قصيده سعدي مديحه نيست جعفر شعار
نگويمت چو زبانآورانِ رنگ آساي
|
كه ابرِ مشك فشاني و بحرِ گوهرزاي
|
نكاهد آنچه نبشته است عُمر و نفزايد
|
پس اين چه فايده گفتن كه تا به حشر بپاي
|
مزيد رفعت دنيا و آخرت طلبي
|
به عدل و عفو و كرم كوش و در صلاح فزاي
|
موضوع قصيده وصف، مديحه، رثاء، پند و اندرز و موعظه است. سعدي نيز همانند ساير شاعران قصايد مدحيّه دارد؛امّا اولاً مديحه او سرشار از سخنان اخلاقي و پند و اندرز و هشدار به ممدوح است؛ ثانياً نه تنها عاري از ستايشهايمبالغهآميز است، بلكه سعدي با جرأت و شهامت به پادشاهان و امرا و دولتمردان پندهاي پدرانه داده و از ظلم و تعدي وسستي در ايفاي حقوق مردم بيمشان داده است:
نه هر كس حق تواند گفت گستاخ
|
سخن ملكي است سعدي را مسلّم
|
همين خصيصه است كه راه سعدي را از راه ديگر قصيدهگويان جدا ميكند. گزافهگويي و چاپلوسي و توقع صله ونان پاره در شعر سعدي ديده نميشود.
پيداست كه بزرگداشت و شناساندن شخصيّت و مقام بزرگان علم و سياست كه نوعي ستايش است، به جز تملّق وچاپلوسي و ستايشگريهاي گزافهآميز است. اوّلي در عرف و شرع مطلوب بل واجب است و دوّمي به كلّي مذموم و درشرع حرام و گناه است.
مثال براي گزافهگوييها بسيار است و من تنها نمونهاي ميآورم. ظهير ميگويد:
نُه كرسي فلك نهد انديشه زير پاي
|
تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان دهد
|
سعدي استيضاح ميكند كه:
چه حاجت كه نُه كرسي آسمان
|
نهي زير پاي قزل ارسلان
|
انوري ميراب مرو را چنين ميستايد:
درگاه تو بابِ اعظمِ عدل است
|
مهدي شده نامزد به بّوابي
|
ز آسيبِ تو از فلك فرو ريزند
|
انجم چو كبوترانِ مضرابي
|
شاعري جوهري نام نيز ميگويد:
ز پي آن كه مرا داشت همه حرمت و حقشصت و سه سال مرا داشت بر آخور سلطان
از نظر شرع مقدس اسلام بزرگداشت و نام نيك يا به تعبير سعدي «ثناي جميل» در اسلام جايگاه خاصي دارد. قرآنكريم بارها پيامبران و اولياي الهي را بزرگ داشته و از آنان به نيكي و تكريم ياد كرده است. آنجا كه از حضرت ابراهيمپرچمدار توحيد و فرزندش اسحاق(ع) و پس از او يعقوب(ع) ياد ميكند، ميگويد: «آنان به راه خدا رفتند و با شرك مبارزهكردند و سرانجام مشمول رحمت الهي شدند: «ووهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق علّياً». اين همان ثناي جميل وآوازه بلند و در نتيجه تكريم مردان راه خداست.
در جاي ديگر گفتگو از موسي و هارون و پيروان آنهاست، ميفرمايد: «و تركنا عليهم في الآخرين ـ سلام علي موسيو هارون» و سرانجام درباره رسول اكرم، خاتم پيامبران خبر ميدهد كه «و رفعنا لك ذكرك».
نكوهش تملّق و گزافهگويي در قرآن كريم زير پوشش ريا و نفاق بيان شده است. درباره منافقان آمده است:«يرضونكم بأفواههم و تأبي' قلوبهم» يعني شما را به زبان راضي ميكنند و دلهايشان آن را نميخواهد.
خلوص يا اخلاص كه در قرآن مكرّر بيان شده و پايگاه ايمان نهاده شده است، در واقع مقابله با دورويي و تملّق است.از ديدگاه قرآن، مسلمان بايد در گفتار و كردارش مخلص و يكدل باشد و نيكي كه ميكند براي خدا باشد بيتوقع اجر ومزد از خلق: «انّما نطعمكم لوجه اللّه لا نُريد منكم جزاءً و لا شكوراً». سخني كه ميگويد براي رسيدن به اغراض دنيوي ازمال و جاه نباشد: «و اقيموا وجوهكم عند كلّ مسجد و ادعوه مخلصين له الدّين».
تملق و ستايش گزافهآميز خلاف اخلاص و نزديك به شرك است. امّا در احاديث، از رسول خدا نقل شده است كهخطاب به مديحهگويي كه از ديگري تملق گفت، فرمود: «و يحك! قصمت ظهره، لو سمعك ما افلح الي' يوم القيامه» يعني وايبر تو پشت ممدوح را شكستي! اگر سخن تو را بپذيرد، تا روز قيامت رستگار نخواهد بود.
نيز فرمود: «الا لا تمادحوا و اذا رأيتم المادحين فاحثوا في وجوههم التّراب». اين سخن را ميخواهم با كلام امامعليبنابيطالب تكميل كنم كه خطاب به مالك اشتر فرمود: به پارسايان و اهل صدق بپيوند و وادارشان كن كه تملق نگويندو تو را به سخن باطل و گزافه كه انجام ندادهاي، شاد نكنند. تملق بسيار خود پسندي و تكبّر و خودكامگي به بار ميآورد.
گفتم كه سعدي در مدح به راهي تازه رفته است و راه او به جز راه فرّخي، عنصري، انوري و ظهير بوده است. البتّهشاعراني هم بودهاند كه به مدح امرا و شاهان نپرداختهاند، مانند ناصر خسرو و سنايي، امّا مسئله فرق ميكند. اين دوشاعر قصيده را تنها در خدمت مذهب و مرام قرار دادهاند و مثلاً ناصر خسرو به ادّعاي خود گردِ غزل و غزال نگشته استو سنايي هم چنان كه معروف است، اگر هم در آغاز به مدّاحي پرداخته، سپس از آن راه برگشته است. درونمايه شعر اوعرفان است و با مدح عمرو و زيد كاري ندارد.
ستايشگران به ويژه مديحهگويان درباري گاهي از دايره توحيد قدم فراتر نهاده و گرفتار غلّو شده و برخي از صفاتخاصّ الهي را به امرا و شاهان نسبت دادهاند. از باب مثال واژه قرآني «كبريا» را كه خاصّ ذات پروردگار است، چنان كهفرمود «و له الكبرياء في السموات و الارض و هو العزيز الحكيم» در مورد ممدوح صادق ميدانند. افزون بر آيات قرآن دراحاديث نيز اين واژه خاص خدا آمده است. در دعاي عيد ميخوانيم: «اللّهمّ اهل الكبرياء والعظمه و اهل الجود و المغفره».منظور من معني واژگان «كبريا» كه اقتدار يا غرور و تكبّر است، نيست، بلكه معني «عظمت و كمال و جلال و بزرگواري»مورد نظر است. اين كبريا را چنين تعريف كردهاند: «الكبرياء عباره؛ عن كمال الذّات و كمال الوجود و لا يوصف بها الاّ اللّهتعالي» (لسان العرب). برخي از ستايشگران همين معني را به امير يا شاه نسبت دادهاند. مثالهاي متعددي در اشعار وجوددارد كه فرصت بيان آنها را ندارم، فقط يك مورد از «حافظ» نقل ميكنم كه به سبب علاقه خاصّي كه به شاه شجاع داشتهاست، ظاهراً دچار غلّو شده است:
جبين و چهره حافظ خدا جدا مكناد
|
ز خاك بارگه كبرياي شاه شجاع
|
در سخن سعدي اين تعبير ديده نميشود و همه جا «كبريا» را درباره خدا به كار ميبرد:
گر جمله كاينات كافر گردند
|
بر دامنِ كبرياش ننشيند گرد
|
يا:
شكر و سپاس و نعمت و منّت خداي را
|
پروردگارِ خلق و خداوند كبريا
|
و در جايي آشكارا ميگويد:
مَر او را رسد كبريا و مني
|
كه مُلكش قديم است و ذاتش غني
|
در شعر ساير شاعران نيز در معني صفت ذات باري تعالي مكرّر آمده است. نظامي ميگويد:
پيش و پسي بست صفِ كبريا
|
پس شعرا آمده، پيش انبيا
|
خاقاني گويد:
حدِّ قِدَم مپرس كه هرگز نيامده است
|
در كوچه حدوث عمارّي كبريا
|
سعدي آموزگار اخلاق است و به اصول اخلاقي كه در قرآن و سنّت آمده است، پايبند است و ملاحظه ميكنيم كه دردشوارترين مراحل، آنگاه كه با پادشاهان و امرا مواجه ميشود به حكم «فاستقم كما امرت» پايگاه اعتقادي خود را حفظميكند و از اين روست كه از بن دندان بايد او را آموزگار صادق ناميد.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1388/5/8 (2099 مشاهده) [ بازگشت ] |