آتش بر پرّ جبرييل جان محمد قراگوزلو
جستار «آتش بر پرّ جبرييل جان» از منظر تأملي در مباني عشق و جمال در شعر و انديشه سعدي با نگاهي بر عرفا وحكماي فارس از جمله روزبهان، حافظ و ملاصدرا، رقم خورده است.
درآمد اين جستار به بررسي جايگاه عشق و محبت و جمال در قرآن كريم، حديث و متون كهن صوفيه اختصاصيافته است. و در ادامه، حالات عشق پاك در تفكر سعدي، با توجه به زمينههاي جمال دوستي، تجلي و نظربازي عرفانيمطرح شده است.
مباحثي چون: نظريه افلاطون؛ عزالدين محمدبنعلي كاشاني و جلالالدين محمد بلخي درباره «ميل باطن به سوي عالمجمال» توأم باارايه نشاني مواضع موافقان و مخالفان تجلي حسن و جمال دوستي، به همراه درج احاديث و اخبار مربوطه؛در بخشي از مقاله مورد توجه قرار گرفته و از آراي ابن داود، فخرالدين عراقي و عبدالرحمن جامي نيز ياد شده است،سپس نظريه روزبهان بقلي شيرازي و صدرالمتألهين شيرازي درباره عشق و جمال به اجمال بررسي گرديده و آنگاهابعاد مختلف جمال دوستي در آثار سعدي: گلستان، بوستان و به ويژه غزليات با شواهدي از حافظ طرح و شرح شده و ازسبب اينكه چرا معشوق در شعر فارسي مذكر است، سخن رفته.
اين جستار فيالواقع نوعي كيفر خواست سعدي و همه عرفاي جمال دوست است كه از سوي بعضي معاندان و تنگچشمان به آلودگي نظر متهم گشتهاند.
وجود بعضي مانستگيهاي نظري ميان عرفان اسلامي و بينشهاي نو افلاطوني و نو فيثاغورثيگري، سبب شدهاست كه برخي از پژوهش گران به اين عقيده گرايند كه عرفان اسلامي ـ به ويژه در مقوله عشق پاك ـ ا ز تعاليم فلوطينمتأثر شده است. نگارنده بي آنكه به تمامي به انكار اين نظريه برخيزد، بر آن است كه عرفان اسلامي از سرچشمه لايزالقرآن و حديث ـ درتلفيق با مجموعهاي از سنتها و باورهاي حكمي ايران باستان ـ نشأت گرفته است.
همانطور كه دانسته است، عرفان اسلامي نوعي جهاننگري كشفي ـ شهودي است كه دريافت و فهم حقيقت هستي رافقط به ياري عشق و شوق و شور و شيدايي ميسر ميداند و از معرفتي وراي حكمت عقلي و استدلالي سخن ميگويد.اينكه سعدي ميفرمايد:1
داروي درد شوق را، با همه علم عاجزم
|
چاره كار عشق را، با همه عقل جاهلم
|
لشكر عشق سعديا، غارت عقل ميكند
|
تا تو دگر به خويشتن، ظن نبري كه عاقلم
|
و يا حافظ فرمايد:2
حديث از مطرب و مي گوي و راز دهر كمتر جو
|
كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را
|
نه اينكه به گشودن راز دهر علاقه يا اعتقادي ندارند، بلكه ايشان در اين راه كُميت حكمت و درايت را لنگ ميبينند.3
عشق و محبت در قرآن كريم و متون صوفيه:
در قرآن كريم واژه عشق نيامده و به جاي آن از محبت و مودت صحبت شده است:4
ـ قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفرلكم ذنوبكم...آل عمران ـ 31
ـ يا ايهاالذين آمنوا من يرتد منكم من دينه فسوف ياتي الله به قوم يحبهم و بجبونه مائده ـ54
ـ و من آياته ان خلقتكم خلق لكم من انفسكم ازواجها لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّه و رحمه روم ـ 21
در ابيات و متون صوفيه به كرات از عشق و محبت سخن رفته است. خواجه عبدالله انصاري ميفرمايد: «بركتآسمانها از سپهر است و بركت جانها از مهر است چنانكه مرغ را پر بايد، آدمي را سر بايد، خوابيده را صدق بايد و روندهرا عشق بايد».5
در بعضي متون صوفيه از عشق به «افراط در محبت» تعبير گرديده است. در ترجمه رساله قشيريه آمده: «از بوعليرودباري شنيدم كه گفت: عشق آن بود كه در محبت از حد درگذرد و حق تعالي را وصف نكنند بدان كه از حد درگذرد» وگفتهاند محبت آتشي بود اندر دل، هرچه جز مر او محبوب بود بسوزد».6
فخرالدين عراقي، كه در منظومه عشاقنامه ماجراي «عشق و جمال دوستي پير شيراز شيخ روزبهان، آن به صدق وصفا فريد جهان» را به نظم كشيده است، فرمايد:
در كلام خداي ميخوانيكه عليك محبت منّي
چون محبت رسد به حد كمال
|
در دل و جان والهان جمال
|
عشق نامش نهند اولوالاشراق
|
چون رسد آن به حد استغراق7
|
گذشته از محبت سنتي و آشنايي كه عرفان اسلامي را به دو بخش عابدانه و عاشقانه تقسيم مينمايد و در اين ميانشيخ و خواجه شيراز را در كنار اكابر مكتب سكر قرار ميدهد، قدر مسلم اينكه، عشق پاك مهمترين دليل و انگيزهآفرينشهاي هنري غزل فارسي و بستر ظهور اعاظم شعر عرفاني است. به عبارت ديگر اگر رمز و راز عظمت غزل فارسيرا در زبان و بيان مضمون عرفاني آن بدانيم، ناگزير از اعترافيم كه زايش و بالش غزل عرفاني، از سنايي تا جامي، مولودو مديون عشق است و بس. به ديگر سخن، عشق گرانيگاه و نقطه پيوند غزل فارسي و عرفان اسلامي است، كما اينكه عشقمضمون اصلي و مركز ثقل غزل عرفاني نيز هست و به اعتباري غزل فارسي، با بالهاي عشق و شيدايي و با همت و هدايتمولوي و سعدي و حافظ بارها و بارها با معشوق ازلي نرد محبت باخته و به راز و نياز پرداخته است و چندين بار نيز بامرغان سنايي و عطار به ذروه قاف حقيقت پركشيده و همنشين سيمرغ جان گشته است. اين عشق پاك مختص غزلفارسي است و در شعر و ادبيات عرب پيشينه محكمي ندارد. البته در شعر عرب موسوم به «غزل عذري» نيز گونهاي ازعشق پاك ديده ميشود، اما آنچنانكه نزار قباني ـ شاعر معاصر عرب ـ تأكيد كرده، اين نوع شعر در ادبيات عربي كم است،زيرا محيط زندگي عرب اقتضا ميكند كه زن در آن نقش حقيقي داشته باشد، حال آنكه در غزل عذري به عشقهاي خياليو غير واقعي پرداخته ميشود.8
ابن الجوزي، تعبير عجيبي از اينگونه شعر عاشقانه به داست داده است. به زعم وي شعراي عاشق پيشه دچار نوعيبه اصطلاح ماليخوليا يا جنون اسكيزوفرني بودهاند. صاحب تلبيس ابليس گويد:
«بعضي از آنها را گرسنگي و رياضتهاي سخت به خيالات فاسده واداشته به داعيه عشق و دلباختگي پرداختند، مثلاينكه شخص صبيحالمنظري را در خيال آورده به او عشق بورزند».9
و اين نكته را هم اضافه كنم كه «الغزل العذري» منسوب است به جميل (م 83 هـ.ق.) از قبيله عذري، مكان شناخت آنعراق عرب است و به غزل مدينه نيز شهرت يافته. ويژگي بارز اين شعر عاشقانه، بر پاكي و طهارت عشق و سوز هجران معشوق، نضج گرفته است و عليرغم گرايشهاي قومي، مانستگي بسياري با غزل عارفانه ـ عاشقانه فارسي دارد،10هرچند كه نميتوان آن را منشأ شعر عاشقانه فارسي دانست.
حالات عشق پاك در شعر وانديشه سعدي:
جماعتي كه ندانند حظّ روحاني
|
تفاوتي كه ميان دواب و انسان است
|
گمان برند كه در باغ عشق سعدي رانظر به سيب زنخدان و نار پستان است جمال دوستي، نظربازي:
اينكه بعضي از دوستان، در جستجوي ريشههاي جمال دوستي و تجلي حسن و عشق پاك به انديشه نو افلاطوني ورسالاتي از قبيل فدر و مهماني چنگ انداختهاند، شايد به اين نظريه باز گردد كه افلاطون عقيده داشت:
«روح انسان در عالم مجردات و پيش از ورود به دنيا، حقيقت زيبايي و حسن مطلق يعني خير را بدون پرده ديدهاست، پس در اين دنيا چون حسن ظاهري و نسبي و مجازي را ميبيند، از آن زيبايي مطلقي كه سابقاً درك نموده است يادميكند، غم هجران به او دست ميدهد و هواي عشق بَرَش ميدارد. فريفته جمال ميشود و مانند مرغي كه در قفس استميخواهد به سوي دوست پرواز كند. عواطف و عوالم محبت همان شوق لقاي حق است».11
عزالدين محمود بن علي كاشاني كه «محبت را ميل باطن به سوي عالم جمال»12 خوانده است، دور نيست كه به هميننظريه افلاطون چشم داشته است. گونهاي از همين تعابير در محبث «في فضيلهالمحبين يألفون الحسن والمستحسن» ازرساله عبهرالعاشقين حضرت روزبهان بقلي شيرازي نيز ديده ميشود.13 كما اينكه سايه انديشه جدايي از اصالت خويشغم هجران در زوايايي از مثنوي ني نامه مولانا جلالالدين هم به چشم ميآيد. به عقيده رومي، ني نماد روح انسان است كهدر عالم مجردات (نيستان) حقيقت زيبايي و حسن مطلق را بدون پرده مشاهده كرده است و پس از جدايي از نيستان وسقوط به عالم فاني، به محض رؤيت تجلي جمال، از زيبايي مطلقي كه سابقاً درك نموده است، ياد ميكند.14
نظريه تجلي جمال و جمال دوستي كه از مباحث بسيار پيچيده عرفان اسلامي است، در متون كهن صوفيه برداشتهاو تفاسير مختلفي دارد. به منظور رعايت موازين اقتصادي سخن و جامعيت جستار، خواننده محترم را به نشانيهاييارجاع ميدهيم:15
به اعتبار تمام متون و شواهد بيشماري كه در غزلهاي اعاظم شعر فارسي ديده ميشود، ميتوان گفت (و پذيرفت)كه اين جريان از قرآن و حديث سرچشمه گرفته است.به جز آيه: «فلما تجلي ربه للجبل جعله دكا و خرَّ موسي صعقا فلماآفاق قال سبحانك تبت اليك» اعراف ـ 143
احاديث ذيل از جمله مشهورترين رواياتي هستند كه عرفا و شعراي جمال دوست به آنها اشاره و روي كردهاند:
«انالله جميل و يحب الجمال»16، «انالله خلق آدم علي صورته»17، «اللهم اني اسئلك من جمالك باجمله و كل جمالكجميل»18، «من فيه حبه و غلبه بالله و لله و في لله، يحب وجه الحسن»، «ان رسولالله ـ صلي الله عليه وآل و سلم ـ كانيعجب الخضره و يعجبه وجه الحسن»، «ثلث يزيدّن في قوهالبصر: النظر الي الخضره والنظره الي الوجه الحسن والنظر اليالماء الجاري»، «ان رسولالله«ص» يامر بالجيوش: اذا رسلتم رسولاً فاجعلوه حسن الوجه الاسمر»، «اعتمدوا بحوائجكمصباح الوجه؛ فان حسن الصوره اوّل نعمه لقاك من الرجل»، «من رزِ حُسن صوره و حسن خلق و زوجه صالحه و سخاءنفس، فقد اعطي خيرالدنيا و الاخره19».
نيز بنگريد به توضيحات استاد فروزانفر درباره جمال دوستي كه گويد: «آنانكه خدا را در همه چيز جلوهگر ميبينند ومعتقدند كه:
جهان مرآت حُسن شاهد ماست
|
فشاهد وجهه في كل مرآت
|
ميگويند جهان آينه جمال جانان است و هر ورقي دفتري است مشحون از مظاهر حُسن معشوق ازلي و بهترينجلوههاي جمال بينظير جانان را در زيباترين مظاهر ظاهري بايد مطالعه كرد.20»
در عرفان اسلامي يكي از كساني كه عقايدش در زمينه «عشق پاك» به ديدگاه هاي افلاطوني مانند شده، فقيه ظاهريابوبكر محمدبن داود اصفهاني مولف كتاب «الزهره» است. ابنداود (م 297 هـ) پيشواي نحله ظاهريه و سلسله جنبان مسلمو پر و پا قرص محكوميت حسينبن منضور حلاج بيضاوي است. وي در كتاب خود روايتي از پيامبر اكرم(ص) نقل كردهمبني براينكه: «من عشق فعف و كتم فمات مات شهيداً»، «كسي كه عاشق باشد ولي پاك باقي بماند و سرّ عشق خود افشاءننمايد و بميرد، شهيد مرده است...»21.
فخرالدين عراقي پنداري ابيات ذيل را به دفاع از انديشههاي ابنداوود به نظم كشيده است:
عاشق ار راز خود بپوشاند
|
وز ورع شهوتش فروماند
|
به حقيقت مريد عشق بود
|
چون بميرد شهيد بود22
|
نورالدين عبدالرحمن جامي از منظري كاملاً خوشبينانه به مقوله «جمال دوستي و نظربازي» عرفا نگريسته است:
«حسن ظن بلكه صدق و اعتقاد نسبت به جماعتي از اكابر... كه به مطالعه جمال مظاهر صوري حسي اشتغالمينمودهاند، آن است كه ايشان در آن صور مشاهده جمال مطلق حق سبحانه ميكردهاند و به صورت حسي مقيدنبودهاند.»23
نظريه روزبهان بقلي شيرازي درباره جمالدوستي
صاحب شدالازار در ذكر روزبهان بقلي گويد: «روزبهان مدت پنجاه سال در جامع عتيق شيراز و جز آن براي مردموعظ ميكرد. اول بار كه به شيراز درآمد و خواست به منبر رود، شنيد كه زني دختر خويش را نصيحت كند و گويد:«دخترم! حُسن خود را بركس آشكار مكن كه خوار گردد.» پس اصحاب صيحه زدند و وجد نمودند»24.
همچنين روزبهان، خود به نقل از يوسفبن حسين رازي - عليه الرحمه - گويد كه در مجلس ذوالنون - رحمهالله عليه- به مصر حاضر بودم و آنجا هفتاد هزار خلق نشسته بودند. در محبت خداي تعالي - جل جلاله - كلام ميراند. يازده تنبمردند. چون مجلس به آخر آمد، عياري برخاست كه او را خبّاب گفتندي. شصت سال روزه داشته بود و شبانگه جز قشرباقلا نخورده بود. گفت: «اي ابوالفيض! از محبت باري بسي ياد كردي، در محبت مخلوق به مخلوق چيزي بگوي!» ذوالنونآه برآورد. جامه را چاك كرد. برخاست و بر وي درآمد. رويش پرخون شد. به زبان تازي ميگفت: «غلقت رُهونُهم،استعبرت عيونهم»25.
درباره آرا و عقايد جمال دوستانه و عاشقانه روزبهان بقلي، در ادامه و بهگاهِ طرح نظرات و اشعار سعدي بيشترسخن خواهيم گفت، اما بشنويد كه صدرالمتألهين شيرازي در مدح عشق ظرفا به خوبرويان چه ميگويد.
استاد دكتر دنياني با ذكر نظريه آخوند بزرگوار ما صدرا ـ به نقل از كتاب عظيم اسفار اربعه ـ مينويسد:«صدرالمتألهين به عنوان يك حكيم الهي كه همواره امور عالم را در ارتباط با اسباب كلّيّه و مبادي عاليه و غايات فلسفيآنها مورد بررسي قرار ميدهد، عشق ظرفا را به خوبرويان جهان، از جمله امور ممدوح و نيكو به شمار ميآورد...»صدرالمتألهين منشأ پيدايش اين نوع عشق را استحسان شمايل محبوب به شمار آورده و ارباب علوم و صنايع مستظرفهرا به خصوص در ميان برخي از اقوام و ملل، از آن بيبهره ندانسته است. وي گويد: «ما كسي را نيافتيم كه داراي قلبلطيف و طبع رقيق و ذهن صاف و بالاخره روان رحيم بوده باشد ولي در عين حال در تمام مدت عمر خود از اين نوعمحبت بيبهره به شمار آيد. بيبهره بودن از اين نوع محبت براي دلهاي سخت و طبايع خشك به خصوص در ميان برخياز اقوام و ملل امكان تحقق داشته و قابل مشاهده ميباشد.» به عقيده ملاصدرا: «عنايت ازلي پروردگار رغبت به كودكان ومحبت به خردسالان و عشق به خوبرويان را در دل و روان بزرگان قرار داد تا از اين طريق باب تعليم و تربيت مفتوحبماند و بزرگان در مورد تعليم و تربيت خوبرويان حداكثر كوشش را به عمل آورند. به اين ترتيب وجود اين نوع علاقه ومحبت در دل علما و ظرفا بيهوده نبوده و داراي فوايد بسيار ميباشد. درواقع ميتوان گفت: عشق ظرفا به خوبرويانچيزي جز اشتياق و علاقه به رؤيت جمال انسانيت نميباشد. جمال انسانيت نيز چيزي است كه بسياري از آثار جمال وجلال خداوند در آن ظاهر است.»
در قرآن شريف آمده است: «لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم.» و نيز در همين باره آمده است: «ثم انشأناه خلقاً آخرفتبارك الله احسن الخالقين» به عقيده صدرا «اعم از اينكه مقصود از خلق آخر در اين آيه مباركه صورت ظاهري و كاملانسان باشد يا نفس ناطقه، باز هم عشق ظرفا به خوبرويان قابل توجيه است زيرا...»26 اين نكته را هم اضافه نمايم كههجويري و باخرزي از مخالفان سرسخت جمال دوستي عرفاني به شمار ميروند تا آنجا كه سيفالدين ابوالمفاخر يحييباخرزي عرفاني جمال دوست را «مردمي شكمباره خوانده كه خود را در صف صوفيان جازدهاند.»27
سعدي و جمال دوستي و نظربازي
عافيت خواهي نظر در منظر خوبان مكن
|
وركني بدرود كن خواب و قرار خويش را
|
گبر و ترسا و مسلمان هركسي در دين خويش
|
قبلهاي دارند و ما زيبانگار خويش را
|
ص 416
استاد دكتر مرتضوي معتقد است كه «ميتوان سعدي شيرازي را سرآمد نظربازان جهان ناميد و اين ادعا به وضوحدر ديوان سعدي جلوهگر است كه جهان آينه و منجلاي جمال ازلي و در نظر مرد عارف هر يك از مظاهر وجود پلي استبراي ديدار و درك جمال جانان و البته هرچه مظهر زيباتر و كاملتر باشد، درك جمال جانان بيواسطهتر و كاملتر خواهدبود، ولي شرط جواز نظربازي آن است كه براي حصول نتيجه مذكور يعني درك حقيقت از مجاز به عمل آيد نه به اقتضايشهوت و غريزه و آن عارف كامل كه قادر است در هر موجودي جمال موجد را عيان ببيند و در اين زمينه گردن كجاشتران حجاز را با چهره زيبا و قامت دلرباي خوبان چگل در برابر ديده جان بين او فرقي نيست، سعدي است:
محقق همان بيند اندر ابل
|
كه در خوبرويان چين و چگل
|
***
گويند نظر به روي خوبان
|
عيب است نه اين نظر كه ماراست
|
***
نظر خداي بينان طلب هوا نباشد
|
سفر نيازمندان قدم خطا نباشد
|
... ولي تعمق در روحيه و افكار و عقايد و ذوق رندانه سعدي نشان ميدهد كه ادعاي او در معاني و معارف از نوعيخودبيني و خودپسندي كه مخالف حقيقت عرفان و معنويت و عشق است، خالي نميباشد و از صداقت و لطافت عرفانيحافظ و كمال و عمق معنوي مولانا بهرهاي ندارد. جمالپرستي سعدي نيز از شائبه جسمانيت و ميل غريزي خالي نيست وبانظر لطيف و عارفانه و نظر عميق و لبّ بين مولانا مشابهتي ندارد.28»
البته ما با اين نظريه به عنوان يك حكم قطعي موافق نيستيم و برآنيم كه آنچه درباره «شائبه جسمانيت و ميل غريزي»به سعدي نسبت داده شده است، كمو بيش به گونهاي ويژه در غزلهاي حافظ هم مشاهده ميشود. چه كسي ميتواند منكرزمينيبودن معشوق در اين غزلهاي حافظ باشد:
زلف آشفته و خوي كرده و خندان لب و مست
|
سينهاش چاك و غزلخوان و صراحي در دست
|
***
فداي چاكگريبان ماهرويان باد
|
هزار جامه تقوي و خرقه پرهيز
|
***
گرمن از باغ تو يك ميوه بچينم چه شود
|
پيشپايي به چراغ تو ببينم چه شود
|
***
مجمع خوبي و مهر است عذار چو مهش
|
ليكنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش
|
***
من دوستدار روي خوش و موي دلكشم
|
مدهوش چشم مست و ميصاف بي غشم
|
***
دامن كشان همي شد در شرب زر كشيده
|
صد ماهرو ز رشكش جيب قصب دريده
|
و دهها غزل و بيت ديگر از اين سان، بيانگر پاي در خاك بودن يكي از ابعاد چندگانه معشوق حافظ است. پديدهاي كه باشفافيت وجسارت بيشتر در غزلهاي سعدي نيز ديده ميشود و اين موضوع بيش از هر چيز به نوع جهاننگريOntological سعدي مربوط ميشود كه تصويري كه از معشوق ارايه ميدهد در حدفاصل معشوق مولاناجلالالدين و خواجهشمسالدين ميباشد. با اين حال اگر بپذيريم كه غزل اكابري چون مولوي، سعدي و حافظ حاصلرستاخيز لحظههاست، يعني آنچه كه در نقد شعر امروز دينا به شعر سورئاليستي مشهور است، آنگاه بدون درگير شدندر فراگرد فكري و فراز و نشيبهاي زندگي اين سه غول زيباي غزل فارسي، ميتوان به ترسيم چهره حقيقي معشوق ايشان پرداخت و به اين سوال ظاهراً گيجكننده پاسخ داد كه چرا معشوق سعدي و حافظ ـ و بالطبع نظربازي و جمالدوستي ايشان ـ اينهمه با افت و خيز آسماني، زميني روبهرو است. تا آنجا كه در برهههاي مختلف زندگي شيخ و خواجهشيراز هر دونوع معشوق معنوي و مادي ديده ميشود.
جمال دوستي سعدي در دو حكايتِ گلستان صبغهاي مادي دارد. «سالي محمد خوارزمشاه رحمهالله عليه با ختا برايمصلحتي صلح اختيار كرد. به جامع كاشغر در آمدم. پسري ديدم نحوي به غايت اعتدال و نهايت جمال چنانكه...». «قاضيهمدان را حكايت كنند كه با نعلبند پسري سرخوش بود و نعل دلش در آتش روزگاري در طلبش ملتهف بود...». اما حكاياتعاشقانه بوستان غالباً از درونمايهاي عرفاني برخوردارند. در دو حكايت؛
شنيدم كه وقتي گدا زادهاي
|
نظر داشت با پادشاه زادهاي
|
(ص 280)
***
يكي شاهدي در سمرقند داشت
|
كه گفتي به جاي سمر، قند داشت
|
(ص 283)
عشق و جمال به جانبازي و فداكاري در راه معشوق آميخته است. عاشق بيپرواي ملامتگران تا مرز شهادت ميرود:
چو مفتون صادق ملامت شنيد
|
به درد از درون نالهاي بركشيد
|
كه بگذار تا زخم تيغ هلاك
|
بغلتاندم لاشه در خون و خاك
|
مگر پيش دشمن بگويند و دوست
|
كه اين كشته دست و شمشير اوست
|
...بسوزاندم هر شبي آتشش
|
سحر زنده گردم به بوي خوشش
|
اگر ميرم امروز در كوي دوست
|
قيامت زنم خيمه پهلوي دوست
|
283 ـ 284
در حكايتي از محمود و اياز آمده:
يكي خرده بر شاه غزنين گرفت
|
كه حُسني ندارد اياز اي شگفت!
|
فردي بر سلطان محمود خرده ميگيرد كه از چه رو دل به معشوقي «اياز» باخته كه از زيبايي نصيبي نبرده است؟سلطان پاسخ ميدهد:
كه عشق من از خواجه بر خوي اوست
|
نه بر قد و بالاي نيكوي اوست
|
آنگاه در اثبات وفاداري اياز به شاه و سلامت و شفافيت اين عشق «پاك» روايتي نقل ميشود كه طي آن صندوقي پراز دَر تنگنايي از بار شتري ميافتد و سواران و محافظان شاه به قصد يغماي جواهر از اطراف او پريشان ميشوند و دراين ميان فقط اياز است كه شاه را رها نميكند و به قول سعدي خدمت را به نعمت نميفروشد:
گرت قربتي هست در بارگاهبه خلعت مشو غافل از پادشاه
خلاف طريقت بود كاوليا
|
تمنا كنند از خدا جز خدا
|
گر از دوست چشمت بر احسان اوست
|
تو در بند خويشي نه در بند دوست
|
ص 278ـ277
در حكايت:
كسي گفت پروانه را كاي حقير
|
برو دوستي در خور خويش گير
|
عاشق از اينكه دل به معشوقي جانسوز سپرده كه شيربهايش، خاكستر جان اوست، مورد مذمت و سرزنش قرارميگيرد و پاسخ ميدهد:
كه عيبم كند بر تولاي دوست
|
كه من راضيام كشته در پاي دوست
|
من اول كه اين كار سر داشتم
|
دل از سر به يك بار برداشتم
|
سرانداز در عاشقي صادق است
|
كه بد زهره بر خويشتن عاشق است
|
ص 295
با وجودي كه غزل سعدي جولانگاه عشق و شور شيدايي است و به تصور اكثر پژوهشگران اين عشق يكسره زمينياست، اما به اندك تأملي ميتوان جمال دوستي عرفاني و مادي را در جاي جاي غزل او سراغ گرفت. با اين همه نبايد عشقسعدي را باعشق سنايي و عطار و مولوي ـ و حتي حافظ ـ مقايسه كرد. كما اينكه اين قياس با تغزلهاي انوري و غالبشعراي عصر غزنوي نيز محلي ا ز اعراب نتواند داشت.
عشق سعدي نه حديثي است كه پنهان ماند
|
داستاني است كه بر هر سر بازاري هست
|
در ادامه سخن براي آنكه ادعاي ما خالي از شاهد نباشد؛ برخي از ابيات را كه مويد حالات نظربازي و جمال دوستيعرفاني و غير آن در غزل سعدي است، نقل ميكنيم:
روي تو خوش مينمايد آيينه ما
|
كآيينه پاكيزه است و روي تو زيبا
|
چون مي روشن در آبيگنه صافي
|
خوي جميل از جمال روي تو پيدا
|
***
چه فتنه بود كه حسن تو در جهان انداخت
|
كه يكدم از تو نظر برنميتوان انداخت
|
***
جمال دوست چندان سايه انداخت
|
كه سعدي ناپيداست از حقارت
|
***
نظر پاك مرا دشمن اگر طعنه زند
|
دامن دوست بحمدالله از آن پاكتراست
|
***
ديده از ديدار خوبان برگرفتن مشكلست
|
هر كه ما را اين نصيحت ميكند بيحاصل است
|
...آنكه ميگويد نظر در صورت خوبان خطاست
|
او همين صورت همي بيند ز معني غافل است
|
نظربازي غير عرفاني در غزلهاي سعدي
اگرچه سعدي به تصريح تأكيد كرده است كه:
سعديا عشق نياميزد و شهوت با هم
|
پيش تسبيح ملائك نرود ديو رجيم
|
و هرچند كه در مواردي هم نظربازي خود را به ديدگاههاي وحدت وجود (شهود) عرفاني نزديك نموده است:
گر به رخسار چو ماهت صنما مينگرم
|
به حقيقت اثر لطف خدا مينگرم
|
***
همه عالم جمال طلعت اوست
|
تا كه را چشم اين نظر باشد
|
با اين همه به استناد ابياتي كه به دنبال خواهد آمد، سعدي همواره متهم به نوعي نظربازي مادي گرديده كه حافظ ازآن به تلويح در حكم بدنامي ياد كرده و به صوفيان نسبت داده است:
صوفيان جمله حريفند و نظرباز ولي
|
ز اين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
|
البته نبايد از نظر دور داشت كه نگرش حافظ به مقوله نظربازي كمتر اين گونه منفي است. حافظ نظربازي را در كنارعاشقي و رندي از هنرهاي برجسته و ممتاز خود دانسته و فرموده:
عاشق و رند و نظربازم و ميگويم فاش
|
تا بداني كه چندين هنر آراستهام
|
***
در نظر بازي ما بيخبران حيرانند
|
من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند
|
و گاهي نيز از دوستاني كه بر نظربازي او خرده ميگيرند و به ديده ترديد مينگرند، گله ميگذارد كه:
دوستان عيب نظربازي حافظ نكنيد
|
كه من او را ز محبان خدا ميبينم
|
علي رغم اينها برخي از حافظ پژوهان در تشريح شاهد يا همان معشوق خوبروي حافظ و سعدي چهار تكبير زده ومدعي شدهاند كه: «شاهد در حافظ فراوان به كار رفته است اما شاهدهاي او ـ همانند شاهدهاي سعدي ـ غير عرفانياست».29
كه گفت كه در رخ زيبا نظر خطا باشد
|
خطا بود كه نبيند روي زيبا را
|
به روي خوبان گفتي نظر خطا باشد
|
خطا نباشد ديگر مگر چنين كه خطاست
|
***
گويند نظر به روي خوبان
|
نهي است، نه اين نظر كه ما راست 427
|
***
دوش آرزوي خواب خوشم بود يك زمان
|
امشب نظر به روي تو از خواب خوشتر است 437
|
***
خود گرفتم كه نظر بر رخ خوبان كفرست
|
من از اين باز نگردم كه مرا اين دين است 444
|
شكي نيست كه تخليه كامل مبحث نظربازي در شعر فارس بدون بررسي همه جانبه آن، صرفاً پرداختن به سعدي وحافظ و دورماندن از اشعار زيباي اوحدي؛ كمال، عراقي و... شرط جامعيت سخن نيست اما دريغ كه اين مجال مجمل راياراي برتافتن همه زواياي اين مقوله دلكش و جذاب نيست با وجود اين گرچه سخن دراز شد و اين زخم دردناك راخونابه باز شد، اما طرح ماجراي نظربازي و جمال دوستي و عبور خاموشي از جنسيت معشوق عرفاي نظرباز، بابتعويض را بر مدعي گشاده ميدارد و بر دامنه توهم ميافزايد، پس حوصله كنيد تا كمي نيز از هويت معشوق سعدي سخنبگوييم.
چرا معشوق مذكر؟
معشوق در غزل فارسي عموماً مذكر است و از آن به «پسر»، «مغبچه»، «ترك»، «غلام» و... ياد ميشود، سعدي گويد:
اي پسر دلربا، وي قمر دلپذير
|
از همه باشد گريز، وز تو نباشد گزير
|
حافظ گويد:
گر آن شيرين پسر خونم بريز
|
دلا چون شير مادر كن حلالش
|
مولوي گويد:
تن مزن اي پسر خوشدم خوش كام بگو
|
بهر آرام دلم نام دلارام بگو30
|
اوحدي مراغهاي گويد:
يك شبم دادي به عمري پيش خود بار اي پسر
|
بعد از آن يادم نكردي ياد ميدار اي پسر31
|
فرخي گويد:
اي پسر گر دل من كرد همي خواهي شاد
|
از پس باده مرا بوسه همي بايد داد32
|
آنچنانكه گفته آمد، عرفاي جمال دوست با مشاهده در آينه صورت ـ به تعبير عراقي در لمعه هشتم ـ و يا نظاره كردندر احداث و صحبت با ايشان ـ به گفته هجويري در كشف المحجوب - قدم در راهي مينهند كه ايشان را به عالم جذبه ـ بهقول آربري33 ـ هدايت ميكند. در شرح حال متنبي واقعهاي ذكر كردهاند كه خالي از ارزشهاي اخلاقي و اجتماعي نيست:«يكي از خدام او ابوسعيد نام ميگويد: روزي به من گفت: غلام خوش سيمايي كه در فلان دكان حلب مقام دارد ديدهاي وميشناسي؟ گفتم: آري. گفت: او را امشب دعوت كن اينجا بيايد و تهيه كاملي هم ببين. ابوسعيد ميگويد: چون هرگز لهو ولعب با نساء و غلامان از او نديده بودم متعجب شدم، پس اطعمه و حلويات مهيا كرده، غلام را دعوت كردم و پذيرفت، تاآنكه متنبي در آخر روز از دربار سيفالدوله به منزل آمد. غلام حاضر بود. پس غذا خوردند و من هم با آنها غذا خوردم.پس شب شد. متنبي امر داد شمع روشن كردند و دفاتر را آوردند و به عادت هرشب آنگاه به من گفت: شرابي براي مهمانخود حاضر كن و مشغول كار خود شد. پس از مدتي گفت: جاي خواب مهمانت را مرتب كن و خودت نيز در همان جاخواهي خوابيد... چون صبح شد، گفت: مهمان خود را روانه كن. گفتم: چه مبلغي به او بدهم؟ گفت: سيصد درهم متعجبانهگفتم: اين غلام به مبلغ مختصرتري از همه اجابت ميكند و تو بهرهاي از او نبردهاي. متنبي برآشفت و گفت: آيا مرا از اينفسقه كه مرتكب اين گونه اعمال ميشوند، تصور كردهاي؟ سيصد درهم به او بده به سلامت برود».34
در حالي كه عرفاي جمال دوست بارها تأكيد كردهاند كه مشاهده جمال و حظّ بصري ناشي از آن، مطلقاً ظرفيتتحريك اميال شهوي ندارد و لذت نظربازي همچون نظر در مظاهر طبيعت: سبزه و آب روان باعث محو و اطفاي شهواتميشود و عليرغم موقعيت اجتماعي و منزلت عرفاني اعاظمي چون غزالي، روزبهان، عراقي، اوحدي، سعدي، مولوي وحافظ... كه در شمار مردان بزرگ الهي و روحاني روزگار خود بودهاند، باز هم معانداني چند، بر ايشان تاختهاند ونظربازي را عملي كريه و منافي شريعت و طريقت ـ حتي كفرـ دانستهاند. كما اينكه صاحبكشفالمحجوب بر جمالدوستان به عنوان جماعتي جاهل و باطل لعنت فرستاده و آنان را از حلوليان دانسته و مدعي شده است كه مشايخ جملهمرايشان را منكرند.
ترديد سلطان نسبت به رويكرد فخرالدين عراقي در دكان كفشگري و طرح سؤالاتي سراسر نشأت گرفته از سوءظنو... بيانگر حساسيت جامعه اسلامي به جايگاه معشوق مذكر در شعر و عرفان فارسي است. حركتي كه با افراط كاريبعضي از جمال دوستان حتي به انكار گروهي از هواداران اجتماعي و بينشهاي مذهبي و حتي جريانات صوفيانه نيمگاهتاريخ است. نكته مناقشهانگيز ديگر در اين ماجرا ماهيت و جنسيت معشوق است كه غالباً شاهدي نوخط و پسركي زيبابوده است. اين مسئله كه شبهه همجنسگرايي را دامن زده، به قول استاد دكتر زرين كوب «پيش از آنكه حاكي از يك نوعانحراف جنسي باشد حاكي از يك نوع سنت ادبي است كه تغزل به ياد پسران را در جامعه قرون وسطايي براي عامه تحملپذيرتر ميكرده است از اينكه نام سرپوشيدگان حرمهايشان بر زبانها بيافتد».35 مولانا جلالالدين محمد با توجه به ايننكته كه انسان از جنس پروردگار نيست اما در جريان تجلي از نور حضرت حق روشنايي وجود گرفته و از عدم به ممكنپيوسته است، ضمن مرزبندي با انديشه موسوم به اتحاد نور و حلول (تجلي حق در صورت خلق) جنسيت را وراي شكل وذات تعريف ميكند:
من نيم جنس شهنشه، دور از او
|
ليك دارم در تجلي نور از او
|
نيست جنسيت ز روي شكل و ذات
|
آب جنس خاك آمد در نبات
|
جنس ما چون نيست جنس شاه
|
ماماي ما شد بهر ماي او فنا
|
چون فنا شد ماي ما، او ماند فرد
|
پيش پاي اسب او گردم چو گرد36
|
با اين حال وجود برخي غزلهاي سخت جسارتآميز در ميان اشعار سعدي همواره شيخ شيراز را بر لبه تيغ اتهامقرار داده است. معشوق سعدي گاه چنان گستاخ و بيپروا سينه چاك ميكند و حجاب پيرهن ميدرد كه حتي شمع شاهدعشقبازي نيز از شرم، زبان به كام ميكشد:
يك امشبي كه در آغوش شاهد شكرم
|
گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم
|
...روان تشنه برآسايد از وجود فرات
|
مرا فرات ز سر برگذشت و تشنهترم...
|
سخن بگوي كه بيگانه پيش ما كس نيست
|
به غير شمع و همين ساعتش زبان ببرم
|
ميان ما به جز اين پيرهن نخواهد بود
|
اگر حجاب شود تا به دامنش بدرم
|
با اين تصاوير كه در منظومههاي عاشقانه و غنايي شعر فارسي از جمله خسرو و شيرين نظامي قابل رؤيت است،البته لازم است كه سعدي، رندانه در قفاي مصون سازي موضع بگيرد:
چنانكه در رخ خوبان حلال نيست نظر
|
حلال نيست كه از تو نظر بپرهيزند
|
تو قدر خويش نداني ز دردمندان پرس
|
كز اشتياق جمالت چه اشك ميريزند
|
تصاويري كه عارف بزرگ جامي از معشوق ترسيم مينمايد، با وجود تمام ديدگاههاي عرفاني وي، سخت زمينياست:
دو گيسويش دو هندوي رسن باز
|
ز مژگان بر جگرها ناوك انداز
|
دو پستان هريكي چون قبه نور
|
حبابي خاسته از عين كافور
|
شكم چون تخته قائم كشيده
|
به نرمي دايه نافش را بريده
|
سرينش كوهي اما سيم ساده
|
چه كوهي! كز كمر زير اوفتاده
|
بدان نرمي چو افشرديش در مشت
|
برون رفتي خميرآسا ز انگشت37
|
به رغم تمام اين تصاوير عريان باز هم اين نام سعدي است كه به شاهد بازي غيرعرفاني مشهور شده است.
نام سعدي همه جا رفت و به شاهد بازي
|
و اين نه عيب است كه در ملت ما تحسين است
|
كافر و كفر و مسلمان و نماز و من و عشق
|
هركسي را كه تو بيني به سرخود دين است
|
بهاءالدين خرمشاهي در تببين «عشق به پسر و همجنس گرايي» در شعر فارسي و بهطور مشخص شعر حافظ گويد:
«اين اشارات را نبايد به سادگي و سرعت حمل بر انحراف جنسي و تمايلات همجنس گرايانه كرد. رسم خطاب به پسركانزيباروي از سنتهاي ديرينه شعر فارسي از رودكي تا بهار است. اصولاً خطاب به زن يا دختر نامعمول بوده و خلاف ادبشمرده ميشده، به همين جهت است كه درسراسر ديوان حافظ يكبار لفظ «دختر» به كار نرفته و هرچه دختر در ديواناوست همه دخت رز (= شراب) است... اين بدان معني نيست كه در طول تاريخ ادبيات و عرفان هيچ شاعر و صوفيكژانديش وآلوده دامني وجود نداشته است. نميتوان گفت كه پسر در شعر فرخي و بعضي معاصران او با توجه به شيوعهمجنس گرايي در عصر و دربار غزنوي ـ كه اوجش از اسطوره بدنام اياز برميآيدـ همانقدر معصوم است كه در شعرمولانا يا سعدي و حافظ...». حافظپژوه ما به درستي تأكيد ميكند: «اين اشارات را نبايد حمل به معناي ظاهري كرد. وگرنهذهن و زبان بدگويان را نميتوان بست كه نه سقراط و افلاطون ـ كه خود صاحب نظريهاي در زمينه اين گونه عشقبيشائبه موسوم به عشق افلاطوني بود ـ ازدست و زبان اينان رستند و نه مولوي. آري كساني بوده و هستند كه ارادتعرفاني مولانا به شمستبريزي را داراي فحواي جنسي ميدانند».38
دكتر محمدرضا شفيعي كدكني درباره غلام بارگي ـ كه از سنتهاي عصر غزنوي است ـ از قول حافظ و به نقل ازثمار القلوب فيالمضاف و المنسوب ثعالي مينويسد: «سبب شيوع اين كار در مردم خراسان و عادت ايشان به اين كار اينبود كه ايشان در جنگها بسيار شركت ميكردند و نميتوانستند دوشيزگان را به ميدان جنگ ببرند و ناگزير غلاماني را باخود ميبردند...». وي ادامه ميدهد: «اين بردگان ترك كه بهترين انواع بردگان بودند، گذشته از اينكه به مناسبت پيشهسپاهيگري اين گونه تصاوير را در حوزه شعر غنايي فارسي وارد كردند... عشق به اين تركان جنگي و سپاهيان زيبا كهانگيزه به وجود آمدن اين گونه تصاويرها در شعر فارسي شده است، اندك اندك كار را به جايي كشانيده كه ترك مفهوملغوي و قاموسي خود را از دست داده و به معني مطلق معشوق و مطلق زيبا به كار رفته و اين مجاز شعري چيزي است كهدر آثار گويندگان دورههاي بعد روشنتر قابل بررسي است...».39
اين واقعيت تاريخي تا بدان جا در مرزهاي مجاز عرفاني پيش ميرود كه روزبهان بقلي شيرازي تصويري بدين سانحيرتانگيز از «ترك» به دست ميدهد: «هر كه لعلِ كان الله در كان لعل آن ترك نبيند او را اين سخن مسلم نيست و هر كهنور كبريا در چشم او نبيند، ميان عاشقان محرم نيست. هر كه لاله رخسار قدم در لالهزار روي او نينداز عشق بيگانهاست40».
چنين است موقعيت ترك، غلام، پسر ـ و بهطور كلي معشوق مذكرـ در غزلهاي سعدي. اما از آنجا كه پيمانه بحث بهسر رسيده باب اين سخن را باز و نيمهكاره رها ميكنيم، تا فرصتي ديگر و در انتهاي اين مقاله ته بريده به ذكر شواهدياز غزلهاي سعدي بسنده ميكنيم:
دوش اي پسر مي خوردهاي، چشمت گواهي ميدهدباري حريفي جو كه او مستور دارد راز را
چشمان ترك و ابروان جان را به ناوك ميزنند
|
يارب كه داده است اينكمان آن ترك تيرانداز را
|
خوش ميرود اين پسر كه برخاست
|
سروي است چنين كه ميرود راست
|
پينوشتها:
1. شمارههايي كه در مقابل ابيات سعدي آمده است، شماره صفحه كليات سعدي، مصحح محمد علي فروغي است.
2. ابيات حافظ كه در اين جستار آمده، به نقل از هيچ يك از ديوانهاي چاپي موجود و پاسخ خطي نيست.
3. منوچهر مرتضوي، مكتب حافظ، چاپ دوم، تهران، توس، 1365 ـ درباره معرفت بنگريد به: محمد قراگوزلو، معرفتصدرايي؛ روزنامه جمهوري اسلامي، مهر و آبان 1375ش 32 ـ 5/5038/
4. قرآن كريم؛ ترجمه عبدالمحمد آيتي؛ چاپ اول؛ تهران؛ سروش، 1368
5. خواجه عبدالله انصاري، ـ رسائل؛ به اهتمام سلطان تابنده گنابادي، تهران؛ 1319؛ ص 35
6. بديعالزمان فروزانفر، ـ ترجمه رساله قشيريه؛ چاپ سوم، تهران، علمي، فرهنگي، 1367 ـ ص 560 ـ 564
7. كليات فخرالدين عراقي؛ به اهتمام: سعيد نفيسي؛ چاپ چهارم، تهران، سنايي، بيتا، مقدمه: 1338، ص 345 نيزبنگريد به: جلالالدين محمد مولوي؛ـ مثنوي معنوي، ص 102، احمد غزالي، ـ رساله سوانح، فخرالدين عراقي ـ رساله لمعاتكيميايي سعادت، ص 835، احياء علومالدين، ج 4 ـ ص 328، مصباحالهدايه و مفتاحالكفايه، ص 47، قطبالدين عبادي؛التصفيه فياحوال المتصوفه ص 170
8. نقل به مضمون از: نزار قباني؛ داستان من و شعر، ص 180
9. ابوالفرج عبدالرحمن ابن الجوزي، تلبيس ابليس (نقدالعلم و العلما)؛ عنيت نبشره و تصحيحه ـ والتعليق عليه للمرهالثانيه، سنه 1368 هجريه، ص 94
10. بنگريد به: شكري فيصل؛ تطولالغزل بينالجاهليه و الاسلام؛ ص 121
11. محمودبن علي عزالدين كاشاني، ـ مصباحالهدايه و مفتاحالكفايه؛ تصحيح، مقدمه، تعليقات: جلال همايي، تهران،سنايي، 1323 ص 82
12. عبهرالعشاقين؛ همان، ص 24
13. نيكلسن.ر.آلن؛ مقدمه رومي و تفسير مثنوي؛ ترجمه و تحقيق اوانس اوانسيان؛ چاپ اول، تهران، نشر ني، 1364،ص 1
14. جلالالدين عبدالرحمن سيوطي، جامعالصغير؛ الطبعهالرابعه، القاهره؛ دارالكتب العلميه؛ 1373 هـ، ص 58 نيز:عبدالحسين زرين كوب، سرني، 230، ب
15. نظريه عزالدين محمود بن علي كاشاني درباره تجلي صفات، تجلي افعال ـ مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه ص 30
ـ تعريف ميرسيد شريف جرجاني: تجلي ذاتي، تجلي صفاتي ـ رساله تعريفات؛ ذيل تجلي
ـ نظريه عبدالرزاق كاشاني؛ تجلي اول، تجلي ثاني ـ اصطلاحات الصوفيه، در حاشيه شرح منازل السائرين ص 175
ـ تعليقات ابوالعلا عفيفي بر فصوص الحكم ابن عربي: تجليات اوليه الهي ـ ص 245
ـ نظريه محيالدين ابن عربي درباره جايگاه خداوند پيش از تجلي (عما) ـ فصوص الحكم ص 111
ـ نظريه صدرالدين قونوي: در انواع تجليات حق تعالي ـ كتاب الفلوك، ص 50
ـ نظريه علي بن عثمان هجويري در تعريف تجلي ـ كشف المحجوب ص 504
ـ نظريه بوعلي درباره تجلي جمال ـ رساله عشق ص 28
ـ نظريه نجمالدين رازي درباره تجلي ذات و صفات خداوندي ـ مرصادالعباد ص 316
ـ نظريه ميرسيد علي همداني ـ مشارب الاذواق ص 42
ـ نظريه فخرالدين عراقي و احمد غزالي در دو رساله ـ سوانح و لمعات
ـ نظريه شيخ روزبهان بقلي شيرازي طي مباحث:
«في فضيله الحسن و الحسن و المستحسن» ـ «فرق ميان مستحسنات و مستقبحات» «في نزول العشق» و... ـعبهرالعاشقين، صص 35 ـ 36 ـ 163 ـ 267 و...
16. احمد حنبل، مسند حنبل؛ 2، ص 244
17. شيخ عباس قمي، مفاتيحالجنان؛ «دعاي سحر»؛ تهران؛ شركت سهامي طبع كتاب، 1329 ش؛ ص 184
18. عبهرالعاشقين؛ همان، صص 9ـ 29ـ 30
19. مكتب حافظ، ص 372 (از افادات شفاهي استاد فروزانفر)
20 لويي ماسينيون، مصائب حلاج؛ برگردان: ضياءالدين دهشيري؛ چاپ اول، تهران، 1962 م ـ ص 89، نيز: ـ محمدباقر خوانساري، روضات الجنات؛ تهران؛ پاساژ مجيدي؛ اسماعيليان، 1393 (4 جلد) ـ ص 276
21. كليات فخرالدين عراقي؛ همان، ص 329
22. نورالدين عبدالرحمن جامي، نفحاتالانس من حضرات القدس؛ تصحيح، مقدمه، فهرست: محمود عابدي، چاپ اول؛تهران، اطلاعات، 1370
23. جنيد شيرازي؛ شدالازار؛ به تصحيح و تحشيه محمد قزويني، عباس اقبال، 1328 ـ ص 245 نيز: نفحاتالانس، ص288
24. عبهرالعاشقين، ص 54
25. غلامحسين ابراهيمي ديناني، شعاع انديشه و شهود در فلسفه سهروردي؛ چاپ اول؛ تهران، حكمت؛ 1361، نيزبنگريد به: ملاصدرا؛ الحكمه المتعاليه فيالاسفارالعقليه الاربعه؛ ط 3، بيروت؛ داراحياء التراثي العربي، ج 3 ص 171
26. ابوالمفاخر يحيي باخرزي، ـ اورادالاحباب و فصوص الاداب؛ تصحيح ايرج افشار، تهران، دانشگاه تهران 1345 ـص: 114
27. مكتب حافظ؛ همان، ص 373
28. بهاءالدين خرمشاهي، ـ حافظنامه؛ تهران، علمي، فرهنگي؛ سروش؛ 1367 چاپ دوم، ج 1ـ ص 162، نيز: ـ نصراللهپورجوادي، ـ مقاله: بوي جان؛ ـ نشر دانش؛ س2، ش 9، 1367
29. جلالالدين محمد مولوي، برگزيده غزليات شمس تبريزي؛ به كوشش محمدرضا شفيعي كدكني، چاپ دوم،حبيبي، 1365، غزل 176
30. كليات اوحدي مراغي؛ تصحيح: سعيد نفيسي؛ تهران؛ اميركبير؛ 1340ـ غزل 382
31. ديوان حكيم فرخي سيستاني، به كوشش سيد محمد دبير سياقي؛ چاپ چهارم، تهران، زوار، 1371، ص 45
32. ابوالحسن علي بن عثمان هجويري، كشفالمحجوب؛ ژوكوفسكي، مقدمه: قاسم انصاري، چاپ اول، تهران، زوار،1358
33. ا. ج آربري، شيراز مهد شعر و عرفان؛ برگردان: منوچهر كاشف: چاپ پنجم، تهران؛ علمي، فرهنگي، 1365
34. مرتضي راوندي، تاريخ اجتماعي ايران؛ چاپ دوم؛ تهران؛ مؤلف، 1368ـ ج هفتم ـ ص 371
35. عبدالحسين زرين كوب، از كوچه رندان، (مقاله: عشق كدام عشق)؛ چاپ سوم، تهران؛ امير كبير، 1368
36. جلالالدين محمد مولوي، ـ مثنوي معنوي؛ـ ر. نيكلسن، چاپ اول، تهران، اميركبير 1362، 2، 1170
37. نورالدين عبدالرحمن جامي، يوسف و زليخا، ص 17
38. حافظ نامه؛ همان. ج 1 ص 257 ـ 259
39. محمدرضا شفيعي كدكني، صور خيال در شعر فارسي «رنگ سپاهي تصاوير غنايي» چاپ سوم، تهران، آگاه،1366ـ ص 307
40. عبهرالعاشقين، ص 37، نيز بنگريد: همان؛ مقدمه ص 94ـ99، نيز: همان متن 82
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1388/6/16 (2103 مشاهده) [ بازگشت ] |