سعدي و شيخ داناي مرشد ـ شهاب هوشنگ فتي
شخصيتهاي بزرگي چون مولانا، سعدي و حافظ در مكتب خاصي نميگنجند و نميتوان آنها را پيرو مكتبي از پيشساخته دانست. بعضي از آنها مانند مولانا جلالالدين بلخي رومي ايراني در مكتب برهان الدين ترمذي كه خود از مريدانبهاءالدين سلطانالعلماء خطيبي بود، با تصوف و عرفان آشنا گرديد و بعدها مسحور آثار سنايي و شيخ عطار شده، دراين مكتب قلم ميزند و بالاخره تراوش فكري و انديشه عرفاني خويش را در ديوان كبير و مثنوي معنوي تقديم شيفتگانحقيقت مينمايد و تا آنجا پيش ميرود كه خود مبتكر مكتبي در عرفان ميشود كه آن را مولويه ميخوانند كه بحث در اينمقوله از حوصله اين مقاله خارج است.
ديگري مثل خواجهشمسالدين محمد حافظ شيرازي پس از آشنايي كامل با آثار عرفا و شعرا و علماي قبل از خود،بنيان گذار مكتبي ميشود كه بايد آن را به نام نامي «رندي» خواند و در اين باره بسياري از پژوهشگران قلم زدهاند و مننيز در آينده نزديكي آراء خود را در اين زمينه تقديم حضورتان خواهم كرد.
اما سعدي، سعدي را دشمنان و دوستان بيشماري است. شيفتگانش براي تجليل از وي به او نسبتهايي ميدهند كهنه با تاريخ تطبيق ميكند و نه چيزي به افتخارات او اضافه مينمايد و در واقع دوستان ناداني بيش نيستند زيرا از اين راهبهانه به دست دشمنانش ميدهند و اما دشمنان سعدي بي انصافي و وقاحت را به جايي رساندهاند كه نمونه آن را در يكسال و نيم گذشته ملاحظه فرمودهايد و اصولاً سعدي ستيزي، سكويي براي كسب شهرت و مسندي براي اظهار فضيلتكساني شده است كه در نيمه راه ادبيات اين ملك چند گامي زدهاند و سابقه آن از عصر سعدي شروع شده و در هفتاد سالگذشته بازار آن گرمتر گرديده است. تعجب آن است كه بسياري از بزرگان ادب و انديشه چند صباحي از جواني خود رادر صف اين جماعت گذاردهاند، از جمله شادروان محمدعلي جمالزاده كه در حدود هفتاد سال پيش در كتاب «چنته»ايرادهايي به سعدي گرفته است كه بيشتر جنبه تاريخي دارد و متأسفانه رساله وي خوراك مسموم براي كساني گرديدهاست كه سواد چنداني نه در زمينه تاريخ دارند و نه در زمينه ادبيات. از آنجا كه جمالزاده نام دو شخصيت يكيابوالفرجبنجوزي و ديگري شيخ شهابالدين سهروردي را مورد بحث قرار داده و مطرح نموده است و از آنجا كه اين قولدستاويزي براي كج انديشان گرديده است، براي روشن شدن و رفع شبهه به معرفي دو شخصيت فوق ميپردازم تا مكتبسعدي را در تصوف، اندكي روشن سازم.
ابوالفرج بن جوزي (ابن جوزي):
ابوالفرج عبدالرحمن بنابوالحسن علي بن محمد بغدادي، متكلم و محدث و واعظ مشهور 508 يا 10 ـ 597 هـ.ق.) ازاعقاب ابوبكر صديق است كه مورد احترام بيشتر فرق ميباشد ـ اهل سنت و شيعه در اختلافات خود به او مراجعهميكردند. در تفسير و حديث و تاريخ و طب و بعضي علوم ديگر تأليفات بسيار دارد از مهمترين تأليفات وي كتاب المنتظمو تلبيس ابليس است.1
از آنجا كه ميتوان گفت ابنجوزي كتاب تلبيس ابليس را بر رد صوفيه نوشته و در فرهنگ اشعار حافظ هم آمدهاست، كليه فرق صوفيه نسبت به سماع اظهار مخالفتي نكردهاند، تنها ابنجوزي و ابنقيم جوزيه ميباشند كه هر دو به كليهآداب و اعمال صوفيه از خرقه گرفته تا سماع مخالفت كردهاند.2
سعدي نيز در گلستان ضمن حكايتي در باب دوم ـ اخلاق درويشان ـ حكايت هيجدهم ـ چنين فرمايد: «چندان كه مراشيخ اجل اكرم ابوالفرج بنجوزي رحمهالله عليه به ترك سماع فرمودي و به خلوت و عُزلت اشارت كردي، عنفوان شبابمغالب آمدي و هوي و هوس طالب. ناچار به خلاف رأي مربي قدمي برفتمي و از اسماع و مجالست حظي بر گرفتمي و چوننصيحت شيخم ياد آمدي گفتمي:
قاضي ار با ما نشيند برفشاند دست را
|
محتسب گر ميخورد معذور دارد مست را
|
در باب تاريخ تولد سعدي اختلاف نظر است. به طوري كه علامه دهخدا در لغتنامه و دكتر محمد معين در فرهنگمعين از تاريخ تولد اوذكري به ميان نياوردهاند و تاريخ فوت او را هم بين 691 تا 695 ذكر كردهاند. بعضي از پژوهشگراناز جمله دكتر رضازاده شفق در تاريخ ادبيات خويش با استناد به دو بيت از ديباچه گلستان؛
الف.
اي كه پنجاه رفت و در خوابي
|
مگر اين پنج روزه دريابي
|
ب.
در آن موقع كه ما را وقت خوش بود
|
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
|
ميگويد «با استناد به اشعار فوق تاريخ تأليف گلستان سال 656 بوده و چون سعدي در آن سال پنجاه سال داشته،بنابراين تولد سعدي در 606 هـ.ق. بوده است».
اخيراً بعضي از محققين تولد سعدي را بين 600 تا 615 ذكر كردهاند. در هر حال حتي اگر سال تولد سعدي را 585 هـ.ق. بدانيم از آنجا كه سال وفات ابوالفرج بنجوزي 597 هـ.ق. ميباشد چگونه ممكن است طفل دوازده سالهاي در محضر ومكتب محدث و متكلم و مفسر بزرگي چون ابوالفرجبنجوزي كه در آن سال دهه آخر صد سالگي خود را ميگذرانده است،حضور يافته و به تحصيل مشغول باشد و وي را به ترك سماع هم دعوت نمايد.
اما جوزي دوم ـ مشهور به ابنجوزي.
شمس الدين ابوالمظفر يوسف بن قزاغلو نواده دختري ابوالفرج بن جوزي (582 ـ 644 هـ.ق.). وي ابتدا تحت توجه ونظارت جد خويش در بغداد به تحصيل علوم پرداخت و در سال (600 هـ.ق.) شروع به سياحت در بلاد مختلف كرد. پس ازآن در دمشق اقامت گزيده به تدريس و تأليف پرداخت. كتابهاي ذيل از اوست: كتاب تذكرهالخواص الامه (در ايران به طبعرسيده) كتاب مرآهالزمان في تاريخ العيان3 اين شخصيت هم از نظر من نميتواند شخصيت مورد بحث در باب دومحكايت هيجدهم گلستان كه ذكرش گذشت باشد زيرا:
الف. سعدي رسماً در آن حكايت نام «ابوالفرج بن جوزي» را ميآورد كه وي را به ترك سماع دستور فرموده بود.
ب. ابنجوزي دوم مشهور به ابنجوزي بوده است و نامش هم شمسالدين ابوالمظفر يوسف ميباشد.
ج. در دو كتاب فوق الذكر منع به سماع نشده است.
همان طور كه اشاره نمودم در واقع كتاب تلبيس ابليس در رد صوفيه از اعمال و رفتار گرفته تا آداب و رسوم است وشايد كتابي مستندتر از آن تاكنون در ظرف مخالفان تصوف بر اين طايفه، نوشته نشده باشد. جملاتي از اين كتاب را كهدر باب تحريم سماع است، نقل مينمايم.
اما احمدبنحنبل، غنا در عصر او انشاي قصايد و زهديات بوده كه با تغني و لحن خوانده ميشده است و رواياتي كهاز وي در اين باره وارد شده، مختلف است و اختلافات حنبليه فقط راجع به تفنني زهديات است وگرنه غناي مربوط بهزمان ما (زمان ابنجوزي متوفي 597) نزديك احمد حنبل، محظور است.
ابوالفرج بن جوزي در كتاب تلبيس ابليس، فصل مشبع و مستوفي درباره غنا و سماع و وجد و رقص صوفيان آوردهو همه اين اعمال را از نظر شرعي حرام دانسته است. درباره غنا و سماع، مذاهب اربعه اهل سنت را ذكر ميكند وميگويد:4
«اما مالك بن انس، بر خلاف اهل مدينه كه غنا را مباح ميدانستند، در بعضي روايات، آن را از افعال فاسقان خواندهاست. اما ابوحنيفه، با آنكه شرب نبيذ را مباح ميداند، غنا را از گناهان شمرده است و فقهاي بصره و كوفه هم عموماً آن رامكروه دانستهاند، غير از عبدالله بن حسن عنبري كه با اباحه فتوي داده است. اما شافعي در بعضي روايات غنا را لهومكروه شبيه به باطل خوانده است و غالب قدماي شافعيه حكم به كراهت كرده و گروهي از متأخران آن را مباحدانستهاند5».
بنابراين ابنجوزي مورد نظر سعدي در حكايت مذكور همين ابوالفرج بن جوزي صاحب كتاب تلبيس ابليس است، كهسعدي او را به عنوان شيخ خويش معرفي كرده است.
در واقع بايد بگويم كه اين ابوالفرج بنجوزي نيست كه شيخ و مربي مستقيم سعدي است، بلكه كتاب تلبيس ابليسميباشد كه در نوجواني و ايام شباب سعدي متولد شده در خانوادهاي كه همه اعضاء آن از عالمان دين بودهاند و شايد درآن زمان در مذهب حنبلي6 سپرده شده و تحت تأثير اين كتاب اوقات شباب خود را ميگذرانده است، كه بعدها شايد درپايان جواني درباره اين اوقات چنين ميگويد:
همه قبيله من عالمان دين بودند
|
مرا معلم عشق تو شاعري آموخت
|
دانشمند معاصر و استاد محقق دكتر موسي هنداوي مدرس دانشكده علوم دانشگاه فؤاد اول در مصر القاهره، كتابيتحت عنوان سعدي الشيرازي تأليف كرده كه در سال 1951 ميلادي در مطبعه مصر به طبع رسيده است و استاد علامهشادروان صدرالدين محلاتي شيرازي از اين كتاب چنين نقل ميكند: «ابن جوزي، دو نفر بودهاند؛ يكي جمال الدين بنالجوزي معروف به ابو الفرج عبدالرحمن بنابيالحسن علي بن محمد از فرزند زادگان قاسم بن محمد بن ابي بكر بوده كه اورا جمال الدين حافظ هم ميگفتهاند. وي يكي از مشاهير علم و حديث و وعظ بوده است و تصانيف بسيار دارد و مذهب ويحنبلي بوده و در سال 656 در حادثه مغول كشته شده است و نيز وي متولي تدريس مدرسه مستنصريه براي طايفهحنابله ميبوده و پس از مدتي استاد دارالخليفه گرديده است واين ابنجوزي همان است كه شيخ سعدي از وي كسبفضيلت كرده و ديگر ابنجوزي شمس الدين ابوالمظفر يوسف است كه حنفي مذهب بوده و شهرتي تمام در وعظ و خطابهداشته است و داراي تأليفات زياد است. وي در سال 654 هجري در دمشق رحلت كرد.7
آنچه كه دكتر موسي هنداوي نوشته و مرحوم صدرالدين محلاتي هم در كتاب مكتب عرفان سعدي به نقل آن پرداختهاست، داراي اختلاف تاريخ ميباشد. بدين معني كه همه دانشمندان از جمله شادروان علامه دهخدا وفات را در سال 597ذكر كردهاند ولي محقق مصري آن را شهادت دانسته و سال آن را هم 656 در حادثه حمله هلاكوخان مغول. دربارهابنجوزي دوم سال وفات ده سال اختلاف دارد، يعني دكتر معين 644 هـ.ق. نوشته در حالي كه محمدموسي هنداوي 654دانسته است و من ضمن پژوهشهايي كه كردهام با سه شخصيت به نام ابنجوزي برخورد كردهام كه با سخنان دكترمعين و صدرالدين محلاتي و دكتر موسي هنداوي تطبيق ميكند.
شيخ مرشد
مرشد و مربي ديگر سعدي با استناد به سه بيت از سعدي، شيخ شهاب الدين سهروردي ميباشد:
مقالات مردان به مردي شنو
|
نه سعدي كه از سهروردي شنو
|
مرا شيخ داناي مرشد، شهاب
|
دو اندرز فرمود، بر روي آب8
|
يكي آن كه در بند خودبين مباش
|
دگر آنكه در خلق بدبين مباش
|
اما اين شهاب الدين كه سعدي از او ياد كرده است، كيست؟
ما در تاريخ به سه شخصيت برخورد ميكنيم كه ملقب به شهاب الدين سهروردي بودهاند.
1. يحيي بن حبش بن اميرك، ملقب به شهاب الدين و شيخ اشراق و شيخ مقتول و شهيد و مكني به ابوالفتوح حكيممعروف و احياء كننده حكمت اشراق (متولد 549 مقتول 587)، كه به دو دليل نميتواند، شهاب الدين مورد نظر و مربي وپير طريقت سعدي ميباشد:
الف. شهاب الدين به سال 587 مقتول گرديده و شيخ سعدي در اين سال يا هنوز متولد نشده و يا بيش از دو سالنداشته است. (حتي با در نظر گرفتن تاريخ 585).
ب. اين شهاب الدين احياء كننده حكمت اشراق بوده و در بسياري از موارد خلاف رأي قدما گفته و از حكمت ايراني واصلاحات دين زردشتي استفاده كرده است و متعصبان او را به الحاد متهم كردهاند. علماي حلب خون او را مباح شمردند.كتب مفصلي كه نامبرده در حكمت ايراني و مهري و زردشتي تأليف نموده و نظريات وي كه در تأليفاتش منعكس شدهاست، مخالف آراء فقهي سعدي ميباشد.
2. ابوالنجيب ضياءالدين عبدالقاهر بن عبدالله سهرودي عارف معروف (490 ـ 563) وي از مريدان احمد غزالي وجانشين وي و داراي مصنفات بسيار است. اين شهاب الدين نيز نميتواند مرشد و پير شيخ سعدي باشد به سبب آن كهحداقل 25 سال قبل از تولد سعدي وفات يافته است.9
3. ابوحفض عمر، برادر زاده ابوالنجيب عبدالقاهر سهروردي عارف كه نسبت تعليم او به احمد غزالي ميرسد (متوفي632) از تأليفات او كتاب عوارف المعارف ـ النصائح ـ اعلام التقي و اعلام الهدي است. وي مؤسس فرقه سهرورديه ومرشد سعدي و اوحدالدين كرماني است.10
براي آنكه ابوحفض شهاب الدين عمر سهروردي از نظر سياسي نيز شناخته گردد، چند سطري درباره او از كتاب پلهپله تا ملاقات خدا آورده ميشود:
«در تاريخ ايران به جماعتي از بزرگان تصوف برميخوريم كه در عين حال كه خودشان را شاهان بي تاج و تختشمرده و كلمه شاه را در لقب طريقتي خود ميگنجانند (مرصاد العباد) و هنوز هم اين كار را ميكنند، سرسپرده خلفايعباسي و حتي ايلخانان مغول و سلاجقه بودند مانند شهاب الدين ابوحفض عمر سهروردي (539 ـ 632) كه از صوفيهبزرگ بوده است. او از سوي خليفه عباسي، الناصر الدينالله 575 ـ 622 هـ. به عنوان سفير به دربار پادشاه سلجوقي رومبه نام علاءالدين كيقباد اول، سلطنت 616 ـ 634 هـ. به قونيه رفت و حامل منشور سلطنت و نيابت خليفه در ممالك روم وحامل تشريف و خلعت و نگين از سوي خليفه بود كه به آن پادشاه داده ميشد. در اين مسافرت بود كه او نجمالدينرازي11 مؤلف كتاب مرصادالعباد را در روم ديد و به راهنمايي آن صوفي و توصيه وي در دربار آن پادشاه راه يافت وكتاب مرصاد العباد را با تملق و چاپلوسي بسيار به نام او كرد».
از بيان مقدمه فوق منظورم اين بود كه روش و منش شهاب الدين سهروردي را با منش و روش سعدي مقايسه كنم.كافي است با دقت و تعمق به مطالعه بوستان سعدي بپردازم يا مدايح او را بخوانيم و با كار سهروردي مقايسه نماييم تاارزش و اهميت سعدي بيشتر مشخص گردد.
مطلب ديگر اين است كه گلستان و بوستان سعدي حاوي مطالبي است كه بايد آن را حكمت عملي يا اخلاق بخوانيم نهعرفان. شخصيتهايي چون خواجه نصيرالدين طوسي و سعدي معلمان واقعي اخلاق بودهاند، اگر چه مدتي از عمر خودرا در سلوك گذراندهاند. اين سلوك را اگر بخواهيم نام گذاري كنيم، ميتوان گفت تصوف زاهدانه12. استاد همامجلالالدين همايي به طور كلي تصوف را به تصوف زاهدانه13 و عاشقانه يا اصحاب صحو و اصحاب سكر تقسيمكردهاند. اگر سعدي را صوفي يا عارف بخوانيم با توجه به طريقت سهرورديه كه سعدي او را به عنوان پير خويش معرفيكرده است و با عنايت به اعتكافي كه در زوايه مدفن عبدالله خفيف داشته است، نامبرده به نام وي ميخواند و به دلايلديگري كه از حوصله اين مقاله خارج است، بايد سعدي را از متصوفه زاهدانه خواند. در اينجا بد نيست كه نظري به كتابصفوهالصفا كه مناقب نويسان شيخ صفيالدين اردبيلي براي بزرگداشت وي نگاشتهاند، بياندازيم.
برادر بزرگ شيخ صفي الدين اردبيلي به نام محمد براي تجارت به طرف شام و سپس به هرموز رفته، در كرمانوفات يافته بود.
برادر ديگرش به نام صلاحالدين رشيد براي جمعآوري اموال و اسباب برادر و ضبط آن به نواحي شيراز رفته استو در شيراز به تجارت اشتغال داشت.
صفي الدين براي ديدار برادر پياده عازم شيراز شد و در خانقاه ابوعبدالله خفيف نزول كرد و در همين محل با صوفيهشيراز آشنا گرديد و به شوق صحبت شيخ نجيبالدين بزغش شيرازي به شيراز آمده بود. ولي شعبان 678 نجيبالدينبزغش وفات يافته بود و با سعدي كه در رباطي كنار بقعه شيخ خفيف داشته، آشنا گرديد.14
البته اگر تولد سعدي را 606 بدانيم، سن سعدي حدود 73 سال و اگر 585 بدانيم حدود 94 سال داشته و شيخصفيالدين جواني بيش نبوده كه هنوز حتي ازدواج نكرده بود بنابراين، هم صحبت شدن آنها بعيد به نظر ميرسد، هر چندمناقب نويسان شيخ صفي نوشتهاند: «تا ساده روي صاحب حسني در مجلس نميبوده است، انبساطي نمييافته». با اينوجود از قراين پيداست كه بين عارف پير اما مردمآميزي مثل سعدي با جوان رياضت پيشه و زاهد مشربي مثل صفيالدين توافق مشربي حاصل نشده است.
اصولاً سعدي اهل اين گونه حرفها نبوده است و تمايل و تعلقي به خانقاه نداشته است. در بغداد هم با وجود صحبتبا شيخ شهاب الدين سهروردي نميبينيم كه تحت تأثير او مطالب و فوايد كتاب عوارف المعارف را ضمن آثار خويشبازگو كرده باشد. فقط يك جا آن هم ضمن سه بيتي كه قبلاً بدان اشاره نمودم؛
مقالات مردان به مردي شنو
|
نه سعدي كه از سهروردي شنو
|
مرا پير داناي، مرشد شهاب
|
دو اندرز فرمود بر روي آب
|
يكي آنكه در بند خودبين مباش
|
دگر آنكه در خلق بدبين مباش
|
نامي از وي برده و اندرز وي را آويزه گوش نموده است.
باري امير عبدالله كه از پيران معاصر و از مربيان طريقت بود، شيخ صفي الدين را به گيلان نزد شيخ زاهد گيلانيهدايت كرد، تا شراب وصل از دست وي بنوشد و خرقه از دست وي بپوشد. چون عزم جزم نمود، گفت بروم و با شيخسعدي ملاقات و توديع كنم. در اينجا عين عبارت صفوهالصفا را كه در حالات شيخ صفي الدين اردبيلي است، نقل ميكنم.همان طور كه در آغاز مقاله بيان كردم، امثال سعدي، حافظ و مولانا را نميتوان پيرو مكتبي خاص دانست، بسيار اوقاتكه اينان خود مكتب سازند. چطور ميتوان سعدي را پيرو مكتب شهاب الدين سهروردي دانست؟ شيخي كه براي رضايخليفه عباسي به قونيه ميرود و حامل منشور سلطنت و نيابت خليفه در ممالك روم و حامل تشريف و خلعت خليفه و نگيناز سوي خليفه براي علاءالدين كيقباد اول است. سعدي شاعر پيشهاي كه آن قصايد كوبنده را ميسرايد و حكام و بزرگانرا مورد انتقاد قرار ميدهد. سعدي كه ظهيرالدين فاريابي شاعر قرن ششم (متوفي به سال 596) را مورد تعريض وتعرض قرار داده و در جواب ظهيرالدين فاريابي كه گفته بود:
نه كرسي فلك نهد انديشه زير پاي
|
تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان دهد
|
چنين ميگويد:
چه حاجت كه نه كرسي آسمان
|
نهي زير پاي قزل ارسلان
|
مگو پاي عزت به افلاك نه
|
بگو روي اخلاص بر خاك نه
|
به طاعت بنه چهره بر آسمان
|
كه اين است سجاده راستان
|
اگر بندهاي سر بر اين در بنه
|
كه راه خداوندي از سر بنه
|
سعدي در جايي ميگويد:
مباش غره به گفتار مادح طماع
|
كه دام مكر نهاد از براي صيد نصيب
|
امير ظالم جاهل كه خون خلق خورد
|
چگونه عالم و عادل شود به قول خطيب
|
چند بيتي كه به عنوان نمونه ذكر كردم، بدان سبب بود كه ميخواستم ثابت نمايم شخصيت سعدي حتي از شهابالدين سهروردي به مراتب بالاتر است. اما آنچه كه سعدي در باب سوم بوستان درباره عشق و مستي و شور گفته وموفق هم بيرون آمده است، خالي از جمال پرستي نيست. هر چند كه اين جمال پرستي شيوه طبقهاي از متصوفه بوده كهبه دو گونه اظهار ميشده است، يا به صورت ظاهر و يا به صورت مكتب ملامتيه كه از نظر من سعدي در طبقه اول آن قرارداشته است.
در هر حال سعدي اصولاً با ديدي معترضانه به صوفيه نگريسته است. هر چند عدهاي خواستهاند با دلايلي درستوي را در سلك سالكان طريق تصوف قرار دهند. كافي است با دقت نظر آثار او را مورد مطالعه قرار دهيم و انتقادهاي ويرا در سرتاسر كتابهايش مشاهده نماييم. اينك به عنوان نمونه اشارهاي به بوستان و گلستان سعدي مينمايم:
«چون شيخ تصميم رجوع كرد، گفت: به توديع شيخ سعدي رفتن پسنديده باشد كه معرفتي شده است. پس به سببحضور وي رفت. شيخ سعدي به اصحاب گفت: درويشان اين پير بر جناح سفر است از تبرك لابد باشد. هر يك از پايپوش و كپنك و آنچه از لوازم راه باشد، ايثار ميكردند. شيخ (قدس سره) چون يافت روي از آن بتافت. شيخ سعدي چوناين حال ديد گفت: اي پير چون امثال اينها قبول نميكني، كتاب بوستان خود تكميل به خط خود نوشتهام، قبول كن. شيخگفت: من چندان متاع حب الهي را حاملم كه پرواي امثال اينها ندارم و به اين ديوان به خدا نتوان رسيدن. سعدي چون بشنيدطيره گشت و خاطر برگردانيد و ساعتي سر فرو برد و بعد از ساعتي سر بر آورد و دستها بر سر ميزد و ميگفت: پيرترك ميگويد حب خدا دارم كه پرواي ديوان تو ندارم و به اين ديوان نتوان به خدا رسيدن و مكرر ميكرد و دست بر سرميزد.
غير از اين ديوان و دفتر هست ديواني دگر
|
كاندر آنجا رمزهاي سرّ دل بنوشتهام»15.
|
گلستان باب دوم:
«يكي را از مشايخ شام پرسيدند كه حقيقت تصوف چيست؟ گفت: از اين پيش طايفهاي در جهان پراكنده بودند بهصورت و به معني جمع. اكنون قومي هستند به صورت جمع و به معني پراكنده» و يا ذيل حكايتي باز در باب دوم گلستانچنين گفته:
«طريق درويشان، ذكر است و شكر و خدمت و طاعت و ايثار و قناعت و توحيد و توكل و تسليم و تحمل. هر كه بدينصفتها موصوف است، درويش است اگر چه در قباست. اما هرزه گردي بي نماز، هوي پرست، هوي باز كه روزها بهشب آرد در بند شهوت و شبها روز كند در خواب غفلت، بخورد هر چه در ميان آيد و بگويد هر چه بر زبان آيد، رند استاگر در عباست».
بوستان:
شكم صوفيي را زبون كرد و فرج
|
دو دينار بر هر دوان كرد خرج
|
يكي گفتش از دوستان در نهفت
|
چه كردي بدين هر دو دينار، گفت:
|
به ديناري از پشت راندم نشاطبه
|
ديگر شكم را كشيدم سماط
|
فرو مايگي كردم و ابلهي
|
كه اين همچنان، پر شد و آن تهي
|
طبيات:
محتسب در قفاي رندان است
|
غافل از صوفيان شاهد باز
|
در هر حال درج مطالب فوق و عنايت به آنها و اعتراضي كه سعدي به صوفيان كرده است، باز دليل بر اين نيست كهوي ارادت نسبت به بزرگان واقعي تصوف عاشقانه نداشته است. مثلاً در جا به جاي آثار خود را بايزيد بسطامي نام بردهو او را طاووس عارفان خوانده است.
يحيي بن معاذ را ـ قدساللهروحه ـ (در ص 27 مجلس چهارم) خوانده است.
اينك خوانندگان را به مطالعه مجالس پنجگانه دعوت مينمايم و سعدي مجالس پنجگانه را ميبينيم كه در زمرهواعظان و سخنگويان مذهبي است. به عنوان حسن ختام اين چند بيت را از گلستان ذكر مينمايم:
صاحبدلي به مدرسه آمده ز خانقاه
|
بگسست عهد صحبت اهل طريق را
|
گفتم ميان عالم و عابد چه فرق بود
|
تا اختيار كردي از آن اين فريق را
|
گفت:
او گليم خويش به در ميكشد ز موج
|
وين جهد ميكند كه بگيرد غريق را
|
حاصل آنچه رفت:
الف. سعدي پيرو مكتب خاصي در عرفان نيست و نميتوان او را پيرو فرقه و سلسله سهروديه دانست.
ب. آنچه به عنوان مكتب سعدي در عرفان خواندهاند به نظر من حكمت عملي يا اخلاق ناميده ميشود.
ج. منظور سعدي از حكايت هجدهم از باب دوم گلستان، ابوالفرج بن جوزي صاحب كتاب تلبيس ابليس است، اما اينمطلب را به عنوان تمثيل بيان نموده تا افكار خويش را بتواند ضمن داستان در مورد سماع بيان نمايد. هم چنانكه در آخرحكايت چنين سروده است:
آواز خوش از كام و دهان و لب شيرين
|
گر نغمه كند، ور نكند، دل بفريبد
|
ور پرده عشاق و خراسان و حجاز است
|
از حنجره مطرب مكروه نزيبد
|
د. نبايد آثار بزرگاني مانند سعدي را با علم تطبيق داد. اين نوشتهها بيشتر جنبه شاعرانه دارد نه عالمانه.
هـ. ذوق عاشقانه و رندانه سعدي بهره از جمال پرستي داشته و از شائبه جسمانيت و ميل غريزي خالي نيست و اينجمال پرستي كه خاص طبقهاي از متصوفه بوده، با نظر عارفانه حافظ و نظر عميق مولانا شباهت ندارد. در واقع سعدي بهراحتي از زيباييها به معبود و محبوب ازلي ميرسيده است.
ز. در كل آثار سعدي با آن حجم عظيم كه ملاحظه فرمودهايد فقط به يكي دو غزل برخورد ميكنيم كه داراي عمقغزليات مولانا و ظرافت انديشه حافظ است و نشانههايي در آن موجود است كه شاعر را در سنين كهولت نشان ميدهد واصولاً نميتوان با يكي دو شعر و نوشتار شاعري را در طبقهاي خاص نشان داد. اصولاً سعدي خدا پرستي را بسيارساده و معرفت به او را با بياني واضح نشان ميدهد. چون اين بيت:
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
|
هر ورقش دفتري است، معرفت كردگار
|
اينك به عنوان حسن ختام به يكي از دو غزل عارفانه و مولوي وار سعدي اشاره ميكنم:
شبي در خرقه رند آسا گذر كردم به ميخانه
|
ز عشرت ميپرستان را منور بود كاشانه
|
ز خلوتگاه رباني وثاقي در سراي دل
|
كه تا قصر دماغ ايمن شود ز آواز بيگانه
|
چو ساقي در شراب آمد به نوشانوش در مجلس
|
به نافرزانگي گفتند: كاول مرد فرزانه
|
به تندي گفتم: آري، من شراب از مجلسي خوردم
|
كه مه پيرامن شمعش نيارد بود پروانه
|
دلي كز عالم وحدت سماع حق شنيده است او
|
به گوش همتش ديگر كي آيد شعر و افسانه؟
|
گمام كردم كه طفلانند، از پيري سخن گفتم
|
مرا پيري خراباتي جوابي داد مردانه
|
كه نور عالم علوي فرا هر روزني تابد
|
توأش در صومعه ديدي من اندر كنج ميخانه
|
كسي كآمد در اين خلوت، به يكرنگي هويدا شد
|
چه پيري عابد زاهد، چه رند مست ديوانه
|
گشادند از درون جان، درِ تحقيق سعدي را
|
چو اندر قفل گردون زد، كليد صبح دندانه.
|
و اين مرتبه اعلاي كشف است و آغاز اشراق.
پي نوشتها:
1. فرهنگ معين، اعلام
2. فرهنگ اشعار حافظ دكتر رجائي بخارائي ص 285
3. فرهنگ معين، اعلام
4. فرهنگ اشعار حافظ ص 288
5. تلبيس ابليس ص 228 به بعد چاپ مصر ـ برگرفته از فرهنگ اشعار حافظ ص 288
6. آداب وضو بين مذهب اهل سنت و شيعه داراي اختلاف است. به استناد ابيات ذيل ميتوان گفت سعدي شيعيمذهب بوده است:
به طفلي درم رغبت روزه خواستندانستمي چپ كدام است و راست
يكي عابد از پارسايان كويهمي شستن آموختم دست و روي
كه بسم الله اول به سنت بگويدوم نيت آور سوم كف بشوي
پس آنگه دهن شوي و بيني سه بارمناخر به انگشت كوچك بخار
به سبابه دندان پيشين بمالكه نهي است در روزه بعد از زوال
وز آن پس سه مشت آب بر روي زنز رستنگه موي سر تا ذقن
دگر دستها را ز مرفق بشويز تسبيح و ذكر آنچه داري بگوي
دگر مسح سر بعد از آن مسح پايهمين است و ختمش به نام خداي
به نظر نظارنده اين سطور، شواهدي بر شيعي مذهب بودن سعدي در دست است كه خود مجال ديگري ميطلبد، در اين جاتنها به ذكر يك نمونه اكتفا ميشود.
7. مكتب عرفان سعدي، صدرالدين محلاتي ص 45
8. در سال 628 شيخشهابالدين سهروردي با جمع كثيري از شاگردان به سفر حج ميرود و حج آن سال يعني عيدقربان مصادف با روز جمعه بوده است (بنابراين سعدي در دهه سوم قرن هفتم در شيراز نبوده است و دلايلي وجود داردكه تا زمان حيات شيخ شهابالدين يعني سال 632 در بغداد بوده و از محضر وي استفاده ميكرده است).
9. ابوالنجيب ضياءالدين عبدالقاهر سهروردي با استناد به كتاب منظوم حضرت سيد هاشم ذهبي شيرازي و همچنينكتاب تذكره الاولياء حضرت راز كه نسخه خطي و منحصر آن در كتابخانه خانقاه احمدي شيراز ميباشد و همچنين بااستناد به كتاب وحيد نامه (ص 16)، از اقطاب سلسله ذهبيه بوده است و پس از مراد و مرشد خود احمد غزالي به مقامارشاد رسيده است و دهمين قطب سلسله مذكور ميباشد. اقطاب سلسله ذهبيه تا زمان ابوالنجيب عبارتنداز: 1. شيخمعروف كرخي 2. شيخ سري سقطي 3. شيخ جنيد بغدادي 4. شيخ ابوعثمان مغربي 5. شيخ ابوعلي رودباري 6. شيخابوعلي كاتب 7. شيخ ابوالقاسم گوركاني 8. شيخ ابوبكر نساج 9. شيخ احمد غزالي 10. شيخ ابوالنجيب سهروردي.
10. سهرورديه از اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم هجري ظهور كرده است و سلسله آن چنين است:
1. ممشاد دينوري 2. احمد اسود دينوري 3. محمدبن عبدالله عمويه 4. رويم 5. ابوعبدالله محمدبن خفيف شيرازي 6.ابوالعباس نهاوندي 7. اخي فرج زنجاني 8. وجيه الدين عمربن محمد 9. ابوحفض شهاب الدين عمر سهروردي. اين سلسلهبنا به قول استاد معين تا زمان ما ادامه دارد و پيروان آن در هند و پاكستانند.
11. «پله پله تا ملاقات خدا» عبدالحسين زرينكوب.
12. نجمالدين رازي را در كتاب «حافظ از مكتب خانه تا مكتب عشق» معرفي نمودهام. بنابراين نيازي به تكرار آننميبينم.
13. شادروان صدرالدين محلاتي در مكتب عرفان سعدي ص 34 نوشتهاند كه سعدي شاگرد مكتب اخير و پيرو استادخود شهاب الدين ميباشد. قهراً سبك سخن و آراء وي با استادش نزديكتر است هر چند در باب سماع بين اين دو نفراستاد و شاگرد اندك اختلافي است و در اين باب ميتوان گفت شيخ شهاب الدين عارف و زاهد و شيخ سعدي عارف عاشقبوده است.
14. تصانيف شيخ سي كتاب است و وعظ ميفرمود بر كرسي و وعظ و نصيحت مريدان كرده است و فرمود كهمتابعت پنج شيخ كنيد از مشايخ ما و باقي ديگر سخن ايشان ميشنويد و مسلم ميداريد آنچه ميگويند و از آن پنج شيخ،يكي حارث بن اسد محاسبي دوم شيخ جنيد بغدادي، سوم ابومحمد بن رويم، چهارم ابوالعباس بن عطا، پنجم عمربنعثمانمكياند. (هزار مزار ص 84 ـ 85). از آنجا كه عبدالله حقيقت نام سلطان العرفا بايزيد بسطامي مورد قبول اكثر فرق صوفيهميباشد، نياورده معلوم ميگردد كه شيخ از زمره صوفيه زاهدانه بوده و بايزيد از صوفيه عاشقانه.
15. صفوه الصفاء ص 22 چاپ بمبئي خط قطب العارفين ميرزا احمد تبريزي (وحيد الاولياء).
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1388/6/16 (2370 مشاهده) [ بازگشت ] |