آفاق شعر سعدي و حافظ بحثي در سهولت و امتناع علي محمد حقشناس
بايد بگويم موضوع بحث من در اين مقال آفاق فكري و فضاهاي معنايي موجود در اشعار سعدي و حافظ نيست، بلكهصرفاً افقها و فضاهاي جغرافيايي و هندسيي است كه از رهگذر اشعار اين دو شاعر بر روي ما گشوده ميشوند و ما بهدرون آنها راه مييابيم؛ فضاها و افقهايي مثلاً، از نوع «بامداد»، «صحرا»، «صومعه»، «خيمه»، «گلزار» و «خانه» در اين دوبيت سعدي1:
بامدادي كه تفاوت نكند ليل و نهار
|
خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار
|
صوفي از صومعه گو خيمه بزن برگلزار
|
كه نه وقت است كه درخانه بخفتي بيكار
|
قصد من اين است كه با سنجش همين فضاها و افقهاي موجود در اشعار سعدي و حافظ نخست ببينيم كه آيا اين دوشاعر از فضاها و افقهاي يگانهاي در اشعار خود بهره ميجويند يا نه؟ ديگر اينكه اگر افقها و فضاهاي شعر آنان با همفرق ميكند، آيا آن فرق ريشه در زندگي متفاوت و تجربههاي مختلف خود آنان دارد يا مثل فضاهاي موجود در شعرشاعران مديحهسرا، ريشه در مجيزگوييها و مصلحتبينيهاي آنان؟ سوم اينكه آيا فضاها و افقهاي موجود در شعر ايندو شاعر، درهر حال، در ساخت و كيفيت شعر آنان نيز اثر گذاشته است يا نه؟ چهارم اينكه آيا ميشود به كمك نوعفضاها و افقهاي موجود در شعر اين دو شاعر به گونهاي تعيين كرد كه كدام يك از آن دو به زمانه ما نزديكتر و لذا با حالو هواي جهان جديد و با روحيه و مشي و منش انسان امروزي سازگارتر است؟ و بالاخره، پنجم اينكه آيا از اين رهگذرميتوان به راز گرايش بيش از حد ما به حافظ و شعر او در اين برهه از زمان پي برد؟
با اين مقدمات، اينك به برخي غزلهاي سعدي و حافظ از نظرگاه بالا نگاهي گذرا مياندازيم تا ببينيم در هر يك از آنغزلها غلبه با چه فضاها و افقهايي است. بديهي است در اين ميان آن ابيات از غزلهاي در دست بررسي را كه باموضوع بحث ما ربط چنداني ندارد، دانسته كنار ميگذاريم.
اي نفس خرم باد صبا
|
از بر يار آمدهاي مرحبا
|
قافله شب چه شنيدي ز صبح
|
مرغ سليمان چه خبر از صبا؟
|
از در صلح آمدهاي يا خلاف
|
با قدم خوف روم يا رجا؟
|
بار دگر گر به سر كوي دوست
|
بگذري اي پيك نسيم صبا
|
گو رمقي بيش نماند از ضعيف
|
چند كند صورت بيجان بقا؟
|
خستگي اندر طلبت راحت است
|
درد كشيدن به اميد دوا
|
قصه دردم همه عالم گرفت
|
در كه نگيرد نفس آشنا؟
|
گر برسد ناله سعدي به كوه
|
كوه بنالد به زبان صدا
|
اگر براي سهولت ارجاع، از فضاها و افقهاي بسته و محدود به عنوان «فضاهاي خلوت» ياد كنيم و از فضاها وافقهاي باز و گسترده به عنوان «فضاهاي جلوت»، در آن صورت ميتوانيم بگوييم كه در غزل در دست بررسي، ازفضاهاي جلوت پنج بار به تصريح و تحت عناوين «شب»، «صبح»، «(شهر) سبا»، «عالم» و «كوه» سخن به ميان آمده استو هفت بار به تلويح و با استفاده از مفاهيمي كه عمدتاً به فضاهاي جلوت متعلقند و به كمك عبارات «باد صبا»، «از بر يارآمدهاي»،«قافله»، «مرغ سليمان»،«قدم خوف»، «پيك نسيم صبا» و «اندر طلب». حال آنكه در كل اين غزل تنها يك بار ازفضاهاي خلوت به تصريح و تحت عنوان «از در صلح» ياد شده و يك بار هم از فضاهايي با عنوان «كوي دوست» سخن بهميان آمده است كه بر حسب مورد، هم ميتواند فضاي خلوت قلمداد شود و هم فضاي جلوت. با اين حساب غزل در دستبررسي را ميتوان به راحتي شعر فضاهاي جلوت به شمار آورد.
اكنون اگر از همين نظرگاه به ديگر اشعار سعدي اعم از غزل، قصيده يا مثنوي توجه كنيم، ميتوانيم آشكارا ببينيم كهدر غالب - بلكه در همه - آنها غلبه با فضاهاي جلوت است، يا به تعبير ديگر اشعار سعدي عموماً اشعار جلوتاند و نهخلوت؛ از جمله غزلهايي كه با مطلعهاي زير آغاز ميشود:
ز اندازه بيرون تشنهام ساقي بيار آن آب را... ص 362
با هجده اشاره تصريحي يا تلويحي به فضاهاي جلوت و هشت اشاره تلويحي يا تصريحي به فضاهاي خلوت.
امشب به راستي شب ما روز روشن است... ص 9ـ388
با نوزده اشاره تصريحي يا تلويحي به فضاهاي جلوت و نه اشاره تصريحي يا تلويحي به فضاهاي خلوت.
چه روي است آنكه پيش كاروان است...ص 390
با بيست و سه اشاره تلويحي و تصريحي به فضاهاي جلوت و تنها پنج اشاره تلويحي يا تصريحي به فضاهاي خلوت.
باري همين مقدار كافي است تا به خوبي نشان دهد كه شعر سعدي، در درجه اول شعر فضاهاي جلوت است. اينكببينيم شعر حافظ بيشتر حاوي چه نوع فضاهايي است2:
صلاح كار كجا و من خراب كجا
|
ببين تفاوت ره كز كجاست تا به كجا!
|
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
|
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا؟
|
چه نسبت است به رندي صلاح و تقوي را
|
سماع وعظ كجا نغمه رباب كجا؟
|
ز روي دوست دل دشمنان چه دريابد
|
چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا؟
|
چو كحل بينش ما خاك آستان شماست
|
كجا رويم بفرما از اين جناب كجا؟
|
مبين به سيب زنخدان كه چاه در راه است
|
كجا همي روي اي دل بدين شتاب كجا؟
|
بشد كه ياد خوشش باد روزگار وصال
|
خود آن كرشمه كجا رفت و آن عتاب كجا؟
|
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار اي دوست
|
قرار چيست صبوري كدام خواب كجا؟
|
در اين غزل، حافظ بالغ بر پانزده بار از فضاهاي خلوت به تلويح يا تصريح سخن رفته است و فقط پنج بار ازفضاهاي جلوت. با اين حساب ميتوان به آساني نتيجه گرفت كه غزل مزبور در درجه اول، شعر فضاهاي خلوت است.حال اگر از اين چشمانداز به غزلهاي ديگر حافظ نيز نظر كنيم، معاينه ميبينيم كه خلوتي بودن ويژگي بيشتر ـ بلكه همه ـاشعار اين شاعر است؛ از جمله غزلهايي كه با مطلعهاي زير شروع ميشود:
خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است...ص 24
با يازده اشاره تصريحي يا تلويحي به فضاهاي خلوت و تنها پنج اشاره تلويحي يا تصريحي به فضاهاي جلوت.
تا سر زلف تو در دست نسيم افتاده است...ص 26
با هفده اشاره تلويحي يا تصريحي به فضاهاي خلوت و تنها هفت اشاره تلويحي يا تصريحي به فضاهاي جلوت.
اي پيك راستان خبر يار ما بگو...ص 286
با قريب دوازده اشاره تلويحي يا تصريحي به فضاهاي خلوت و تنها پنج اشاره تلويحي يا تصريحي به فضاهايجلوت.
باري در پرتو همين ملاحظات ميتوان نتيجه گرفت كه شعر حافظ عموماً شعر افقهاي بسته و فضاهاي خلوت است؛درست بر خلاف شعر سعدي كه ديديم غالباً شعر فضاهاي جلوت و افقهاي باز بود.
جالب است توجه كنيم كه سرشت خلوت جويِ حافظ حتي افقهاي باز و فضاهاي گسترده را هم بسته و پوشيدهميخواهد؛ چنان كه فيالمثل «بوستان» و «سايه ابر» و «لب كشت» را هم در هيأت «خيمه» و «بزمگه» و مقام «سلطنت»گدايان ميبيند. ميگويد:
كنون كه ميوزد از بوستان نسيم بهشت
|
من و شراب فرح بخش و يار حور سرشت
|
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز
|
كه خيمه سايه ابر است و بزمگه لب كشت
|
و اين در حالي است كه خوي جلوت طلب سعدي همواره در افقهاي باز «برّ و بحر»هاي بسيار در جستجويفضاهاي لايتناهي و هواهاي تازه و خاطر وارهيده از هر يار و دياري است. وي ميگويد:
به هيچ يار مده خاطر و به هيچ ديار
|
كه برّ و بحر فراخ است و آدمي بسيار
|
هميشه بر سگ شهري جفا و جور آيد
|
از آنكه چون سگ صيدي نميرود به شكار
|
نه در جهان گل رويي و سبزه زنخي است
|
درختها همه سبزند و بوستان گلزار
|
به هر حال، همين مايه بررسي كافي است تا بر اساس آن بتوانيم براي دو تا از پرسشهاي پنجگانه خود پاسخي دراين حد به دست آوريم كه اولاً افقها و فضاهاي موجود در اشعار سعدي و حافظ عموماً از يك جنس و سنخ نيستند. ثانياً،آفاق شعر هر يك از اين دو شاعر در درجه اول با طرز زندگي و مشي و منش و خوي و حال خود او دمساز است و اينمبيّن آن است كه هم سعدي و هم حافظ در عوالم اثيري شعر و هنر خود و بيش از هرچه و هر كس به خود و به ذهنيت وديد و بينش خود وفادار و صميمي ميمانند؛ درست بر خلاف اكثر قريب به اتفاق شاعران و قصيدهپردازاني كه در هروضع و شرط تازهاي هر لحظه به شكلي ديگر در ميآيند و با شكستن عهد خود با خود، همرنگ جماعت ميگردند تا نان بهنرخ روز بخورند.
اكنون به سراغ سومين پرسش خود برويم و ببينيم آيا فضاها و افقهاي شعر حافظ و سعدي در ساخت و كيفيتشعر آنان هيچ اثري داشته است يا نه. در اينجا بايد مقدمتاً به اين نكته توجه كنيم كه افق در شعر سعدي غالباً تغييرنميكند، بلكه همراه با حركت شعر اندك اندك بازتر و بازتر ميگردد تا سرانجام همه گوشهها و جوانب آن فرارويخواننده قرار گيرد. به نمونه زير از اين چشم انداز نگاهي بياندازيم تا نكته روشنتر گردد:
هرگز اين صورت كند صورتگري
|
يا چنين شاهد بود در كشوري؟
|
سرو رفتاري، صنوبر قامتي
|
ماه رخساري، ملايك منظري
|
ميرود وز خويشتن بيني كه هست
|
در نميآيد به چشم ديگري
|
صد هزارش دست خاطر در ركاب
|
پادشاهي ميرود با لشكري
|
عارضش باغي، دهانش غنچهاي
|
بل بهشتي در ميانش كوثري
|
ميبينيم كه افق در اين شعر با ظهور چهره معشوق آغاز ميشود. آن گاه در بيت دوم معلوم ميشود كه معشوق دررفتار است و رفتار او از جنبههاي مختلف يادآور خرام سرو و صنوبر و ماه و ملايك است. سپس در بيت سوم آشكارميشود كه معشوق به هنگام رفتار از غايت خودبيني به هيچ نظارهگري عنايتي ندارد و همينطور، با هر بيتي گوشهايديگر از افق شعر فراروي ما قرار ميگيرد تا شعر، سرانجام به نهايت خود ميرسد.
تازه اگر افق شعر نيز همراه با گذار شعر به نحوي تغيير كند، آن تغيير تنها بدان منظور است كه جنبه ديگري از همانماجرا كه در شعر ميگذرد، بازنموده شود. به عنوان مثال، در نيمههاي همين شعر اخير ميبينيم كه سعدي چشم اندازخرام معشوق را كنار ميگذارد تا به پيرامونيان او بپردازد تنها به اين مقصود كه تأثير خرام او را در اطرافيانش باز نمايدو نشان دهد كه:
بي تو در هر گوشه، پايي در گل استوز تو در هر خانه دستي بر سري
چون همايم سايهاي بر سر فكن
|
تا در اقبالت شوم نيك اختري
|
در خداوندي چه نقصان آيدش
|
گر خداوندي بپرسد چاكري
|
حاصل آنكه افق در شعر سعدي معمولاً يگانه ميماند و تنها از هر سوي گسترش مييابد و از اطراف در سطحي يگانهپيش ميرود و در آن هر عنصري در كنار عناصر ديگر و همسطح و همنشين با آنها قرار ميگيرد و اين درست خلافچيزي است كه در شعر حافظ به چشم ميخورد. چه در شعر حافظ هر افقي دولت مستعجلي است كه لختي ميدرخشد وآن گاه جاي خود را به افقي ديگر ميدهد و يا در غير اين صورت، خود آن افق تغيير ميكند به طوري كه به جرأت ميتوانگفت هيچ يك از آفاق شعر حافظ هرگز به تماميت و نهايت خود نميرسد. به نمونههاي زير از اين ديدگاه نظري بياندازيم تانكته روشنتر شود:
شكفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
|
صلاي سرخوشي اي صوفيان بادهپرست
|
اساس توبه كه در محكمي چو سنگ نمود
|
ببين كه جام زجاجي چه طرفهاش بشكست
|
بيار باده كه در بارگاه استغنا
|
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشيار چه مست
|
از اين رباط دو در چون ضرورت است رحيل
|
رواق و طاق معيشت چه سربلند و چه پست
|
ميبينيم كه افق در اين شعر حافظ با طليعه بهار آغاز ميشود و بيدرنگ به فضاي سرخوشي و توبهشكني ميرسد،آن گاه به بارگاه استغنا راه مييابد كه در آن همه با هم برابر نشستهاند و سپس از رباطي در گذرگهي سر در ميآورد كهكوس رحيل در آن نه بر كاخنشينان گشاده دست ابقاء ميكند و نه بر كوخ نشينان تهيدست و به همين منوال شعر از يكافق به افقي ديگر در ميغلتد تا به نهايت خود برسد، بيآنكه به خواننده كمترين مجال دهد تا در اين يا آن افق لختي قرارگيرد و با فضاي آن الفتي پيدا كند. از اين شگفت انگيزتر آنكه هر افق يگانهاي در شعر حافظ چه بسا ناگهان تغيير ماهيتدهد و در چشم به هم زدني به افقي ديگر بدل شود؛ مثل آن چه در اين بيت ميبينيم كه:
قلب اندوده حافظ برِ او خرج نشد
|
كاين معامل به همه عيب نهان بينا بود
|
چه، هيچ معلوم نيست آيا اين بيت ما را به فضاي بازار ميبرد تا در آنجا شاهد رسوايي مشتري حيلت گري شويم كهسعي در آب كردن پول تقلبي داشته است، يا ما را به تماشاي شوريده دلي وا ميدارد كه تاوان دل آلوده خود را پسميدهد.
باري نكته اخير را بدين صورت ميتوان جمع بست كه افق در شعر سعدي غالباً يكسان ميماند و با قبول عناصرتازه به اطراف گسترش مييابد، به طوري كه عناصر مزبور در يك سطح و به طرزي افقي با هم همنشين ميشوند و از آنرهگذر فضايي نظام يافته، روشن و عاري از ابهام در شعر پديد ميآورند. در شعر حافظ، بر عكس، افق غالباً لايهبهلايه وتودرتو از كار در ميآيد و هر لايه بيآنكه مجال گسترش به لايه پيشين دهد، جانشين آن ميگردد و خود نيز سرانجام درلايه بعدي پوشيده ميشود، به طرزي كه لايهها در سطوح مختلف و به طور عمودي روي هم قرار ميگيرند و از اين رهگذرفضايي پرابهام و رازآميز در شعر پديد ميآورند.
نكته اخير درست همان تمايزي است كه «ياكوبسن» ميان دو نوع ساخت ادبي3 پديد ميآورد و از آنها با نامهايساخت استعاره بنياد4 و ساخت مجاز بنياد5 سخن ميگويد. به اعتقاد «ياكوبسن» ساخت استعاره بنياد بر اساس اصلشباهت6 استوار است و تكيه اصلي آن بر محور جانشيني7 و اصل جايگزيني8 است. بدين معني كه در اين نوع ساختميتوان هر عنصري را به اعتبار شباهتي كه با عنصر ديگر دارد، جايگزين عنصر اخير در امتداد محور جانشيني ساخت.به عنوان مثال، حافظ در مصراع «مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو» عنصر «مزرع سبز فلك» را به صرف شباهتش باعنصر «آسمان آبي» جايگزين اين يكي در امتداد محور جانشين ساخته و با اين كار به ساخت استعاره بنياد شعر مزبوردست يافته است.
از طرف ديگر، ساخت مجاز بنياد بر اصل همجواري9 استوار است و تكيه اصلي آن بر محور همنشيني10 و اصلتركيب11 است. بدين معني كه در اين نوع ساخت هر عنصري را ميتوان به اعتبار همجوار بودنش با عنصري ديگر بهجاي عنصر اخير يا همراه با آن به كار برد. به عنوان مثال در جمله «در اينجا پول حرف آخر را ميزند.» عنصر «پول» بهصرف آنكه با «صاحب» خود همجوار است، جاي آن را در جمله مزبور گرفته است و نقش دستوري كلمه اخير را خودايفا ميكند12.
اكنون اگر از اين ديدگاه نظري به تفاوتهاي موجود در آفاق شعر سعدي و حافظ بنگريم، ميتوانيم به روشني ببينيمكه ساختار شعر سعدي اصالتاً ساختاري مجاز بنياد است؛ حال آنكه ساختار شعر حافظ عمدتاً ساختاري استعاره بنياداست و اين، به دلايلي كه جاي طرحشان اينجا نيست، همانا راز اصلي سرشت آسان ياب و سهلالحصول شعر سعدي وطبيعت رازآميز و پر ابهام شعر حافظ است.
پس پر بيراه نيست اگر در پي پاسخيابي به پرسش سوم خود و بر اساس آنچه تاكنون ديديم، چنين نتيجه بگيريمكه صرف وجود افقها و فضاهاي متفاوت با آرايشهاي مختلف در اشعار حافظ و سعدي به بروز تفاوتي اساسي درساختار شعر آنان انجاميده است.
گفتني است كه «ياكوبسن» ساختار مجاز بنياد را در زمره ويژگيهاي اساسي آثار روايي13، به ويژه رمان، قرارميدهد و ساختارِ استعاره بنياد را اصولاً به شعر متعلق ميداند. بر اين اساس، منطقي است كه بگوييم شعر سعدي بهصرف برخوردارياش از ساخت مجاز بنياد و در نتيجه، به صرف آنكه از اين رهگذر به فضاي روايت و رمان نزديكميشود، به مراتب بيش از شعر حافظ با حال و هواي زمانه ما و با بينش و برخورد انسانهاي اين زمانه دمساز است14.پس اگر شعر اين شاعر بزرگ به اندازه شعر حافظ مورد اقبال ابناي اين روزگار قرار نگرفته است، حتماً، دليلي دارد ودليلآن را چه بسا بتوان از طريق جستجو در شعر حافظ كه به هر حال، مقبول طبع مردم اين زمانه است، به دست آورد. بايدديد در شعر حافظ چه رازي هست كه به كام مردم اين دوره از زمانه خوش ميآيد.
به گمان من، پرسش اخير را ميتوان با استفاده از نظر «ياكوبسن» درباره ساخت استعاره بنياد پاسخ داد. چه،ساخت استعاره بنياد، همانطور كه ديديم، براساس اصل شباهت استوار است و شباهت، برخلاف همجواري، هيچ حد ومرزي را نميشناسد و خود ميتواند موجب جايگزيني متوالي عناصر مشابه به صورت زنجيرهاي بيپايان در امتدادمحور جانشيني گردد. اين درست وضعيتي است كه در شعر حافظ فراوان به چشم ميخورد. وجود همين وضعيت درشعر حافظ است كه به بروز كيفيت تعبير پذيري سرشار و اعجابانگيز در آن شعر انجاميده است. ناگفته پيداست كهتعبير پذيري مناسبترين، راه گشاترين و لذا مطلوبترين ويژگي در شعر هر دوره از زمانهاي است كه سخن سرراست رابر نميتابد و آدمي را وا ميدارد تا سرّ دلبران را در حديث ديگران باز گويد.
از سوي ديگر، شعر سعدي به صرف ساخت مجاز بنياد و سرشت روايي آن، شعري است روان، ساده و زودياب؛شعري كه حرف دل در آن مجبور نيست در جامه عاريت ظاهر شود، بلكه ميتواند در همان كهن جامه خود به جلوه در آيدو جلوه نيز بفروشد. گفتن ندارد كه چنين شعري از آن اوقات خوش است و از آن فرهنگي كه درگير بحران ارزشها نشدهباشد.
پينوشتها:
1. همه نمونههاي شعر سعدي كه در اين نوشته آمده از نسخه زير برگرفته شده است:
كليات سعدي، بر اساس تصحيح و طبع محمدعلي فروغي، به كوشش بهاءالدين خرمشاهي، انتشارات ناهيد، تهران، 1375شماره صفحات ذيلِ هر نمونه به همين نسخه راجع است.
2. همه نمونههاي شعر حافظ كه در اين نوشته آمده از نسخه زير برگرفته شده است:
ديوان خواجه شمسالدين محمد حافظ شيرازي، به اهتمام محمد قزويني و دكتر قاسم غني، كتابفروشي زوار، تهران،بيتاريخ.
شماره صفحات ذيل هر نمونه به همين نسخه باز ميگردد.
3. Literary Structure
4. metaphorical structure
5.metonymical structure
6. similarity
7. paradigmatic axis
8. substitution
9. contiguity
10. syntagmatic axis
11. composition
12. براي اطلاع بيشتر درباره آراي ياكوبسن در اين زمينه، نگاه كنيد به:
A) Sebeok, A.(ed), Style in Language, M.I.T. press,Cambridge,Massachusetts, 1960,pp.350 - 77.
B) Sliverman,Kaja,The Subject of semiotics,Oxford University press,Newyork,1983,pp. 87 - 125.
13. narrative.
14. به منظور آشنايي بيشتر به رابطه رمان و عصر جديد، نگاه كنيد به: علي محمد حقشناس، «رمان و عصر جديد
در ايران» نگاه نو، شماره 29، مرداد 1375
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1388/6/16 (1637 مشاهده) [ بازگشت ] |