» ر. ك: كليات فلسفه = يادداشتشماره 2.
12. ابياتي كه از سعدي نقل شده، از نسخه مصحّح مرحوم محمدعلي فروغي، چاپ انتشارات اميركبير است.شماره سمت چپ خط كج، شماره غزل شماره سمت راست خط كج، شماره بيت طبق اين نسخه است. ترتيبغزلها در نسخه ديوان غزليات استاد سخن سعدي شيرازي، با شرح ابيات، به كوشش دكتر خليل خطيبرهبر، تهران، انتشارات سعدي، 1367 ش، چاپ دوم نيز مطابق نسخه مصحّح مرحوم فروغي است.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1389/1/15 (1959 مشاهده) [ بازگشت ] |