مكتب ادبي شيراز و نقش سعدي اصغر دادبه
آنچه كه بيشتر مورد توجه من است، در واقع نحوه شكلگيري مكتب ادبي شيراز است. مسئلهاي كه پيوسته مطرحشده و دكتر حميدي نيز آن را مطرح نموده است، آن است كه در شيراز پيش از سعدي، شاعر بزرگي وجود نداشته استوبه زباني ديگر، اصلاً شاعري وجود نداشته است و البته حرف نادرستي هم نميباشد گرچه درباره اتابكان بايد به بحثو بررسي پرداخت. سخن بر سر آن است كه در چنين شرايطي چگونه انسان برجستهاي با آن نبوغ خيره كننده ظهورميكند و توانسته است به اين نوع، سخن گويد و پس از او ما توانستهايم تحت تأثير كلامش سخن بگويم و شعر بگويم. اينسؤالي است كه هميشه مطرح شده است. اما تأكيد من بر اين بخش است كه چه عوامل و عناصري در پشت سر سعديوجود داشته كه موجب چنين پيدايشي شده است؟ در كتابهاي تاريخ و فلسفه ميخوانيم كه شاگردان افلاطون دو گروهبودند. گروهي كه اهل درس و مشق و يادداشت كردن بودند و گروهي كه تحت تأثير استاد خود به اشراق دست مييافتند.سعدي هم نميتواند معلول بيعلت باشد بنابراين بايد عواملي وجود داشته باشد كه چنين معلولي را بيافريند. چرا كه بهناگهان نميشود كسي پيدا شود و آن گونه مثنويها و قصايد حيرتانگيز و غزليات و بيانات شگفتانگيز را عنوان كند كه:
هزار جهد بكردم كه سرّ عشق بپوشم
|
شمايل تو بديدم، نه عقل ماند و نه هوشم
|
بيان چنين عباراتي خلقالساعه نيست و حتي اگر مقايسه كنيم، ميبينم كه با تغزلات پيشين نيز فاصله بسياري دارد.
ديدار يار غايب داني چه ذوق دارد
|
ابري كه در بيابان بر تشنهاي ببارد
|
و صدها نمونه از اين نوع كه بر روي هركدام كه انگشت بگذاريم، خيره كننده و ديوانه كننده خواهد بود:
چنان به موي تو آشفتهام به روي تو مست
|
كه نيستم خبر از هرچه در دو عالم هست
|
نيم چه فرضيه بنده اين است كه پشت سر سعدي، خراسان بزرگ قرار ميگيرد. سعدي انعكاس خراسان بزرگ درشيراز است. حالا بحث بر سر سفرهاي سعدي است، اما من ميگويم چه او به سفر رفته باشد و چه به سفر نرفته باشد،جلوگاه معارف ادب خراسان بزرگ است. براي اثبات اين امر، اشارهاي كوتاه به يك ماجراي تاريخي خواهم كرد. ماجرايهجرتهايي كه با تهديد حمله مغول آغاز شد و با شروع حمله مغول جديتر شد و لااقل سه جزيره بهوجود آمد: جزيرههند، جزيره روم و جزيره فارس. اين جزيرههاي امن، جزيرههايي بودند كه حافظِ فرهنگ و ادب ايران زمين شده است ومشكل ما اين است كه راجع به اين جزيرهها تنها كمي اطلاع داريم. يعني حداقل ليستها و صورتهايي در كتابها داريم كهبيانگر آن است چه كساني به روم و چه كساني به هند رفتهاند. حتي نوشتهاند كه غير از گروه عظيم اديبان و عارفان 25شاهزاده وجود داشتهاند كه در 25 محله در دهلي اسكان يافتهاند، مانند محله سنجري، محله خوارزمشاهي و... تكليف آنهاروشن است اما سخن من اين است كه آنها در آنجا پشتوانه بودند، در آنجا انتقال صورت نگرفت. انتقال در اينجا صورتگرفت، اما متأسفانه ما صورت دقيقي از آنها نداريم يعني دقيقاً نميدانيم كه چه كساني به شيراز آمدهاند، اما به يقينميدانيم كه مجد همگر در اينجا بوده است اما نميدانيم كه از كجا آمده بوده. ميدانيم كه امامي هروي در اينجا بوده امانميدانيم كه ازكجا آمده، اگر به نامش اعتقاد كنيم، پس بايد از خراسان بزرگ آمده باشد. ميدانيم كه صاحبالمعجمشمسقيس به اينجا آمده بوده. اينها نمونههايي از بزرگان خراسان بودهاند كه به شيراز آمدهاند. حال اگر اصرار داشتهباشيم كه فرضيه بيرون نرفتن سعدي از شيراز را اثبات كنيم، با اين فرضيه حضور خراسان بزرگ در شيراز، آنگاهسعدي هم ابوالفرج بن جوزي ـ نوع ابوالفرج را نه خود او را ـ دارد و هم صاحب عوارفالمعارف و بزرگاني از اين دست راكه بتوانند بر روي او اثر بگذارند و اگر به سفر رفتن و نرفتن را با هم لحاظ كنيم، ميبينيم كه سعدي هر دو را در خود جمعكرده است. حال اگر بپذيريم كه سعدي به سفر نرفته است، ميتوان قضيه را با فرضيه جديتر بودن جزيره فارس نسبتبه ديگر نقاط و حضور بزرگان در اين نقطه، حل نمود.
وقتي كه اوضاع و شرايط خراسان بزرگ با آن دلايل معلوم تغيير ميكند و درآنجا انتقال صورت ميگيرد، نميتوانگفت كه در يك زمينه انتقال صورت گرفته و در يك زمينه انتقال صورت نگرفته است. اين امر غير ممكن است. همهدانشمندان از هر نوع و از هر زمينهاي هجرت كردهاند. هم شمسقيس رازي هجرت كرد و هم علماي متفكر و فيلسوفانناشناس ديگر. هم مكتب فلسفي شيراز زنده كننده سنت فلسفي خراسان بود و هم مكتب ادبي شيراز. مكتب فلسفي شيرازرا پيش برد و با همه فتوتي كه در اين ميان به وجود آمده بود، بالاخره به اصفهان رفت و مكتب اصفهان را پديد آورد وميرداماد و ملاصدرا در آن مكتب ظهور كردند.
در جايي من اثبات كردهام كه تمركز بر روي مسئله شناختشناسي كه با فخر رازي آغاز شده بود وبعد با حملهمغول متوقف شد، در مكتب شيراز ضمن بحث وجود ذهني مورد بحث و بررسي قرار گرفت و پس از آن به مكتباصفهان منتقل شد و جديتر عنوان شد، اما اين امر از نظر زماني اندكي متأخرتر بود، يعني كهنتر از عضدالدين ايجينمييابيم. اما ادعاي من اين است كه اگر بجوييم، باز هم مييابيم يعني مشكل است كه پيش از حضور عضدالدين ايجي باآن دايرهالمعارف گستردهاش، كسي وجود نداشته باشد، حتماً بايد پيش از او كساني بوده باشند چنانكه پس از اوجرجاني، دشتكي و دواني حضور دارند. به حكم اينكه در اينجا عرفان زمينهاي و پيشينهاي دارد و عرفان و شعر و عرفانو هنر، دو فرزند توأمند و خاستگاه مشترك و عاطفي دارند، ازنظر زماني مكتب ادبي شيراز زودتر شكل گرفت و بسيارجديتر و سعدي در اين ميان ستاره درخشاني شد. بنابراين ديگر پشت سر سعدي خالي نيست گرچه پيش از حضورسعدي، در اينجا شاعري نداشتيم. ادعاي من اين است كه در اين جزيره امن وآرام اگر جامعيت سعدي را در نظر بگيريم كههم قصيده دارد، هم غزل، هم قطعه، هم مثنوي، هم مدح و...ميبينيم كه تمامي اين مسايل را ما در خراسان نيز داشتهايم.ابن يمين در شعر سعدي حضور دارد، فردوسي حضور دارد، انوري حضور دارد واين طبيعي است كه در قاموس تكاملكه اصلي علمي است، همه اينها بايد صيقل خوردهتر باشند. بايد آن تغزلهاي ناهموار و احياناً هموار به غزلهاي بلنديتبديل شود مانند:
آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم
|
تا برفتي ز برم صورت بيجان بودم
|
نه فراموشيام از ذكر تو خاموش نشاند
|
كه در انديشه اوصاف توحيران بودم
|
بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب
|
كه نه در باديه خار مغيلان بودم
|
زنده ميكرد مرا دم به دم اميد وصالور
|
نه دور از نظرت كشته هجران بودم
|
به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
|
گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
|
تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح
|
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
|
سعدي از جور فراقت همه روز اين ميگفت
|
عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم
|
اين يك اصل علمي است، اصل فلسفي است، اصل تكامل است، قاموس تكامل است. در اينجا به ذكر چند نكتهميپردازم؛ ما مولوي را گرامي ميداريم و هيچ ترديدي در اين امر نيست، اما بيانديشيم كه حضور مولوي در اذهان ماچقدر است و حضور سعدي و حافظ كه ادامه اوست در اذهان ما چقدر است؟ ما چقدر به زبان مولوي حرف ميزنيم وچقدر به زبان حافظ وسعدي سخن ميگوييم. اين مسئله خيلي مهم است. ما پيش از ديوان حافظ با مثنوي تفأل ميزديم،اما بعد از پيدايش ديوان حافظ، اشعار او به سرعت جانشين مثنوي شد و اين بدان معني است كه مكتبي كه با حضور نابغهحيرتانگيزي مثل سعدي آغاز شد و استمرار پيدا كرد، با حافظ به اوج رسيد و بعد هم تحت شرايط و ضوابطي به اصفهانرفت و تبديل به مكتب ادبي اصفهان شد و يك شاخه از آن در هند با ويژگيها و تصويرسازيها و تندرويهاي خاصادامه يافت و در اصفهان به گونهاي معتدلتر ادامه يافت، چرا كه تحت تأثير مكتب شيراز بود و ما امروز ميتوانيم ازريشههاي سبك هندي در اشعار حافظ و خواجو صحبت كنيم.
استاد فروزانفر در مقدمه سخن و سخنوران از آن به عنوان سبك شيرازي ياد ميكنند. يعني سبكي با سعدي اينگونه درخشش مييابد و بعد هم، با حافظ پيش ميرود و بعد هم به مكتب اصفهان تحويل داده ميشود وموجب پيدايشسبك اصفهاني و سبك هندي ميشود.
بنابراين ظهور انساني بزرگ و درخشان وابسته به دو عامل است. هم عامل بيروني (حضور خراسان بزرگ باانديشمنداني چون فردوسي، رودكي، انوري و...) و هم عامل تربيت. بنابراين سعدي اين شرايط بيروني را داشت و اينتربيت هم، چه از اين شهر سفر كرده باشد و چه سفر نكرده باشد، در وي تأثير گذارد، در نتيجه چنين درخشيد و پيشروچنين سبكي گشت.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1388/6/16 (1632 مشاهده) [ بازگشت ] |