سعدي و سازشكاري محمدرضا راشد محصّل
در بيان اهميّت سخن و نگاهداشت حرمت آن در متون ديني تأكيد بسيار شده است و شاعران و نويسندگانِ صاحبفكر و ژرف انديش ما نيز سخنها گفتهاند، با همه اينها بسياري از ما سخن را نه در موضع خويش به كار ميگيريم و نهقدر و مقام آن را رعايت ميكنيم. ميپنداريم كه باد هواست. گاه در بيان مبالغهآميزترين تعارفها و يا زدن بي پايهتريناتهامها بر يكديگر سبقت ميگيريم و فاتحانه! سخناني ميگوييم كه در (قوطي هيچ عطّاري نيست) شگفتا! كه از اين بابت نهاحساس شرمندگي ميكنيم و نه حتّي كسي ما را سرزنش ميكند. چرا؟
به اقتضاي معلّمي بسيار شنيدهام كه جواني به خود حق ميدهد كه با يك جمله كلّي و قالبي شاعر يا نويسندهاي راتأييد يا رد كند و غالب افتخارات ادبي گذشته را به اين دستاويز كه ستايش نامه است نپذيرد، البتّه نظرات اين گروه زيادموجب شگفتي نيست زيرا اينان در سنّي هستند و در مقامي كه بيشتر با ذهنيتها سر و كار دارند و آرماني ميانديشند.هنور گرفتار تنگناهاي زندگي عملي نشدهاند تا بدانند زندگي كردن و پاك زيستن در برخي جوامع چه ظرافتهايي دارد وچه ترفندها و هنرها را نيازمند است؟
به علاوه مسلّم است كه اكثريت اين گروه پس از تكميل معلومات و شروع زندگي استقلالي و درگيري با تنگناهاياجتماعي، نظرشان تغيير ميكند و قضاوتهاشان دگرگون ميشود امّا جاري شدن مانند اين سخنان بر زبان برخي ازمتوليان فرهنگ به واقع نگران كننده است. چند سال پيش يكي از وزيران در پاسخ اين پرسش كه اگر سعدي زنده بود فكرميكنيد با وضعيت فعلي ميتوانست استاد يكي از دانشگاههاي كشور شود؟1 پاسخ داده بود كه سعدي با روحيات بسيارقوي و انعطاف پذيري كه داشت، خودش را با ما تطبيق ميداد كه شخصي با معرفت، اهل زندگي و اهل تجربه بود. در حالحاضر به كم و كيف اين سخن و به نوع تأثيري كه اين اظهار نظر در ذهن آگاهان و ناآگاهان دارد، كاري ندارم امّا ميگويماگر منظور از روحيه قوي عوامل عمده شخصيت انساني يعني اعتقاد، نظم و ثبات است با انعطاف پذيري و تطبيق خود باديگران كه اصطلاحاً سازشكاري است، منافات كلّي دارد و اگر چيز ديگري است، روحيه خواندنش نادرست است و تأكيدميكنم كه سعدي نه تنها سازشكار نيست، بلكه انساني است مردمشناس، معقتد، متعهّد به انسانيت و مسئوليتپذير كه بههنريترين شكل با زشتيها معارضه كرده و ستمكاران را در ميدان مبارزه به نبرد طلبيده است. چنين كسي را سازشكارخواندن و كار او را تطبيق نام نهادن بيانصافي است و نماينده عدم شناختِ سعدي و عدم شناخت هنر و بيان هنري همهست. اين عدم شناخت آگاهانه است و همانند كار كساني از مقلدان اوست كه در طول زمان خود را از دريافت روح سخن،عمق انديشه و هدف او بر كنار داشتهاند، چون مرد آن نبودهاند كه در بستر زمان روش هنرمندانه و دقيق او را در بيانواقعيتهاي اجتماعي ادامه دهند. شادروان محجوب در اين باره مينويسد: «توجّه مقلدان بيشتر به ظاهر كتاب و طرزتنظيم و تبويب و حتي نامگذاري آن معطوف بوده و هيچ يك از آنان نخواسته يا نتوانستهاند روح زبان سعدي را درككنند.»2 به نظر او در اين ميان قائم مقام فراهاني تنها كسي است كه «هرگز نكوشيد شبيه گلستان تأليف كند، بلكه توجّهعميق و دايمي وي به روح زبان شيخ و دريافتن راز توفيق وي معطوف بوده و آن را دريافته و در حدّ قدرت و قريحهخويش از آن سود جسته است». روش استاد سخن بهره جستن از تعبيرهاي كنايي و بيش از همه مثلهاي رايج است. دراين شيوه آن استادي و مهارت را دارد كه سخن موجز و استوارش، مثل شده است. تعبيرها و توصيفهاي او برگرفته ازعناصر و وسايل زندگي مردم و از نفس زندگي آنهاست و حوادث كلي و جزيي، بازگو كننده اضطرابها، ناامنيها وناتوانيهايي است كه مبتلا به اكثريت افراد جامعه در قرن هفتم بوده است. تاريخي است كه ناله دردآلود ستمكشان وعربده مستانه قدرتمندان هر دو را در بر دارد و يادآور كامها و ناكاميها و بيان كننده خواستها و آرزوهاي انسانياست:
«يكي از ملوك را شنيدم كه شبي در عشرت روز كرده بود و در پايان مستي همه گفت:
ما را به جهان خوشتر از اين يك دم نيست
|
كز نيك و بد انديشه و از كس غم نيست
|
درويشي به سرما برون خفته بود و گفت:
اي آن كه به اقبال تودر عالم نيست
|
گيرم كه غمت نيست غم ما هم نيست3».
|
هر يك از حكايتهايش سند و مدركي است دقيق كه بررسي آن در تدوين تاريخ اجتماعي ملّت ما و در تجسّم بخشياز زندگي محنت بار و پر رمز و راز توده مردم يك ضرورت است و به جاست كه عنايت تاريخ نويسان و تحليل گرانموضوعهاي ادبي به اين اسناد مهم بيشتر شود و بهرهگيري از آنها گوشههاي از زندگي را روشنتر سازد.
به ويژه كه صراحت گويي سعدي، رواني نوشتهها و سادگي زبانش بهترين راهنماها به دريافت معاني كنايي، رمزيو انتقادي اوست كه در متون ديگر از مشكلات عمده به شمار ميآيد4 و توجه عميق او به زندگي مردم به ويژه در گلستاناين اثر دلپذير را به گنجينهاي از انديشهها، رفتارها و كردارهاي مردم تبديل كرده است.
اگر سعدي مدينه فاضلهاي را كه ميجسته در بوستان تصوير كرده5، در گلستان و ديوان قصايد، زشتيها وزيباييهاي زمان را ميشناساند، در برابر آن بازتاب مناسب نشان ميدهد و راهگشايي ميكند. اولئاريوس6 چهارصدسال پيش وقتي از تعليم وتربيت در ايران سخن ميگويد، مينويسد: «گلستان از نظر فصاحت كلام و رواني مطلب بهترينمتن ادبي فارسي است و نمونه كاملي از مظاهر جامعه زمان سعدي است7». محققان هم عموماً گلستان را ظرف بيانواقعيتهاي اجتماعي دانستهاند.
بگذريم، گفتيم كه سعدي معتقد و متعهّد است. زبانش ذولفقار علي(ع) است كه دشمن شكن است و كافركش و آن رادر كام نهادن «خلاف راه صواب» ميداند و «نقض راي اولوالالباب»8 و مسئوليت و تعهّد جز اين نيست.
اگر چه پيش خردمند خامشي ادب است
|
به وقت مصلحت آن به كه در سخن كوشي
|
دو چيز طيره عقل است دم فرو بستن
|
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشي
|
(گلستان ص 26)
بي تعارف كداميك از ماها ميتوانيم ادّعا كنيم كه به وقت گفتن خطر كردهايم و به موقع سكوت؟ در حالي كه او چنينكرده است.
امّا هدف او:
در اين مدّت كه ما را وقت خوش بود
|
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
|
مراد ما نصيحت بود و گفتيم
|
حوالت با خدا كرديم و رفتيم
|
(ص 43)
امّا نصيحتهاي او هم، از نوع نصيحتهاي تملّقآميز و تظاهرات خيرانديشانه! نيست هشدار است:
دل دوستان جمع، بهتر كه گنج
|
خزينه تهي به كه مردم به رنج
|
(ص 44)
و با واگذاشتن به خدا، وظيفه خود را تمام شده نميداند بلكه سخت ميترساند:
كه نالد ز ظالم كه در دور توست؟
|
كه هر جور كاو ميكند جور توست
|
نه، سگ دامن كارواني دريد
|
كه دهقان نادان كه سگ پروريد
|
و چون ناشنوايان شمشير كش وقعي ننهند و دامن فراهم نچينند همزمانان خود را كه اقامه قسط9 وظيفه آنان استمورد خطاب قرار ميدهد:
حاكم ظالم به سنان قلم
|
دزدي بي تير و كمان ميكند
|
آن كه زيان ميرسد كه وي به خلق
|
فهم ندارد كه زيان ميكند؟
|
گلّه ما را گِلَه از گرگ نيست
|
اين همه بيداد شبان ميكند
|
(كليات، نسخه فروغي ص 536)
گلستان او كتاب زندگي است و زندگي هم غم و اندوه دارد و هم شادماني و نشاط؛ سعدي منعكس كننده اين واقعيتهااست و كتابش آينه ديدار نماي اين حقايق.
از نمونه كلّي كه بگذريم، مناسبترين زمينهاي كه ميتواند ما را در شناخت روحيات سعدي، هدف و روش كارشراهنما باشد، بررسي باب اول گلستان در سيرت پادشاهان است. كساني كه از سويي شمشير كشيده دارند و از سويديگر دست گشاده «صاحبان تلّون طبعاند»10، «وقتي به سلامي برنجند و ديگر وقت به دشنامي خلعت دهند» نه سلامكردن به آنان را امنيت و سلامتي در پي است و نه حتي دشنامشان را در همه موارد مؤاخذهاي در پس،هر دو بي بنياداست. وفاداري ندارند و تعهداتشان غير قابل اطمينان است و بيارزش.
سعدي در اين باب 41 تمثيل را وسيله و زمينه بيان مطالب خود كرده است.
در يك بررسي كوتاه و اجمالي در عنوانهاي زير:
عنوانپند و هشدار و انذارذم صفاتبيان ستمانتقاد صريح يااعتقادتأييد تشويق و
حكمتناپسندواقعيت شاهاننفرينمذهبيشاهانتهييج
تعدادكاربرد221817161211553
109 نكته مهم اخلاقي و انتقادي بازگو كرده است. يعني در هر حكايت به طور متوسط نزديك 3 نكته آورده است دراين 109 مورد، تنها در 5 مورد كار شاهان يا وزيران تأييد شده است آن هم مربوط به كساني چون انوشيروان و بزرگمهراست كه در ميان مردم به دادگري و حكمت نمونهاند. اين حكايتها افسانههاي ساختگي نيست، غالباً تاريخ است كه جنبهتمثيلي گرفته، ارايه موضوعي است در صورت ظاهريِ موضوعي ديگر و ابلاغ پيامي است نه از طريق مستقيم، بلكه درلباس و هيأت يك افسانه كه با موضوع اصلي از طريق قياس قابل تطبيق است. غالب اين تمثيلها درباره افراد يا از زبانكساني است كه هم مردم آنان را ميشناسند ونظري خاص نسبت به آنان دارند و هم پادشاهان و قدرتمندان در آن زمانعاطفهاي مخصوص بدانان ابراز ميكنند. گزينش چنين تمثيلها و بيان موضوعات اجتماعي از طريق آنها نشانمسئوليتپذيري است. اگر سعدي ميخواست خود را با حاكمان زمان تطبيق دهد، از بيان حقايق طفره ميرفت. او حجّاجيوسف و انوشيروان را وسيله ميكند تا از جلب نظر و جذب عواطف مردم نسبت به نوشتههايش استفاده كرده باشد ونسبت به آنچه ميگويد و هشدار و انذاري كه ميدهد، اميران زنگي يا وزيران و حاكمان زمان را از عاقبتي ميترساند كهمحتوم است و در طول زمان معلوم.
بيان هنري، نكته سنجي و موقعشناسياش مانع از آن است كه بهانهاي به دست اميران دهد و پايگاه مردمي اونميگذارد كه بيبهانه آزارش كنند. بگذريم، از جمله اين نكات 22 مورد پند و حكمت است، نه از آن نوع كه كلّي باشد وبيتأثير، يا بيبرخورد، بلكه بيشتر هشدار است و انتقاد صريح:
«يكي از ملوك عجم حكايت كنند كه دست تطاول به مال رعيّت دراز كرده بود و جور و اذيت آغاز كرده تا به جايي كهخلق از مكايد فعلش به جهان برفتند و از كربت جورش راه غربت گرفتند... باري به مجلس او در، كتاب شاهنامه هميخواندند در زوال مملكت ضحاك و عهد فريدون، وزير ملك پرسيد هيچ توان دانستن كه فريدون كه گنج و ملك و حشمنداشت چگونه بر او مملكت مقرّر شد؟ گفت آن چنان كه شنيدي خلقي بر او به تعصّب گرد آمدند و تقويت كردند وپادشاهي يافت، گفت: اي ملك چون گرد آمدن خلقي موجب پادشاهي است تو مر خلق را پريشان براي چه ميكني؟ مگرسر پادشاهي كردن نداري؟
همان به كه لشكر به جان پروري
|
كه سلطان به لشكر كند سروري
|
ملك گفت موجب گرد آمدن سپاه و رعيت چه باشد؟ گفت پادشاه را كرم بايد تا بر او گرد آيند و رحمت، تا در پناهدولتش ايمن نشينند و تو را اين هر دو نيست:
نكند جور پيشه سلطاني
|
كه نيايد ز گرگ چوپاني
|
پادشاهي كه طرح ظلم افكند
|
پاي ديوار ملك خويش بكند11
|
البته حاصل، معلوم است. با قدرتمندان در حال توانايي ستيزه كردن، مشت بر سندان كوفتن است چنان كه:
«ملك را پند وزير ناصح موافق طبع مخالف نيامد. روي از اين سخن در هم كشيد و به زندانش فرستاد. بسي برنيامدكه بني عم سلطان به منازعت برخاستند و ملك پدر خواستند. قومي كه از دست تطاول او به جان آمده بودند و پريشانشده، بر ايشان گرد آمدند و تقويت كردند تا مُلك از تصرّف اين بدر رفت و بر آنان مقرّر شد».
اين هشدار اختصاصاً به شاهان و ممدوحاني است كه به پندار برخي، سعدي خود را با آنها تطبيق ميدهد در حاليكه بدانان ندا ميدهد:
پادشاهي كاو روا دارد ستم بر زير دست
|
دوستدارش روز سختي دشمن زورآور است
|
با رعيت صلح كن و ز دست خصم ايمن نشين
|
ز آن كه شاهنشاه عادل را رعيّت لشكر است
|
و گاه از اين صريحتر و دهشتانگيزتر:
اي زبر دست زير دست آزار
|
گرم تا كي بماند اين بازار؟
|
به چه كار آيدت جهانداريمردنت به كه مردم آزاري؟و اصولاً خدمت در بارگاه شاهان را به صراحت تقبيح ميكند كه:
«دو برادر يكي خدمت سلطان كردي و ديگري به زور بازوان نان خوردي، باري اين توانگر گفت درويش را، چراخدمت نكني تا از مشقّت كار كردن برهي؟ گفت تو چرا كار نكني تا از مذلت خدمت رهايي يابي؟ كه خردمندان گفتهاند: نانخود خوردن و نشستن به كه كمر شمشير زرين به خدمت بستن:
به دست آهن تفته كردن خمير
|
به از دست بر سينه پيش امير»12
|
در حالي كه گويي بر سر شكم خود فرياد ميزند كه: «كارد به تو بخورد كه براي لقمهاي نان اين همه حقارتميپذيري!» خطاب او به همه مردم است:
عمر گرانمايه در اين صرف شد
|
تا چه خورم صيف و چه پوشم شتا
|
اي شكم خيره به تايي بساز
|
تا نكني پشت به خدمت دوتا
|
اين موارد را با نظر خود او بسنجيد كه ميگويد: «عمل پادشاه اي برادر دو طرف دارد اميد و بيم يعني اميد نان و بيمجان و خلاف راي خردمندان باشد بدان اميد متعرّض اين بيم شدن».13
بيش از 17 مورد هشدار و انذار صريح است و تقريباً تمام آنها از طريق تمثيلهاي تاريخي با نام و نشان وعبرتآموز. او سلطان غازي را كه با آن كبكبه و دبدبه، تا ميانه هندوستان را به پاي اسب سپرده است، وسيله ميكند تاآزمندي و حرص انسانها را از طريق چشمهاي او كه «در چشمخانه همي گرديد» توصيف كند: «هنوز نگران است كهملكش بادگران است»14 و آنها را بترساند:
بس نامور به زيرزمين دفن كردهاند
|
كز هستيش به روي زمين بر، نشان نماند
|
و آن پير لاشه را كه سپردند زير گل
|
خاكش چنان بخورد كز او استخوان نماند
|
زنده است نام فرّخ نوشين روان به عدل
|
گرچه بسي گذشت كه نوشيروان نماند
|
و آن گاه هشدار ميدهد:
خيري كن اي فلان و غنيمت شمار عمر
|
زان پيشتر كه بانگ برآيد فلان نماند
|
درست است كه اين فلان شامل حال همه است امّا محمود سبكتگين و نوشيروان قرينههايي هستند كه اين فلان رااختصاصاً در بارگاهها و شاهنشينها بايد جست، نه جاي ديگر و گاه در همين موارد چنان قاطعانه و صريح خطاب ميكندكه هرگونه توّهمي را از ذهن ميزدايد:
به بازوان توانا و قوت سردست
|
خطاست پنجه مسكين ناتوان بشكست
|
نترسد آن كه برافتادگان نبخشايد؟
|
كه گر ز پاي درآيد كسش نگيرد دست؟
|
و عتاب ميكند:
ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده
|
و گر تو ندهي داد، روزِ دادي هست.15
|
صفات ناپسندي را كه غالباً مقدّمه آزمندي و برانگيزنده يا تشديد كننده ستمكاري است، وسيله بيان حقايق ميكند ومثلاً پندگونه خست و بخل برخي از فرمانروايان را مينكوهد و شنونده را به حقيقت رهنمون ميشود:
كس نبيند كه تشنگان حجاز
|
به سرِ آب شور گرد آيند
|
هر كجا چشمهاي بود شيرين
|
مردم و مرغ و مور گرد آيند16
|
واقعيتهاي اجتماعي را در قالب خاطرههاي جمعي بيان ميكند تا دلنشينتر باشد و شنونده بهتر بپذيرد:
غريبي گرت ماست پيش آوردد
|
و پيمانه آب است و يك چمچه دوغ
|
اگر راست ميخواهي از من شنو
|
جهانديده بسيار گويد دروغ17
|
و گاه به همراه آن آموزش ميدهد:
«پادشاهي با غلامي عجمي در كشتي نشست و غلام ديگر دريا نديده بود و محنت كشتي نيازموده، گريه و زاري درنهاد و لرزه بر اندامش افتاد چندان كه ملاطفت كردند، آرام نميگرفت و عيش ملك از او منغّص بود. چاره ندانستند حكيميدر آن كشتي بود، ملك را گفت اگر فرمان دهي من او را به طريقي خامش گردانم. گفت: غايت لطف و كرم باشد. بفرمود تاغلام را به دريا انداختند. باري چند غوطه خورد. مويش بگرفتند و پيش كشتي آوردند و دو دست در سكّان كشتي آويخت.چون برآمد به گوشهاي بنشست و قرار يافت. ملك را عجب آمد پرسيد در اين چه حكمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقهشدن ناچشيده بود و قدر سلامت نميدانست، همچنين قدر عافيت كسي داند كه به مصيبتي گرفتار آيد».18
در اين آموزش ميكوشد تا پاسخگوي بازتابهاي ثانوي يا انديشههاي جانبي باشد كه پس از دريافت نتيجه تمثيلممكن است به ذهن خواننده يا شنونده برسد كه اين، يك مطلب مجرّد، مقطعي و محدود است او را آگاه ميكند كه:
اي سير تو را نان جوين خوش ننمايد
|
معشوق من است آن كه به نزديك تو زشت است
|
حوران بهشتي را دوزخ بود اعراف
|
از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است
|
و در پايان براي جلوگيري از تعلل شنونده در انجام اين كار خير تأكيد مينمايد:
فرق است ميان آن كه يارش در بر
|
با آن كه دو چشم انتظارش بر در
|
اين مردمشناسي و اين هنرمندي در بيان، شايد در ميان شاعران و نويسندگان ما بسيار اندك باشد، آن هم نه چنانوسيع و نه چنان هنري كه در آثار سعدي است. حقايقي كه بر زبان فرمانروايان هم جاري ميشود در عين آشكاراييبيدارگر است و هشدار دهنده:
اميد بسته برآمد ولي چه فايده زانك
اميد نيست كه عمر گذشته باز آيد19
و تأكيد بدين صورت كه:
كوس رحلت بكوفت دست اجل
|
اي دو چشمم را وداع سر بكنيد
|
اي كف دست و ساعد و بازو
|
همه توديع يكديگر بكنيد
|
بر منِ اوفتاده دشمن كام
|
آخر اي دوستان گذر بكنيد
|
روزگارم بشد به ناداني
|
من نكردم، شما حذر بكنيد
|
و با تمثّل هشدار ميدهد:
توان به خلق فرو بردن استخوان درشت
|
ولي شكم بدرد چون بگيرد اندر ناف20
|
و ميترساند:
نماند ستمكار بد روزگار
|
بماند بر او لعنت پايدار
|
با اين احوال اظهار نظر كنندگان و منتقدان را بايد مصداق «كور خود و بيناي مردم دانست» و بايد گفت بسياري ازآنها، ضعفها و ناتوانيهاي روحي خود را به كساني نسبت ميدهند كه اينك نه ميتوانند ادعايي كنند و پاسخگوي اينسخنان باشند و نه مدافعي دارند كه از امكانات مختلف و مؤثّرِ دفاعي برخوردار باشد.
اميد است با اقدامات فرهنگي صورت گرفته كه حاصل عشق و علاقه فرهنگ پروران و فرهنگيان اين آب و خاك است،با كوششي كه در راه شناخت درست بزرگان انجام ميشود، خداوند تفضّلي كند و عنايت خود را شامل حال همگان گرداندتا از آن چه داريم و از آن چه پيشينيان ما گفتهاند درس بگيريم و در اصلاح و اكمال نفس بكوشيم.
پينوشتها:
1. همشهري (روزنامه)، پنجشنبه اوّل تيرماه 1374 (ضميمه خانوادگي) مصاحبه با آقاي وزير علوم.
2. منصور رستگار فسايي، مقالاتي درباره زندگي و شعر سعدي، انتشارات دانشگاه شيراز، 1350. مقاله گفتگوييكوتاه در زبان سعدي... ص 328.
3. شيخ مصلحالدّين سعدي، گلستان، به كوشش دكتر خطيب رهبر، چاپ صفي عليشاه صص 82 ـ 81. همه ارجاعها بههمين چاپ است.
4. در اين مورد بنگريد: مقّدمه كليّات، چاپ فروغي كه بخشي ممتع در سادگي زبان سعدي و جنبه رسمي گرفتن آنشده است.
5. مقالاتي درباره زندگي و شعر سعدي ـ مقاله دكتر يوسفي (جهان مطلوب سعدي در بوستان) ص 406.
6. Olearius عضو گروه آلماني در دربار صفوي كه حدود 6 سال در ايران اقامت داشته و با زبان فارسي و آثارادبي آشنا شده است و در سفرنامه خود راجع به شئون مختلف زندگي ايرانيان بحثهايي دارد.
7. مقالاتي درباره زندگي و شعر سعدي ص 283.
8. گلستان ص 25.
9. با استفاده از مضمون آيه 25 سوره 57 (حديد) لقد اَرْسلنا رُسُلَنا بالبيّنات... ليقومَ الناسُ بالقسط. همانا فروفرستاديم پيامبران خويش را با دلايل آشكار و با ايشان فرو فرستاديم كتاب را و ترازو را تا مردمان انصاف و راستي رابر پاي دارند.
10. گلستان ص 89.
11. گلستان ص 68 به بعد تا تلخيص
12. همانجا ص 133.
13. همانجا ص 91.
14. همانجا صص 9 ـ 78.
15. همانجا ص 85.
16. همانجا ص 85.
17. همانجا ص 128.
18. همانجا صص 74 ـ 73.
19. همانجا ص 75 به بعد.
20. همانجا ص 107.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1388/6/16 (1631 مشاهده) [ بازگشت ] |