تحصيلات سعدي در بغداد و نظاميه بغداد نورالله كسايي
سعدي شاعر شيرين زبان شيرازي و حكيم سخنآفرين فارسي، فرزانهاي است جهانجوي و سرايندهاي گزيدهگويكه از عنفوان شباب تا آنگاه كه پاي به دامان پيري نهاد، در بسياري از سرزمينهاي آشفته روزگاري كه در آن ميزيستهركجا را اندكي آرام و آباد مييافت، گشت و گذار و سر آفاق و انفس داشت و حاصل آن همه ديدهها و شنيدهها ويافتههاي خويش را حكيمانه بسان حكمتي عملي به سبك تمثيل و سياق تعبير براي دلباختگان دانش و بينش و دلبستگانبه نثر و نظم و فارسي، جاودانه نهاد.
سعدي «كه در خردي از سر برفتش پدر» پاي ديوانگياش از شيراز بيرون برد و سالها براي دريافت دانشها دروادي جويندگي ره سپرد، در اقصاي عالم همي گشت و ايام را با هركس بهسر ميبرد. از هر گوشهاي تمنعي و از هرخرمني خوشهاي مييافت، تا پس از سالها به كمال سر شوقش به موطن مألوف باز آورد.
درباره اين خداوند سخن و خلّاق المعاني گفتني بسيار است. مقصود اين مقال گزارش گونهاي است از تحصيلاتسعدي در بغداد و مدرسه نظاميه بغداد و نقد و نظر به گوشهاي از آن همه گفتهها و نوشتهها كه هنوز هم در اين باب آكندهاز ابهام مينمايد.
اگر آن همه غلوهاي نابه جا يا مبالغههاي ناروا درباره سفرهاي سعدي از سرانديب و سومنات هند تا ديار فرنگ و ياخيالي و واهي و بيپايه بودن اين سير و سفرها را يك سو نهيم، دست كم با توجه به شواهد گفتار و قراين روزگارسعدي، سفر او به سرزمينهاي جبال و عراق و حجاز و شام و قدس را نميتوان ناديده انگاشت. بهويژه به بغداددارالخلافه بلند آوازه عباسيان كه چهار سدهاي پيش از تولد سعدي و آنگاه كه بغداد نوبنياد پنجاه سالي بيش نداشت،محمد بن ادريس شافعي پيشواي شافعيان و مراد و مقتداي سعدي شافعي مذهب دربارهاش گفته بود كه: «هركس بغداد رانديده نه جهان را ديده است و نه جهانيان را»1.
اقليم فارس خاصه شيراز، زادگاه و جايگاه تحصيلات مقدماتي سعدي با آن همه اهميت و اقتدار و رونق علمي كه ازديرباز بهويژه از عهد اميران آل بويه به دست آورده بود، معلوم نيست به كدامين دليل از وجود نظاميههايي محروم ماندهبود كه خواجه نظامالملك طوسي وزير با نفوذ و بلامنازع عصر اول سلجوقي تأسيساش را در جاي جاي خاوراناسلامي براي پرورش فقيهان شافعي تدارك ديده بود و سعدي كه اينك آهنگ تحصيل در يكي از اين مراكز آموزششافعي مذهبان را داشت، بغداد و مدرسه عالي نظاميهاش را بهترين و مناسبترين مكان براي ارضاي آرزوهايي مييافتكه از روزگار نوجواني در سر پرورانده بود.
نظاميه بغداد كه ازگاه تأسيس در نيمه سده پنجم هجري تا اوايل سده هفتم بيش از صدو پنجاه سالي را به شهرت وعظمت و روحانيتي بيمانند براي سني مذهبان دنياي اسلام پشت سر نهاده بود، به هنگام بالندگي سعدي براي هردانشجوي جوياي نام شافعي مذهب، كعبه آمالي مينمود كه نيل به آرزوهاي دين و دنياي خويش را در آن مييافت. چراكه در اين نهاد عالي آموزشهاي سنتي خاص شافعيان و بزرگترين دانشگاه علوم ديني دنياي اسلام آن عصر بود كهنخستين استاد عالي مقامش ابواسحاق شيرازي (م 476هـ.ق) استاد استادان و پيشواي شافعيان كه نظاميه از طفيل تدريسششهرتي جاودانه يافت، صد و پنجاه سال پيش از سعدي شيرازي از خطه فارس راهي عراق شده بود2از ديگر سو آب ونان و تحصيل رايگان و شهرت و آوازه فارغالتحصيلانش، سعدي جوان شافعي مذهب شيرازي را بسان بسياري ديگر ازشهرت طلبان به سويش جلب مينمود.
سعدي كه اينك آهنگ تحصيل درنظاميه شافعيان را داشت، نظاميه بغداد هم بهترين و مشهورترين و همسهلالوصولترين مدارس نظامالملكي بود، زيرا مدارس نظاميه مرو وبلخ و نيشابور و هرات در آتش يورش تاتارميسوخت و ديگر شهرهاي نظاميهاي چون اصفهان، قرباني درگيري تعصبات خجنديان شافعي و صاعديان حنفي،لحظهاي امنيت و آرامش نداشت و اين تنها بغداد بود كه در خلافت ديرپاي ناصر عباسي (575ـ622 هـ.ق.) از پرتو انقراضسلجوقيان و گرفتاري خوارزمشاهيان درگير با مغولان، اندك استقلال ظاهري و موقتي حاصل كرده بود.
اوقات آمد و شد سعدي به بغداد كه در خلال آن در شام و قدس و حجاز نيز گشت و گذاري داشته از ابتداي سدههفتم به روزگار ناصر تا نزديكي زوال ملك مستعصم در 256 هـ. بهدست هولاكوي تاتار به درازا كشيد كه سعدي را تا آنزمان وقت خوش مينمود و ديگر از پس بغداد بي خليفه روا ميداشت كه آسمان به زوال آن ملك خون به زمين ببارد.بنابراين روز ديدار سعدي از عراق و اقامت او در بغداد با نيمه خلافت ديرپاي ناصر (575ـ622هـ) و خلافت يك ساله پسرو جانشينش الظاهر (622ـ623هـ) و خلافت مستنصر (623ـ640هـ) و مستعصم آخرين خليفه عباسي (640ـ 623هـ) تقارنداشته است.
در اين هنگامه وااسفا به رغم اندك آرامشي ظاهري كه از پرتو اختناق و خفقان عصر ناصري بر بغداد عباسيانپديدآمده بود، از نظر فكري اين قرقگاه همچنان سرد و خاموش مينمود. ناصر كه مدت مديد خلافتش به جاسوسپروريو دستاربندي و عوام فريبي گذشته بود، به قول ابن اثير مورخ معاصر او حتي در سه ساله آخر خلافت نيز كه پير و زمينگير شده بود، از ناشايستيها هيچ نكاست و او كه به اميد برداشتن خوارزمشاهيان معارض خويش پاي مغولان را بهماوراءالنهر و شرق ايران گشوده بود، سرنوشت آن ويراني و كشتار و آتش خطري را كه هر آن براي بغداد كام ميگشود،ناديده ميانگاشت.3 به دوران مستنصر نيز آبادانيها و مدرسه بزرگ چهار مذهبي مستنصربه ميراث مستعصم فرزند وجانشين سست عنصرش شد كه حتي در آستانه اشغال بغداد خوشباش با دلقكان و مطربان و نشست در حرمسرا را ازدست نداد و در بغداد بيدفاع طومار بيش از پانصد سال خلافت سلاله عباسي و جان خويش را در لايههاي نمد، نثارلگدكوبان تاتار كرد كه همهمه هجوشان به بغداد او را كر و كور كرده بود.4
بنابراين برخلاف تصور برخي از سادهانديشان، بغداد زمان سعدي از نظر فكري و بعد سياسي فضايي امن و آرامنداشت.5در اين سالهاي سياه، آشفتگيهاي اجتماعي ناشي از نابهسامانيهاي سياسي و تضادهاي مذهبي و درگيريپيشوايان و پيروان مذاهب و حملات آشكار و نهان اسماعيليان، جامعهاي پديد آورده بود سخت سست بنيان و آسيبپذيربا حكمراناني بيخبر از آنچه در بيخ گوششان ميگذشت. آنان كه اين دوره را تا حدودي امن و آرام يافتهاند، حق تحقيقحكم مينمود كه سري به گزارشهاي ابن اثير مورخ معاصر اين دوره ميزدند كه خود در متن حوداث ميزيسته و فجايعرا از نزديك ديده و يا شنيده است.
به گفته او: «اسلام و مسلمانان در اين هنگام گرفتار مصيبتي شدند بيمانند، يكي از حمله تاتار كه خدايشان لعنت كناددر خاوران و ديگر خروج فرنگان از باختران به سوي شام و مصر و تصرف سرحدات و دمياط مشرف بر مصر و شام واگر نبود لطف خدا سراسر اين سرزمينهاي بلامدافع و خالي از ناصر و معين سرنوشتي بس ناهنجار مييافت».6اينگزارشهاي ابن اثير در گذشته 630 هجري است و نبود كه ببيند 26 سال پس از وي، بغداد و خليفه بغداد نيز آن ديد كهسعدي شيرازي در تأثر و حسرت آن همه كشتار و ويرانياش آن سوگنامهها را سرود.
بغدادي كه سعدي در اواخر دهه دوم در سده هفتم براي ادامه تحصيلات و تكميل معلومات در آن رحل اقامت هرچندناپايدار افكند، بيش از سي مدرسه داير داشت كه پانزده باب آن متعلق به شافعي مذهبان بود و دو مدرسه مستنصريه وبشيريه مخصوص مذاهب چهارگانه اهل سنت 7و در بين اين همه مدارس تنها مدرسه نظاميه پرآوازه مخصوص شافعيانبود كه هر استاد يا طالب علم حضور در حلقه تعليم و تعلم در آن را افتخاري بزرگ براي خويش ميشمرد و تأسيسمدرسه عالي و با شكوه مستنصريه با اينكه در سال 631هـ با حمايت مادي و معنوي مستنصربالله عباسي خليفه وقتبراي مذاهب اربعه سنيان با شكوه و جلالي بيشتر و بهتر ساخته شده بود، نتوانسته بود دست كم در كرسي شافعي بانظاميه به رقابت برخيزد خاصه آن كه در ايام مستعصم (640ـ656هـ) كار تجسس و تفتيش در عقايد و تجاوز به آزاديشغلي و امنيت فكري دانشمندان به جايي رسيده بود كه استادان چهاركرسي حنفي، مالكي و شافعي و حنبلي مستنصريهرا كه در واقع از پيشوايان مذاهب اربعه اهل سنت در بغداد نيز بودند، به دستور خليفه به دارالوزاره احضار كردند و وزيرآنان را متعهد ساخت كه در مجالس درس سخني از خويش نگويند و اظهار رأي و نظري نكنند و تنها به گفتهها ونوشتههاي پيشينيان و تكرار مكررات در مسايل مذهبي بسنده كنند و اينچنين باب اجتهاد و نقد و نظر را در اين بزرگتريندانشگاه مركز خلافت عباسي مسدود ساختند.8
سعدي در چنين فضاي فكري و زمان و مكان سياسي و اجتماعي بغداد را ديده و تنها در مدرسه نظاميه اشتغال بهتحصيل داشته، نه در مستنصريه كه باز هم بر سهو برخي از سعدي شناسان معاصر چنين تصور كردهاند.9
در باب تحصيلات سعدي در نظاميه بغداد نيز گفتني است كه نه در نظم و نثر سعدي و نه در نوشتههاي آن دسته ازقدما كه به شرح احوال و نقد آثار سعدي پرداختهاند، اشارتي در باب استادان و مشايخ او در مدرسه نظاميه بغداد ديدهنميشود و چنانكه خواهيم گفت هيچيك از بزرگاني كه سعدي از ايشان نام برده به رغم برخورداري از پايگاه علمي واجتماعي در مدرسه نظاميه منصب تدرس نداشتهاند، اما تصريح سعدي به برخورداري از راتبه و مستمري نظاميه ودعوي او به تلقين و تكرار دروس كه در اشعار زير آشكارا بدان اشارت كرده، واقعيتي است انكارناپذير كه پيش از اقامهدعاوي بيپايه مدعيان مجازگوي معاصر اگر اين تلويح سعدي مغاير با واقعيت مينمود، زبان معاندان و مخالفان مسلكيو رقيبان فكري او را در رد اين گفتار تيزتر ميساخت. به ويژه سعدي شهرتطلب و شاعر شناخته شدهاي كه ذكر جميلوصيت سخنش از اقطار سرزمينهاي پارسيگويان گذشته، ابن بطوطه جهانگرد معروف مغربي نمونهاي از اشعار رنگ وبوي محلي گرفته اين شاعر را از زبان مطربان و خنياگراني شنيده بود كه آن را براي اميرزاده چيني دوستدار زبانفارسي ميخواندند و ميدانيم كه ابنبطوطه سفرنامه تاريخي خود به سرزمينهاي شرق اسلامي را سه دههاي پس ازدرگذشت سعدي آغاز كرده بود.10
اشارت سعدي به تحصيل در باب هفتم بوستان در باب تربيت چنين است:
مرا در نظاميه ادرار بود
|
شب و روز تلقين و تكرار بود
|
مر استاد را گفتم اي پُر خرد
|
فلان يار بر من حسد ميبرد
|
شنيد اين سخن پيشواي ادب
|
بهتندي برآشفت و گفت اي عجب
|
حسودي پسندت نيامد ز دوست
|
كه معلوم كردت كه غيبت نكوست؟
|
گر او راه دوزخ گرفت از خسي
|
از اين راه ديگر تو در وي رسي11
|
و اما بزرگان علمي و عارفاني كه سعدي به عنوان مشايخ خويش در بغداد از آنان نام برده، يكي ابوالفرجبن الجوزياست در باب دوم گلستان در اخلاق درويشان كه در اين خلال اين داستان است: «چندان كه مرا شيخ اجل ابوالفرج ابنجوزي، رحمهالله عليه به ترك سماع فرمودي و به خلوت و عزلت اشارت كردي عنفوان شبابم غالب آمدي و هوي و هوسطالب؛ ناچار به خلاف رأي مربي قدمي چند برفتمي و از سماع و مجالست حظي برگرفتمي و چون نصحيت شيخم يادآمدي، گفتمي:
قاضي ار با ما نشنيد برفشاند دست را
|
محتسبگر ميخورد، معذور دارد مست را»12
|
راجع به اين ابن جوزي چنانكه خواهيم گفت برخي از نويسندگان قديم و جديد به اشتباه اين قضيه حنبلي مذهب را،استاد سعدي در نظاميه شافعي مذهبي پنداشتهاند كه بنا بر نص وقفنامه واقفش خواجه نظامالملك طوسي حتي فراش وبواب اين مدرسه ميبايست شافعي مذهب باشند تا چه رسد به استادانش.13
متأسفانه دولتشاه سمرقندي نويسنده ايراني سده نهم هجري در تذكرهالشعراي خويش نوشته: «وي در ابتداي حالدر نظاميه بغداد در حلقه شيخالشيوخ ابوالفرج بن جوزي به تحصيل مشغول بود و بعد از آن به علم باطن و سلوك مشغولگشت»14و مانند اين مطلب را امين احمد رازي در سده يازدهم هجري در تذكره هفت اقليم به اشتباه روايت كرده است15وبيتوجهي بيشتر اينكه الطاف حسينحالي اديب و شاعر هندي در اواخر قرن 13 هجري در كتاب تحقيقي خويش تحتعنوان «حيات سعدي» شيخ اجل سعدي شيراز را شاگرد نظاميهاي ابوالفرج بن جوزي بزرگ در گذشته سال 597 هجري وصاحب كتاب مشهور تاريخي المنتظم فيالتاريخ الامم و الملوك پنداشته و طاماتي بدين استدلال بافته كه چون سعدي بههنگام درگذشت استادش بيش از 9 سال نداشته، تولد سعدي پيش از سال 589 هجري بوده است.16جايش خالي، كه اگرميبود چه بسا كه به درجه استادي ممتاز و يا اين اثر تحقيقي به عنوان كتاب سال انتخاب ميشد. قدرت استدلال و نيروياجتهاد را ببيند كه سعدي در پيش از 9 سالگي پاي به حلقه درس در نظاميهاي مينهد كه بزرگان مذهب شافعي پس ازسالها تحصيل تنها براي مراحل عالي و نهايي و نيل به كمال افتخار حضور در مجلس درس نظاميهاي يافتند.
روانشاد استاد سعيد نفيسي در مقالهاي مفصل تحت عنوان «نظاميه بغداد» درباره تحصيلات سعدي در اين نظاميهنوشته: «شاعر ما استاد غزلسرايان ايران، شرفالدين مصلحالدين سعدي شيرازي چنانكه خود گفته است، چنديدرنظاميه بغداد درس خوانده و از ابوالفرج جوزي سخن آموخته است، منتهي بعضي در ترجمه حال وي خطا كرده وشهابالدين عارف معروف را از مدرسان وي در نظاميه دانسته و وي را با همنامش ابوالنجيب سهروردي اشتباه كردهاندو اين خطاي محض است، زيرا شهابالدين سهروردي عارف با آنكه در بغداد ساكن بوده است، تا جايي كه كتابهايمعتبر گواهي ميدهد هرگز در نظاميه درس نگفته و در خانقاه خويش در بغداد اصحاب خود را گرد خود به دانش آموختنفراهم ميساخت و اگر سعدي از وي چيزي آموخته باشد، در نظاميه نبوده است.»17 با تأكيد بخش اخير نظرات مرحومنفيسي درباره سهروردي كه بعداً از او سخن خواهيم گفت، ملاحظه ميفرماييد كه نظر ايشان درباره ابوالفرج ابن جوزيو نظاميه همچنان يا در هاله ابهام باقي مانده و يا تكرار نادرست گفته پيشينياني است كه از آنان نام برديم.
و اما گزارش بالنسبه دقيقتر از دانشمند مرحوم محمدعلي فروغي ذكاءالملك در مقدمهاي بر كليات سعدي است با اينعبارت: «شيخ سعدي در سالهاي اول سده هفتم هجري در شيراز متولد شده و در جواني به بغداد رفته و در آنجا درمدرسه نظاميه و حوزههاي ديگر درس و بحث به تكميل علوم ديني و ادبي پرداخته...»18 فروغي آنگاه در باب ملاقاتسعدي با اين بزرگان گفته: «آنچه ميتوان باور كرد استفاده او از شيخابوالفرج ابنجوزي نواده ابن جوزي معروف وشيخشهابالدين سهروردي عارف است كه با حكيم معروف به شيخ اشراق نبايد اشتباه كرد».19
باز هم ميبينيم كه وابستگي يا عدم وابستگي اين استادان با نظاميه بغداد كماكان در بوته ابهام باقي مانده و نه تنهادر پارهاي از نسخ كليات سعدي كه از روي نسخه مصحح مرحوم فروغي به چاپ رسيده، در زيرنويس داستان سعديابوالفرج ابن جوزي توضيح دادهاند كه: «اين كنيت محدث معروف است كه مذهب حنبلي داشت و مدرس نظاميه بغداد بودهاست»20 فراتر از اين محقق ژرفبين و دقيق و كنجكاو مرحوم غلامحسين مصاحب سر از خاك بركشد و ببيند كهسرنوشت جلد سوم (ج 2 بخش 2) دايرهالمعارفي كه او آن همه خون دل براي ضبط درست مطالب و مراعات امانت علميآن ميخورد، به جايي رسيده كه در مدخل نظاميه اين دايرهالمعارف باز همين ابوالفرج ابن جوزي حنبلي را استاد نظاميهمخصوص شافعيان ياد كردهاند.21
اين بود نمونههايي از سهلانگاريها و بيتوجهيها در تحقيق، حتي در باب سعدي كه همگانش به جان دوست دارندو همواره با ورد سخنش روزگار ميگذرانند و اما نكتهاي هم از نتيجه تلاش تحقيقات «خلاف تُعرف»ها ـ از نسخ احتمال نهچندان مقبول نويسنده و محقق مرحوم طباطبايي كه از شخصي با اين عناوين «الناصح ابوالفرج عبدالرحمن بن نجمالدينعبدالوهاب بن شيخ ابوالفرج الجوزي... شيرازيالاصل و زاده دمشق را به عنوان خويشاوند و همشهري سعدي يادكرده»22 كه اين هم تصوري است ترديدآميز و پرداختن به منابع معتبر درباره اين بزرگاني كه نام خواهيم برد به سادگيپرده از اين ابهامات برميدارد.
ابوالفرج عبدالرحمن بن علي بن الجوزي حنبلي واعظ و متكلم معروف سده ششم ملقب به جمالالدين و مؤلف تاريخمعظمالمنتظم كه به اشتباه او را استاد سعدي در نظاميه پنداشتند، در 597 هـ سالها پيش از تولد سعدي در گذشته و همهاين دعاوي بيپايه و نشانه بيتوجهي است.
ابن جوزي كه سعدي با عنوان شيخ اجل ابوالفرج بن جوزي از وي ياد كرده و بسياري از نويسندگان در اينكه اواستاد سعدي در نظاميه بغداد بوده، مرتكب اشتباه شدهاند. جمالالدين ابوالفرج عبدالرحمن بن يوسف بن الجوزي پسرمحييالدين ابومحمد ونواده ابن الجوزي بزرگ بوده كه مانند پدر و پدربزرگ خود از پيشوايان حنبلي و از واعظانمشهور بغداد بوده و هيچ يك از اين حنبليان نامدار با نظاميه بغداد مخصوص اصحاب شافعي سر و كاري نداشتند. اينابوالفرج ابن جوزي كه شباهتش در نام و كنيه و لقب با جدش ابن جوزي صاحبالمنتظم غالب تذكره نويسان را به اشتباهانداخته همان كسي است كه امير سليمان ابننظامالملك نواده خواجه نظام الملك و متولي نظاميه بغداد در يكي از مجالسوعظ او در بيرون از نظاميه به وجد و حال افتاد، چندانكه جامهها بر دريد و تمامي بندگان خويش را آزاد كرد و اموال خودرا به بينوايان بخشيد يا وقف كرد. وي در رجب سال 631 هـ. همزمان با آغاز كار مدرسه مستنصريه به نيابت از پدرش كهدر آن هنگام از جانب خليفه مستنصر به سفارت مصر رفته بود، مدت زماني كوتاه مدرس كرسي حنبلي در مدرسهمستنصريهاي بود كه سعدي را برخلاف تصور هيچ اشارتي بدين مدرسه نيست. اين ابن جوزي در واقعه حمله سپاههولاكو و سقوط بغداد در سال 656 هـ به دست تاتار كشته شد و با توجه به حنبلي مذهب بودنش استادي او در نظاميهنادرست مينمايد.23
و اما درباره شيخ شهابالدين سهروردي كه سعدي از او به عنوان شيخ داناي مرشد شهاب ياد كرده و اشعاري بدينمضمون در پارهاي از نسخ كليات سعدي مؤيد آن است:
مقامات مردان به مردي شنو
|
نه از سعدي از سهرودي شنو
|
مرا شيخ داناي مرشد شهاب
|
دو اندرز فرمود بر روي آب
|
يكي آنكه در جمع بدبين مباش
|
دويم آنكه در نفس خودبين مباش24
|
پيش از اين يادآور شديم كه سعدي به اتفاق آراء نويسندگان احوال وي در دهه اول از سده هفتم زاده شده و اگرمنظور نويسندگان از شيخ مرشد شهاب، شيخ شهابالدين يحيي بن حبش فيلسوف بزرگ اشراقي و مؤلف حمكت الاشراقو مقتول سال 586 در حلب و به دستور اميران ايوبي است، نه از نظر تاريخي درست مينمايد و نه از باب ديدگاههايفكري ضد فقيهانهاش كه غوغاي خشكه را برعليه او بشورانيد تا آنجا كه فتوا به قتلش دادند.25 سعدي خود را مريد ويميدانسته است.
شهاب الدين ديگر نيز كه منظور شيخ شهابالدين ابوحفص عمربن عبدالله سهروردي (632 هـ) بود و به احتمالسعدي به همين شيخ شهابالدين نظر داشته، از صوفيان و واعظان بزرگ و مؤلف كتاب معروف عرفاني عوارف المعارفاست كه اصلاً در مدرسه نظاميه سابقه منصب مدرسي و كرسي تدريس نداشته، وي رباطي به نام رباط شيخالشيوخ و نيزسرپرستي و توليت تعدادي از رباطهاي صوفيه را برعهده داشته و مقرب ناصر خليفه عباسي صوفيپرور بوده كه مشيصوفي منشانه او با فقاهت خشك فقيهان شافعي سازگار نمينموده و چون در هيچيك از منابع اشارهاي به تدريس او درنظاميه بغداد نشده، به احتمال سعدي را آمد و شد به محضر او در بيرون از نظاميه در رباط متعلق به او بوده است.26
و تنها مدرسي كه به نام شهابالدين آن هم با عنوان سهروردي مقارن اقامت سعدي در بغداد در مدرسه نظاميهكرسي تدريس داشته، فقيهي است شافعي به نام شهابالدين محمود بن احمد زنجاني مقتول يا متوفاي سال 656 هـ. كه درسال 636هـ. هنگام اشتغال به تدريس در كرسي نظاميه به دارالوزاره احضار و از تدريس بركنار گرديد و بدون «طرحه»(لباس مخصوص استادي) راهي خانه و خانهنشين شد.27 كه او نيز خوي عرفاني نداشته و گذشته از اينها از اظهاراتسعدي نميتوان نشاني دال بر استفاده او از محضر اين استاد يافت.
حاصل سخن اينكه اگر آن همه اشارات سعدي به سفرهايش را سراسر اغراق و صرفاً توجه او را به تأثير هرچهبيشتر در ذهن و ضمير خوانندگان بدانيم، اندك گشت و گذارش به سرزمينهاي آبادان آن روزگار را در مقايسه با ديگرسخنسرايان بسيار مييابيم، خاصه اينكه درخشش گفتههاي حكيمانهاش نشانههايي است ناب از جامعهشناسي و افكارخردگرايانهاي كه درآن شرايط زماني و مكاني تنها او بدان مخصوص و ممتاز مينمود.
پينوشتها:
1. ابن ضلاّن ابوالعباس شمس الدين الاعيان، تحقيق احسان عباس، قم شريف رضي، 1364 ش، 7/249.
2. نورالله كسايي، مدارس نظاميه، تهران، اميركبير، 1372 چاپ سوم 138ـ 139. با توجه به مرگ ابواسحاق نخستيناستاد نظاميه بغداد در سال 476 و تولد سعدي در اوايل سده هفتم و مرگ او در حدود سال 691 تا 694 بيپايه بودنتصورات همزماني سعدي با استاد ابواسحاق شيرازي و اينكه اين استاد مقدم اين دانشجوي همشهري خويش را بهنظاميه گرامي داشته است، روشن ميسازد. رك: ناصر پور پيرار، كتاب مگر اين پنج روزه يا «سعدي آخرالزمان» ص 91به نقل از مؤيد شيرازي در مقاله از سعدي چه ميدانيم.
3. عزالدين ابوالحسن ابن اثيرجزري، الكامل فيالتاريخ، بيروت، 1386هـ ، 1966م، ج 12، ص 44
4. ابوالفرج ابن عبري، مختصر تاريخالدول، افست لندن، (بيتا)، 254 ـ 255. محمد بن علي ابن الطقطقا، الفخري، بيروت،دارصادر 1386هـ. 1966 م، ص 334 ـ 336.
5. ناصر پورپيرار، مگر اين پنج روزه (سعدي آخرالزمان). تهران، كارنگ، 1376 ش، 91 به نقد از مؤيد شيرازي درمقاله از سعدي چه ميدانيم.
6. ابن اثير، ج 12، ص 360 ـ 361.
7. نورالله كسايي، مقاله از نظاميه تا مستنصريه مجله مقالات و بررسيها نشريه دانشكده الهيات و معارف اسلاميدانشگاه تهران، دفتر 48ـ47 س 1368 ش، ص 104 ـ 105.
8. غنيمه عبدالرحيم، تاريخ دانشگاههاي بزرگ اسلامي، ترجمه نورالله كسايي. انتشارات دانشگاه تهران، 1372ش،ص 242.
9. ناصر پورپيرار، ص 91.
10ـ ابن بطوطه مغربي، سفرنامه، ترجمه محمدعلي موحد، تهران بنگاه ترجمه و نشر كتاب 1337 ش، اين شعر را بهلهجه محلي چيني چنين ميخواندهاند: «تا دل به محنت داديم ـ در بحر فكر افتاديم ـ چون در نماز استاديم ـ قوي بهمحراباندري». كه به قول علامه مرحوم محمد قزويني اين بيت از غزلي است در طيبات سعدي كه در برخي از نسخ به اينصورت آمده:
تا دل به مهرت دادهام در بحر فكر افتادهامچون در نماز استادهام گويي به محراب اندري
ص 676
11. سعدي، بوستان سعدي، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي، تهران، خوارزمي، 1368 ش، ص 159. در برخياز نسخ اين بيت را اضافه دارد:
چو من داد معني دهم در حديثبرآيد به هم اندرون خبيث.
12. سعدي، گلستان، 94.
13. كسايي، مدارس نظاميه، 114ـ115.
14. دولتشاه سمرقندي، تذكرها لشعرا، به تحقيق محمدعباسي، تهران، باراني، 1337 ش، ص 223.
15. امين احمد رازي، هفت اقليم، تصحيح جواد فاضل، تهران، علمي، (بيتا). در ص 197.
16. الطاف حسينحالي، حيات سعدي، ترجمه سيد نصرالله سروش، تهران، بنگاه دانش، 1316 ش، ص 1 ـ 4.
17. سعيد نفيسي، مقاله در مدرسه نظاميه بغداد، مجله مهر تهران، 1317 ش، س2، ش2، ص 125.
18. محمدعلي فروغي، ذكاءالملك مقدمه كليات سعدي، تهران. جاويدان علمي (بيتا) مقدمه، ص 8.
19. همان.
20. همان.
21. دائرهالمعارف فارسي، (معروف به مصاحب) جلد دوم، بخش دوم، تهران، امير كبير، 1374 ش، ص 3037.
22. سعدي گلستان، تبليغات يوسفي، ص 340 ـ 23 ـ ابن فوطي كمالالدين ابوالفضل بغدادي، الحوداثالجامعهفيالمايهالسابعه بغداد. مطبعهالفرات، 351ِ، ص 124.
23. يوسفي، شرح نسخه بدلها، ص 449.
24. كليات سعدي نسخه فروغي، باب دوم ص 274.
25. سهروردي شمسالدين، تاريخالعلما، كوشش دانش پژوه، مولايي، تهران، علمي و فرهنگي، 136 ش، ص 458 ـ463.
26. كسايي، مدارس نظاميه، ص 202.
27. ابن فوطي، ص 332 ـ 337.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1388/6/16 (1887 مشاهده) [ بازگشت ] |