سعدي شاعر مدارا و مهرباني سيدعطاءالله مهاجراني
به اعتبار اينكه بنده ميتوانم خود را همشهري افتخاري مردم شيراز بدانم، از تلاش استاندار محترم، بنياد فارسشناسي، مدير كل اداره فرهنگ و ارشاد، شهردار محترم، سازمانميراث فرهنگي، صدا و سيما، مركز سعديشناسي و همه بزرگواراني كه در برگزاري مراسم ياد روز سعدي كوشيدهاند، سپاسگزارم.
طبيعي است كه همه ما وظيفه داريم كه اين مراسم را هر سال با تدبير و با حسن سليقه برگزار كنيم و شخصيت سعدي را كه از استوانههاي فرهنگ ملي و ديني ماست، چنانكهشايسته است بشناسيم و ارزش او را پاس بداريم. معمولاً همه ما در زندگي روزمره خودمان، در زندگي خانوادگي، در زندگي سياسي و اجتماعي، گاه پيش ميآيد به سخني از سعديتوجه ميكنيم. نسل پيش از ما كه اين خوششانسي را داشتند كه در آموزش دورههاي ابتدايي، گلستان و بوستان ميخواندند، داستانهاي گلستان و بوستان در زندگي آنها و در ذهنآنها نقش شده است. معمولاً هم وقتي ما دست نوشته اساتيد و اهل نظري را كه در دهههاي 50 و 60 هستند، ميبينيم كمتر اتفاق ميافتد كه نوشته يا سخن آنها به سخني از سعدي آراستهنباشد. شايد يكي از دلايلش همين است كه در آن مقاطع آموزش گلستان و بوستان جدي گرفته ميشد و البته آموختن گلستان و بوستان صرفاً يك كتاب براي زبانآموزي نبود، بلكه يككتاب براي آموختن زندگي هم بود. حتماً شما به ياد داريد، من صحبتي را كه در مجلس در مورد رأي اعتماد داشتم، با يك حكايت از گلستان شروع كردم. در مراسم گشايش يادروزسعدي نيز با يك خاطره ديگر شروع ميكنم. روحاني عزيز ده ما همان مرحوم حاجآخوند كه نامش را من در آن صحبت هم بردم، موقعي كه هوا مناسب بود ـ معمولاً از نيمه بهارتا پايانتابستان ـ يكي از روزها را كه معمولاً صبح جمعه بود، عدهاي از بچههاي ده را براي شركت در نماز جماعت در كنار چشمه دعوت ميكردند. آنجا چشمهاي بود به نام «دوزاقه» كه ويژگياين چشمه اين بود كه وقتي جاري ميشد يك نهر ميشد و در سر تا سر روستاي مهاجران ادامه پيدا ميكرد. در يك ضلعش جاده بود و در ضلع ديگرش هم سر تا سر درختان سيب وآلبالو كه در فصل سيب و آلبالو، سبزي سيب و قرمزي آلبالو را تا افق در كنار نهر ميديديم.
بعد از نماز كه بالطبع درست با طليعه اذان خوانده ميشد، دور هم مينشستيم و معمولاً كسي كه نوبت شيربهره در خانه آنها بود، براي صبحانه سر شير ميآورد و بعد از صرفصبحانه درس گلستان و بوستان خوانده ميشد، كه معمولاً ايشان به تناسب، يك قصه از گلستان و يك قصه از بوستان ميخواند. وقتي كه نوبت رسيد به قصهاي از بوستان، چند نفر ازما خيلي تلاش كرديم كه حاج آخوند را از گريه آرام كنيم. اين قصه را پيرمردي ميخواند كه محاسنش سپيد بود، به دليل اينكه خود او هم كشاورز بود و سرِ زمين كار ميكرد و باغ واسب داشت و در خورجين اسبش هم معمولاً كتابهاي مختلف در حد مقدور قرار داشت:
شنيدم كه وقتي سحرگاه عيد
|
ز گرمابه آمد برون بايزيد
|
يكي طشت خاكسترش بي خبر
|
فرو ريختند از سرايي به سر
|
همي گفت ژوليده دستار و موي
|
كف دست شكرانه مالان به روي
|
كه اي نفس من در خور آتشم
|
ز خاكستري روي در هم كشم؟
|
ما چندان كه بايسته و شايسته بود نميفهميديم كه سعدي چه ميخواسته بگويد و كدام مدارا و مهرباني و انسان دوستي را توضيح ميداده است. اما امروز كه خدمت شما صحبتميكنم، گمان ميكنم كه در گذر سالها، باقي ماندن يك متفكر يا يك حكيم يك امر عادي نيست. ممكن است امروزه گاه ما شاهد باشيم كه افرادي در اوج هيجانها و طوفانهاي نامها ونشانها باشند. كافي است فقط 50 سال بگذرد. نه نامي، نه نشاني، نه اثري، نه تأثيري. چه چيزي باعث ميشود كه نام كسي باقي بماند؟ چگونه ميشود كه يك نفر بعد از صدها سالنامش ميماند و به زندگي ما معنا و جهت ميدهد. من گمان ميكنم كه چند نكته را به عنوان دريافت خودم بايد ذكر كنم. نكته نخستي كه موجب ميشود سعدي بماند و نام و سخن او برايما باقي بماند، مدارا و مهربانياي است كه در سخن و انديشه اوست. اگر در سخن سعدي خشونت و قساوت بود او باقي نميماند، مدارا و مهرباني امري است كه به زندگي انسان برايهميشه تاريخ، معنا و جهت ميبخشد و البته اين سخن در سراسر آثار سعدي، در غزلها، در گلستان، در بوستان به شكلهاي مختلف قابل بررسي است.
يكي بربطي در بغل داشت مست
|
به شب بر سر پارسايي شكست
|
چو روز آمد آن نيكمرد سليم
|
برِ سنگدل برد يك مشت سيم
|
كه دوشينه معذور بودي و مست
|
تو را و مرا بربط و سرشكست
|
چقدر يك نفر بايستي به لحاظ استحكام انديشه و مهمتر از آن پالايش و تصفيه درون به اوجي برسد كه از يك مست بربط به دست، كه بربطش را بر سر پارسايي شكسته، تابلويي ترسيم كند. تابلويي ابدي براي همه ما، براي هميشه تاريخ، براي فرهنگ ايران زمين، براي فرزندان ماو براي نسل ما.
نكته دومي كه به گمان من باعث بقاي سعدي شده است، توجه او به زيبايي و شادي است، زيبايي انسان، زيبايي طبيعت، زيبايي زبان، زيبايي انديشه، زيبايي حكمت و شادي كه يكيقين گمشدهاي براي زندگي انسان است. هيچ انساني نيست كه در جستجوي شادماني نباشد. البته شادي گاه در سطح است و گاه در عمق. مثل غم كه گاه در سطح است و گاه در عمق.اگر غم براي سفره باشد كه غصه است و در سطح است، اگر غم براي درك و دريافت حقيقت هستي باشد، عميق است و تا عمق هستي و وجود انسان راه پيدا خواهد كرد. شادي هم همينطور است.
نكته سومي كه موجب بقاي سعدي است، رنج و مقاومتي است كه در زندگي و شعر او قابل جستجو است. لازم نيست يك نفر براي رنجهاي خود صد قصيده بگويد. ممكن است يكبيت بگويد. لازم نيست كسي براي بيان سختيها و صعوبتهاي زمان خويش صدها صفحه نثر بنويسد، كافي است يك جمله بنويسد.
«پادشاهي، پارسايي را گفت: هيچت از ما ياد ميآيد؟ گفت: آري وقتي خدا را فراموش ميكنم». چه كسي توانسته است نقد قدرت سياسي و ساختار سياسي را در آن روزگار با اينجامعيت مطرح كند؟
سر آن ندارد امشب كه بر آيد آفتابي
|
چه خيالها گذر كرد و گذر نكرد خوابي
|
نفس خروس بگرفت كه نوبتي بخواند
|
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابي
|
چه كسي ميتواند براي دشواريها واختناق، جامعتر از آنچه كه سعدي گفته است سخن بگويد؟
نكته چهارم عشقي است كه در همه زندگي و سرنوشت سعدي موج ميزند. البته اين عشق با زبان فاخري كه او دارد، در بسياري از غزلها تجلي پيدا كرده كه بالطبع به دليلصرفهجويي در سخن اشاره نميكنم. جوانان ما بايد راه كوتاهتري براي فهم زندگي پيدا كنند، يكي از اين راههاي كوتاهتر، خواندن گلستان و بوستان است، خواندن سعدي است. اينكتاب و آثار سعدي گنجينهاي است كه در اختيار ماست. به تناسب برداشتي كه ما از اين گنجينه خواهيم داشت، ميتوانيم در زندگي استفاده كنيم. بيترديد گاه يك جمله يا يك حكايتميتواند در زندگي فردي تأثيرگذار باشد. يك حكايت ميتواند زندگي يك نفر را جهت دهد. يك بيت ميتواند براي زندگي يك جوان، يك دختر و يك پسر مؤثر باشد.
نكته مورد نظر من اين است كه دو بعد را در زندگي سعدي ميتوان كاملاً شناسايي كرد، كه براي ما مايه عبرتآموزي و تبعيت است. تلاش بيامان براي آموختن، شهر به شهر رفتنو جستجوكردن و تكاپوي بي امان براي تجربه كردن. هم آن جستجوگري بي امان براي آموختن امري است كه يك نفر را به قلهاي كه سعدي بر آن ايستاده است ميرساند و هم تجربهكردن.
درخت اگر متحرك شدي ز جاي به جاي
|
نه جور ارّه كشيدي و ني جفاي تبر
|
حركت كردن، جستجو كردن، آموختن و تجربه كردن سخن سعدي است. اين وظيفه ماست كه نسل جديد را با هر دو حوزه كاملاً آشنا كنيم. پيوسته تشويق كنيم كه بچههاي مابيشتر ياد بگيرند. طبيعي است كه معلمان، استادان، پدران و مادران به تناسب نكته تازهاي كه به فرزندان و شاگردان ميآموزند، بر اعتبار يك ملت و يك فرهنگ ميافزايند.
همچنين بايد آنها را به تجربه اندوزي تشويق كنيم. هيچ انساني نيست كه نكتهاي را به ما نياموزد و هيچ پديده و شهر و ملتي نيستند كه نتوان از آنها چيزي آموخت. طبيعي است كهيك ملت سرفراز با پشتوانههاي عظيم فرهنگي و تمدني كه دارد، بايد خودش را چنانكه شايسته است، بسازد. بايستي ما شاهد گسترش دانش و دانايي در كشور باشيم و وظيفه ما بهعنوان خدمتگزاران شما در حوزه فرهنگ اين است كه فرهنگ را به عنوان يك امكان و اعتبار و يك سكو براي آموختن و تجربه كردن جوانان خودمان قرار دهيم و جوانان ما بتوانند دريك فضاي فرهنگي روشن و كارآمد رشد كنند.
مدارا و مهرباني، رنج و مقاومت، زيبايي و شادماني، جستجوگري بي امان براي عشق و يافتن گمشده، ويژگيهاي است كه سعدي دارد و به خاطر آن ماندگار شده است.
© کپی رایت توسط دانشنامه فارس کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت است.) برداشت مقالات فقط با اجازه کتبی و ذکر منبع امکان پذیر است. نوشته شده در تاریخ: 1388/5/8 (1669 مشاهده) [ بازگشت ] |